چگونه تضعیف موقعیت کشورمان در رسانههای بین المللی میتواند به تقویت خشونت طیفی منجر شود
کیاوش کلهر*: بریده ایماژها قطعاتی از پازل تصمیمسازی کلان دولتها هستند. تصمیمات دولتها در حقیقت برونداد و محصول نهایی یک فرآیند محاسباتی پیچیدهاند. بخشی از درونداد نظام تصمیمگیری دولتها کلانروایتهایی است که به عنوان درونداد به تصمیمات آنان شکل میدهد. یکی از این دروندادها انباشت ایماژهایی است که در فضای عمومی و رسانهای از یک واقعیت برای دولتها برساخته میشود. به عبارت بهتر، اجماع رسانهای بر سر یک مساله میتواند تصمیم یک دولت را شکل دهد یا آن را بسازد. ایماژهای رسانهای در حقیت هر کدام بریدههایی از واقعیت برای اثرگذاری بر تصمیم دولتها هستند و به این اعتبار باید آنها را مهم و جدی دانست. تعدد این ایماژها زمانی که بدل به روند میشوند، باید جدیتر تلقی شوند، از آن جهت که نشان میدهند این بریده تصاویر در حال تلاش برای تکمیل پازل بزرگتری هستند.
روندی در رسانههای بینالمللی وجود دارد که این روند را میتوان مجموعه کلانی از ایماژها برای اثرگذاری بر تصمیم دولتهای غربی دانست. این روند بعد از ترور شهید سیدحسن نصرالله آغاز شد و با سقوط نظام اسد در سوریه به اوج خود رسید و ایده اصلی این روند هم آن است که بعد از دههها انتظار، جمهوری اسلامی اکنون در آسیبپذیرترین دوران خود قرار دارد و اکنون بهترین فرصت ضربه به ایران است. نکته مهم در این روند رسانهای آن است که ساخت این ایماژها دیرزمانی تنها منحصر به رسانههایی خاص با گرایشهای جنگطلبانه بود اما کمی بیش از یک ماه است که تقریباً بخش مهمی از تحلیلهای بینالمللی در رسانههای مختلف، به سمت آسیب زدن به ایران و فشار بر کشور حتی به قیمت جنگ تمام عیار پیش رفته است.
چرا باید این گزارشها را مرور کرد و جدی گرفت؟ این گزارشها از چه مولفههایی به عنوان مولفههای تضعیف ایران نام بردهاند و در برابر ساخت این تصویر از ایران چه باید کرد، پرسشهایی است که در این گزارش به آنها پرداخته میشود.
* ایران را له کنید!
محور تضعیف ایران در رسانههای بینالمللی 2 فاکتور مهم دارد: تضعیف اقتصادی ایران و شکست منطقهای. برجستهترین رسانههایی که محور ضعف اقتصادی ایران را پوشش دادند، رسانه مطالعات خارجی استرالیا، والاستریت ژورنال و واشنگتن اگزمینر هستند. رسانه مطالعات خارجی استرالیا در گزارشی تفصیلی که به بازندگان سال 2024 اختصاص داده بود، در هفته گذشته در رابطه با ایران نوشت: «اقتصاد ضعیف، نارضایتیهای داخلی، کاهش اعتبار بینالمللی، افزایش فشارهای خارجی و حمایت محدود از سوی روسیه و چین، سال ۲۰۲۵ را به دورهای تبدیل میکند که ایران باید در صورت امکان، رویکردهای متفاوتی را در پیش گیرد». والاستریت ژورنال هم با تاکید بر مشکلات اقتصادی در ایران و ضعیف شدن کشور به دلیل مسائل اقتصادی نوشت: «ایران در سال ۲۰۲۴ با بحران اقتصادی شدیدی مواجه شد. این بحران شامل مشکلات مالی، تورم بالا و کاهش ارزش پول ملی بود که باعث نارضایتی عمومی شده است. این ضعف اقتصادی، قدرت چانهزنی ایران را در برابر فشارهای خارجی کاهش داده است». مهمترین رسانهای که به صورت مفصل به مساله ضعف اقتصادی ایران پرداخت، واشنگتن اگزمینر بود. این رسانه با برجسته کردن موضوع ارزش پول ملی نوشت: «ارزش ریال ایران به ۸۲۰,۰۰۰ در برابر دلار رسیده و با وجود ذخایر عظیم گاز طبیعی، ایران با کمبود گاز و قطعی برق شدید مواجه است».
محور دومی که این رسانهها به آن پرداختند، چیزی است که از آن به عنوان شکستهای ایران تعبیر میکنند. به باور این رسانهها، سالها سرمایهگذاری ایران در پروژه محور مقاومت اکنون شکست خورده و شکست این پروژه به معنای از دست رفتن یکی از ستونهای دکترین امنیت ملی ایران است. این رسانهها عملیات پیجرها، ترور سیدحسن نصرالله، ترور اسماعیل هنیه و سقوط دولت سوریه را در راستای همین از دست رفتن بازدارندگی ایران تفسیر کردند. برای نمونه، در آخرین مورد، رسانه فارن پالیسی در امتداد خط ضعیف شدن ایران نوشت: «ایران در ماههای اخیر ضربات سنگینی را متحمل شده است. جنگ گستردهای که اسرائیل پس از حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به غزه آغاز کرد، منجر به تضعیف شدید حماس و حزبالله، 2 متحد اصلی ایران شد. این گروهها رهبران خود را از دست داده و به توافق آتشبس با اسرائیل تن دادهاند. حزبالله نیز از یک دارایی استراتژیک برای ایران به یک مسؤولیت استراتژیک تبدیل شده است».
این روند تحلیلی بیشتر با تحلیلهایی در رابطه با سقوط اسد درهم تنیده است. برای نمونه اندیشکده استیمسون نوشت :«سوریه، قدیمیترین عضو محور مقاومت و ستون استراتژی منطقهای ایران، پس از 11 روز حمله نیروهای مورد حمایت ترکیه در دسامبر ۲۰۲۴ سقوط کرد. میلیاردها دلار سرمایهگذاری ایران یک شبه نابود شد و ایران دروازه اصلی خود به جهان عرب را از دست داد. حزبالله که از طریق سوریه حمایت تسلیحاتی و لجستیکی دریافت میکرد، در جنگ دوم اسرائیل و لبنان متحمل تلفات فاجعهباری شد». حجم تولیدات مشابه در رسانههای متعدد آنچنان است که اگر 10 برابر حجم فعلی این یادداشت نیز تنها به ذکر بریدههایی از این تولیدات رسانهای اختصاص یابد، کفایت تشریح حجم تولید را نمیکند. تقریباً تمام استدلالهای دیگر مشابه نمونههایی است که در بالا ذکر شد. بنابراین ما با 2 خط اصلی مواجهیم: اول آنکه اقتصاد ایران ضعیف است و در صورت فشار بیشتر، میتوان امیدوار به انعطاف و عقبنشینی بیشتر بود و دوم آنکه ایران متحمل شکستهای منطقهای و استراتژیک بسیاری شده و ارکان سالها پرداختهشده دکترین امنیت ملی خود را از دست داده است. حال پرسش این است: نتیجه این دو روند همبسته چیست؟
* 3 نتیجه
اول؛ نتیجه منطقی متعاقب تحلیلهایی که ایران را ضعیف میداند، توصیه برای فشار بیشتر است. عموم این تحلیلها برآنند که ایران اکنون در وضعیتی است که برای قمار نکردن بر سر موجودیت خود، آماده مذاکره و خالی کردن دست خودش از کارتهای معتبر بازی است. این گروه را طیف کمتر خشن نامگذاری میکنم. برجستهترین تحلیل در این طیف را ریچارد نفیو، دکاندار کاسب رنجهای ملت ایران و بنیانگذار شبکه تحریمها در رسانه فارن افرز نوشت. وی در متن خود اشاره کرد: «اگرچه استفاده از نیروی نظامی برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای ممکن است ضروری شود اما این گزینه به دلیل پیامدهای سنگین و خطرات زیاد، نشاندهنده شکست سیاستهای آمریکا در مدیریت این مساله است. پیامدهای یک حمله نظامی بسیار سنگین است، بنابراین گزینه امنتر، انجام یک تلاش دیگر برای مذاکره است». این طیف برآنند با استفاده از ضعف موجود، عموماً اشاره به ضعف اقتصادی، بهتر است ایران را وادار به دور دیگری از مذاکرات کرد. در میانه طیف، گروه دیگری وجود دارد که آن را طیف خشن نامگذاری میکنم. این طیف با تصدیق آنچه آن را ضعف بیسابقه و تاریخی ایران میدانند، در پی آن هستند فشار اقتصادی را در کنار سناریوی محتمل تلاش برای شکل دادن به اعتراض اجتماعی برای زیر ضرب بردن بیشتر دنبال کنند.
برای مثال رسانه واشنگتن اگزمینر در این خط تحلیل نوشت: «ستون پنجم و حیاتی فشار حداکثری دوره دوم باید حمایت حداکثری از مردم ایران باشد. ایرانیان ضد رژیم با اعتراضات خود نشان دادهاند به دنبال حکومتی دموکراتیک و سکولار هستند. حمایت از جنبشهای مردمی در ایران فشار داخلی بر رژیم را افزایش میدهد». مشابه این محور را بسیار جدیتر در سند پیشنهادی موسسه متحد علیه ایران هستهای میتوان دید که در آنجا به ترامپ توصیه شده است برای تقویت و استمرار اعتراض و اعتصاب در ایران، صندوقی برای تامین مالی اعتصابات تشکیل شود: «از داراییهای مسدودشده ایران، به همراه همکاری با متحدان اروپایی، یک صندوق دموکراتیزاسیون ایجاد شود که کمکهای مالی، از جمله با تشکیل یک صندوق اعتصابی، به مردم ایران در حمایت از آرمانهای دموکراتیک آنها ارائه شود».
در نهایت طیف انتهایی تحلیلهای تضعیف ایران را جنگطلبان غیرواقعبین نامگذاری میکنم. به باور این خط تحیلی، ایران اکنون چنان ضعیف شده که این موقعیت را بدل به فرصتی تاریخی برای نابودی آن کرده است. این رسانهها مینویسند در صورت همراهی و پشتیبانی ترامپ از اسرائیل، در یک عملیات مشترک، میتوان برنامه هستهای ایران را «خنثی» کرد. برای مثال، در آخرین نمونه، بنیاد دفاع از دموکراسیها نوشت: «اعمال فشار حداکثری از طریق تحریمهای شدید اقتصادی و تهدید به اقدام نظامی واقعی برای مجبور کردن ایران به توقف فعالیتهای هستهای و نابودی تأسیسات کلیدی ایران مانند نطنز و فردو، در صورت عدم همکاری ایران تنها راههای معتبر هستند. هرگونه مذاکره باید تنها پس از بازگشت ایران به وضعیت مورد نظر شورای امنیت و حل و فصل کامل نقضهای پیشین آغاز شود». رسانه global security review هم همین مضمون را تکرار کرد و نوشت:« ضعف نیروهای نیابتی ایران، کاهش توان دفاع هوایی و بحران داخلی این کشور، فرصت مناسبی برای اقدام نظامی اسرائیل یا غرب ایجاد کرده است. تأخیر در اقدام ممکن است به بازسازی تواناییهای دفاعی و هستهای ایران منجر شود».
* فقدان روایت ایران
تا به اینجا دانستیم از ایران تا امروز یک تصویر بسیار ضعیف مخابره میشود؛ تصویری که در نهایت قرار است یکی از 3 مسیر فوق را برای سیاستمدار غربی مشروع کند. برای پایانبندی قرار است کمی غیرمرسوم رفتار کنم. در پایان میخواهم مسیر مهم اما پرداختهنشدهای را توصیه کنم. این توصیه، از نوع و سنخ توصیههای سیاسی و حکمرانی یا روابط بینالملل نیست، بلکه سیاستی و ناظر به رسانه است. صدای ایران در میان رسانههای بینالمللی بسیار رنجور و ناتوان است. در میان انواع خطوط درهم و متراکم رسانههای بینالمللی که بسیاری از آنان قدرت ملی ایران را نشانه رفتهاند، صدای ایران محو و ناشنیده است. بخشی از این روابط غالب رسانهای که مبنای تصمیمهای سیاستی سیاستمداران غربی نیز قرار میگیرد، نتیجه همین فقدان صدای رسانهای ایران در فضای بینالمللی است.
برای خط انداختن بر ایماژهایی که منافع ملی کشور را نشانه رفتهاند، لازم است فضای رسانهای بینالمللی، تکصدا علیه ایران نباشد. بر دلسوزان و سیاستگذاران رسانهای کشور فرض است اگر توان دارند، به هر صورتی که مجال باشد، در تقویت صدای ایران در میان رسانههای بینالمللی بکوشند. در زمان خطوط متراکم، درهم، تکمیلکننده و تحلیلهایی که در نهایت ایماژهای متصلب میسازند، فقدان صدا و روایت ایران، بزرگترین ضرر است.
دانشآموخته علوم سیاسی *