پروفسور یرواند آبراهامیان به سال ۱۹۴۰/۱۳۱۹ در تهران دیده به جهان گشود. تا سال ۱۹۵۰/۱۳۳۰ در همین شهر به تحصیل پرداخت و سپس روانه انگلستان شد. در سال ۱۹۶۳/۱۳۴۲ از دانشگاه آکسفورد درجه کارشناسی ارشد گرفت و سال ۱۹۶۹/ ۱۳۴۸ از دانشگاه کلمبیا موفق به اخذ درجه دکترا شد.
آبراهامیان در دانشگاههای پرینستون و آکسفورد به تدریس تاریخ ایران پرداخت و هماکنون استاد تاریخ عمومی بویژه تاریخ اروپای جدید و جهان سوم در کالج باروک دانشگاه نیویورک است. آبراهامیان علاوه بر کتب تألیفی، مقالات بسیاری درباره تاریخ معاصر ایران نوشته است. عمدهترین آثار وی عبارتند از: «ایران بین 2 انقلاب»، «کودتا»، «مردم در سیاست ایران»، «تاریخ ایران مدرن»، «مقالاتی در جامعهشناسی ایران»، «پارانوید در سیاست ایران»، «آنارشیسم در انقلاب روسیه»، «یک آنارشیست آمریکایی، زندگی والترین کلیر»، «خمینیسم، مقالاتی درباره جمهوری اسلامی»، «اعترافات شکنجهشدگان: زندانها و ابراز ندامتهای علنی در ایران مدرن».
* نیمنگاهی به نظریه
آبراهامیان تبیین تئوریک از وقوع انقلاب اسلامی را از طریق ترکیب 2 تبیین متفاوت که از سوی موافقان و مخالفان رژیم پهلوی عنوان شده صورتبندی کرده است. از نظر او، موافقان رژیم پهلوی سرعت فوقالعاده رژیم برای ایجاد نوسازی اقتصادی و اجتماعی برای ملتی سنتگرا و عقبافتاده را علت وقوع انقلاب میدانستند و در مقابل مخالفان این استدلال را نپذیرفته و معتقد بودند انقلاب ناشی از ناتوانی رژیم در نوسازی سریع برای سرپوشگذاری بر حکومت استبدادی و وابسته رژیم بوده است.
آبراهامیان هر یک از نظریههای مطرح شده از سوی مخالفان و موافقان رژیم پهلوی را در بخشی واقعی و در بخشی دیگر غیرواقعی دانسته، آنگاه به پندار خود با ضمیمه کردن بخشهای صحیح هر یک از این 2 نظریه، دیدگاه جدیدی را تحت عنوان سیاست توسعه ناموزون مطرح کرده است.
به این ترتیب آبراهامیان نوسازی اقتصادی سریع در حکومت پهلوی در نظریه اول را با ویژگی استبدادی بودن آن که در نظریه دوم مطرح شده است ترکیب کرده و معتقد شده است: انقلاب ایران بدان سبب روی داد که شاه در سطوح اجتماعی و اقتصادی نوسازی کرد و به این گونه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد اما نتوانست در سطح دیگر یعنی سطح سیاسی دست به نوسازی بزند.
از نظر آبراهامیان، انقلاب ایران حاصل این سیاست نامتوازن یعنی شکاف میان 2 نظام اجتماعی و اقتصادی توسعهیافته از یک طرف و نظام سیاسی توسعهنیافته از طرف دیگر بود. این شکاف باعث شد پیوندهای میان حکومت و ساختار اجتماعی ایران آسیب جدی ببیند و از فراهم شدن هرگونه زمینه برای ایجاد مجاری ارتباطی بین نظام سیاسی و توده مردم جلوگیری کند. البته ظهور انقلاب با ابعاد اسلامی برای آبراهامیان امری متناقض و استثنایی جلوه میکند. از نظر او انقلاب اسلامی، برخلاف مقتضای دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی، علمای سنتی را به عرصه آورد که از صدر اسلام الهام میگرفتند و مصمم بودند با طرح قوانینی سراسر مذهبی و تشکیل محاکم شرعی به جای نظام قضایی دولتی و انکار تمام انگارههای غربی همچون دموکراسی، حکومتی مذهبی بنا کنند. آبراهامیان ظهور انقلاب اسلامی را در پایانههای قرن بیستم نهتنها برای ایران، بلکه برای جهان امروز یک نقیضه و استثنا میداند.
* شرح و ارزیابی نظریه
مطرح کردن انقلاب اسلامی به عنوان یک نقیض و استثنا در تاریخ معاصر ایران از سوی آبراهامیان میتواند یکی از بحثبرانگیزترین مفاهیم مطروحه در تبیین انقلاب اسلامی از سوی ایشان باشد. سنتی بودن انقلاب اسلامی و ضدیت آن با مدرنیسم غربی به صورت طبیعی ایجاب میکرد تا آبراهامیان برای این پدیده بدیع مفهومسازی ریشهیابی و نظریهپردازی کند ولی او با چشم بستن به روی روند رو به رشد اسلامگرایی در تاریخ معاصر ایران و عدم توجه به هویت دینی انقلاب، پدیده نوسازی و روند سکولاریزه شدن جامعه ایران را که از سوی رژیم پهلوی تعقیب میشد، محور تحلیلهای جامعهشناختی خود قرار میدهد و بر اساس آن، نظریه سیاست ناموزون را برای انقلابی سکولار، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پیشنهاد میدهد و این امر به معنای نظریهپردازی برای انقلابی است که هرگز اتفاق نیفتاد.
* نقش تعیینکننده امام خمینی
عجیبتر آنکه آبراهامیان به جای اینکه پس از برخورد با واقعیت و هویت انقلاب اسلامی که از نظرگاه او پدیدهای عجیب و غیرمنتظره مینمود، نظریهای متناسب و تبیینی سزاوار ارائه دهد، برای تبیین انقلاب اسلامی رویکردی روانشناسانه مبتنی بر شخصیت رهبر کبیر انقلاب را انتخاب کرده و مرکز ثقل مباحث خود قرار میدهد. از نظر آبراهامیان، بدون نقش تعیینکنندهای که امام خمینی(ره) داشتند، نمیتوان به این پرسش پاسخ داد که «چرا انقلاب ۱۳۵۶ تا ۱۳۵7 که مضمون آن عمدتاً اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود، شکلی عقیدتی که بیشک مذهبی بود به خود گرفت؟»
از نظر آبراهامیان، نقش تعیینکننده امام خمینی(ره) را با 2 عامل میتوان توضیح داد: عامل اول «شخصیت ایشان بویژه زندگی ساده و سازشناپذیری با طاغوت» و دومین عامل «هوشمندی و موقعشناسی و بویژه توانایی ایشان در گرد آوردن طیف وسیعی از نیروهای سیاسی و اجتماعی در پشت سر خود». از این تحلیل بخوبی به دست میآید که آبراهامیان انقلاب اسلامی را که به وضوح پدیدهای عظیم و مبتنی بر لایههای اسلامی و دینی مردم و انقلابی عمیقا فرهنگی و اجتماعی بود، در حد تحلیلی روانی از شخصیت امام خمینی(ره)، آن هم با ویژگیهایی از قبیل سادهزیستی یا هوشمندی و موقعشناسی، تقلیل میدهد. تأثیر ویژگیهای فوق اگرچه بزرگ بود ولی همه اشتباه آبراهامیان به این جمله خلاصه میشود که «انقلابی که او برای آن نظریهپردازی کرده است اساسا تحقق نیافت و آنچه واقعاً اتفاق افتاد، او برای آن نظریهپردازی نکرده است».
* سرگردانی در برخورد با پدیده انقلاب
تئوری سیاست نامتوازن در کنار سایر تبیینهایی که آبراهامیان مطرح میکند مصداق روشنی از گیجشدگی است. او برای تبیین انقلاب ایران پس از تأکید بر تئوری سیاست نامتوازن، به مناسبت وقایع انقلاب اسلامی تبیینهای دیگری درباره کلیت انقلاب اسلامی مطرح میکند که حاکی از سرگردانی نویسنده در برخورد با پدیده انقلاب اسلامی است. اگر تبیینهای متعدد آبراهامیان، در یک راستا و در تأیید یکدیگر قرار میگرفت یا این تبیینها، تبیینهایی از علل بلندمدت و کوتاهمدت انقلاب شمرده میشد، توجیه آن قدری آسانتر مینمود، ولی غیر از آخرین تبیین که میتوان آن را علتی تشدید شده در راستای تئوری سیاست ناموزون محسوب کرد، بقیه تئوریها با یکدیگر متعارض و منافی یکدیگرند.
تعارضی آشکار میان آغاز و فرجام سخن آبراهامیان وجود دارد. آغاز کلام میگوید مردم ایران به لحاظ اقتصادی و اجتماعی به جامعهای جدید تبدیل شدند. نیروهای اجتماعی در این جامعه به شاخصهای قابل توجهی در ابعاد اجتماعی و اقتصادی دست یافتند و همین شاخصها ظرفیت حرص و اشتهای آنان را در رسیدن به آزادی و دموکراسی که نیاز نیروها و طبقات اجتماعی جدید است تحریک کرد ولی با وجود این تمام راهها برای دستیابی به آزادی و دموکراسی مسدود شده بود؛ این عدم توازن راه را برای انقلاب هموار کرد. آبراهامیان اما در فرجام سخن موضوع را به گونه دیگری منعکس میکند: رکود اقتصادی از یک طرف و فراهم شدن زمینههای توسعه سیاسی از طرف دیگر، باعث شد مردم یعنی نیروهای متوسط و طبقه کارگر در مقابل رکود اقتصادی اقدام کنند.
* نقیض یا استثنایی بودن انقلاب
آنچه آبراهامیان را به ورطه «نقیض» انقلاب اسلامی یا استثنایی بودن انقلاب اسلامی کشانده است، تحلیل شرقشناسانه او از انقلاب با بهرهگیری از ابزارهای تحلیل طبقاتی و مارکسیستی است. تحلیل او از رژیم حاکم بهمنزله یک رژیم استبدادی و تحلیل احزاب مخالف که به دنبال کسب آزادی سیاسی بودند، نگارش دوگانه و قطبی استبدادی - جمهوری او را میرساند. آبراهامیان در تمام بحثهای خود هیچگاه از بررسیهای طبقاتی و ابزارهای مفهومی طبقات جدید سنتی، کارگر، بورژوا، کشاورز و بیرون نمیآید. از این جهت اسلامگرایی مردم ایران جز در طبقه بورژوا و روحانیت برای او چشمگیر نیست و به نحو بارزی در بحثهای او مغفول میماند.