printlogo


کد خبر: 298237تاریخ: 1403/11/4 00:00
یادداشت
آیا واقعاً حجتیه هنوز یک خطر زنده در جامعه دینی محسوب می‌شود؟

حسین مهدیزاده: چند روز قبل حجت‌الاسلام دکتر سیدحسن افتخارزاده، از پیشگامان انجمن ضدبهائیت ایران که به انجمن حجتیه نیز معروف است از دنیا رفت. خدا او را بیامرزد و به خاطر خطای دیدی که نسبت به کار بزرگ و مهم و اصیل شیعه در انقلاب اسلامی داشته است، از او درگذرد و با او با رحمت و غفرانش برخورد کند. 
اما به بهانه فوت ایشان موج بزرگی از بیان نکات درباره انجمن حجتیه بار دیگر شروع شده است. اما سوال این است: واقعا انجمن حجتیه شمای کاملی از همه آن چیزی که انقلاب اسلامی باید آنتی‌تز مذهبی خود بداند است؟ این یادداشت مدعی است انجمن حجتیه حتی در حوزه مورد ادعای خود هم نماینده تام و تمامی نیست چه رسد به این جایگاهی که امروز برای آن قائل هستند!
با آغاز انحراف امت اسلامی از مسیر ولایت و تلاش مجدد امامان شیعه برای ساختن یک جامعه برای تشیع، همواره ابزار اصلی حکمرانی امامان شیعه بر این جامعه، ابزارهای فرهنگی و اجتماعی بود، چرا که شیعیان جامعه‌ای منتقد برای عامه جهان اسلام بودند که خلافت را پذیرفته بودند. امامان شیعه این جامعه بسیار کوچک را با این ابزار به یک جامعه فعال بزرگ در ابتدای دوران غیبت تبدیل کردند. اگرچه از خلافت امیرالمومین(ع) تا امام رضا(ع) تا دوران آل‌بویه، تا صفویه تا امروز هر از گاهی ابزارهای سیاسی نیز به دست بزرگان شیعه می‌افتاده اما این یک فرصت همیشگی نبود، به همین دلیل این شبهه که شیعه اساسا در دوران غیبت فقط حکمرانی فرهنگی را مشروع می‌داند یا اینکه اجازه دستیابی به ابزار سیاست را هم دارد یا نه، یک مساله الهیاتی - از کلام تا فقه - بوده و هست و تا غیبت امام دوازدهم به پایان نرسیده، باقی خواهد ماند. در ثانی، شیعه رقبا و معارضان سخت‌گیر و غالبا ظالمی دارد که بعد از هر بار که شیعه به قدرت سیاسی رسیده، چنان آن را تحت فشار قرار داده‌اند که بعدا این شبهه پیش آمده که آیا درست بود یک مدت در سیاست دخالت کردیم؟ مثل همین تحریم‌های امروز که خیلی‌ها را به این فکر انداخته که شاید ما اصلا نباید تعارض‌مان با غرب را عیان می‌کردیم. یا مثلا در لبنان و بعد از شهادت عظیم سیدحسن نصرالله این - گوهر تابناک تشیع - این شبهه مطرح است که آیا ما باید تا این حد رو در روی غرب می‌ایستادیم که سید و این شهدای بزرگ را از ما بگیرند؟!
لذا این تجربه 1400 ساله بعضی علما را اساسا به این نکته متمایل کرد که به فکر حکمرانی فرهنگی و پذیرش امکان‌ناپذیر بودن رهایی از فشار سیاسی دشمنان باشند و آنها را به تئوری‌پردازی و فاصله‌گذاری با قدرت سیاسی در همه احوال وادار کرد و این گروه به یک جریان همیشگی در تشیع تبدیل شد. اما در دوران جدید و مواجهه ایران شیعی -به عنوان مأمن اصلی تشیع در هزار ساله اخیر- با مدرنیته یک بحران دو وجهی بر سر راه شیعه و ایران قرار گرفت! از سویی سیاست بسیار پیچیده‌تر و ظریف‌تر و موثرتر شد و از سوی دیگر قرار گرفتن این قدرت سیاسی در اختیار مدرنیته دین‌ستیز، امکان بقای شیعه با اتکای به حکمرانی فرهنگی بدون قدرت سیاسی را غیر ممکن کرد. شرایط بسیار سختی بود! جغرافیای اسلامی کاملا متلاشی و بی‌معنا شده بود و سیاستمداران به دنبال فرنگ و فرنگی‌‌مآبی می‌رفتند و منورالفکرها را بر علمای دین ترجیح می‌دادند و مردم هم که «بملوکهم اشبه، من آبائهم»! 
یک نمونه، ساخت بهائیت به عنوان یک فرقه دست‌ساز در خدمت استعمار که هم شعار عدالتخواهی و اصلاحات دینی در داخل تشیع را مصادره کرده بود و هم کاندیدای اصلی برای ساخت اسرائیل بود (آن زمان‌ها هنوز یهودی‌ها کاندیدا نشده بودند). تماشای دست باز استعمار برای ساختن چنین فرقه‌های انحرافی مهلکی واقعا علما و شیعیان غیور را به تکاپو انداخت. ابتدا یک عده‌ای از علما، تمرکزشان بر مبارزه با بهائیت قرار گرفت. همین‌جا هم هر دو گروه شیعه حاضر بودند! یعنی هم شیعیان طرفدار مبارزه صرفا فرهنگی و هم شیعیانی که با قدرت سیاسی نیز با آنها مبارزه می‌کردند. انجمن ضد بهائیت گروهی از شیعیان بودند که مبارزه سیاسی و فرهنگی را با هم دنبال می‌کردند اما ایده مرکزی‌شان این بود که ما باید برای مبارزه با بهائیت، سازمانی عین سازمان بهائیت تاسیس کنیم! یعنی با همان سلسله‌مراتب و به خیال خودشان جلوی هر خاکریز آنها یک خاکریز بزنند! به همین دلیل هم بعد از چند دهه کار مبارزاتی، خیلی‌ها از بیرون که آنها را نگاه می‌کردند، می‌گفتند پس چرا شما هم عین بهایی‌ها هستید؟! نکند شما هم یک نوع بهائیت هستید؟! 
بهایی‌ها مبارزه مخفی و زیرزمینی سیاسی می‌کردند، از طریق فتح بازارها و مدارج علوم سودآور مثل پزشکی و مهندسی، قدرت اجتماعی درست می‌کردند و بروز اجتماعی‌شان اصلاح‌طلبی فرهنگی بود. انجمن ضد بهائیت یا همان انجمن حجتیه هم به همین شکل درآمد! آدم‌های آشنا با این انجمن می‌توانند شهادت بدهند که درست می‌گویم یا نه!
اما این تنها ایده مبارزه با بحران‌آفرینی استعمار در سرزمین تشیع نبود؛ کمی به عقب برگردیم.
با پایان جنگ دوم جهانی در سال 1325 شمسی، در تمام بلاد اسلامی یک فرصت طلایی برای احیای قدرت سیاسی اسلام ممکن شد. در ایران نیز چنین فرصتی با عزل رضاخان قلدر قابل تصور شد اما واقعیت این بود که غرب فرهنگی جدیدی هم در حال ظهور بود که توفان بزرگی در ایران اسلامی به پا کرد. علما و شیعیان غیور و دلسوز در این دوره بسیار پرکار بودند، از تاسیس مدارس جدید اسلامی در شهرهای بزرگ مثل تهران و اصفهان و قم و... تا مدارس علمیه جدید توسط بزرگانی مثل شهید بهشتی تا مبارزات انجمن ضد بهائیت، تا ایجاد حزب الدعوه در عراق توسط شهید سیدمحمدباقر صدر تا تلاش‌های امام موسی صدر در لبنان تا نواب و فدائیان اسلام، همه در فاصله 1325 تا شروع انقلاب امام در 1342 همه تجربه‌های اولیه‌ای بود که امام(ره) نهایتا آنها را در ایده انقلاب اسلامی به یک افق بلند و پرقدرت ارتقا داد و با 15 سال رهبری، آن را به نتیجه رساند و راه مهم تشیع در دوران مدرن را بالاخره گشود. اما در نهایت ایده پرقدرت امام خمینی(ره) از تجمیع همه آنها و ارتقای آنها به مقیاس واقعی مبارزه از راه رسید که ظرف 15 سال قدرت سیاسی را بدون تکیه بر خشونت، با ابزارهای حکمرانی فرهنگی علمای شیعه فتح کرد و ایران را از آمریکا و شوروی که قدرت‌های بلامنازع و افسانه‌ای سیاست و فرهنگ و اقتصاد بودند، پس گرفت و این یک پیام جدید برای تشیع و البته کل جهان اسلام بود!
حرکت امام واقعا همه چیز را تغییر داد و حالا همه باید جای خود را در هویت جدید تشیع مشخص می‌کردند! لذا جامعه شیعه ایران به 4 دسته تقسیم شد که این دسته‌بندی‌ها بعدا به بقیه جوامع شیعه هم سرایت کرد:
1- کسانی که پیام امام را درک و سعی کردند این تحول جدید را تئوریزه کنند، به اضافه آنهایی که مجذوب امام شدند و بدون مقایسه امام با رقبایش، او را انتخاب کردند و در راهش جانفشانی کردند. ترکیب این گروه با همه تنوع‌شان، اکثریت جامعه شیعه ایران را تشکیل می‌دهد.
2- کسانی که هنوز از قدرت سیاسی می‌ترسیدند! بویژه با تجربه‌ای که از مشروطه ایرانی و انحلال عثمانی (نجف که محل حوزه علمیه بود، در کشور عثمانی بود نه ایران) داشتند و بلایی که صدام بر سر شیعیان سیاسی عراق در انتفاضه عراق آورد و قربانی بزرگی به اسم شهید محمدباقر صدر را روی دست شیعه گذاشت. این گروه به جای اینکه ضعف سیاست‌ورزی آن روز شیعیان را مقصر اعلام کنند، به این نتیجه غلط رسیدند که امام(ره) و حوزه علمیه قم بدعت گذاشته و وارد قدرت شده‌اند، لذا به تئوری‌پردازی برای ساخت یک شیعه ضد سیاست یا بی‌توجه به سیاست پرداختند. 
اسم این جریان هم اصلا حجتیه نیست و اساسا هیچ شباهتی به انجمن ضدبهائیت تاسیس شده توسط مرحوم حلبی ندارد. عنوان بهتر آن شیعه انگلیسی است که آیت‌الله خامنه‌ای بر آنها گذاشت.
3- گروه سوم شیعیانی هستند که کارهای خرد و کوچکی را موضوع مبارزات خود در پیش از انقلاب قرار داده بودند و حالا می‌خواستند انقلاب را هم وادار کنند دینی شدن حکومت را فقط در موضوع آنها دنبال کند. مثل کسانی که مبارزه با ربا یا مبارزه با بهائیت یا مبارزه با مشروب‌خواری یا مبارزه با بی‌حجابی را پله اول اسلامی شدن مجدد جامعه می‌دانستند. 
از قضا در این گروه عمیق‌ترین طرح، برای انجمن حجتیه ضد بهائیت بود اما همین عمیق‌ترین طرح، در مقابل طرح اصلی انقلاب، قطره‌ای بود در دل یک دریای عمیق که هیچ به حساب نمی‌آمد، لذا امام(ره) تا پایان عمرشان از این گروه به عنوان نماد تحجر و کوته‌بینی یاد می‌کردند. این گروه‌ها  معمولا در پیچیدگی سال‌های دهه‌های 70 به بعد کوچک و محو شدند و یکسری فسیل و مقداری سر و صدای کم‌اثر از آنها باقی مانده که در دهه‌های بعد صدای آنها هم قطع می‌شود!
4- جریان روشنفکری مذهبی؛ این جریان قرآن می‌خواند اما مثل کسانی چون دکتر سروش عقل خودش را پیامبرتر و امام‌تر از امام غایب(عج) دارای مشروعیت و قدرت دین‌سازی می‌داند! این گروه در دهه 60 چپ عدالت‌خواه بود و در دهه‌های بعد راست لیبرال و سرمایه‌داری شد. روشنفکران دینی دشمن الهیات شیعی هستند که 2 بال کتاب و ولایت را با هم مبنای اندیشه سیاسی اسلام می‌دانند. 
به لحاظ سیاسی خطرناک‌ترین جریان در مقابل جریان امام، گروه 2 و 3 نیستند، بلکه گروه 4 هستند! جمعیت این گروه امروز در میان تحصیلکرده‌های مذهبی و مدیران میانی نظام بسیار زیاد است. این گروه بیش از هر گروه دیگری می‌داند چرا و چگونه حوزه علمیه اصیل و تحول‌خواه و مومنان عادل و انقلابی را از عرصه مدیریت جمهوری اسلامی حذف کند و اجازه ندهد جمهوری اسلامی در جهت ماموریت‌های اصیل اجتماعی و تاریخی‌اش گام بردارد و تنها راه پیشروی ایران را در جهان استعمارزده و گوش به فرمان آمریکا به تصویر بکشد. واقعیت این است که انجمن حجتیه اصیل اساسا هیچ‌وقت به اندازه انسان انقلابی هویتش با انتظار موعود عجین نبوده است! این مساله برای کسانی که با افراد شناخته‌شده انجمن آشنا هستند آشکار است. آنها نه آنقدر که انقلابی‌ها و هیات‌ها (که هیات‌داری توسط انقلاب اسلامی توسعه یافت نه جریان مقابل آن) اهل دعا برای ظهور هستند، اهل این کار نبودند و بعدا به این جمع پیوستند. در عمل هم ایده‌های متنوعی برای اینکه زندگی را با انتظار عجین کنند ندارند. آنهایی که با زندگی شخصی و خانوادگی اعضای این سبک از متدینان آشنا هستند، می‌دانند تا چه حد زندگی شخصی آنها مدرن است. انتظار بیش از هر چیز در میدان‌های مجاهده انسان‌های طرفدار انقلاب اسلامی رشد کرده و این قضیه کاملا قابل اثبات است.
در مقابل بسامد پیدا کردن نام حجتیه باید 2 راهبرد را مد نظر داشت.
1- بدانیم با گروه دوم که انجمن حجتیه تنها یکی از نمونه‌های آن است، باید انقلاب اسلامی راهبرد گفت‌وگو را در پیش بگیرد. این گروه حامل بسیاری از تجربه‌ها و فناوری‌های ریز و جزئی زندگی فرهنگی شیعه و به آنها نیز دلبسته است. ما باید هم این دانش‌های خرد را از ایشان دریافت کنیم و هم اینکه به آنها نقش بدهیم تا در حوزه مورد علاقه و تجربه‌شان کار کنند. من این گروه را شیعیان سنتی می‌نامنم. این دست از شیعیان در دهه اول انقلاب مورد بی‌مهری شدید انقلابی‌های چپ (که بعدا خودشان از انقلاب اسلامی چپ کردند) بودند. در دهه‌های بعد نظام راهبرد خود را در قبال این گروه تغییر داد ولی دوستان انقلابی متوجه این تغییر مسیر نشدند. شیعیان سنتی به گفت‌وگو بسیار محتاجند و در مسیر گفت‌وگوی همدلانه و اخلاقی و مواسات در مشکلات زندگی روزمره واقعا اثر مثبت می‌پذیرند، چرا که اساسا درک آنها از حکومت، تسهیل زندگی اقتصادی روزمره است و هنوز به لایه‌های پیچیده حکومت‌داری و دولت‌داری التفاط ندارند. بخش بزرگی از مشکلات با این گروه، کوچکی ایده و فکر است، نه بزرگی دشمنی آنها!
2- یکی از ابزارهای سیاسی جریان روشنفکر دینی برای حذف رقیب اصلی (یعنی گروه اول و طرفدار نگاه فقاهتی و الهیاتی عمیق به حکومت و جامعه) اصرار ایشان بر حجتیه بودن فقیهان حوزه علمیه و مداح‌محور بودن شبکه انسانی شکل گرفته بر محور هیات - زیارت - مواسات و انگ‌هایی از این دست است که در این سال‌های این حرف‌ها را زیاد شنیده‌ایم. اگر به تاریخ 45 ساله انقلاب نگاه کنید، علما و فعلان انقلابی زیادی به وسیله همین برچسب حجتیه، توسط این گروه فکری حذف شده‌اند! لذا یکی از ماموریت‌های امروز ما این است که کمک کنیم این روایت غلط و مشهور شده، در میان مذهبی‌ها و انقلابی‌ها و طلبه‌ها اصلاح شود، بلکه بدانیم بزرگ‌ترین دشمن انقلاب اسلامی که ظرفیت منحرف کردن انقلاب از مسیر بزرگ و مهم آن را دارند، سکولارهای مسلمان هستند، نه مذهبی‌های سنتی! ما باید این حربه پوپولیستی را از این گروه خودبرتربین و بی‌تقوای سیاسی بگیریم و به آنها نشان بدهیم ما می‌دانیم از قضا مشکل اسلام، قرائت مدرنیستی و منکر ولایتی آنها از شیعه است و نبش قبر گروه‌های مومن اما با ایده‌های کوچک و ضعیف مثل حجتیه و اشباه آن، برای بندبازی روی طناب قدرت دیگر فایده‌ای ندارد!

Page Generated in 0/0074 sec