میلاد جلیلزاده: شاید بشود گفت عمر فیلمهای پرتره به اندازه عمر خود سینماست اما در ایران تا مدتها خیلی کم پیش میآمد چنین فیلمهایی ساخته شود. دهه ۶۰ شمسی علی شادروان فیلمی ساخت به نام «تیرباران» که روایتی از زندگی شهید اندرزگو بود. در نیمههای دهه ۷۰ احمدرضا درویش فیلمی ساخت به نام «سرزمین خورشید» که سیدمحمد جهانآرا، فرمانده سپاه خرمشهر را به تصویر میکشید. سال ۷۷ رسول ملاقلیپور در «هیوا» تصویری تلویحی و نمادین از حمید باکری نمایش داد که هم خود او بود و هم نبود. به اواخر دهه ۸۰ که رسید، جواد اردکانی 2 فیلم پیاپی در چنین فضایی ساخت. ابتدا سال ۸۷ «به کبودی یاس» درباره شهید غلامحسین برونسی و پس از آن «شور عشق» در ۱۳۸۸ درباره شهید کاوه. انسیه شاهحسینی هم در سال ۹۰ «زیباتر از زندگی» را درباره شهید علمالهدی ساخت که هرچند میشد از فیلمهای اردکانی هم ایراد گرفت اما فیلم شاهحسینی به غایت ضعیفتر بود و مصداق واضح هدررفت بیتالمال بهحساب میآمد. «یوسف هور» درباره شهید علی هاشمی از علی شادروان و «چ» درباره شهید چمران به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا، 2 فیلم دیگر از پرترههای شهیدان در سینمای ایران بودند که تا قبل از به راه افتادن موج بزرگی در این باره ساخته شدند.
پس از فیلم «ایستاده در غبار» که سال 1394 ساخته شد و سال ۹۵ به نمایش عمومی درآمد، علاقه به تولید پرترههای اینچنینی صدچندان افزایش یافت و با اینکه دیگر خود محمدحسین مهدویان، کارگردان آن به این فضا برنگشت، کسان دیگری بودند که با روشها و سبکهای مختلف بارها بخت خود را در این راه آزمودند یا علایقشان را پی گرفتند. حالا میشود گفت در عوض تمام سالهایی که در این باره کمکاری شده بود، به قدری که در ۸ سال اخیر، سینمای ایران فیلمهای پرتره داشته، در ۴۰ سال قبل از آن نداشت و از سال قبل بود که کاروبار این نوع فیلمسازی به اوج رونق خود رسید؛ به گونهای که در یک دوره از جشنواره، 7 فیلم بر اساس سرنوشت شخصیتهای واقعی ساخته شد. «آسمان غرب» درباره شهید شیرودی، «احمد» درباره شهید کاظمی و «مجنون» درباره شهید زینالدین، پرترههایی بودند که سراغ قهرمانهای جنگ رفتند و «پروین» درباره پروین اعتصامی، «پرویزخان» درباره پرویز دهداری و «صبح اعدام» درباره طیب حاجرضایی و حاجاسماعیل رضایی، بهعلاوه «بهشت تبهکاران» که پرتره یکی از کارمندان شرکت نفت به اسم حسن جعفری را در دهه ۲۰ شمسی نمایش میداد، این 7 فیلم بودند.
امسال هم 6 فیلم پرتره در جشنواره داریم با این تفاوت که بین آنها خبری از نمایش تصویر شخصیتهای شاعر و فوتبالیست و جاهل یا چیزهای دیگر نیست و همه مربوط به شهدا میشوند؛ به جز یک مورد که پرتره کمیک یکی از شازدههای پهلوی است. حسین دارابی فیلمی ساخته به اسم «خدای جنگ»، درباره زندگی شهید حسن طهرانیمقدم. فیلم «صیاد» به کارگردانی جواد افشار هم روایتگر مقطعی از زندگی شهید علی صیادشیرازی است. علی غفاری که قبلاً با فیلم «تکتیرانداز» چهره شهید عبدالرسول زرین را جلوی دوربین بازسازی کرده بود، حالا با «پیشمرگ» سراغ نمایش تصویر شهید سعید قهاری رفته است. اما بر حسب اتفاق یا به هر دلیل دیگری، آن 2 فیلم دیگر امسال که پرتره هستند، با موضوع زندگی و شخصیت یک نفر ساخته شدهاند، یعنی شهید علی هاشمی؛ «اسفند» به کارگردانی دانش اقباشاوی یکی از این فیلمهاست و «اشک هور» به کارگردانی مهدی جعفری که سومین فیلم این کارگردان در حوزه دفاع مقدس است، مورد بعدی.
دانش اقباشاوی از سال 1۴۰۱ قصد ساختن این فیلم را داشت که حالا به عنوان محصول مشترک فارابی و اوج به جشنواره رسیده اما «اشک هور» کاری است که با همکاری سازمان سینمایی سوره و سیمافیلم ساخته شده و بنا به درخواست سیمافیلم، نسخه سینماییاش به جشنواره رسیده است.
در سینمای ایران خیلی کم پیش آمده از یک چهره تاریخی 2 تصویر سینمایی داشته باشیم. در این مورد شاید بشود به شهید حمید باکری اشاره کرد که هم «هیوا» از رسول ملاقلیپور، پرتره شاعرانهای با دخل و تصرف در واقعیت از او نشان داد و هم در فیلم «موقعیت مهدی» از هادی حجازیفر دیده شد. اما بین این 2 فیلم ۲۳ سال فاصله بود، در حالی که «اسفند» و «اشک هور» همزمان به یک دوره از جشنواره رسیدند و تازه این در حالی است که سال ۹۲ هم فیلم دیگری به نام «یوسف هور» به کارگردانی علی شادروان درباره زندگی همین سردار شهید ساخته شده بود. البته شادروان که در دهه ۶۰ به عنوان فیلم اولش پرتره بسیار موفق و تاثیرگذاری از شهید اندرزگو ساخته بود، در این اثر دهه 90 خود نتوانست به آن موفقیتهای سابق برسد و نام «یوسف هور» چندان سر زبانها نیفتاد و بعد از مدتی حتی وقتی دوباره آثاری درباره شهید هاشمی ساخته شدند، خیلیها فراموش کردند که به این فیلم 10 سال پیش اشاره کنند.
* روح آن زمانه را بشناس
در این میان پرسش اساسی این است: آیا ساخته شدن ۵ فیلم درباره سرداران شهید در یک دوره از جشنواره را باید به فال نیک گرفت یا از آن انتقاد کرد؟ طبیعتاً تعدادی از این فیلمها ممکن است ضعیف از آب درآیند، بعضی از آنها متوسط یا قابل قبول باشند و امکان دارد بعضیهای دیگر مثل «ایستاده در غبار» یا «موقعیت مهدی» شاهکار یا لااقل جریانساز شوند. در هر حال ابتداییترین نکتهای که درباره تولید انبوه چنین آثاری معمولاً مطرح میشود به اکران آنها برمیگردد. این فیلمها قرار است در چه چرخهای توزیع شوند و چه تعداد مخاطبی به دست بیاورند؟ چنانکه مشخص است هنگام ساخت این نوع آثار کسی چندان به پخش آنها فکر نکرده و ساخته شدنشان صرفاً از سر رفع تکلیف یا ادای دین بوده است. در چنین شرایطی این فیلمها حتی اگر شاهکار باشند، وقتی نتوانند مخاطب کافی پیدا کنند، به هدفی که درباره تاثیرگذاریشان تعریف شده نرسیدهاند.
نکته دیگر که اندکی عمیقتر است به نفس این رفع تکلیف یا ادای دین بازمیگردد. آیا بهترین کار برای زنده نگه داشتن پیام و آرمان دفاع مقدس، ساختن فیلمهای پرتره از سرداران شهید است؟ اساساً تولید چنین آثاری به چه شکل قرار است این رسالت را به سرانجام برساند؟ آیا قرار است نسل جدید بداند که چنین افرادی در این کشور زندگی کردهاند و زندگیشان را فدا کردند، یا ما میخواهیم تاریخ را به روایت خودمان بیان کنیم تا از تحریفات و جعلیات جلوگیری شده باشد و یا اینکه قصد داریم حسی عاطفی بین این نسل با قهرمانان دوره قبل برقرار شود که امروزیها را هم در همان مسیر قرار دهد؟
طبیعتاً باید هدف ما از چنین تولیدی مشخص باشد تا نتیجه کار را بتوان با توجه به همان اهداف اعلامی مورد سنجش قرار داد و موفقیت یا عدم موفقیتش را ارزیابی کرد. اگر بدون تعارف با موضوع مواجه شویم، بسیاری از این فیلمها را نمیتوان دارای رسالت تبیینی دانست. یعنی فیلمهایی نیستند که رفع شبهه کنند یا آگاهی پیشدستانهای به مخاطبشان درباره یک موضوع یا شخصیت بدهند، بلکه ساخته میشوند تا صرفاً احساسات مخاطبشان را نسبت به یک قهرمان یا یک مفهوم تقویت کرده باشند.
این فیلمها در بهترین حالت باعث میشوند نام یک سردار شهید که سالها از عروجش گذشته دوباره مطرح شود و عدهای که او را نمیشناختند هم با نام و مرامش آشنا شوند، اما اگر به آثار عمیق و بسیار موفق سینمای دفاعمقدس نگاه کنیم در آنها به جای پرتره، شخصیت انسانی میبینیم. در دهه ۶۰ «دیدبان»، «مهاجر» و «پرواز در شب» جزو مهمترینهای سینمایی دفاعمقدس بودند اما هیچکدام پرتره نبودند و با مواد و مصالحی از واقعیت، قصهای خیالی میگفتند. انگار از جایی به بعد بخش ارزشی سینمای ایران فراموش کرد که برای ایجاد سمپاتی با مخاطبش باید چیزی شبیه به خود او را روی پرده بازسازی کند. یعنی یکی مثل من نوعی که به جبهه رفته و جنگیده و حتی احتمال دارد با غلبه بر ترسهایش که مراحلی دشوار داشته به این جنگ رفته باشد. چیزی که درهمان دوران هم به آن جهاد اکبر گفته میشد. این پرترههای امروزی شاید بتوانند الگوسازی مناسبی از روش مدیریت و حکمرانی برای مدیران و حکمرانان امروز فراهم کنند اما به اندازه کافی همزادپنداری مخاطب را با شخصیت اصلی فیلم برنمیانگیزند.
راستش این است که در آن دهه حتی سپاه پاسداران دارای درجه نظامی رسمی نبود و ارتش هم که این رتبهبندیها را داشت، نسبت به دوران قبل از خودش چنان در اتمسفر انقلابی آن ایام فرو رفته بود که این بالا و پایینها و فرودست و فرادستها را فراموش کرده بود و در نتیجه آنچنان نمیشد فرقی بین رزمندههای معمولی با سایر ردههای نظامی دید.
در آن دوران نوجوان ۱۵ سالهای را که شهید شده بود از فرمانده لشکری که هنوز شهید نشده بود دارای ارج و قرب بالاتری نزد خدا میدانستند و حتی یک بار امام که رهبر انقلاب بودند، در واکنش به شهادت حسین فهمیده فرمودند: «رهبر ما آن طفل ۱۳ سالهای است که نارنجک به کمر میبندد و زیر تانک میرود». آنچه امروز از بسیاری از این فیلمهای رفع تکلیفی میبینیم که پرتره سرداران شهید را بازسازی کردند، سوای از درجه متعالی چنین شخصیتهایی، دارای این مشکل است که با روح آن دوران همخوان نیست و انسان انقلابی دهه ۶۰ را نشناخته است. بخشی از قضیه هم به این برمیگردد که ظاهراً ساختن پرتره از سرداران بزرگ، کار فیلمنامهنویسان را در قصهگویی راحتتر میکند؛ چنانکه به این شکل فقط لازم است مقطعی از زندگی آن شخصیت را قاب بگیرند و فیلمنامه را تنظیم کنند، حال آنکه یافتن سوژههایی از دل اتفاقات خرد و کلان جنگ و تراش دادن یک درام واقعی حول و حوش آنها، به مهارت و زحمت بیشتری نیاز دارد.
اینکه دهه ۶۰ با عینک امروزی دیده شود، البته چیزی نیست که فقط در فیلمهای پرتره دفاع مقدس وجود داشته باشد. مثلاً «دسته دختران» به کارگردانی منیر قیدی هم متهم شد به اینکه یک گروه از خانمهای امروزی را که شبیه اکیپهای ماجراجوی طبیعتگردی در امروز هستند به سال ۵۹ برده و زن آن روزگار را اصلاً نشناخته است. به واقع خیلی از فیلمسازان ما وقتی از فضای پرترهنگاری خارج میشوند و قرار است فیلمی در اتمسفر کلی دهه 60 بسازند، تازه ضعفها و کمبودهایشان مشخص میشود.
اما به هر حال یکی از راههای انعکاس روح آن دوران در سینمای امروز ما این است که فیلمسازانمان بتوانند با خود آن زمانه و آدمهایش مأنوس شوند. در این صورت شخصیتی که بر پرده ظاهر میشود، چه سرباز باشد چه سردار، از این جهت آن فیلمساز را در نیل به رسالتش موفق ظاهر کرده که توانسته است روح آن دوران را در دوره امروزی حلول بدهد. در سالهای اخیر هم فیلمهای ساخته شدند که به این فضا تعلق داشتند مثلاً «۲۳ نفر» و «یدو» که هر 2 اثر مهدی جعفری بودند یا «آبادان یازده - شصت» و «پالایشگاه» از مهرداد خوشبخت. امسال هم یک فیلم داریم که به موضوع دفاع مقدس پرداخته اما از چشمانداز معمولیترین شهروندان ایرانی و حتی نام این فیلم، هالهای معنایی دور عبارت خود دارد که همین مفهوم را میرساند؛ «بچه مردم»، نخستین فیلم بلند سینمایی از محمود کریمی.