گفتوگوی «وطن امروز» با ابوالفضل جلیلی که با فیلم «داد» در جشنواره فجر 43 حضور دارد
میلاد جلیلزاده: بالاخره طلسم حضور ابوالفضل جلیلی در جشنواره فجر پس از ۳۶ سال شکست. تمام علاقهمندان سینما در ایران او را خوب میشناسند و آوازه فیلمهایش در سایر نقاط دنیا هم پیچیده است. فهرستبرداری از کلکسیون افتخارات جشنوارهای این فیلمساز چند صفحه پشت و رو لازم دارد اما همه میدانند که او چقدر شفاف و صمیمی و خودمانی است. اصلاً برای همین به ابوالفضل جلیلی لقب «فیلمساز غریزی» دادهاند. جلیلی تا به حال هیچ فیلمی نساخته که در چارچوبهای قانونی کشور قرار نگیرد اما از جایی به بعد هیچکدام از فیلمهای او در داخل کشور مجوز نمایش نگرفتند. حالا هم میگوید پروانه نمایشش موقت است و فقط در جشنواره فجر قابل استفاده خواهد بود. با این کارگردان کهنهکار سینمای ایران که فیلمهایش بهشدت واقعگرا هستند، عموماً به مسائل طبقات فرودست میپردازند، معنویت و نگاه مذهبی درونشان وجود دارد و نگاه به مسائل نوجوانان خیلی در آنها پررنگ است، گفتوگوی مبسوطی به مناسبت نمایش فیلم «داد» در جشنواره چهلوسوم فجر کردهایم که آن را در ادامه میخوانید. جلیلی در این گفتوگو جهان فیلمسازیاش را تشریح میکند، به نقد وضعیت فیلمسازی در روزگار فعلی میپردازد و دلخوریهایش از مسؤولان فرهنگی را بیان میکند. او همچنین به عنوان یکی از پرافتخارترین فیلمسازان جشنواره ایران، به وضعیت جدیدی که به دلیل مسائل سیاسی حضور فیلمهای ایرانی در جشنوارههای غربی را ناممکن کرده، به چشم یک فرصت نگاه میکند؛ فرصتی که میتواند باعث شود فیلمسازان ما به اصل خودشان برگردند و فیلمهای غیرتجاری سینمای ایران هم مخاطب داخلی پیدا کنند.
***
* آقای جلیلی! آخرین بار که در جشنواره فجر حضور داشتید، مربوط به چه دورهای میشود؟
سال ۶۷ بود با فیلم «گال». البته من گال را سال ۶۵ ساختم اما 2 سال مجوز نگرفت. بعد سال ۶۷ مجوز را گرفتم و به جشنواره رفتم. آن زمان بحث پروانه نمایش را نداشتیم، در واقع میشد فیلم را ساخت اما پروانه نمایش صادر نکردند.
* آیا موفق شدید در جشنواره جایزهای هم بگیرید؟
بله! آن زمان جایزه بهترین کارگردانی جشنواره بینالمللی وجود داشت که من آن را گرفتم.
* دل شما در این سالها برای حضور در فجر تنگ نمیشد؟
من گاهی خودم با خودم مصاحبه میکنم و این مصاحبهها بسیار صادقانه است اما هرگز منتشر نمیشود. در این مصاحبهها میگویم که چه چیزی ناراحتم میکند. مثلاً دلم برای بچهها میسوزد. به نظر من، شرایط برای نوجوانان بسیار مهم است. من از ابتدا با نوجوانان کار کردهام و دلم میخواهد به آنها چیزهایی را گوشزد کنم. وقتی فیلمها نمایش داده نمیشوند، میگویم حیف است که من این همه زحمت کشیدم و نتوانستم کمکی کنم. به نظر من، این بیشتر ناشی از نادانی است که جلوی این کار را میگیرند. حالا من که ضرر نمیکنم، بالاخره میبرم فیلم را به یک کشور دیگر یا یک جای دیگر، ولی افسوس میخوردم وقتی میدیدم اکثر کشورهای دنیا بویژه فرانسه، آلمان و ژاپن، من را میبردند تا با دانشجویان و دانشآموزانشان صحبت کنم. به آنها میگفتم درباره چه موضوعی صحبت کنم و آنها میگفتند اگر ممکن است درباره متافیزیک صحبت کن. به خاطر اینکه بچههای اینجا نیاز به متافیزیک دارند و در فیلمهای تو یک نوع متافیزیک و مذهبی وجود دارد که آدم مقابلش گارد نمیگیرد. من میرفتم و صحبت میکردم و میدیدم چقدر بچهها دوست دارند و مشتاق هستند. آن زمان میگفتند حیف که اینها را برای بچههای خودتان نمیگویید.
* این روزها زمزمههایی به گوش میرسد که پروانه ساخت را بردارند و جمع کنند. به نظر میرسد مشکل عمده شما این است که قوانین پروانه ساخت و پروانه نمایش وجود دارد.
نه! این مشکل به سیاستگذاران برمیگردد. ما شرایطی داریم که همه، همه چیز را میدانند و از مشکلات آگاه هستند اما به نظر من مسؤولان دلسوز نداریم. مثلاً کانون پرورش فکری، این همه امکانات از زمان شاه تاکنون داشته اما هیچوقت بهدرستی از آنها استفاده نشده است. یا مثلاً در آموزش و پرورش، این همه سال ما یک دانشآموز خوب نتوانستیم تربیت کنیم که اینها باعث تأسف است. بعد میگویند افسوس که چه سالهایی در اختیار ما بود و نتوانستیم استفاده کنیم. ولی حالا باید پروانه ساخت و پروانه نمایش را 4 نفر آنجا بررسی کنند و برای هر گروه سنی و هر طیف مخاطبی، همین چند نفر تصمیم میگیرند؛ البته ما به این وضعیت عادت کردهایم و دیگر برایم فرقی ندارد. چون معتقدم همه انسانها از جانب خدا آمدهاند و برایم فرقی نمیکند که اگر فیلمم را اینجا نگذارند کسی ببیند، بچههای یک کشور دیگر ببینند. همین که بروم مثلاً در یک کشور خارجی برای بچهها صحبت کنم، اگر آنها تحت تأثیر قرار بگیرند، فرقی نمیکند که در کجا هستم. خداوند همه را یکسان آفریده است. یک مدتی که در فرانسه زندگی میکردم و فکرهای قشنگی برای جشنواره کودک و جشنوارههای دیگر داشتم، مسؤولان آنجا میگفتند ابوالفضل، این ایدهها را باید به ایران ببری. بچههای ایران الان به اینها نیاز دارند.
* سوال اساسی این است که چرا شما دچار این وضعیت شدید؟ شما نه به قول امروزیها اپوزیسیون هستید و نه کار عجیبی کردهاید؛ ریشه این مشکل چیست؟ من تا الان به پروانه ساخت فکر میکردم و شاید ذهنم تا اینجا قد داده که دلیلش این است شما نتوانستید در این سیستم قرار بگیرید و کارهایتان دیده شود اما ظاهرا مساله این هم نیست...
آقای بیضایی یک بار جمله جالبی گفت. البته تفکراتم با ایشان فرق دارد اما این حرفی که زد خوب بود.
او میگفت اینها به آنچه شما میگویید توجه نمیکنند و فقط یک قالب قدیمی دارند که روی کار شما میگذارند و هر چیزی که از آن قالب بیرون بیاید، میگویند مشکل دارد. یعنی یک بدبینی و پیشداوری بد وجود دارد. به هرحال مشکلاتی در جامعه وجود دارد و ما باید به این فکر کنیم که چطور میتوانیم آنها را حل کنیم. باید به بچهها و نوجوانان توجه بیشتری کنیم و برای آنها فرصتهای بهتری فراهم کنیم. این وظیفه ما است که به آنها کمک کنیم تا در شرایط بهتری رشد کنند و بتوانند از استعدادهای خود بهرهبرداری کنند. امیدوارم مسؤولان به این مسائل توجه کنند و شرایط بهتری برای ساخت و نمایش فیلمها فراهم شود، تا بچهها در یک محیط سالم و خلاقانه پرورش پیدا کنند.
* در گذشته با تلویزیون هم همکاری داشتید اما ظاهرا مدتهاست که این رابطه هم وجود ندارد؟
من نمیخواهم مذهبیبازی دربیاورم ولی باید بگویم ما در این مملکت بودجه کم نداریم. این همه شهید دادیم و این همه ایثارگری داشتیم. این مردم گرسنگی کشیدند و مقاومت کردند. آقایان! چرا برای شما مخاطب مهم نیست؟ میگویند ما کار خودمان را انجام میدهیم، میخواهند ببینند و میخواهند نبینند. هیچ جای دنیا چنین مسؤولانی در رسانه وجود ندارند که بگویند برای ما اصلاً مهم نیست بیننده داشته باشیم و ما وظیفه خودمان را انجام میدهیم. چه وظیفهای؟ وظیفه شما این است که اگر از مردم پول میگیرید، برای مردم کار کنید. تلویزیون باید مخاطب داشته باشد. الان هیچ چیز در تلویزیون نمیبینید و این تلویزیون نمیتواند با ما همکاری کند.
* آقای جلیلی! جشنواره امسال پر شده از فیلمسازان جوان. فقط شما و 2 نفر دیگر که آقایان صدرعاملی و حاتمیکیا هستند، 3 نفر از آن نسل اصطلاحا «سینمانوین» هستید که امسال در جشنواره حضور دارید. سن و سال خیلی از این فیلمسازها از سن فیلمهای شما کمتر است اما حالا دارند کار میکنند و در جشنواره نام شما کنار اینها میآید و فیلمتان کنار آنها نمایش داده میشود. کار این فیلمسازان جوان را در این سالها دیدهاید؟
نه! ندیدم!
* مثلاً «باغ کیانوش» را هم ندیدید؟ چون به نوجوانها مربوط است.
اصلاً بهطور کل زیاد فیلم نمیبینم. نمیدانم چرا! حتی زیاد وارد اکیپهای سینمایی نمیشوم. یکی میگفت شما اینجا زندگی میکنید اما چرا فقط درباره فیلمهای خودتان صحبت میکنید؟ میگفت جلیلی در آیلند خودش است. اصلاً کاری ندارد کجا زندگی میکند.
* این اصلاً بخشی از سینمای شما است. مثلا قضیه تام هنکس که شما او را در جشنوارهای از نزدیک دیدید اما نشناختید خیلی معروف است و خیلی هم عالی بود. خود شما حس و حالتان چیست که در این سن بین این جوانها که از سن فیلمهای شما سنشان کمتر است قرار میگیرید؟
ببینید، جشنواره فجر در واقع فستیوال نیست. این جشن سینمای ایران است. مثلاً فیلمی را در نظر بگیرید که با میلیاردها تومان بودجه دولتی ساخته شده و تمام امکانات را دارد. امکاناتی که همهاش در اختیار یک نفر است و بهترین افراد جمع میشوند و با پولهای کلان برایش کار میکنند. سرانجام در نهایت میروند در این استودیوها و کار را درمیآورند. من تا حالا نرفته بودم. چند روز پیش رفتم استودیو برای اینکه دیسیپی بگیرم. دیدم یک کارگردان، نمای تاریک گرفته، اصلاً معلوم نیست چی به چیست. بعد یک متخصص این را نور داد. دیدم از آسمان نور دارد میآید پایین و از زمین به دریا موج برداشت. گفتم این همه کار میتوانید بکنید؟ گفت بله. گفتم پس اینها چه کار میکنند؟ گفت اینها میگیرند، میآورند، ما درست میکنیم. خب این مثلاً در کنار فیلمی مثل فیلم من که خودم فیلمبرداری کردهام، کارگردانی کردهام، طراحی کردهام و دستیارم صدابردار هم بوده، باید رقابت کند. بعضی مواقع من خودم گریم میکنم. موی سر بچهها را خودم اصلاح میکنم، لباسهایشان را خودم تهیه میکنم. اینقدر بودجهام کم است که با زور فیلم را جمع میکنم؛ یعنی خودم را میزنم زیر پا.
بعد حالا بگرد و برای مکان فیلمبرداریات یک جایی را پیدا کن که پول کلان نخواهد. مثلاً ما یک قهوهخانه رفتیم، گفت روزی ۱۵ میلیون. گفتم من اگر ۱۵ میلیون داشتم که میرفتم میخوردمش، نمیآمدم برای فیلمبرداری! گفت فلانی آمده و ما روزی ۳۰ میلیون از او گرفتیم. گفتم آن آدم هزاران میلیارد پشتش پول آدمهای مختلف است، ارگانهای مختلف را دارد. من کسی را ندارم.
خب! حالا وقتی این فیلم من میآید کنار آن فیلم، این دیگر فستیوال نمیشود. مضاف بر اینکه فستیوال اصلاً تعریفش این است که یک سری فیلمساز مستقل از سراسر دنیا با افکار و ایدئولوژیهای متفاوت میآیند و بیان اندیشه میکنند. ما چنین چیزی نداریم. ما یک سری فیلم را، مثلا ۳۰، 40، ۵۰ یا هر چه بسازند را برمیداریم میآوریم و از یک کانال 6-5 نفره هم عبور میکند و آنها میگویند این باشد و آن نباشد. یعنی همه از یک صافی رد میشوند. بعد یکی با میلیاردها تومان پول فیلمش را ساخته، یکی با پول خیلی کم و اینها را میگذارند کنار هم. این است که اهمیت دارد، نه اینکه کسی مثلاً ۱۴ ساله است و دیگری ۵۰ ساله و اینها کنار هم فیلم ساختهاند. یادم است اوایل انقلاب که فستیوال فجر راه افتاد، اگر اشتباه نکنم آقای کیمیایی فیلم داشت و یکی از این بچههای بعد انقلاب هم فیلم داشت. گفتند مسابقه را تقسیم کنیم به 2 بخش فیلمسازان قبل انقلاب و بعد انقلاب. من گفتم این کار را نکنید. اگر اینطور بشود، دیگر کسی وارد گود نخواهد شد. این بحث سنی اصلاً اهمیت ندارد و این مهم است که از نظر امکانات هر فیلمی در چه جایگاهی قرار میگیرد.
* به هر حال جشنواره خواسته که شما هم در میان فیلمسازان این دورهاش حضور داشته باشید.
بله، عدهای نشسته و تایید کردهاند که این فیلمها بیایند. البته شاید تنها فیلمی که هنوز تأیید نشده، فیلم من باشد. چون فیلمی که وارد جشنواره میشود، در واقع مجوز پخش یا پروانه نمایش دریافت میکند. در حال حاضر، پروانه نمایش من برای همین جشنواره به من تحویل داده شده نه بعد از آن. این موضوع در همه جای جهان بیبدیل است. این ناعدالتیها در اینجا وجود دارد اما نمیدانم آیا میتوان آن را ناعدالتی نامید یا بهتر است بگوییم تضاد.
* خوشحال هستید که امسال به فجر آمدید؟ ما که از این بابت خوشحالیم.
من به خاطر خوشحالی شما خوشحال هستم.
* این مساله معمولا درباره شما مطرح میشود که ابوالفضل جلیلی در فیلمهایش از گریم، طراحی صحنه، طراحی لباس و سایر این موارد خبری نیست و انگار تمام آدمها را همانطور که خودشان هستند جلوی دوربین آورده؛ این قضیه چقدر صحت دارد؟
من هنگام کار با تیم، به فریمها دقت میکنم و حتی موهای سر بچهها را خودم اصلاح میکنم. آرایشگر من هم در این زمینه کمک میکند. اگر کسی که پوست سفید دارد و نیاز باشد برنزه شود، این کار را خودم انجام میدهم. این موارد را در تیتراژ نمینویسم اما مینویسم که گریم نداریم، در حالی که این کارها را انجام میدهم. در مورد لباس، بله! من تخصص طراحی لباس ندارم اما بازیگرها را میبرم و از آنها میخواهم لباسهای کارگری را امتحان کنند. اگر لباس مناسب بود، آن را خریداری میکنیم اما اگر مناسب نبود، به آن شخص مبلغی پرداخت کرده و از او عذرخواهی میکنیم. در نهایت، همه چیز را خودمان چیدمان میکنیم، حتی فریمها را. گاهی سعی میکنم بهترین زاویه صورت بچهها را پیدا کنم. شما بازیگران من را ببینید؛ آنچه مشاهده میکنید، با خودشان زمین تا آسمان تفاوت دارد. من آنقدر همه چیز را به واقعیت نزدیک میکنم که بعضیها میگویند این مستند است یا شبیه مستند. من هم اتفاقا خوشحال میشوم و میگویم چقدر واقعی شده که فردی فکر میکند این یک مستند است.
* آیا عبارت «فیلمساز غریزی» را که درباره شما به کار میرود، قبول دارید؟
بله!
* این ایده از کجا نشأت میگیرد؟
به نظر من، هنرمندانی که هیچ مشکلی در زندگی ندارند، در واقع هنرمند نیستند. هنرمندان واقعی کسانی هستند که با کمبودهایی مواجهند. این کمبود به معنای عقده نیست، بلکه به این معناست که مثلاً مذهبی هستند اما در جامعهای زندگی میکنند که اطرافیانشان مذهبی نیستند. در این حالت، همیشه احساس کمبودی وجود دارد؛ یعنی فرد میخواهد چیزی را مطرح کند اما کسی اجازه نمیدهد یا فرصتی برای بیان آن به او نمیدهند.
در خانوادههای قدیمی، بچهها معمولاً به بزرگترها نزدیک میشدند و میخواستند صحبت کنند اما بلافاصله به آنها میگفتند باید آرام باشند و نباید جلوی بزرگترها صحبت کنند. خود من، هنر اصلیام آواز است و سینما هنر دوم من به حساب میآید. پدر و مادرم مذهبی بودند و میگفتند اگر به این کارها بپردازی، در جهنم میسوزی. به همین دلیل، من سینما را رها کردم و سراغ هنرهای دیگر رفتم. وقتی از هنرهای دیگر پرسیدم، گفتند آنها هم ممنوع است. در آن زمان، گفتم بهتر است آخوند شوم. مادرم گفت اگر آخوند شوی، هم دنیا را داری و هم آخرت را. این موضوع مربوط به قبل انقلاب است اما وقتی به این مسیر رفتم، گفتند این به درد این کار نمیخورد. این لات است! در آن زمان، روحانیت وجهه دیگری داشت و مانند حالا نبود که در اینستاگرام به جوکگویی و بازی بپردازند.
* رابطهای با سینما هم داشتید؟
قبل از انقلاب من سر صحنههای فیلمبرداری میرفتم و از ۱۶ سالگی در این زمینه فعالیت میکردم. با افرادی مثل فردین، بهروز وثوقی، سعید راد و ناصر ملکمطیعی دوست بودم. به استودیو پیامفیلم میرفتم که فیلم «تنگسیر» نادری را ساخت. بیشتر به فیلمهای هنری علاقه داشتم.
* تأثیر سینمای آن زمان در فیلمهای شما کجاست؟ سینمایی که حالا از آقای جلیلی میبینیم آن سینما نیست.
سینمای خود من مشخص نیست که چیست؛ شاید سینمای آبکی باشد یا شاید اصلاً سینما نباشد. من علاقه داشتم و سر صحنهها میرفتم. بعد از انقلاب، سینما حلال شد و من وارد این حوزه شدم.
* از تکنیکهای جاهطلبانه سینمایی بیزارید؟
من با بازی کردن با احساسات بهشدت مخالفم. به عنوان مثال، وقتی بچه بودم، به هیأتهای مذهبی میرفتم و مداحانی مثل حاجمحمد علامه را میدیدم. او بسیار آرام و ملایم میخواند و توانایی داشت که انسان را از این دنیا به دنیای دیگری ببرد اما حالا که به این مراسمها نگاه میکنم، میبینم بیشتر آهنگهای جاز در هیأتها اجرا میشود. معتقدم اگر کسی قرار است برای یک مصیبت دلش بسوزد یا اشکی بریزد، باید این احساس را واقعی حس کند نه اینکه به او بگویند «بزن توی سرت، چراغها را خاموش کن، سینه بزن، لخت شو...». اینها همه بازی با احساسات است و در سینما هم همینطور است. مثلاً صدای موج ۶ باندی را پخش میکنند و موسیقی را به کار میبرند. من به طور عریان میگویم این داستان من است و این هم باقی مسائل. در فیلمهایم موسیقی نمیگذارم، چون موسیقی خودش به تنهایی میتواند کمک کند که فیلم زیباتر جلوه کند اما من این کار را نمیکنم، چون میخواهم نشان دهم که توان من به این شکل است. من قضیه را بیشتر درونی میبینم، در حالی که برخی از فیلمها بیرونی هستند. شما ممکن است یک فیلم را ببینید و اگر گوشتان را بگیرید تا موسیقیاش را نشنوید، هیچ احساسی نداشته باشید اما وقتی با موسیقی گوش میکنید، اشکتان سرازیر میشود. من از این کارها نمیکنم. بهعلاوه، اگر نور در صحنه خراب باشد، خودم آن را درست میکنم و سراغ مسؤول جلوههای ویژه نمیروم تا بگویم این را یک کاریش بکنید.
* چند سالی است که فیلمهای اجتماعی ما عموماً به سمت طبقه متوسط شهری رفتهاند. البته شما دیگر زیاد فیلمها را نمیبینید، ولی چنین وضعیتی پیش آمده است. شما اما هنوز در همان فضای قبلی باقی ماندهاید و به طبقات پایین میپردازید. چه چیزی در آنجا نگهتان داشته است؟
من به آن ایمان و اعتقادم پایبندم. به عنوان مثال، محصولات فرهنگی امروز را ببینید. چند وقت پیش در اینستاگرام پستی را دیدم که از بس فجیع بود، انگشت به دهان ماندم. میگویند این بر اساس واقعیت است. درست است، اما هر واقعیتی را نمیتوان نشان داد. به قول خارجیها، آدم به سرویس بهداشتی هم میرود و این واقعیت است اما نمیشود آن را نشان داد. هر واقعیتی را نباید نشان داد. هنر وظیفهاش چیز دیگری است و صرفاً نباید واقعیت را نمایش دهد. بعد گفتم چه پست فاجعهآمیزی! ای کاش میتوانستیم به اینستاگرام بگوییم آقا، این چیست که گذاشتی؟ در این مملکتی که مردم همه اعصابشان خرد است و داغان هستند، نباید این چیزها منتشر شود. بعد دیدم زیرش نوشته بود فلان سریال را بر اساس این واقعیت ساختهاند. گفتم وای بر این مسؤولان فرهنگی. آخر این چیست که گذاشتید ساخته شود؟ مملکتی که اینقدر درگیری درونش هست، یعنی چه که این را داخلش گذاشتهاید پخش شود؟ حالا شما فکر کنید آن فرد میرود میلیاردها تومان هم پول میگیرد. بعد فیلم من چه دارد؟ هیچی! جلویش را هم میگیرند.
* الان مخاطب داخلی فیلمهای شما چه کسانی میتوانند باشند؟
داخلی؟ خودم! از شوخی گذشته، بگذارید یک مثال بزنم. قبلاً خوانندههایی داشتیم که هر کدام شخصیت خاصی داشتند. مثلاً یکی از آنها وقتی میخواند، آدم یاد عشقهای واقعی میافتاد و یکی دیگر عرفانی بود. اینها خودشان بودند و صدایشان از درونشان بیرون میآمد و به همین خاطر به دل مینشست اما الان چه کار کردهایم؟ حالا سینتیسایزر را میگذارند و دستگاههای اکولایزر هست و همه کسانی که میخوانند، مثل هم شدند. حالا با مخاطب داخلی هم همین کار را کردهاند. در فیلمهای داخلی نمیتوانند مساُل جنسی را راحت نشان بدهند، در عوض صحبتهای جنسی غیرمستقیم میکنند و مرتب نشان میدهند که این به آن خیانت کرد و زن این به آن نظر داشت. همه را اینطور بار آوردهاند. حالا اگر بخواهی نشان بدهی که پسر کارگر دارد فداکاری میکند، چه کسی قرار است این را ببیند؟ من الان در بین دوستان خودم وقتی میگویم میخواهم درباره یک عشق واقعی فیلم بسازم، یک نفر هم نیست که با من همعقیده باشد. میگویند آقا، عشق قبلاً بود و الان همه دختر و پسرها میپرند در بغل هم. تو دنبال عشقی؟ اینجور بار آوردهاند، متأسفانه.
* در این چند سال اخیر شاید به دلیل جنگ اوکراین و مسائل دیگر، جشنوارههای غربی برای حضور فیلمهای ما موانعی ایجاد کردهاند که تقریبا نمیشود فیلمی رسمی و در چارچوب از اینجا به آنجا برود. شرایط حضور ایران در جشنوارههای غربی عوض شده است؛ یعنی یک چیزهایی میخواهند که با اجرای آنها دیگر نمیشود فیلمهای قانونیمان را آنجا بفرستیم. به همین جهت شرایط خاصی در داخل ایجاد شده است. فیلمهای غیرتجاری ما در این شرایط چطور میتوانند در داخل دیده شوند؟ چون شما یک نسل از جوانهای امروز سینمای ما جلوتر هستید، بگویید به نظرتان چه کار میتوانیم بکنیم تا فیلمهای غیرتجاری ما لااقل در داخل دیده شوند؟
من سالها پیش دغدغهام این بود که شعرهای حافظ را که میخواندم، خیلی حسودیام میشد. او صدها سال پیش با یک دانه زغال روی دیوار شعری نوشته که هنوز دنیا دارد برابرش سر تعظیم فرود میآورد. بعد من با این همه امکانات تکنولوژیک مدرن چرا نمیتوانم چنین کاری بکنم؟ چه کار کنم و چه فیلمی بسازم که به اندازه نصف اشعار حافظ ماندگار شود؟ 2 نفر صحبتهای جالبی کردند. یکیشان گفت: «سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند». ما مشکلمان این است که فیلمهایمان دلی ساخته نمیشود، پولی ساخته میشود. هیچوقت فیلمهایم را تاکنون اصلاح رنگ نکردهام. هرچه گرفتم، همان بوده که گرفتم. یکی دیگر هم به من گفت حاضری یک فیلمی بسازی که توی دنیا مثل توپ صدا کند و همه بگویند این بهترین فیلم جهان بود، ولی اسمت را ننویسند و هیچکس نداند که تو این را ساختی؟ گفتم نه! گفت پس تو با حافظ خیلی فاصله داری.
* یعنی شما فکر میکنید الان که این مسائل ایجاد شده و یکسری فیلمسازهای ما نمیتوانند فیلمهایشان را به فستیوالهای غربی ببرند، همین ممکن است باعث یک رشدی شود؟ یعنی اگر ما بدون اینکه بدانیم چه کسی میخواهد فیلم را ببیند، حرف واقعی و دلی بزنیم، کارها بهتر درمیآیند و مخاطب داخلی هم پیدا میکنند؟
بله! درست است. به این معنا که اگر جشنوارهها کارهای ما را نپذیرند، بهتدریج به سمت آثار اصلی خودمان برمیگردیم. در حال حاضر، بسیاری از جوانها بیشتر به تولید آثار برای جشنوارههای خارجی مشغول هستند و به این فکر میکنند که اگر فیلمشان به آنجا برود و مورد توجه قرار گیرد، موفقیت خاصی کسب کردهاند. مثلا با افتخار اعلام میکنند فیلم من کاندیدای فلان و فلان جشنواره شده است. اگر این فیلمها در جشنوارههای خارجی پذیرفته نشوند، کمکم اینها به اصل خودشان برمیگردند.
* ایده فیلم «داد» از کجا آمد؟
خود من سالها پیش، در دوران نوجوانی، شبی به زندان بچهها رفتم و با آن فضا آشنا شدم. آن موقع من گواهینامه نداشتم و تصادفی کردم که به دلیل ترس، به پدرم هم نگفتم. این تجربه همیشه در ذهنم بود و گاهی به آنجا سر میزنم. در دوران کرونا، به بچهها به صورت فرمالیته میگفتند بروید و قسم بخورید که برمیگردید، در حالی که در واقع قصد رهایی آنها را داشتند.
* آیا آن پسری که حاضر نیست قسم بخورد را در آنجا دیدید؟
نه، از اینجا به بعد را خودم اضافه کردم. چون در زمان فیلمبرداری در کانون اصلاح و تربیت به فردی که ظاهراً شرور و غیرقابل اعتماد بود، اعتماد کردم. بسیاری از افراد به من هشدار دادند این کار را نکنم اما من تمام دوربینها و وسایل را به او سپردم. وقتی برگشتم، دیدم به طرز شگفتآوری این وسایل را بهخوبی و با نظم کامل نگه داشته است. آن زمان، این بچهها به قدری فقیر بودند که وقتی تخم خربزه را در سطل زباله میریختیم، آن را برمیداشتند. برای آن پسر یک ساندویچ تهیه کردیم و وقتی به او دادیم، گفت متشکرم، من خودم ناهار میخورم. این اوج مناعت طبع او بود. این حتی شبیه به این است که به شما ۱۰۰ میلیارد تومان بدهند و شما آن را نپذیرید. به همین دلیل تصمیم گرفتم به این بچهها توجه بیشتری داشته باشم و این شخصیت را به داستان اضافه کردم.