printlogo


کد خبر: 298609تاریخ: 1403/11/17 00:00
نگاهی به دفتر شعر «تشرف» اثر سیدعلی نقیب
فرازی در نشیب و نشیبی در فراز

الف. م. نیساری: دفتر شعر «تشرف» را انتشارات فصل پنجم در 62 صفحه چاپ و منتشر کرده است. این کتاب اختصاص دارد به غزل‌ها و رباعی‌های سیدعلی نقیب؛ شامل 15 غزل و 42 رباعی که همگی اشعار آیینی هستند. در واقع دفتر شعر «تشرف» به ۲ بخش غزل‌ها و رباعی‌ها تقسیم شده ‌است؛ غزل‌ها و رباعیاتی درباره و برای معصومان و بزرگان دین علیهم‌السلام؛ درباره‌ حضرت ابوالفضل(ع)، حضرت فاطمه زهرا(س)، حضرت زینب(س)، حضرت علی‌اصغر(ع)، حضرت علی‌اکبر(ع)، حضرت امام موسی بن جعفر(ع)، حضرت امام حسن مجتبی(ع)، حضرت امام علی(ع)، حضرت امام سجاد(ع)، حضرت امام رضا(ع)؛ جناب حر و دیگر بزرگان؛ ضمن اینکه شاعر این دفتر شعر را به حضرت زهرا(س) تقدیم کرده است.
سیدعلی نقیب که بیش از 30 سال ندارد، در نخستین شعر دفتر «تشرف» اینگونه سروده است:
صبر کن صبر که هنگام سفر نزدیک است!
منتظر باش که دیدار پدر نزدیک است
کینه و هیزم و آتش خبر از این دارد
کوچه لبریز هیاهوست، خطر نزدیک است
آه آتش! نکند شعله بگیری زیرا
مادرم فاطمه بسیار به در نزدیک است
لب نکن باز به نفرین که همه می‌دانند
ناله سوخته‌جانان به اثر نزدیک است
آخر قصه تلخ تو ولی شیرین است!
وعده دادند به ما وقت سحر نزدیک است»
غزلی روان و سوزناک که کلامش به واسطه‌ زبان عاطفی تاثیرگذار است؛ زبانی که به شیوایی و با ظرافت، با کنایه‌ها درآمیخته است؛ خاصه در بیت سوم که به آتش خطاب می‌کند که «شعله نگیری که مادرم به در نزدیک است». در واقع، شاعر آن واقعه‌ مشهور و جانگداز را با زبان غیر مستقیم نشان داده است؛ نشان‌دادنی که طبعا از بیان مستقیم تاثیرگذارتر است، چون که از این راه به شعر می‌رسد.
همین شاعر در غزلی مشابه، غزلی که آن را نیز برای حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) سروده، جز حرف‌های معمولی موزون شده با کمی روکش ادبی، چیز دیگری نمی‌گوید؛ ابیاتی که به ظاهر جاندار اما از درون خالی هستند:
«غم تو روی دل فاطمه اثر دارد
که او از آه دل خسته‌ات خبر دارد
همیشه فاطمه مثل سپاه پشت تو هست
اگر چه کل جهان از تو دست بردارد
تمام درد دلت را به او بگو زیرا
تمام شهر برای تو گوش کر دارد
همان زنی که به عشق تو خنده بر لب داشت
برای غربت تو چشم‌های تر دارد
اگر چه رو به تو لبخند می‌زند هر صبح
نگاه منتظرش نیت سفر دارد
علی و فاطمه با هم... نه! قصه ریخت به هم
کنار چاه علی تا دم سحر دارد...»
اینکه بگوییم «غم او بر تو اثر دارد و از دلت خبر دارد و او یک‌تنه سپاهی است برایت اگر همه پشتت را خالی کنند و درد دلت را به او بگو که تمام شهر گوش‌شان برای تو کر است و...»، موزون شدنش نیز کمکی به ارتقای کلام نثرگونه‌اش نخواهد کرد.
در غزل بعدی نقیب سعی دارد با زبانی دیگر و با شکل و شمایلی دیگر، از تغییر لحن گرفته تا تغییر در وزن - به واسطه‌ وزن‌های بلند - غزلش را به نوعی به بلندای لحن و زبان غزل نخست برساند اما همچنان موفق نیست و تلاشش راه به جایی نمی‌برد، زیرا نثرگونه بودن کلام غزل و نیز نازل بودن زبانش و نزدیک شدنش به لحن و بیان حرف‌های معمولی که موزون شده است، شاعر را از راه بازمی‌دارد؛ در غزلی به نام «امتحان» که تقدیم به حضرت علی‌اصغر(ع) شده است:
«لحظه‌ سخت امتحان شده بود، تو ولی خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشت خورد، تن گهواره را تکان دادی
گرچه سمت تو تیر می‌آمد، هدف تیر قلب مادر بود!
مادرت داشت نیمه‌جان می‌شد، روی دست پدر که جان دادی
می‌توانی گلو سپر بکنی، تیر حتی اگر سه‌پر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را، به تمام جهان نشان دادی
حیف خون گلوی توست اگر، قطره‌ای روی خاک می‌افتاد
از زمین دلخوری برای همین، خون خود را به آسمان دادی!
گرچه ۶ ماه داشتی اما یک شبه پا گذاشتی بر اوج
لحظه‌ سخت امتحان شده بود، چقدر خوب امتحان دادی»
اینکه بگوییم «در لحظه‌ سخت امتحان تو خوب امتحان دادی و تا صدای پدرت را شنیدی به گهواره تکانی دادی...» چیزی جز شروع یک حکایت معمولی و حرف معمولی با زبان نثر معمولی نیست. بعد «تن گهواره» دیگر چه صیغه‌ای است؟! اگر بگوییم «گهواره را تکان می‌داد» جمله غلط می‌شود یا گهواره تکان نمی‌خورد؟ گهواره و فلان و بهمان شی که تن و روح ندارد!
در کنار حرف‌های معمولی و گاه شعاری، بعضی غزل‌های دفتر «تشرف» دارای نکته است  و نکته‌گویی دارد؛ نکاتی که اشارتی است به واقعیت‌ها؛ مثلا در غزل «از آن تو...» که شاعر آن را تقدیم کرده است به حضرت علی‌اکبر(ع)، اشارتی به رجزخوانی حضرت دارد که این رجزخوانی تشبیه شده است به «تیغ‌بان»، یا اشارتی که «به قدرت  حضرت علی(ع) در بازوان حضرت علی‌اکبر (ع)» دارد و اشارت‌ها و نکته‌هایی که شاعر «شمشیرکشیدن بر این علی را از کینه داشتن به آن علی می‌داند و غربت آن علی را کنار این علی می‌گذارد» و مواردی از این دست که در قوی و زیبا شدن غزل کمک کرده‌اند؛ در غزلی که جز همین اشارت‌ها و نکته‌گویی‌ها چیز دیگری ندارد:
«با غیرتی که در رگ و استخوان توست
محکم قدم بزن برو حالا زمان توست
لب باز کن که وقت رجزخوانی تو شد
لب باز کن که نوبت تیغ زبان توست
وقت نبرد هیچ کسی شک نمی‌کند
این قدرت علی‌ست که در بازوان توست
نامت علی‌ست، پس همه شمشیر می‌کشند
این ضربه‌ها به خاطرِ نام و نشان توست!
نامِ علی همیشه کنار غریبی است
این غربت علی‌ست که حالا از آن توست»
در  غزل‌های بعدی دفتر «تشرف» جز توصیف‌های معمولی یا تکراری دیده نمی‌شود؛ چنانکه در غزل متوسط «چشم‌انتظاری»؛ غزلی که گاه تناسب‌ها را در معانی و نسبت دادن‌ها رعایت نکرده است؛ مثلا یاد امام زمان(عج) همواره با شادی و شعف و امید عطر و گل و روشنایی همراه است، نه با دلهره و زاری و سوگواری و...؛ چنانکه در غزل زیر:
«هر لحظه غرق دلهره‌ام، غرق زاری‌ام
از داغ دوری تو پر از سوگواری‌ام
دلتنگم و شبیه همین آه ناامید
لبریزِ اشک و همدم ابر بهاری‌ام
در انتظارِ آمدنت مثل آتش است
در چشم‌های ملتهبم اشک جاری‌ام
اما هنوز دلخوشم از راه می‌رسی
من دلخوشم به عاقبت بی‌قراری‌ام
«عجل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان»
پایان بده به این همه چشم‌انتظاری‌ام»
و اما رباعی‌های دفتر شعر «تشرف» که به نظر می‌آید در چند رباعی، شاعر یکی دو هوا از غزل‌هایش بهتر باشد؛ مثلا در رباعی زیر با توجه به تعابیر تازه‌ای که با پشتوانه‌ اصطلاحی توام می‌شود در ساختاری که دارد، رباعی نقش زیبا و موثر خود را نشان می‌دهد:
«دیدیم میان سبزه‌ها رنگ تو را!
در جاری جویبار، آهنگ تو را...
دریا که به صخره می‌خورد با هر موج
انگار به سینه می‌زند سنگ تو را»
نگاه تازه‌ نقیب به «مرگ» در رباعی «تخت فراموشی» نیز با توجه به مصراع آخری که خاصیت و قابلیت و ظرفیت ضرب‌المثل شدن را در خود پیدا کرده است، آن را از جمله اشعار زیبای این دفتر کرده است:
«از یاد خودت همیشه سرشارم کن
روی سر هر چه هست آوارم کن!
بر تخت فراموشی خود خوابم کن
ای مرگ بیا و زود بیدارم کن»
در واقع مرگ‌اندیشی در نگاه و فکر سیدعلی نقیب، عمق و گسترایی را ناخوداگاه و خودآگاه در ذهنش ایجاد می‌کند که به شکل و محتوای اثرش برمی‌گردد و با تصویر و خیال و زبان عاطفی در آن ظهور می‌کند:
«چون ریشه‌ام و به برگ می‌اندیشم
بارانی‌ام و تگرگ می‌اندیشم
بیدارترم، رهاترم، زنده‌ترم
تا وقتی که به مرگ می‌اندیشم!»
اما شاعری با این درجه از رباعی‌سرایی گاهی رباعیاتی را در دفتر شعر «تشرف» منتشر می‌کند که به واسطه‌ سست و ضعیف بودن و نیز به سبب داشتن حشو و اضافات، مخاطب حرفه‌ای و حتی شاید مخاطب معمولی را دچار حیرت می‌کند. یعنی شاعر در شعر الزامی به تکرار بدیهیات ندارد که هیچ، طبعا همین امر بلای جان شعرش نیز خواهد شد؛ یعنی معنی ندارد که سیدعلی نقیب در رباعی «دعا» بگوید «وقتی سجاده‌ خود را وا می‌کردی»! روشن است که هر شاعری از این حرف بدیهی می‌گذرد و بعد از گشوده شدن سجاده حرفش را می‌زند، یا در موارد ضروری، حداقل با اشارتی در یکی دو کلمه، از این گشوده بودن سجاده می‌گذرد، نه اینکه یک مصراع خرج مفهومی بدیعی کنی و نیز خرج مصراع بعدی «تا آخر شب خدا خدا کردن» که آن نیز به نوعی از جمله حرف‌های بدیهی است. بیت دوم رباعی زیر هم که در عین و مثلش در روایات ذکر شده است و شاعر آن را بی‌هیچ ظرافتی مستقیم وارد رباعی کرده است:
«سجاده‌ خویش را که وا می‌کردی
تا آخر شب خدا خدا می‌کردی
اما در خانه‌ تو را سوزاندند
آنها که برای‌شان دعا می‌کردی!»
در بخش رباعی دفتر «تشرف» با فراز و فرود شعرها روبه‌روییم؛ بعضی از رباعی‌ها درخشانند و اغلب متوسط و تعدادی هم چون رباعی زیر از جمله رباعیات خوب این بخش‌اند؛ نوعی از رباعی با تصویرسازی‌های تقریبا خوب که بلاغت و استحکام و انسجام کلام توانسته این تصویرسازی را ارتقا دهد و بلندا ببخشد:
«صحنت به بهشت نیز پهلو‌ زده است
هر صحن تو را نسیم جارو‌ زده است
تو روشنی کل جهانی، خورشید
هر صبح مقابل تو زانو‌ زده است».

Page Generated in 0/0071 sec