عبدالله بیننده: انقلاب اساساً یک مفهوم مدرن و سیاسی است که بعدها به حوزههای دیگر سرایت کرد. انقلاب، جایگزینی مدلی از نظام سیاسی به جای مدلی دیگری از نظام سیاسی است. هر مدل در درون مجموعهای از مناسبات اجتماعی، زبانی، فرهنگی و عقیدتی معنای قابل اعتنایی دارد. انقلاب به لحاظ مفهومی به معنای تحول و دگرگونی است؛ این تحول و دگرگونی ممکن است بنیادین باشد یا روبنایی. در صورتی که تحولی بنیادین باشد که روبناها را نیز از خود متأثر کند، آن تحول، انقلاب تمامعیار خواهد بود. انقلاب، در معنای جدید، جز پس از انقلابهای دوران مدرن در غرب، مطرح نشده است. مثلاً هیچکس از جایگزینی ساسانیان به جای اشکانیان یا عباسیان به جای امویان، به انقلاب تعبیر نکرده است. برای آنها اصطلاح جابهجایی حکومتها یا مفاهیمی همانند این به کار میرود. بنابراین اینکه گفتهاند انقلاب معنایی جدید است، بیراه نیست اما اینکه آیا چنین معنایی - نه چنین اصطلاحی - وجود نداشته است، غلط است، چرا که چنین معنایی وجود داشت، لیکن اولاً برای آن تحولات اصطلاح انقلاب به کار نمیرفت، ثانیاً چنین معنایی، در حاشیه مفاهیم و مناسبات سیاسی و زبانی جامعه حضور داشت و ثالثاً مفهومی تقریباً مذموم بود و نه ممدوح، آنگونه که در دوران جدید مورد مدح قرار گرفت.
در وجه زبانی، تمام انقلابهای جدید، جایگزینی یک نظام معنایی به جای نظام معنایی دیگر بودند. نظام معنایی، مجموعهای از واژگان و مفاهیم است که از در کنار هم قرار گرفتن آنها، یک نظام منسجم زبانی (فکری) شکل میگیرد. نظام معنایی را میتوان به معنای نظام فکری نیز عنوان کرد، چرا که تفکر، جز به واسطه مجموعهای از مفاهیم، اساساً امکانپذیر نیست. البته در هر نظام معنایی، ممکن است یک واژه به معنای خاصی به کار رود که باید معنای آن اصطلاح را در آن نظام معنایی یافت. لذا از منظر زبانی، انقلابها جایگزینی یک نظام معنایی به جای نظام معنایی دیگر هستند. در یک دوره زمانی، مجموعهای از نظامهای معنایی در کنار یکدیگر حضور/ وجود دارند، لیکن دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و حتی جهانی سبب میشود یک نظام معنایی، غلبه یابد. در هر نظام معنایی، یک یا چند مفهوم کلیدی (نقطه کانونی) وجود دارد، که سایر مفاهیم در نسبت با آن معنا مییابند.
برای انقلاب میتوان 2 گونه معنای موسع یا مضیق در نظر گرفت. در معنای موسع، انقلاب اگرچه اولاً مفهومی سیاسی است که ناظر به تحول یک نظام سیاسی به جای نظام سیاسی دیگر است، لیکن توانایی تسری به تمام حیطههای حیات فردی و اجتماعی را دارد، لذا از انقلاب اقتصادی، اقتصاد انقلابی، انقلاب فکری، فکر انقلابی، انقلاب سیاسی، سیاست انقلابی، انقلاب فرهنگی، فرهنگ انقلابی، انقلاب هویتی و هویت انقلابی و حتی انقلاب در سبک زندگی و سبک زندگی انقلابی سخن گفته میشود. در معنای ضیق اما انقلاب، پدیدهای سیاسی است که در یک دوره زمانی و به واسطه مجموعهای از علل و دلایل به وقوع میپیوندد و پس از مقطعی، شرایط انقلابی فرونشسته و شرایط به به حالت عادی برمیگردد.
انقلاب به مثابه یک مفهوم سیاسی، در ادبیات دانش سیاسی دارای 2 غیریت است؛ یکی اصلاحطلبی و دیگری محافظهکاری. اصلاحطلبی در برابر انقلاب که خواهان دگرگونی یک نظام سیاسی است، خواهان اصلاح نظام سیاسی موجود است. البته این اصلاح ممکن است ناظر به بنیادهای نظام سیاسی موجود باشد یا اصلاح در ساختارها، رویهها، مناسبات و... . محافظهکاری اما رضایت دادن به وضع موجود است. توجیه این رضایت متفاوت است؛ برخی به قضا و قدر ارجاع میدهند، برخی به سنتهای موجود در جامعه، برخی به نداشتن راهی بهتر از شرایط موجود، برخی بر ظرفیتهای نظام موجود تکیه دارند و خلاصه توجیهات مختلفی برای این مساله وجود دارد. هم در معنای موسع و هم در معنای مضیقی که از انقلاب ذکر شد، این دو گونه غیریت حضور دارند. البته این به این معنا نیست که انقلاب، با هیچیک از اینها قدر مشترکی ندارد، چه اینکه این سخن آشکارا خطاست و قدرمشترکهایی میان آنها وجود دارد، اگرچه بنیاداً با یکدیگر متفاوت هستند. مثلاً انقلاب نیز خواهان اصلاح است، لیکن مسیر اصلاح را متفاوت از مسیر اصلاحطلبی میبیند یا اینکه در انقلاب نیز مانند محافظهکاری ممکن است به سنتها متوسل شود، لیکن برای مرادی متفاوت از آن و نیز برجسته کردن بخشی دیگر از ظرفیتهای سنت.
انقلاب اسلامی، به واقع یک پدیدار سیاسی - اجتماعی بود. انقلاب، جامعه بود علیه دولت/ نظام سیاسی. جایگزینی یک نظام سیاسی و نظام معنایی بود به جای نظام سیاسی و معنایی دیگر. در انقلاب اسلامی، حداقل از منظر رهبران انقلاب، مفهوم موسع از انقلاب مد نظر قرار گرفت. انقلاب به مثابه یک پدیده پویا و یک نگرش، منش و رویه «همهجا حاضر» تعبیر شد. مفهوم انقلاب مستمر، اگرچه مفهومی است برآمده از ادبیات چپ در شوروی، لیکن در معنایی دیگر در انقلاب اسلامی به کار گرفته شد.
در وجه تاریخی، انقلاب 57، تحول سیاسی از یک حکومت شاهنشاهی موروثی به یک حکومت دینی با نام جمهوری اسلامی بود. این تحول، ابتدا تحولی بود که در بخشهایی از جامعه ایران رخ داد؛ تحولی که بتدریج به این نتیجه منجر شد که نظام موجود، نظامی نخواستنی است و باید مدلی دیگر از حکومت جایگزین آن شود. این دغدغه، پیشتر در دوره نهضت مشروطه نیز مطرح شد، لیکن در نهایت، تحول از نظام پادشاهی مطلقه به سلطنت مشروطه شد که آن هم با استیلای محمدعلیشاه و بعدتر رضاشاه، به جایی نرسید و در نهایت پادشاهی مطلقه با بنمایه استبداد جایگزین آن شد و به نحوی دیگر در زمان پهلوی دوم نیز تداوم یافت.
جمهوری اسلامی اما اساس نظام سلطنت و پادشاهی را هدف گرفت و به لحاظ ساختار سیاسی، نظامی کاملاً متفاوت از نظام پهلوی بنا نهاد؛ ساختاری که اگرچه در کلیات مانند قانون اساسی، مجالس، دولت، نظام قضایی و نیروهای مسلح، در گسست از پهلوی شکل گرفت، لیکن یک گسست همهجانبه اتفاق نیفتاد.
انقلاب اسلامی/ جمهوری اسلامی، یک گسست/ تداوم به نسبت دوران پهلوی بود. در معنای جایگزینی یک نظام سیاسی و نظام معنایی، انقلاب اسلامی هم در فرم و هم در محتوا، گسستی از دوران پهلوی بود اما به 2 معنا برخی گزارهها در جمهوری اسلامی تغییر نیافت. یکی به معنای بقای بسیاری از ساختارهای دوره پهلوی مانند بسیاری از قوانین، شکل و وظایف وزارتخانهها، نهاهای آموزشی مانند دانشگاه (البته با تغییر برخی سرفصلها و متون درسی)، انواع کانونهای فکری، ساختار و مناسبات فرهنگی مانند موسیقی و سینما و مواردی از این دست. دیگری به معنای شباهتهایی که میان 2 نظام حکومتی وجود دارد و امروز به این شباهتها نیز پرداخته میشود. مانند شباهت جایگاه شاه و ولی فقیه یا شباهت جهاد سازندگی به نهادهایی مانند سپاههای دانش و کشاورزی یا اصلاحات ارضی اول انقلاب با اصلاحات ارضی پهلوی. در مورد دوم به عنوان یکی از نمودهایی که برخی ذکر میکنند نکات فراوانی وجود دارد که باید درباره آن بحث شود.
تحول در نظام معنایی، یک رکن کلیدی برای فهم تحول نظام سیاسی سلطنت به جمهوری اسلامی در نتیجه انقلاب اسلامی بود. در نظام معنایی شاهنشاهی، شاه نقطه کانونی است و مفاهیمی مانند ملت، مصلحت سلطنت، اوامر ملوکانه، اطاعت، قرابت به شاه، عزت ملت ایران، وراثت به عنوان طریقه جایگزینی یک شاه به جای شاه پیشین و رعیت (به معنای افرادی که همواره باید اطاعت کنند، اگرنه مفهوم رعیت به ذات، یعنی کسی که باید مراعات او بشود و معنی منفی ندارد)، هر کدام در نسبت با مفهوم کانونی شاه معنا پیدا میکنند. در این نظام معنایی، آنچه اصالت دارد، شاه به عنوان عنصر محوری است که باید همه مفاهیم و عناصر دیگر، نسبت خود را با آن نقطه کانونی مشخص کنند. شاه حافظ ملت و سایه خداوند بر زمین است و این امر دارای برخی توجیهات دینی نیز بوده است.
در نظام معنایی انقلاب اسلامی، به تبعیت از نظام عقیدتی شیعی، مفهوم ولی خدا (یعنی کسی که به اذن خداوند دارای حق اعمال ولایت است) در نقطه کانونی قرار میگیرد. در این نظام معنایی در شرایط حضور معصوم، این امام است که ولی خداوند است و حق حکومت دارد و در شرایط عدم حضور/عدم ظهور امام، کسی حق دارد از جانب او اذن داشته باشد که در اندیشه امام خمینی از آن به ولی فقیه تعبیر شد. لذا برای فهم این نقطه کانونی باید ابتدا به بحث پیرامون نظام عقیدتی شیعه و بالاخص جایگاه امام در این نظام پرداخت؛ مفاهیم دیگری مانند مردم، امت اسلامی، مصلحت حکومت و امت اسلامی، عزت مسلمین، بغی (شورش علیه حاکم مشروع)، کفر، نفاق، حق و باطل، فرمان (اعم از مولوی و ارشادی)، اطاعت فعال/ مؤمنانه و مفاهیمی از این دست. در این نظام معنایی، آنچه اصل اساسی است، اسلام است و ولی فقیه نیز مجری و پاسبان مراعات احکام اسلامی در حکومت و نظام اسلامی است، لذا به نوعی همه چیز، به گونهای نسبتی با این نقطه کانونی دارد. بنابراین در این معنا، انقلاب اسلامی، تحولی بنیادین و جایگزنی یک نظام معنایی به جای نظام معنایی دیگر بود.
در انقلاب اسلامی، انقلاب یک رخداد صرفاً تاریخی نیست که در یک مقطع زمانی به وقوع پیوسته باشد و تمام شده باشد. در اینجا انقلابی بودن نیز به معنای فعل انقلابی در یک مقطع زمانی نیست، بلکه همهزمانی و همهمکانی است؛ در هر جایی و در هر زمانی میتوان انقلابی بود. انقلابی بودن در اینجا یک هویت است و گونهای خاص از سبک زندگی. انقلابی بودن یک نظام اندیشهای است. به لحاظ هویتی، فرد انقلابی، همواره خواهان تحول در جهت تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی57 است ولی تعریفی موسع از آن آرمانها نیز دارد. البته مسیر اصلاح را از طریق انقلابِ در انقلاب پی نمیگیرد و انقلاب و جمهوری اسلامی را دارای ظرفیتهایی برای تحول میبیند. به یک معنا میتوان گفت انقلابیگری، روحیه و کنش معطوف به تحولخواهی است.
فرد انقلابی، به وضع موجود راضی نیست و در عین حال بر نظام مستقر نیز شورش نمیکند. شورش بر نظام اسلامی را بغی میداند. انسان انقلابی در میانه یک دوگانه است؛ از یک سو مدافع اساس و شعارها و آرمانهای انقلاب است و سوی دیگر وضع نامطلوب کنونی را نمیپذیرد. فکر انقلابی، او را به سوی تلاش برای اصلاح وضع موجود از طریق اصلاح بنیادین ساختارها و مناسبات موجود در مسیر آرمانهای انقلاب اسلامی رهنمون میشود. انقلابی خواهان اصلاح است، لیکن طریقه خود را از اصلاح به طریق لیبرالی -به عنوان طریقه مقبول زمانه - سوا میداند. او در سپهر مفهومی انقلاب اسلامی میاندیشد و اصلاح را از مسیر تحقق آن پی میگیرد و نیز مطلوب میداند. در سبک زندگی نیز، انسان مؤمنِ مسلمان لزوماً انقلابی نیست. روحیه جهادی/ جهاد، عدالتخواهی، مبارزه، کنش فعال در مسائل سیاسی - اجتماعی، دعوتکننده دیگران به حق، ایثار و از خودگذشتگی در موارد مورد ابتلای نظام و جامعه اسلامی، تربیت انقلابی فرزندان، داشتن خانواده انقلابی (هم به معنای طرفدار انقلاب اسلامی و هم دارای روحیه انقلابی)، پرهیز از تحجر و تجدد به عنوان 2 غیریت اندیشه انقلابی و مواردی از این دست نیز شاخصه سبک زندگی انقلابی است.
انقلاب اسلامی بر انقلاب مستمر تأکید دارد. انقلاب مستمر لزوماً انقلاب در انقلاب نیست. انقلاب مستمر به یک معنا، به دنبال تعمیم و تسری دادن انقلاب سیاسی و معنایی به همه حوزههاست، لذا برای تمام حوزهها به نوعی پیوست انقلابی تعریف میکند. مثلاً فکر انقلابی، جوان مؤمن انقلابی، سیاست خارجی انقلابی، فرهنگ انقلابی، خانواده انقلابی و... . این انقلابها به مثابه مکمل انقلاب سیاسی - معنایی هستند تا آنگاه بتوان گفت انقلاب اسلامی محقق شده است. در این معنا از انقلاب، تحول بنیادین در مسیر آرمانهای انقلاب اسلامی مهمترین شاخصه است، لذا میتوان انقلابی بود، بدون اینکه بر نظام سیاسی شورید و برای براندازی آن کوشید. به این معناست که امروز از انقلابی بودن سخن گفته میشود.
در اندیشه رهبران انقلاب، انسان انقلابی بنیادگرا/ اصولگرا نیز نیست. بنیادگرا همواره رجوع به گذشته دارد و نوعی از تحجر در آن مکنون است، به نیازها و زبانِ زمانه توجه ندارد، به یک معنا ظاهرگراست، چندان تحولخواه نیست و میل به محافظهکاری در وجود او نهفته است. بنیادگرا نوستالژی گذشته دارد اما انقلابی، گذشته را ارج مینهد، منطق مناسبات جدید را درک کرده و خواهان تحول در آن است و مدعی تلاش برای ساخت تمدن نوین است؛ تمدنی که نسبتش با گذشته عموم و خصوص من وجه است. مسیر تحقق تمدن اسلامی را نیز از طریق تحقق دولت و جامعه اسلامی میداند. بنیادگرا اما بیشتر در گذشته و حال مانده است و به نوعی به این وضع هم رضایت داده است و برای آینده نیز افقی روشن طرح نمیکند.
انقلاب اسلامی در معنای سیاسی آن، انقلاب جامعه بود علیه دولت؛ جامعهای که اگرچه نمیتوان و نباید گفت همه مردم اما بخش معتنابهی از جامعه در این مسیر حرکت یا همراهی کرد، البته هرکس به طریقی و با انگیزهای. این انقلاب سیاسی، با وجود بسیاری از تفاوتهای ظاهری و باطنی که در بافت مناسبات اجتماعی و فرهنگی جامعه ایران داشت، لیکن به شکل انقلابی که در حوزه سیاست رخ داد، در حوزه مناسبات اجتماعی و فرهنگی محقق نشد، لذا مفهوم/ پدیده «رجعت» یک گزاره واقعی برای فهم تحولات این دو حوزه است. رجعت بخش غیر انقلابی (اعم از آنهایی که صرفاً با انقلاب همراه شدند، مخالفان انقلاب، ضد انقلاب، آنانی که در انقلاب 57 دخیل بودند ولی از آن منتفع نشدند و از آن طرد شدند) به پیش از انقلاب، یکی از واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی در ایران امروز است. دلایل این رجعت نیز مختلف و بسیار است.
بنابراین انقلاب اسلامی 57 یک پدیده سیاسی بود ولی انقلابی بودن، در نظام معنایی انقلاب اسلامی، منحصر به حوزه سیاست نیست و پدیدهای است همهزمان و همهجا حاضر به شرحی که گذشت.