بازجو: چند ده میلیون شکایت ازت اومده؟
متهم :بابتِ؟
بازجو: بابت 384 چمدونی که از ایران خارج کردین.
متهم: آخ اونارو میگین. چه دردسری کشیدیم موقع بردنش. این عمه اشرف چمدون خودشو برداشته بود383تای دیگهش رو انداخته بود به من و مامانم خرکش کنیم. آقا مگه باربر پیدا میشد ازون گیتی که ما میرفتیم. لطفا بگین مسؤولین رسیدگی کنن. درست نیستا.
بازجو: تو چمدونا چی بود؟
متهم: خنزر پنزر!
بازجو: حالا کجا میرفتین؟
متهم: راستش بهمنم درست نمیگفتن میخوان چیکار کنن، نه اینکه اونموقع بچهتر بودم...
بازجو: یعنی الان باهات مشورت میکنن؟
متهم: آرهههه..... حالا مشورت که..... مثلا مامان میگه کاغذ بردار بنویس، نه به جمهوری اسلامی، خب انتخاب رنگ کاغذ و سایزش که A4 باشه یاA3 رو به عهده من میذاره.
بازجو: خب آخرش کجا رفتین؟
متهم: بابا که از همون اول میگفت مصر، ولی وقتی مامان گفت: «فکر میکنی نمی دونم هنوز عشق اون دختره ورپریده تو دلت وول وول میکنه» و شروع کرد نثار روح جد و پدر جد فوزیه چیز حواله کردن، بابا بیخیال شد، عمه گفت بریم ویلای سنت موریس، مامانم گفت الا و بلا نیویورک، ولی آخرش، حرف اعلیحضرت شد دیگه.
بازجو: شغلت چیه؟
متهم: شغل که نمیشه اسمشو گذاشت ولی عمریه که برای نجات کشورم ازین وضعیت...
بازجو: گفتم شغلت؟
متهم: در واقع مبارزه برای آرمان...
بازجو: خرجتو از کجا میاری؟
متهم: همه این سال ها مامان حامی من بوده.
بازجو: منبع درآمد مامانت از کجاست؟
متهم: منبع که.... درواقع...هر سال یکی از چمدونها رو باز میکنیم
بازجو: تصمیمی برای برگردوندن اون چمدونا ندارین؟
متهم: آقا محتویات اون چمدونا ریال به دلارش واسه همین مردم و مبارزه برای رسیدن به آزادی داره خرج میشه...
بازجو: پاشو از جلوی چشمام نبینمت.