printlogo


کد خبر: 298647تاریخ: 1403/11/18 00:00
جگر کبابی

قبل از آنی که «جگر» برکشمت بر تن سیخ
 شعری آورده‌ام از سابقه‌ات در تاریخ
از بد حادثه آتش به دلت افتاده
 آه از دست تو ای عضو به ظاهر ساده
 رنگ و رویت جگری، سینه تو مملو آه
 دود از آه بلندت بشود رنگ سیاه
بوی تو وقت کباب است چه تحریک آمیز
 جزّجیگر زده! روغن سرِ این شعله نریز
 در کنارت دل و قلوه است که دارند بقا
 هست نامت سر دکان «جگری رفقا»
 خون دل خورده‌ای از چشم تو خون می‌ریزد؟
منطق عشق چنین است، جنون می‌ریزد
جگر و فلسفه، منطق؟ همگی‌شان کشک است 
اشکت، عمریست که با شعله، دَمِ هر مشک است
من که دلبسته طعم تو شدم ای دلبر
تو رفیق گذر عمر منی ای «جیگر»
  تا کبابی بشوی، چرخ زنی بر اخگر
 چقدر خورده‌ام از دست تو من خون جگر
گر چه با قبض مزاجم همه شب، آش خورم
سر ظهر آمده‌ام تا جگرت را بخورم
 من که در طبخِ غذاسوخته، یک پروفسورم
جگرت سوخته‌، آن را بخورم یا نخورم؟

Page Generated in 0/0070 sec