مهران زارعیان: در زمانهای که فیلمها پیدرپی با هتک حرمت پدر در حال گرفتن ژست اعتراضی تقلبیاند، در زمانهای که کمدیها حد نگه نمیدارند و در زمانهای که پولهای زیاد خرج فیلمهای ناموفق استراتژیک میشود، میتوان با کاربلدی و سینماشناسی، «بچه مردم» ساخت و مخاطب وسیعی را جذب فرم درست و محتوای شریف کرد.
هنر بزرگ محمود کریمی در «بچه مردم» این است که تمام المانها، ایدههای شوخیآفرین، اسلوب روایی، تکنیکهای دکوپاژ، شیوههای تدوین و خلاصه اساس سبکشناسی وس اندرسون را وام میگیرد تا یک قصه جاندار و سرپای ملی - میهنی را در کانسپت ایران دهههای 50 و 60 روایت کند.
در همین ابتدا ممکن است سوال پیش بیاید اگر کسی شابلون دست بگیرد و تمام مؤلفههای سینمای یک فیلمساز خارجی را بهرهبرداری کند، پس مساله تألیف و اورجینال بودن کار چه میشود؟
پاسخ تفصیلی به این پرسش را میتوان در 4 سطح شرح داد.
نخست، بومیسازی اگر ماهرانه انجام شود، به خودی خود ارزش افزوده میآفریند و اثر مجزایی را خلق میکند. «سریر خون» صرفاً یک فیلم بر اساس «مکبث» شکسپیر نیست، همانطور که آژانس شیشهای - حتی اگر حاتمیکیا واقعاً متاثر از «بعد از ظهر سگی» بوده باشد- یک اثر هنری کاملاً مستقل نسبت به فیلم سیدنی لومت محسوب میشود.
دوم، وس اندرسون چنان سینمای منحصربهفردی دارد که چهبسا بتوان یک سبک کلان سینمایی را از فیلمسازیاش استخراج کرد؛ سینمای او را نمیتوان پس از گرتهبرداری یک فیلم و دو فیلم، مصرف شده تلقی کرد و از این جهت تنه به تنه سابژانر یا حتی یک جریان سینمایی میزند که قابلیت امتداد یافتن و تکوین دارد.
سوم، فیلم «بچه مردم» کوهی از ایدههای خاص خود و اقیانوسی از جزئیات ریز و درشت داستانی، تماتیک و سمعی - بصری دارد که چونان رجهای قالی ایرانی، کنار هم جمع شدهاند و یک کلیت پر و پیمان خوش نقش و نگار را تشکیل دادهاند که هیچ کدام اختصاص به وس اندرسون ندارند.
چهارم هم آنکه، در ذات سبک سینمایی و ادبی پستمدرنیسم، مساله ارجاع و بینامتنیت ریشه عمیق دارد و شاید اگر بخواهیم مهمترین خصیصه سینمای پستمدرن را نام ببریم، همین بازخوانی، بازسازی و سرهمبندی پیکر تازهای برای آثار موجود باشد.
در ادامه دوست دارم یک مقایسه تطبیقی بین سبکشناسی وس اندرسون با متن و اجرای فیلم «بچه مردم» انجام دهم تا بهتر روشن شود قالی ایرانی «بچه مردم» چقدر خوب از سینمای وس اندرسون مدد گرفته تا حرف خود را بزند.
سینمای وس اندرسون به سنت رماننویسی نزدیک است و به همین دلیل از نظر تعدد شخصیت و فضا و موقعیت غنی است. سینمای او، سینمای لوکیشنهای متنوع و رنگارنگ است که هر جای آن، آدمها با قصههای تلخ و شیرینشان منتظرند تا با ضرباهنگی سریع و پیدرپی مقابل دوربین مرد مو قشنگ قصهگو بروند. از رهگذر همین تنوع است که او به صورت پستمدرنیستی، با ژانرهای مختلف سینمایی نیز بازی میکند و هر فصل از فیلمهایش ممکن است اشتراکاتی با یک ژانر مجزا پیدا کند.
در «بچه مردم» نیز پالت رنگی چشمنوازی در هر صحنه وجود دارد که فریم به فریم فیلم را چونان بوم نقاشی خوشرنگی میکند که هر بار 2 یا چند رنگ مکمل، با سلیقه با هم ست شدهاند.
لوکیشنهای متنوعی در «بچه مردم» هست که هر کدام بافتی برجسته از ایران آن سالها را در دل خود دارند؛ از ساندویچی تا چاپخانه، از پیرایشگاه تا تاریکخانه چاپ عکس، از یتیمخانه تا مدرسه و از خیابان تا جبهه جنگ. در هر فصل و در هر کدام از این فضاها نیز شخصیتهای فیلم که هر کدام جزئیات بانمک خاص خود را دارند، جهت کمک به پیشبرد مساله محوری قصه - پیدا کردن مادر واقعی پروتاگونیست - کارکرد خود را ایفا میکنند.
سینمای وس اندرسون از روی شوخطبعی، خیلی چیزها را یهویی و ناگهانی عرضه میکند و همین یهویی بودن باعث خلق خنده میشود؛ چیزی که در «بچه مردم» نیز مثلاً در قالب اینسرتی سریع از تیتر و عکس روزنامه، متناقض با مفهوم آن لحظه از فیلم نمود دارد. در راستای ایدههای ناگهانی و یهویی وس اندرسون که ضرباهنگ آثارش را نیز سریع میکند، آیکونیک بودن سوژه در مرکزیت قاب حائز اهمیت میشود، چرا که او میخواهد در کمترین زمان، مقصود خود را که همیشه غلیظ و اغراقآلود است نشان دهد. یک نمونه از این آیکونیک بودن که در «بچه مردم» منعکس شده، لحظه نشان دادن وقوع انقلاب است که خود را در قالب جابهجایی عکس شاه با امام خمینی نشان میدهد. مورد دیگر، لحظه نمایش اشغال سفارت آمریکاست که خود را در یک اکت آشنا در محاورات عامه نشان میدهد؛ «بالا رفتن از دیواری که پرچم آمریکا روی آن نصب است».
فیلمساز برای بومی و اینجایی کردن ایدههای وس اندرسونی خود، کوهی از المانهای مخصوص ایران و عمدتاً آیکونیک و تیپیکال متعلق به تاریخ و جغرافیای قصه را در دل اثر گنجانده است. خیلی از این آیکونها حتی شمایلی کلیشهگونه دارند که در سینمای پستمدرن اساساً بازی با آن یک المان سبکی است. یک کلیشه و همزمان آیکون کاملاً ایرانی که متناسب با جنس سینمای وس اندرسون در «بچه مردم» آمده، ایده دختر زیبای همسایه با چادر گلی است که نذری میآورد. ایده نامه نوشتن برای معشوقه از جبهه نیز یک نمونه دیگر از این ایدههای آیکونیک است که به لحاظ حسی نیز خیلی خوب در فیلم جواب داده است.
فضای ایرانیزه فیلم «بچه مردم» به کمک المانهای فراوانی بافتدار و پخته شده است. برج آزادی، ترانههای کوچه بازاری، غذاهایی مثل جگر، کباب، کتلت و سبزی خوردن و ساندویچ لای نانهای بولکی دهه شصتی، زیر شلواری راه راه، پنجره رنگیهای معماری ایرانی، فال گرفتن، کتاب کلیله و دمنه، ریتم شش و هشت، لهجه ترکی و حتی شوخی پسرانه با شب زفاف، همگی مابهازای ایرانی ایدههای نمکین وس اندرسون هستند.
در تصویر نیز «بچه مردم» یک فیلم وس اندرسونی چشمنواز است. عموم نماهای فیلم قرینه هستند. از لنزهای واید استفاده شده، تکنیکهایی مثل زوم اوت و زوم این سریع در فیلم وجود دارد؛ تراولینگهای صاف و تخت وس اندرسونی داریم و مهمتر از همه، مشابه سبک تصویربرداری آثار وس اندرسون، صرفاً ۶ جهت اصلی فضای سهبعدی برای زاویه نگاه و حرکت دوربین وجود دارد که عقب، جلو، چپ، راست، بالا و پایین هستند. این نیز یک جور مینیمال کردن دکوپاژ و میزانسن است که حس و حالی شیک و فانتزی به کار میدهد.
نخ تسبیح روایت و مساله محوری قصه، پیدا کردن مادر و پاسخ به سوال کیستی شخصیت اصلی است. در فیلمی که در یک دوران تاریخی حائز اهمیت در شکلگیری ایران کنونی میگذرد، فیلمساز مفهوم اساسی «هویت» را دنبال میکند که در آثار فیلمسازان مهم ما از بهرام بیضایی تا ابراهیم حاتمیکیا به طرق مختلف مطرح بوده است.
«بچه مردم» همچون «تابستان همان سال» در جشنواره پارسال، مناسبات اجتماعی و تا حدی سیاسی ایران معاصر را از دریچه چشم یک کودک/نوجوان میجوید و این راهبرد با ماهیت لفافهگویانه هنر بخوبی چفت و بست میشود. فیلمساز، قهرمانش را در پی یافتن هویت خود به این سو و آن سو میفرستد و در انتها، با ذوق بیانی قدرتمندی، این هویت را در دل جنگ و در پیوند با مفهوم مام میهن مییابد که حسن ختام درخشانی محسوب میشود؛ گرچه آخرین صحنه فیلم را چندان نپسندیدم و میتوانست با لحن گرم و شیرین فیلم همخوانی بهتری پیدا کند.
باید تبریک گفت به فیلمساز خوشذوقی که اینگونه به زبان سینما مسلط است و توانسته بر مبنای ایدههای وس اندرسونی، یک فیلم ملی- میهنی تمامعیار خلق کند، چونان قالی اصیل ایرانی.