printlogo


کد خبر: 298387تاریخ: 1403/11/10 00:00
نگاهی به دفتر شعر «فستیوال خنجر» شعرهای طنز سیدحسن حسینی، به کوشش اسماعیل امینی
در ستایش شعر دوصدایی

الف. م. نیساری: دفتر شعر طنز «فستیوال خنجر»، اشعار طنز سیدحسن حسینی است به کوشش اسماعیل امینی که از سوی انتشارات سوره مهر در 116 صفحه چاپ و منتشر شده است.
بیشتر این مجموعه غزل است و بعد رباعی و در آخر هم تعدادی شعر نیمایی و سپید که ظاهرا اسماعیل امینی آنها را از مجموعه‌ شعرهای چاپ شده و نیز از میان دست‌نوشته‌های شاعر گردآوری و انتخاب کرده است؛ البته با نظارت و اجازه‌ خانواده‌ سیدحسن حسینی.
در ضمن امینی بر‌ای کتاب مقدمه و نیز بررسی مفصلی انجام داده است که شمه‌ای از آن را می‌خوانیم:
«سیدحسن حسینی در طنزنویسی ۲ مجموعه‌ مستقل، یکی «نوشداروی طرح ژنریک» و دیگری «براده‌ها»، فراهم آورد... اما طنزآوری او به این ۲ مجموعه منحصر نمی‌شود؛ اگر نیک بنگریم در میان شعرهای دیگر او نمونه‌هایی درخور تامل از نگاه طنزآمیز خواهیم یافت.
آرمان‌گرایی و کمال‌جویی در اندیشه و شعر حسینی به گونه‌ای نیست که با خوشخیالی وضع موجود عالم و آدم را همان وضع مطلوب بپندارد و در آراستن چهره‌ مدعیان در این کمال و دیانت هنر خویش را به کار بندد.
سیدحسن حسینی از فرازی به جهان می‌نگرد که هر چیز و هر کس در منظر او با آنچه از وضعیت انسان آرمانی انتظار می‌رود سنجیده می‌شود و در این سنجش، میان ادعا و عمل، درون و برون، گفتار و کردار و در یک کلام، آنچه هست و آنچه شایسته است، فاصله‌ هولناکی پدیدار می‌شود که دستمایه‌ اصلی طنز است.
اما درباره‌ این مجموعه چند نکته گفتنی است:
1- این سروده‌ها را خانواده سیدحسن حسینی گرد آورده‌اند و اغلب آنها پیش‌تر منتشر نشده است.
2- این شعرها از میان دست‌نوشته‌های شاعر انتخاب شده و نقطه‌ اشتراک آنها نگاه و بیان طنرآمیز است.
3- برخی سروده‌ها شاید از حیث شیوایی سخن، در پایه‌ سروده‌های دیگر شاعر نباشد اما برای رعایت امانت، به همان صورت که در دست‌نوشته‌ها آمده منتشر می‌شود...
4- سه یادداشت درباره طنزهای سیدحسن حسینی در سال‌های گذشته نوشته‌ام که پس از این مقدمه در کتاب خواهد آمد.
این مجموعه می‌تواند راهگشای شناخت اندیشه و نگاه سیدحسن حسینی و نیز نوع تلقی او از طنزآوری باشد و ادامه‌ منطقی طنزآوری‌های پیشین او در آثار منتشر شده‌اش تلقی شود».
اما برداشت من از طنزهای پیشین حسینی که بسیاری از آنها در  همین دفتر شعر طنز «فستیوال خنجر» نیز آمده، طنزی تلخ توام با اعتراض است؛ تلخی‌ها و اعتراض‌هایی که جان‌مایه‌ای سیاسی، فلسفی و اجتماعی دارند. زبان تند سید گاه چون تیری به تنه‌ دولتمردان و حاکمان نااهل و ناکارآمد هم می‌خورد، حالا اینکه این تیر تند زبان در آنها فرو می‌رفت یا نه، بستگی به پوست کلفت و کلفت‌تر آنان داشت. در واقع، زبان تند سید، زبان سرخ انقلاب بود و هست.
اما بیت زیر در خطاب به ریاکاران دینی است و در اعتراض به آنان:
«خدا را به طبل خدا کم زنید
فزون می‌شود شورِ شیطانی‌ام»
سیدحسن حسینی نیز چونان زبان حافظ که در اعتراض فلسفی و اجتماعی خود می‌گوید: «فلک به مردم نادان دهد زمام امور/ تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»، همین مضمون را به شکل دیگری بیان می‌کند:
«رحمت و راحت عالم ثمر نادانی‌ست
دو جهان لعنت و نفرین به خردمند شدن»
در واقع شباهت بین حافظ و سیدحسن، یک شباهت طبیعی است و معنایش تقلید یا توارد ادبی نیست، چون از یک مضمون هزاران شعر می‌توان گفت و سرود، هم به زبان‌ها بسیار و هم به شکل‌های گوناگون؛ چنانکه جناب صائب تبریزی می‌گوید:
«یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است»
شعر زیر هم یک طنز سیاسی می‌تواند باشد یا اینکه یک شعر سیاسی و اجتماعی، زیرا شاعر می‌گوید: «زمان، زمانه‌ گل و بلبل نیست و در آن نفس هم به سختی می‌توان کشید، آنقدر که برای هر یک پرنده چندین و چند زندان (قفس) ساخته‌اند».
بی‌شک شعر زیر از جمله شعرهای پیش از انقلاب سیدحسن حسینی باید باشد، چون سید از قبل 1355 هم شعر می‌گفته و بعضی‌ از آنها را نیز در مجموعه‌های بعد از انقلاب چاپ کرده است. امینی در مقدمه‌ دفتر «فستیوال خنجر» اشاره کرده که بخشی از اشعار این مجموعه سروده‌های پیش از انقلاب سید است و اما آن شعر سیاسی و اجتماعی یا سیاسی - ‌اجتماعی سید:
«اگر چند قحط گل است و نسیم
به لب گر چه مشکل نفس می‌رسد
فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ چندین قفس می‌رسد»
شعرهای طنزی که تا اینجا از سیدحسن مثال آورده شد، همگی کم‌وبیش مایه‌هایی از شعر و شاعرانگی را در خود داشته و این امر در وقت خوانده شدن نیز احساس می‌شد اما شعر زیر نه‌تنها شعر نیست و نظم است، بلکه به نوعی به فکاهه هم پهلو می‌زند؛ شاید بهتر بود برای حفظ شأن سید، این دسته از آثارش در مقدمه و متن نمی‌آمد، چون نه نظم چیز بدی است و نه فکاهه اما هر کدام در جای خودش، چرا که وقتی شما از شعر و طنز یا شعرِ طنر حرف می‌زنید، دیگر حق ندارید فکاهه و نظم را وارد دفتری کرده یا از آنها هم مثال بیاورید، مگر در مقام نقد و اعتراض. در واقع هر شاعر خوبی نه‌تنها شعرهای بد و متوسط دارد، بلکه ممکن است نظم هم داشته باشد؛ حالا که او نیست، این وظیفه‌ ما است که درست امانتداری کنیم و اثر یا آثاری از او را صرفا به این دلیل که حرف جالبی برای گفتن دارد، قاطی شعرهای دیگرش جا نزنیم؛ آثاری از این دست را:
«بی‌مرامی در بساط کفر و دین آتش زده‌ست
سبحه و زنار را هم جیره‌بندی کرده‌اند
باد سردی هم نصیب مردم مایوس نیست
آه بی‌مقدار را هم جیره‌بندی کرده‌اند»
در  مجموعه شعر «نوشداروی طرح ژنریک» نیز سیدحسن حسینی شعر طنز و فکاهه را با هم در یک جا جمع آورده است، زیرا وقتی می‌گوید:
«شاعری وارد دانشکده شد/ دم در/ ذوق خود را به «نگهبانی» داد»
این حرف نه‌تنها یک حرف گفته شده است؛ به این معنا که بسیاری بر این باورند محیط خشک دانشگاه ادبیات، دانشجو را خشک و منطقی چنان بار می‌آورد که تری و تازگی را از او می‌گیرد؛ چنانکه اگر اندک انعطاف و ذوقی هم در شعر و هنر و پژوهش داشته باشد، آن را یا می‌کشد یا هدر می‌دهد، در واقع این کار را با مشغول شدن به معقولات و منقولات می‌کند. حال تنها کاری که سیدحسن با این باور کرده، کنایه‌آمیز بودن آن است؛ کنایه‌ای که با حرف مستقیم مشابه‌ خودش چندان فرقی ندارد و ذوق چندانی در آن به کار نرفته است مگر در حد فکاهه.
در حالی که سیدحسن حسینی در شعرهای کلاسیک قدرت طنازی  شگرفی دارد؛ قدرتی که بلاغت و فصاحت و شیوایی کلام به شعر او می‌دهد. در واقع وقتی شعرهای سید دوصدایی می‌شود، مرز بین جد و طنز را کاملا مشخص نمی‌کند و همین امر شعر او را دوصدایی می‌کند و کیفیت مضاعف می‌بخشد، تا شعرهای درخشان یا درخشان‌تری از خود ارائه دهد؛ شعری که در سادگی خود در زبان و معنا پیچیده می‌شود و به عبارت دیگر، در پیچیدگی خود ساده می‌شود:
«گرگ شد میش زبان‌بسته که نازش کردیم
غسل در جاری خون کرد، نمازش کردیم...
خوی شب‌پایی ما عصمت این مزرعه بود
خواب‌مان آمد و تسلیم گرازش کردیم
از تمنای رهایی به قفس افتادیم
دام ما بال و پری بود که بازش کردیم»
باید بگویم اشعار طنز قدرتمندی که شعر هم باشد در این دفتر کم است اما شعرهای طنز که منظوم یا فکاهه باشد، بسیار است. من ترجیح می‌دهم از نام بزرگ سیدحسن حسینی جز کلام فاخر و زیبا نشنوم و نگویم، چرا که شاعران خوب را باید از شعرهای خوبش شناخت، و این یک حقیقت است. غزل زیر یکی از طنزهایی است که به واقع شعر است:
«لطفا از دیدنم بپرهیزید
نگرانم من از نگاه شما
یوسف شعر ما مقنی شد
به عزیزی رسید چاه شما!
اصل چون بر مدار همیاری‌ست
توبه کردم من از گناه شما
طبق فن طباق می‌ریزد
اشک من روی فاه‌قاه شما!
کی کلاه شما سر ما رفت؟
سر ما رفت در کلاه شما!
دلم از تیرگی منور شد
مثل خورشید روی ماه شما
گوش یکرنگی‌ام فروبسته‌ست
بر هیاهوی راه‌راه شما
عابرم، چارقم بیابانی‌ست
می‌گریزم ز شاهراه شما
نغمه‌ای گوشه‌گیر و محزونم
خارج از شورِ دستگاه شما
روز و شب موریانه‌ شعرم
می‌خورد چوب اشتباه شما»
با یک رباعی از سیدحسن حسینی که در آن با زبان طنز و جد (شعر دوصدایی) حرف هنرمندان و درددل‌شان را بازگو می‌کند، این نوشته را به پایان می‌برم؛ اگر چه درباره‌ دفتر شعر طنز «فستیوال خنجر»، سید، حرف بسیار است:
«با رخصت و بی‌اجازه خنجر خوردیم
از زنده و از جنازه خنجر خوردیم
چون رسم هنر همیشه نوآوری است
از زاویه‌های تازه خنجر خوردیم».

Page Generated in 0/0068 sec