گروه حوادث:
راز پنهان عروس جوان پشت هلهلههای جشن نامزدی فاش شد. در شب مراسم نامزدی مرد جوانی به مجلس جشن آمد و ادعا کرد شوهر عروس خانم است.
چندی پیش مرد جوانی به دادسرای یافتآباد رفت و به دلیل فریب در ازدواج از همسرش شکایت کرد. وی به بازپرس موسیوند از شعبه چهارم گفت: چندی پیش در خیابان با دختر جوانی تصادف کردم، رهگذران وی را به خودروی من آوردند و من هم که دستپاچه شده بودم تصمیم گرفتم وی را به بیمارستان برسانم. در میان راه دختر جوان به من گفت حالش خوب است و از من خواست وی را به خانهاش برسانم. دختر جوان را به خانهاش رساندم و فردای آن روز برای پیگیری احوالش دوباره به خانهاش رفتم. دختر جوان حالش بهتر شده بود. همین رفت و آمدها کافی بود که به دختر جوان علاقهمند شوم و به وی پیشنهاد بدهم تا با یکدیگر بیشتر آشنا شویم. با گذشت چند ماهی از این آشنایی به وی پیشنهاد ازدواج دادم و این دختر پیشنهادم را پذیرفت. پسر جوان در ادامه گفت: سهیلا از من خواست جشن نامزدی مجللی بگیریم و من نیز که به وی علاقهمند بودم تصمیم گرفتم این کار را انجام دهم. برای برگزاری جشن مجبور شدم از خانوادهام پول قرض کنم و با وجود مخالفتهای خانوادهام تصمیم گرفتم با سهیلا ازدواج کنم. روز عروسی وقتی سهیلا در آرایشگاه بود سراغش رفته و وی را به محل برپایی مراسم بردم. هنوز چند دقیقهای از بله گفتن عروس خانم پس از خطبه نگذشته بود که مرد جوانی وارد مراسم عقد شد و با داد و فریاد ادعا کرد که سهیلا همسر وی است و این مرد عصبانی درحالی که با سروصدا قصد داشت مجلس جشن را برهم بزند به من گفت: سهیلا همسرش است و از مدتی پیش بدون اطلاع وی از خانهاش فرار کرده و تا چند ساعت پیش اطلاعی از سرنوشت وی نداشته است. این داماد فریبخورده گفت: زندگیام بهم ریخته است، نزد بستگانم سکه یک پول شدم و میخواهم عروس خانم مجازات شود. با شکایت این مرد، زن جوان به دادسرا احضار شد و وقتی در برابر بازپرس قرار گرفت درحالی که گریه میکرد، گفت: مدتی پیش به عقد پسر جوانی به نام محمد درآمدم و در همان دوران نامزدی متوجه شدم که وی معتاد است و به همین دلیل برخلاف میل وی با بخشیدن مهریهام از وی جدا شدم. اما وقتی با سهیل آشنا شدم تصمیم گرفتم موضوع ازدواج قبلی را پنهان کنم. نمیدانستم که محمد تصمیم دارد مراسم نامزدیام را بهم بریزد. بازپرس موسیوند با اعلام این خبر گفت: تلاشهای ما برای آشتی این زن و شوهر نتیجه نداد و چون تصمیم آنها را برای جدایی جدی دیديم، پرونده آنها را برای رسیدگی به دادگاه خانواده فرستادیم.