نوید مومن: دبیرکل سازمان ملل متحد اخیرا در یک لفاظی آشکار، خواستار برطرف شدن نگرانیها درباره فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی ایران شده و حتی از تهران خواسته در این روند، «اعتمادسازی» را از خود شروع کند! آنتونیو گوترش در حالی این مواضع وقیح را بر زبان رانده که خروج یکجانبه آمریکا از برجام، مستقیما قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل متحد را به چالش کشید و اساسا چیزی از توافق برجام باقی نگذاشته است. گوترش به جای مطالبهگری درباره عدول واشنگتن از یک سند رسمی که اتفاقا از سوی سازمان متبوع وی (شورای امنیت سازمان ملل متحد) نیز قطعنامه شده است، در صدد معکوسسازی صورتمساله برآمده است! این رویکرد غیرحقوقی و کاملا سیاسی در طول تاریخ معاصر روابط بینالملل مسبوق به سابقه است و مهر تاییدی بر انحراف مطلق سازمان ملل متحد از اهداف و اساسنامه ادعایی خود به شمار میآید. در فصل ابتدایی منشور ملل متحد آمده است: «ما اعضای سازمان ملل متحد تعهد خود را به محفوظ داشتن نسلهای آینده از بلای جنگ بیان کرده و اعتقاد و ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و به حیثیت و ارزش شخصیت انسانی، تساوی حقوق مرد و زن و ایجاد شرایط لازم برای حفظ عدالت و احترام به الزامات ناشی از عهدنامهها و سایر منابع حقوق بینالملل ابراز میکنیم». کافی است آقای گوترش به همین یک سوال ساده پاسخ دهد: نسبت مواضع اخیر وی در قبال پرونده هستهای ایران با مفاد مندرج در منشور ملل متحد چیست؟ ماجرا به این نقطه ختم نمیشود. درست در حالی که دبیرکل سازمان ملل متحد مانند رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی به جای تمرکز بر وظایف و مسؤولیتهای مسلم خود، بازی مستقیم و آشکار در زمین واشنگتن و اتحادیه اروپایی را در دستور کار قرار داده است، رژیم اشغالگر قدس رسما فعالیت آنروا (آژانس امدادرسانی و کاریابی برای آوارگان فلسطینی) را متوقف کرده و فراتر از آن، پاسخگوی بمباران مراکز وابسته به سازمان ملل متحد در غزه و دیگر نقاط فلسطین نیست. گوترش به جای بازخواست رسمی از صهیونیستها و آمریکا بابت کشتار سیستماتیک و عامدانه کارکنان سازمان ملل متحد، ترجیح داده تمرکززدایی از این جنایت آشکار و مستمر را در دستور کار قرار دهد. واقعیت تلخ این است که سازمان ملل پس از ۸ دهه، نقش و جایگاه حقوقی خود را در مناقشات بینالمللی نادیده گرفته و رسما به متغیری وابسته به جریان سلطه تبدیل شده است.
بخشی از این روند، منبعث از نحوه چینش ساختار سازمان ملل متحد و سلطهمحور بودن ماهیت آن (به جای جهانشمول بودن) است. هیچیک از دبیرکلهای سازمان ملل متحد از خاوریر پرز دکوئیار گرفته تا پطرس غالی، کوفی عنان، بانکیمون و گوترش در ذهنیت و پیشفرضهای انتزاعی خود، تلقی جهانشمول و صلحمحور از سازمان ملل متحد نداشته و بالعکس، تطبیق مطالبات بینالمللی با منافع جریان سلطه و در راس آن آمریکا را اصلیترین دغدغه خود در قبال بحرانهای گذشته، جاری و حتی آتی جهانی تلقی میکنند. استمرار ۱۶ ماهه نسلکشی غزه و گردنکشی آشکار رژیم اشغالگر قدس برای سازمان ملل متحد در چنین بستر و فرامتنی عینیت یافت و منجر به نارضایتی مطلق دولتهای مستقل و ملتهای آگاه از این ساختار نامتوازن و ناکارآمد شد. «مدیریت مدارامحور» در عرصه روابط بینالملل مدتهاست جای خود را به «مدارا با جریان سلطه» داده و روح جاری در کالبد سازمان ملل متحد را تشکیل داده است. خروجی و محصول ترکیب این «روح» و «کالبد» قطعا صلح و عدالت و برابری در دنیا نیست. در چنین فضایی اساسا نمیتوان سخن از مدیریت مدارامحور و حل و فصل بحرانهای حقوق بشری به میان آورد. حل یک بحران در مناسبات جهانی، در وهله اول مرهون نگاه برابر نسبت به ملتها و دولتها و تمرکز بر مفهوم «بشریت» و متعلقات آن است اما آیا چنین نگاه و تمرکزی بر سازمان ملل متحد حاکم است؟! پاسخ این سوال قطعا منفی است. گوترش مصداق و ترجمان همین ترکیب نامتجانس و آزاردهنده است؛ جایی که بازیگران سلطهگر نه تنها بر ساختارهای اجرایی و عملیاتی سازمان ملل متحد تسلط دارند، بلکه در بزنگاههای حساس و سرنوشتساز، این ساختارها را به استخدام مطلق خود درمیآورند. جایگاه دبیرکل سازمان ملل متحد به گونهای است که قاعدتا باید مانع تحقق چنین چرخه و دور باطلی شود اما سخن گفتن از قاعده، ساختار و ثوابت رفتاری و گفتاری در میان مقامات ارشد سازمان ملل بیهوده است. وارونهنمایی و سانسور نقش آمریکا و پس از آن اتحادیه اروپایی در انهدام توافق هستهای سال 2015 میلادی و قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل متحد و سکوت کرکننده گوترش درباره جنایات صهیونیستها علیه مراکز امن وابسته به سازمان ملل متحد در فلسطین، ۲ روی یک سکه و محصول یک روند است؛ روندی که تحت تاثیر بیداری جهانی، قطعا محکوم به تغییرات زیربنایی خواهد بود، حتی اگر جریان سلطه چنین تغییری را برنتابد.