printlogo


کد خبر: 35817تاریخ: 1389/1/14 00:00
نجوایی با سید شهیدان اهل قلم
ديروز 13بِدر نبود، فتنه بِدر بود!

حسين قدياني

 

آمدم بر سر مزارت سيدمرتضی. باز هم اورکت سپاه تنت بود در عکس حجله‌ای. چشمانت در این عکس با آدم حرف می‌زند. «نسیم حیات» داشت موهای لختت را تکان می‌داد. تو خود آن همه زیبایی که جمال چهره تو حجت موجه ماست. من پدرم را مدیون تو هستم مرتضی. تو نبودی عده‌ای بابا اکبر را در جاده اهواز- خرمشهر جا می‌گذاشتند. جبهه در جبهه می‌ماند اگر تو نبودی. 20 فروردین سالروز شهادت تو نیست، سالگرد هر شهیدی سالروز شهادت توست. سرخ ماندن شهادت مدیون روایت فتح توست. ما فرزندان شهدا به تو بدهکاریم. تو پدران ما را از جنوب بیرون آوردی. فکه در فکه می‌ماند اگر تو نبودی. اصلا شهادت به تو بدهکار است. شهادت بدهکار است به روایت فتح تو. تو از همه ما طلب داری. ما 8 سال دفاع مقدس را به قلم تو بدهکاریم. قلم تو امام نوقلمانی چون من است. بوقلمون صفتان می‌خواهند تو را رنگ کنند. نه، تو راوی جنگ هستی، نه راوی صلح. اینها می‌خواهند تو بچه شاه عبدالعظیم نباشی. اینها تو را مقیم هالیوود می‌خواهند. اینها از «سید شهیدان اهل قلم» بدشان می‌آید. اینها عاشق احادیث نفس تو هستند که تو خود آنها را سوزانده بودی. اینها دوست پسر غزاله را از راوی چزابه بیشتر دوست دارند. اینها می‌خواهند تو به جای روایت فتح، پشت «بوم» بنشینی و نقش عادات سخیف بزنی. اینها می‌خواهند پرچمت را پایین بیاورند و تو را هم قد خود کنند. نه مرتضی، شأن تو جایی جز آسمان نیست. روایت فتح، ضجه تو بود در فراق آسمانی‌ها. موسیقی روایت فتح، درد دل ما بود. آسانسور ساختمان مک دونالد لیاقت موسیقی «پاتک روز چهارم» را ندارد ولی من مانده‌ام چرا در کتاب فروشی روایت فتح آثار تو را سانسور کرده‌اند! پس دلم آقا مرتضی درد داشت که آمدم سر مزارت. من در روز «جمهوری اسلامی» آمدم سر مزارت. جمهوری اسلامی به روایت فتح تو بدهکار است. من آمدم سر مزارت در روز «جمهوری اسلامی» در این مظلوم‌ترین روز انقلاب که میان دید و بازدیدهای عید گم شده است.

برای رهایی از روزمرگی چه جایی بهتر از بهشت زهرا. چه جایی بهتر از مزار خدایگان بندگی. بگذریم که آن روز، پنجشنبه هم بود. آقا مرتضی! گوش کن می‌خواهم به تو بگویم که بعد از تو بر ما چه گذشته است. نه، حاج سعید قاسمی تو را روی مین نفرستاد. خدا اراده کرده بود مرتضایش را شهید ببیند. آن مین مامور خدا بود روی زمین برای بردن تو به آسمان. آقا امسال را سال «همت مضاعف-کار مضاعف» نام نهادند. من چون از ولایت فقیه معمولا بد دفاع می‌کنم پیام آقا را این طور می‌فهمم؛ «حاج همت مضاعف-شهید کارور مضاعف». اصلا پیام آقا برای من یعنی «آوینی مضاعف». آقا مرتضی! در سال همت مضاعف این سومین باری بود که بهشت زهرا رفتم. دیر خرابات من مزار شهداست. من اینجا اعتکاف می‌کنم. اینجا کوی لیلی است. اینجا خیلی شبیه کوچه بنی‌هاشم است. فرقی هم نمی‌کند قطعه 26 باشد یا قطعه شهدای گمنام یا حتی مزار تو. قسم به خون شهدا؛ ما می‌دانیم تیغ و حلقوم فتنه گران، یک موز سر علی اگر کم گردد. خامنه‌ای موظف است که بگوید غلامِ علی هم نمی‌شود اما وظیفه ما هم این است که یقین داشته باشیم امر خامنه‌ای همان امر علی است. اطاعت از سیدعلی یعنی اطاعت از علی. خامنه‌ای البته که «علی» نیست اما همان پرچم علی در نهروان، امروز در دست مجروح خامنه‌ای است. نسل این دست برمی‌گردد به «کف العباس». ما خیال می‌کنیم مدافع ولایت فقیه، ما هستیم. نگهدار خامنه‌ای والله عباس است. سال هزار و سیصد و هشتاد و اشک، آری «هشتاد و اشک» می‌توانست سال شکست‌های کوچک باشد اما به فتوحات بزرگ منتهی شد چون دستان مجروح خامنه‌ای در دستان بریده عباس است. این دستگیری بهترین سمفونی آخر الزمان است. جلوه ویژه خداست در آخرین روزهای زمین کاش گوش نامحرمان کر بود تا به شما می‌گفتم یل‌ام البنین چقدر مولای ما را دوست دارد. علم علمدار کربلا دست علمدار انقلاب ماست. دشمن برود خواب سقوط جمهوری اسلامی را ببیند. شتر در خواب بیند پنبه دانه. فرقی نمی‌کند هر شتری حتی شتر جنگ جمل. شتر براندازی در خانه هر حکومتی می‌خوابد الا خانه‌ای که عباس صاحب خانه‌اش باشد. سرور و سالار است عباس. پسر گل یاس است عباس. برادر حسین است عباس. اشجع الناس است عباس. نگهدار خامنه‌ای است عباس. عشق امام زمان است عباس. مقتدای ماه است عباس ماه کامل است عباس. عموی ماست عباس. حریف عدوی ماست عباس. پشتیبان انقلاب ماست عباس. حیدر کربلاست عباس. تشنه لب عاشورا در کنار علقمه است عباس. باب المعرفت است عباس. مظهر بصیرت است عباس. بهانه خلقت کربلاست عباس. ذخرالحسین است عباس. باب الحوائج است عباس. بهشت ماست عباس. سقای ماست عباس. خدای احساس است عباس. اشبه الناس به علی است عباس. دست خداست عباس. آقای ماست عباس. هستی ‌ام‌البنین است عباس. مایه دلگرمی زینب است عباس. «نافذ البصیره» است عباس. امامی می‌گفت: رحم الله عمی العباس. امام دیگری می‌گفت: خواهم آمد هر کجا باشد روضه عباس. آبروی مهدی است عباس. دردانه زهراست عباس. زیباتر از یوسف است عباس. قمر بنی هاشم است عباس. افتخار رسول خداست عباس. بهشت، جهنمی بیش نیست بی‌وجود عباس. مایه فخر خداست عباس. بهشت خداست عباس. انیس و مونس ماست عباس. دل و دلدار و دلبر ماست عباس. والله «آید به جهان اگر حسین دگری/ هیهات برادری چو عباس آید». «همت مضاعف» یعنی «عباس». عباس یعنی همه خوبی‌های مضاعف. پیام امسال یعنی روز و شب ثنای عباس را گفتن. بریده باد نفسی که بی یاد عباس بالا آید. هر نفسی که ما می‌کشیم ممد حیات نیست، ممد نام عباس است. در نهانخانه دل ما صاحب خانه عباس است. تمام زندگی ما وقف عباس است. امتداد حکومت حکیمانه خامنه‌ای دست عباس است. به آمریکا و اسرائیل ربطی ندارد. عباس از بصیرت خامنه‌ای خوشش می‌آید. بصیرت خامنه‌ای پاره تن «نافذ البصیره» است. دشمنی با مولای ما درافتادن با عباس است. با آل علی هر که در افتاد ور افتاد. همت مضاعف یعنی همت خود آقا. ما در تعطیلات بودیم اما آقا خیلی زود کارش را شروع کرد. چند جایی رفت و حال‌و‌روز صنعت کشور را جویا شد. خودش هم راهیان نور شد و آمد دشت عباس. این هم خودش زیباست که آقا امسال به عشق عباس آمد «دشت عباس». من امسال، آقا مرتضی! همت خود را مضاعف کرده‌ام. پارسال این موقع تنها یک بار رفته بودم بهشت زهرا. ما به پیام آقا حتی در تعداد رفتن به بهشت زهرا هم عمل می‌کنیم. پنجشنبه‌ها بویژه دم غروب بهشت زهرا خیلی می‌چسبد. راه رفتن میان قبور شهدا وقتی که تنها باشی وقتی که احساس بی کسی کنی وقتی که خورشید دارد غروب می‌کند پیادهِ روی روی ابرها راه رفتن در آسمان است. روی مزار شهیدی که با پدرم همسایه است نوشته شده: «شهید نظر می‌کند به وجه الله. بسیجی شهید ساغریچی فرزند کریم که در سن 17 سالگی در تاریخ 10/2/61 در عملیات بیت المقدس خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل گردید. جان به قربان شهیدی که پس از کشته شدن/ غسلش از خون بود و گرد غریبی کفنش. قطعه 26 ردیف 63 شماره 50». عمرم کفاف دهد سنگ نوشته همه شهدا را خواهم نوشت. منشور جمهوری اسلامی همین سنگ نوشته‌هاست. لطفا قبور شهدا را بازساری نکنید. این سنگ نوشته‌ها بخشی از گونه مادران شهید داده است. مادران شهدا عمری است سنگ این سنگ نوشته‌ها را به سینه می‌زنند. چه بسیار که اشک از دریچه چشم مادر شهیدی بر این سنگ نوشته‌ها جاری شده است؛ یکی‌اش مادر شهید غلام کبیری که در قطعه 55 تنها و غریب نشسته بود و داشت اشک می‌ریخت. این شهید بسیجی 8 ماه دفاع مقدس بچه شهرری است و با تو ‌ای آوینی هم محل است. در سعادت آباد توسط منافقین به شهادت رسید. این شهید بسیجی فقط 18 سال سن داشت و نقشه کشی ساختمان خوانده بود. مادرش می‌گفت: «زیاد به ما چیزی نمی‌گفت. تودار بود. آخرین باری که دیدمش فکر نمی‌کردم آخرین باری باشد که می‌بینمش». بچه شهرری. بسیجی جنوب شهری. شهید فتنه. آه که چقدر مظلومند این بچه بسیجی‌ها. این شهدای بسیج در 8 ماه جنگ نرم. این «امیر ذوالعلی». این شهدای بسیجی سید علی. روز جمهوری اسلامی با وجود این بچه‌ها، با وجود این جوانان اهل سخا و جود، با وجود تو‌ای مرتضای آوینی هرگز به شب نخواهد رسید اما راهیان نور باید چند تا اتوبوس هم راهی مقتل این شهدا نه در جنوب که در شمال شهر تهران کند. نه در شاخ شمیران که در همین تهران خودمان. مقتل شهید غلام کبیری برای من حتی از قتلگاه پدرم در جاده اهواز-خرمشهر عزیزتر است. پدر من با دشمنی می‌جنگید که لااقل در دشمنی صداقت داشت ولی دشمن بسیجیان این دوره و زمانه در پوست دوست فرو رفته است. ظاهرا حجت‌الاسلامند اما روز واقعه حجت آمریکا می‌شوند. سران فتنه «آیهًْ الله» نیستند، آیت شیطان بزرگند. نشانه‌ای از شیطنت ابلیس. نه، من امسال عید با اتوبوس راهیان نور به طلائیه نرفتم. با همان اتوبوسی که چهارشنبه 9 دی ما را آورد راهپیمایی رفتم مقتل شهدای بسیج در بلوار کاوه. در سعادت آباد. در قیطریه. در همان جایی که شهروندان مطیع دهکده جهانی این روزها دارند لایی می‌کشند، خون غلام کبیری‌ها ریخته شده. آ سِد مرتضی! غلام کبیری این بچه محلت را روی موتور همان‌ها به شهادت رساندند، که روز 12 فروردین به جمهوری اسلامی «نه» گفتند. اینها یک اقلیت محض یک‌و‌نیم‌درصدی اما پر ادعا و لجوج و وراج هستند که به جای خدای عباس، «تاج» را می‌پرستند. آن ملکه رقاص را می‌پرستند. اینها عاشق شیر و خورشیدند اما شیرشان پاکتی است و خورشیدشان 9 دی طلوع نکرده غروب کرد. اتفاقا ابر و باد و مه و خورشید و شیر و فلک در کارند که نظام جمهوری اسلامی پیوند بخورد به حکومت حضرت صاحب. اتفاقا شیر ما هستیم که 22 بهمن آمدیم اما شما وجود نکردید بیایید. شما شیر دستشویی‌های نظام ما هم نیستید. شما شیر پاکتی هستید که به جای عکس شیر، عکس گاو روی آن كشيده شده است. ما شیر بچه‌های اسدالله غالبیم. ما شیر بچه‌های علی‌ابن‌ابیطالبیم. شما موش کور کاخ سبز دمشقید و ما شیر بچه‌ها را که می‌بینید در می‌روید. نه، من برای صغیر و کبیر شما هیچ احترامی نگه نمی‌دارم، چرا؟ چون عباس برای شمر ملعون احترام نگه نداشت و حتی جواب سلام شمر را هم نداد. آری، شما شمر هستید منتها خط تولیدتان 1400 سال عقب افتاده. شما اگر شمر نیستید پس چرا به ما امان نامه آمریکا را نشان دادید؟ چرا گفتید؛ ولایت فقیه را بی خیال شوید، آمریکا با شما هیچ کاری ندارد؟! آقای اوباما! ما دست از دامان ولایت فقیه بر نخواهیم داشت. بجنگ تا بجنگیم. بجنگ تا ببینیم چه کسی کم می‌آورد. باورم هست کسانی که در عاشورای سال هشتاد و اشک، آشوب کردند، در کربلا هم اگر بودند به مشک عباس تیر می‌انداختند تا از عطش کودکان حسین خوشحال شوند. اینها از شمر بدترند؛ صد رحمت به شمر! این جماعت حلقوم تکیه عزای حسین را برید. صد رحمت به خوارج اسلام. شما قرآن را پاره کردید و آتش زدید به‌جای آنکه بالای نیزه برید. من اما به لج این جماعت می‌خواهم بگویم؛ روز 12 فروردین 1358 هنوز به دنیا نیامده بودم ولی مادرم وقت انداختن رای خود به صندوق انتخابات، زیر برگه «آری» خود نام مقدس مرا نام «حسین» را نوشت. مادر من جمهوری اسلامی را اینگونه دوست دارد. پس من هم در این «آری» سهیمم. من باز دارم به جمهوری اسلامی با همین دل نوشت‌ها «آری» می‌گویم. من نه به هاشمی رای دادم، نه به ناطق و نه حتی به احمدی‌نژاد. من حتی به علی لاریجانی و علی مطهری هم رای ندادم. من رای دادم مثل آن 40 میلیون به جمهوری اسلامی. پدر من فقط به «خمینی» رای داد و من هم فقط به «خامنه‌ای» رای می‌دهم. پدر من یک هوندا 125 داشت که هنوز هم بیمه اباالفضل است. غلام کبیری روی موتور پدر من به شهادت رسید و مادر پیرش باید بداند ما یعنی ما ملت اجازه نخواهیم داد بر سنگ مزار این برادر شهیدمان گرد غربت بنشیند. نه، من اجازه نمی‌دهم به نسل من بگویند نسل سوخته. ما نسلی هستیم که دماغ سران فتنه را سوزاندیم. ما نسل عباس ساخته هستیم نه نسل سوخته. نسل سوخته، آقازاده‌های فراری و متواری سران فتنه‌اند. هر کس برای مولای ما شاخ و شانه بکشد ما نسلش را می‌سوزانیم؛ هر کسی می‌خواهد باشد. ما رهبران نداریم؛ یک رهبر داریم که نام عاشورایی‌اش حضرت آیت‌الله العظمی سید علی حسینی‌خامنه‌ای است. سران فتنه چند نفرند؛ رهبر ما اما یک نفر است. تنها یک سایه، یک آیه، یک آه، یک نایب بقیهًْ الله بالای سر ماست و آن خامنه‌ای است. اینها نسل مرا غریب گیر آورده‌اند. لکنت زبان نسل من را دیده‌اند، خیال کرده‌اند ما حرف حساب نداریم. الان اما نسل من زبان باز کرده است و به حرف آمده است. نسل من نسل «امن یجیب» است. از نسل «حبیب» است. نسل من «باعورایی» نیست، «عاشورایی» است. نسل من نسل راهیان نور است و نسل منافقین،‌راهیان گورند. نسل من همه برمی گردند به آقایی به نام «خامنه ای». نسل من یتیم نیست، پدرش خامنه‌ای است. سایه نایب خورشید بر سر ماست. دست خدا بر سر ماست. رهبر نسل من خامنه‌ای است نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد. ما شیعه علی و پیرو سید علی هستیم. ما به یاد «کف العباس» بوسه بر دست مجروح خامنه‌ای می‌زنیم. مشروح این دست بوسی را خداوند در قیامت نشان‌تان خواهد داد. نسل من ابن عمار است نه ابن زیاد. ابن زیاد آنقدرها هم که فکر می‌کند زیاد نیست. چهارشنبه سوری هم گذشت، ما اما زیاد بودن شما و بی‌شمار بودنتان را ندیدیم! ما بی‌شماریم، ما بی‌شماریم، این بود بی‌شمار بودن‌تان؟ شما غلط کردید بی‌شمارید. شما بی‌شمار نیستید؛ شما بی شعار هستید و از شعارهای ما تقلید کردید و شعورتان در همین حد بود که بگویید: «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی». شما شعورتان بیشتر از این نمی‌رسد. آری، شما شعور اسلام لیاقت اسلام را ندارید. شعور شما یک چیزی در مایه‌های سواد شیخ بی سواد است. اسلام دین باکلاس‌ترین بندگان مخلص خداست. لیاقت شما شیطان پرستی است. خدای شما شیطان بزرگ است اما خدای ما حتی بزرگ تر از آن است که وصف شود. ما به خامنه‌ای در روز ازل رای داده بودیم که اصلا شورای نگهبان و خبرگانی هم در کار نبود. می‌دانید نسل من چرا وقتی خامنه‌ای صحبت می‌کند بی اختیار می‌گرید؟ زیرا یاد آن عهد ازلی خود با حضرت ماه می‌افتد. یاد روزی که ما به خدا قول دادیم در روزگار غیبت خورشید قدر ماه را بدانیم. این خدای ما چون ما را دوست دارد خامنه‌ای را از ازل رهبر ما کرده است. خامنه‌ای رهبر است یعنی این «ره» را از «بر» است که چگونه طی کند. خامنه‌ای خوب می‌داند چه کار کند. در عجبم از روی شما سران فتنه که اداره بچه‌های تان از دست‌تان در رفته است ولی می‌خواستید به مولای ما طریقه اداره کردن نظام و جمع و جور کردن فتنه را بیاموزید(!) جناب آقای جام زهر! مخاطبم شما هم هستید. در سال هزار و سیصد و فتنه در سال هزار و سیصد و هشتاد و اشک چه بسیار که به مولای ما نامه نوشتید و به خیال خام خود خواستید به خامنه‌ای راه عبور از فتنه را نشان دهید. خامنه‌ای اما به هیچ یک از نامه‌های شما جواب نداد و شتر فتنه را هم خواباند. به هیچ کدام از توصیه‌های شما در نماز جمعه عمل نکرد و فتنه را هم خواباند. امام یک چیز می‌دانست که در شما لیاقت رهبری را ندیده بود و در خامنه‌ای دیده بود. حرف مفت نزنید؛ خط امام یعنی خط خامنه ای. امام البته شاید شما را دوست داشت اما دوست داشت خامنه‌ای رهبر ما شود. امام شاید شما را دوست داشت اما شما را به اندازه جمهوری اسلامی، به اندازه ما خانواده‌های شهدا که دوست نداشت. داشت؟ امام از تبعید که بازگشت آمد بهشت‌زهرای ما. امام فقط به چهره نورانی پدران ما غبطه می‌خورد و البته ملاک را حال فعلی افراد یعنی دقیقا حال فعلی شما و نه احوالات گذشته‌تان می‌دانست. پس حول حالنا الی احسن الحال. شما حال فعلی تان چندان مساعد نیست. فشارتان پایین آمده. تب‌تان بالا رفته. آلزایمر گرفته‌اید و از امام چیزی یادتان نمی‌آید. شما مریض هستید و باید به دکتر مراجعه کنید. مریضی که سرطان می‌گیرد نمی‌تواند به دکتر بگوید من که قبلا آدم سالمی بوده ام! قبلاً طلعه و زبیر هم آدم‌های سالمی بودند. نه، شما عاشق خامنه‌ای نیستید. دروغ نگویید. دروغ گو دشمن خداست. این یکی از شعارهای شما بود. شما چشم طمع بسته‌اید به منصب ولایت. چنانکه از منابع موثق شنیده‌ام؛ دوست، همراه و همسنگر دیروز و امروز و فردای‌ ما خامنه‌ای است اما از اینها بالاتر امام ما خامنه‌ای است. قدرت‌طلبی، تمام رمز فتنه شماست. بله، این نسل من است که عاشق خامنه‌ای است. ما یک رهبر داریم. خامنه‌ای نام رهبر تمام سال‌های ما است. سال هشتاد و اشک، نه آقا! سال ما نبود. سال شما بود. سال ماه بود. سال آه بود. سال اثبات این نکته بود که خامنه‌ای، خمینی دیگر است. نه، رمز عبور از فتنه، نامه‌های سران فتنه نبود. ناله‌های خامنه‌ای بود در شباهنگام عبادت. نامه‌های شما راهکاری برای برون رفت از فتنه نبود؛ دقیقا خود فتنه بود. من خوب می‌دانم چرا خامنه‌ای از آمریکا نمی‌ترسد؛ چون مولای ما متقی است و از خدا حساب می‌برد و به عباس متکی است. ترس از خدا با خامنه‌ای و هراس از زرق و برق شرق و غرب با شما. آقایان سران فتنه! ارتباط‌تان با خدا ضعیف شده است. شب وقت نماز شب است نه هم بستر شدن با تاریکی. ما اما آن نماز جمعه را هم به شما اقتدا نکردیم؛ این را من اینجا بگویم که در تاریخ ثبت شود. ما آمده بودیم علی تنها نماند. ما نماز جمعه‌مان را فدا کردیم تا امام جمعه تنها نماند. امام جمعه ما خامنه‌ای است. سوره جمعه را باید حضرت آقا بخواند. شما امام جمعه همان‌هایی هستید که مثل روز جمعه تعطیل بودند و با کفش نماز خواندند. امام ملت ما خامنه‌ای است. ما حاضریم تمام دنیای‌مان را بدهیم که خامنه‌ای فقط برای‌مان به زیبایی هر چه تمام‌تر یک بار دیگر سوره جمعه بخواند. ما اتفاقا عاشق چشم و ابروی خامنه‌ای هستیم. نه، ما آدم‌های ظاهر بینی نیستیم. جمال چهره ماه حجت موجه ماست. خامنه‌ای حتی نامش هم زیباست. «خا» و «الف» و «میم» و «نون» و «ها» و «یا» مقدس‌ترین حروف ادبیات فارسی هستند. خداوند این گونه تقدیر کرده است که ما هر وقت می‌گوییم «خامنه‌ای» در دل خود «خمینی» هم داشته باشد. اما ما هر وقت نام شما سران فتنه را به زبان می‌آوریم اثری از خمینی نمی‌بینیم. البته چرا، ما هر وقت نام شما را می‌بریم اثر کاخ نشینی آقازاده‌های تان را می‌بینیم ولی اثری از حسینیه ساده امام نمی‌بینیم. ما هر وقت نام شما سران فتنه را می‌بریم اثر غصه خوردن‌های امام اثر جام زهر را می‌بینیم. شما اما اشتباه نکنید؛ اتفاقا اصلا برای ما مهم نیستید. با انقلاب باشید یا بر انقلاب، ما کار خودمان را می‌کنیم. قطب نمای ما خامنه‌ای است كه مقتدايش و مولايش قطب عالم امكان است و ساعت شما متاسفانه به وقت BBC تنظیم شده است. جهت حرکت ما را فقط خامنه‌ای نشان می‌دهد. ما به احترام خامنه‌ای است که حرمت شما را نگه داشته‌ایم و الا خوب می‌دانید که اینجا کوفه نیست. بهار این دیار پر از شکوفه است. اینجا کوفه نیست. ما دیروز سیزده بدر نرفتیم. رفته بودیم فتنه بِدَر. ما دودمان فتنه سبز را دیروز به جوی آب انداختیم. نه، «سیزده» عدد نحسی نیست. هیچ عددی نحس نیست. نحس، فتنه شما بود که ما در 9 دی و 22 بهمن، آن را از خودمان دور کردیم. شما در 8 ماه دفاع مقدس ملت ما در جاده انقلاب «بهمن» انداختید ما اما در 22 بهمن، آوار شدیم سرتان. سر تک تک تان. سر هر پنج تای تان. ما اما شیر بودیم و بهمن شما را در جاده انقلاب دیدیم در نرفتیم، شما اما 22 بهمن ما را در خیابان انقلاب دیدید و در رفتید. «سوسولا کوشن؟ تو سوراخ موشن!» شما بزرگ‌ترین تان تنها چند قدم راهپیمایی کرد که من برای مردم از بس کم و کوتاه بود در مطلع یک دل نوشت تعدادش را شمردم. می‌دانید چرا بهمن شما در جاده انقلاب اسلامی کارگر نیفتاد؟ چون فرمان اتوبوس انقلاب همان اتوبوسی که ما را چهارشنبه آورد راهپیمایی حکومتی 9 دی، دست خامنه‌ای است. اتوبوس انقلاب که سهل است، اراده ما هم دست خامنه‌ای است. ما گوش به فرمان نایب خورشیدیم. این حرف‌ها را که بی نهایت زیباست پدرم در دهان قلم من گذاشته است. قلم من دربست در اختیار جمهوری اسلامی است. قدم نسل من اما دربست در اختیار حضرت ماه است. نسل من نشسته در اتوبوس انقلاب اسلامی و دارد ساندیس مقدس نظام جمهوری اسلامی را نوش‌جان مي‌كند و ني‌اش را فرو مي‌كند در چشم«فرانس 24». شما اما دلارهای آمریکا در حلقوم تان گیر کرد. مردم آمریکا راضی نبودند مالیات‌شان به كاخ سفيد خرج فرقه فتنه شود. من حاضرم با هزینه خودم یک رفراندوم در آمریکا برگزار کنم که آیا مردم آمریکا راضی به خرج کردن هیلاری کلینتون از سرمایه‌شان برای فتنه گران ایران نه حالا بگو اپوزیسیون قانونی(!) هستند یا نه. آیا مثلا مردم آمریکا راضی هستند دلارهایی که با کار و زحمت در آورده‌اند، برود در جیب یکی از سران فتنه به نام آقای خاتمی؟ بياييد SMS بگذاریم اصلا. متاسفانه شما سران فتنه آن دنیا باید جواب 2 بیت‌المال را بدهید؛ هم بیت المال ملت ایران و هم بیت‌المال مردم آمریکا. آن دنیا مردم آمریکا جلوی شما و ارباب‌تان، ارباب رو سیاه‌تان اوباما را خواهند گرفت که چرا چراغی که به خانه آمریکایی‌ها روا بود خرج مسجد ضرار شد. یک آمریکایی در وبلاگ من کامنت جالبی گذاشته بود. نوشته بود؛ اصلا گیرم در انتخابات شما تقلب شده، چرا هزینه‌اش را اوباما از جیب ما می‌دهد؟! من اما دارم با خرج خودم از نظام دفاع می‌کنم ولی اف برشما که هزینه فتنه‌تان از جیب مردم از همه جا بی خبر آمریکا داده شد. باور کنید مردم آمریکا مثل ملت ما نیستند ولی اهل کوفه هم نیستند. سال گذشته «قرآن کریم» در ردیف پرفروش‌ترین کتب آمریکایی‌ها بود. جهانی شدن خوب یا بد اتفاق افتاده است اما به نفع اسلام. شب‌پرستان شاید بتوانند قدس را تخریب کنند اما دست‌شان به این کتاب مقدس نخواهد رسید. دست پست‌شان به این دل‌های مالامال از عشق به «آیه‌های خدا» نخواهد رسید. قدس تنها به یک قیمت خراب خواهد شد، به قیمت نابودی کامل اسرائیل. پدر من 11 اردیبهشت سال 61 در شب شروع عملیات «الی بیت‌المقدس» و نه «بيت‌المقدس» شهید شد و من در آستانه سالگرد شهادت بابا اکبر به کودکان قبهًْ الصخره می‌گویم که ‌ای عزیزان! اگر سنگ کم آوردید من سنگ مزار پدرم را تقدیم شما می‌کنم و از شما می‌خواهم آن را تکه تکه کنید و با هر تکه‌اش بخشی از اسرائیل را از صفحه روزگار محو کنید. نه، قلم من زیبا نیست. این خون سرخ پدر شهیدم است که زیباست. زیبا و فریبا و شیدا و دلربا قلم آوینی بود که می‌گفت؛ «زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است». آري، مرتضي! شهادت زیباست اما مثل مرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیباتر است. جنگ زيباست اما روايت فتح از آن هم زيباتر است. شهادت در رکاب خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن هم زیباتر است. خون دادن برای خمینی زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه‌ای از آن هم زیباتر است. «سید شهیدان اهل قلم» لقبی زیباست اما «افسر جنگ نرم» شدن از آن هم زیباتر است. نسل من افسران سپاه ماه هستند؛ فداییان حضرت آه در خط مقدم اینترنت. شعار ما این است: «هر وبلاگ یک سنگر». ما در این فضای مجازی هم حسینیه‌ای به نام حاج همت و پادگانی به اسم دوکوهه ثبت خواهيم کرد. اینجا را هم جوانان بنی هاشم پر از مدینه کرده‌اند. آهای مرتضای آوینی! این همه وبلاگ از خون روایت فتح تو به جوش آمده. تو راوی فتح خون غلام کبیری‌ها و امير ذوالعلي‌ها هم بوده‌ای، چون تو، هم این افتخار را داشتی که به خمینی امام بگویی و هم این افتخار را داشتی که به خامنه‌ای امام بگویی. من در مدح آه شاگردي تو را مي‌كنم، آنجا که در وصف حضرت ماه گفتی: «پهندشت حدوث، افقی بود تا طلعت ازلی او را اظهار کند و زمان فانی، آینه‌ای، که آن صورت سرمدی را...دیدیم که می‌شناسیمش، آنهمه که آفتاب گردان، آفتاب را و دریا، ماه را...و او نیز ما را دوست می‌دارد، آن همه که معنا لفظ را. پرده‌ها را آویختیم تا چشمان‌مان به لاشه سرد و بی‌روح زمین نیفتد و در خود ماندیم و یتیمانه گریستیم. دیری نپایید که ماه بر آمد و در آینه خود را نگریست و شب پرک‌ها بال به شیشه کوفتند تا راهی به دشت شناور در ماهتاب بیابند. عزیز ما،‌ای وصی امام عشق! آنان که معنای ولایت را نمی‌دانند در کار ما سخت در مانده‌اند...سر ما و قدم تان که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان». آ سد مرتضی! قربان آن موهای لختت بروم که جز در نسیم فکه تکان نخورد. فدای آن آخرین خنده هایت جلوی دوربین. صدای محزون تو تنها فریادی بود که از حنجره بریده و حلقوم به خون غلتیده شهدا بیرون می‌آمد. صدای محزون تو سند مستند جنگ بود. تو خودت هم مثل روایت فتح، مستند بودی و عکس حجله‌ای می‌انداختی. چه عیبی داشت که حالا از یک راه طی شده آمده باشی. ما همه از یک راه طی شده آمده‌ایم. تو اما خود آن همه صداقت داشتی که به این راه طی شده اعتراف کردی. شما را خمینی و ما را خامنه‌ای به صراط حق به مناط جاء الحق کشاند. ما همه در راه چاه بودیم اگر حضرات ماه نبودند. تو سبیل نیچه‌ای می‌گذاشتی و ما ریش پروفسوری. حضرات ماه؛ خمینی و خامنه‌ای اما ما را ریشه‌دار کردند و چون عیسی به جان مرده ما روح دوباره دميدند. تو برای اینکه قیافه بگیری کتاب‌های آنچنانی می‌خواندی و ما هم برای اینکه قیافه بگیریم کتب مکاتب دانشگاهی و جزوه مکاسب حوزوی را دست می‌گرفتیم. مرتضی! قسم به تک تک قدم‌هایی که آقا برای مشایعت پیکر مطهرت برداشت عده‌ای می‌خواهند چفیه را از روی دوش تو بردارند و باز برایت کراوات بزنند. اینها می‌خواهند باز ریش تو را بتراشند و تو را دوباره برگردانند به همان راه طی شده. اینها می‌خواهند برای ما آوینی جدیدی بسازند که دیگر راوی فتح نباشد. مسافر هالیوود باشد. با اینها بود جلوی در دهکده جهانی مک لوهان زیر پای مجموعه آثارت مین كار می‌گذاشتند. اینها اگر فامیل تو هستند پس چرا داماد مک لوهان شده‌اند؟ اینها اگر دوست تو هستند چرا بست نشسته‌اند جلوی هالیوود؟ تو همسنگر بچه بسیجی‌ها بودی در کانال کمیل اما اینها همشهری 24 ساعته روزمرگی‌ها شده‌اند. اینها هیچ بویی از مرام تو نبرده‌اند. اینها تو را در کتاب فروشی روایت فتح سانسور کرده‌اند. اینها می‌خواهند ما را «حلزون‌های خانه به دوش» کنند و در «فردایی دیگر» مهر ابطال بکوبانند بر «فتح خون». اینها می‌خواهند تو هم مثل خودشان برای نامزدهای قدرت فیلم بسازی نه برای کاندیداهای شهادت. عجله کن مرتضی. امسال زودتر روی مین برو، برو تا نبینی که «رستاخیز جان» را جان به لب کرده‌اند. با اینها باشد از«توسعه و مبانی تمدن غرب» بت می‌سازند. اینها نمی‌خواهند تو «آغازی بر یک پایان» باشی. اصلا اینها معنای «انفطار صورت» را نمی‌دانند. به صورت اینها عجبا که چندی هم با تو بوده‌اند اما «نسیم حیات» نخورده. اینها دنبال «حکومت فرزانگان» نیستند؛ دنبال حاکمیت غربزدگان هستند. با اینها باشد «آینه جادو» را هم جادو می‌کنند. این تو بودی که خامنه‌ای را بیشتر از خود می‌شناختی. اینها حتی تو را نشناخته‌اند. متولی آثار تو خون سرخ شهدای ماست نه اینها که دارند آثارت را روی مین می‌فرستند. اینها می‌خواهند به دوستانت در روایت فتح حرف زور بزنند و کاری کنند که مَثَل «موسسه روایت فتح» به آثار آوینی، مَثَل «موسسه تنظیم» باشد به آثار امام. اینها می‌خواهند ما قبل از فاتحه خواندن برای تو، اول از آنها اجازه بگیریم! اینها می‌خواهند تو زلف بر باد ندهی و در همان فکه غریب و تنها بمانی. مکه ما ‌ای صاحب صدای جبهه! فکه توست. ما سند ششدانگ وصیتنامه پدران مان را به نام صدایت کردیم. حج واجب جنگ طواف بر گرد قتلگاه توست. «کف العباس» جنگ مقتل توست. تو اگر نبودی ما یادمان می‌رفت تشنه لبی عباس‌های دشت عباس را. تو اگر نبودی ما فراموش می‌کردیم در جبهه نماز شب هم خوانده می‌شد. تو به جای اینکه از جنگ فیلم بسازی، همان فیلم جنگ را نشان ما دادی. روایت تو پرفروش نبود، پرخروش بود. دوربین تو سندی مستند بود بر آسمانی بودن بچه بسیجی ها. دوربین تو آینه بود و جنگ را درست نشان می‌داد نه درشت. تو درستگو بودی نه درشتگو. انگار زنگار جلوی لنز دوربین بعضی‌ها را گرفته است. در جبهه، بویژه در خط مقدم جبهه، بويژه در سه‌راهي شهادت، اکثریت با کسانی بود که نماز شب‌شان به نماز صبح وصل می‌شد. در جبهه، اقلیت با کدام گروه بود اکثریت با کدام گروه؟ آهای سرداران جنگ! اگر من دروغ می‌گویم، بگویید دروغ می‌گویم. قرار نیست ما اگر حال آسمانی شدن نداریم شهدا را هم مثل خودمان زمینی کنیم. سند مستند آسمانی بودن بچه‌های جنگ، مستند «گنجینه آسمانی» سید شهیدان اهل قلم است. شما فیلم ساختید و فیلم یعنی دروغ. آوینی اما در روایت فتح راست گفت. آوینی بازیگر استخدام نمی‌کرد. نه بازی می‌داد و نه بازی می‌گرفت. فیلم خود بچه‌ها را می‌گرفت و همان را هم نشان می‌داد. مرتضی، همان خون بازی «بازی درازی‌ها» را نشان داد. آوینی راست گو بود و ما در روایت مستند و مستدل و مستحکم فتح، خون بازی می‌دیدیم نه مسخره بازی. آری، جبهه جای «عشق بازی» بود نه «مسخره بازی». جای عاشقی بود نه عیاشی. قماری هم اگر بود قمار عاشقی بود. شهدا مست بودند اما به قول امام در قهقهه مستانه شان. اگر نبود که بچه‌های جنگ، همان رزمندگان جلوی دوربین آوینی بودند، آیا باز اتوبوسی راهی نور راهی کرخه نور می‌شد؟ من باز هم می‌گویم؛ سند مستدل آسمانی بودن بچه‌های جنگ، مستند «گنجینه آسمانی» آوینی است: «شهید حاجی پور زنده است، من و تو مرده‌ایم. شهدا صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند. کاش ما در خیل منتظران شهادت باشیم...یادآوران در جست و جوی گم گشته خویش به اردوگاه کرخه می‌روند. شعرشان اگر چه بس مغموم می‌نماید اما شعر سرمستی بود. آنان که می‌خواهند با نظر روانکاوانه در این سرمستان میکده عشق بنگرند هشدار باد که مبادا نشانی از یأس در آنان بجویند. یاس از جنود شیطان است و اینان وارسته‌اند از آن جهانی که در سیطره شیاطین است. کرخه خرابات است و اینان خراباتیانند و گریه آبی است بر دل‌های سوخته شان. گریه اوج سرمستی است و اگر امروز روزگار فاش گفتن اسرار است، بگذار اینان نیز فاش بگریند. امام کو که به تماشای رهروان خویش بنشیند؟...آری، ما از این موهبت برخوردار بودیم که انسان دیدیم. ما یافتیم آنچه را که دیگران نیافتند. ما همه افق‌های معنوی انسانیت را در شهدا تجربه کردیم. ما ایثار را دیدیم که چگونه تمثل می‌یابد؛ عشق را هم، امید را هم، زهد را هم، شجاعت را هم، کرامت را هم، عزت را هم، شوق را هم، و همه آنچه را که دیگران جز در مقام لفظ نشنیدند، ما به چشم دیدیم. ما دیدیم که چگونه کرامات انسانی در عرصه مبارزه به فعلیت می‌رسند. ما معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردیم. آنچه را که عرفای دل سوخته حتی بر سر دار نیافتند، ما در شب‌های عملیات آزمودیم. ما فرشتگان را دیدیم که چه سان عروج و نزول دارند. ما عرش را دیدیم. ما زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدیم. از مائده‌های بهشتی تناول کردیم و بر سر سفره حضرت ابراهیم نشستیم. ما در رکاب امام حسین جنگیدیم. ما بی‌وفایی کوفیان را جبران کردیم...و پادگان دوکوهه بر این همه شهادت خواهد داد...پادگان دوکوهه آخرین بار در عملیات مرصاد بود که به پیمان خویش وفا کرد. یک بار دیگر دوکوهه همه چهره‌های آشنا را دید و همه عطرهای آشنا را شنید و با همه آنچه دوست می‌داشت وداع کرد...منافقین می‌پنداشتند آن عهد را که تو بر آن شاهد بوده‌ای فراموش کرده‌ایم. اما تو می‌دانی که اینچنین نبود. همه دانستند. دوکوهه! آیا بر قدم همه عزیزانت بوسه زدی؟ آیا سعی کردی همه آن لحظات را به یاد بسپاری؟ سعید را به خاطر داری که چه می‌خواند؟ برای امام می‌خواند، برای آنکه عاشقانه زیستن را به ما آموخت. برای آنکه به ما آموخت حقیقت عرفان را که مبارزه است. بر آن کسی که ما همه تاریخ انبیا را در وجود او تجربه کردیم. خداحافظ دوکوهه. ما می‌دانیم که تو از گواهان روز حشری و بر آنچه ما بوده‌ایم شهادت خواهی داد. تو ما را می‌شناخته‌ای و راز خلوت ما بوده‌ای؛ روزها و شب‌ها، در حسینیه، در اتاق‌ها، در راهروها و در زمین صبحگاهت. این همه مغموم نباش دوکوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. دوکوهه! آیا دوست داری پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش!»


Page Generated in 0/0086 sec