printlogo


کد خبر: 35857تاریخ: 1389/1/14 00:00
چشم‌ و هم چشمی مرگبار برای یک دختر

گروه حوادث:

چشم و ‌هم‌چشمی یک دختر در خرید گوشی موبایل پیش از عروسی دوستش، وی را قربانی جنایت ناخواسته کرد.این دختر 30 ساله،‌ پدر و مادرش را تحت فشار قرار داده بود تا آنان پول نیم میلیونی برای خرید گوشی موبایل به وی بدهند.

 

ساعت 4:35 ششم فروردین ماه سال جاری وقتی دختر جوانی به نام مریم نیمه‌جان به بیمارستانی در شمال‌شرق پایتخت انتقال یافت در برابر دیدگان پدر و مادر وحشت‌زده‌اش به کام مرگ فرو رفت.تیم پزشکی پس از معاینه این دختر با شکستگی مرگبار سرش مواجه شد و به‌خاطر مرموز بودن حادثه، ماموران کلانتری 164 قائم را در جریان قرار داد.وقتی پلیس ماجرای مرگ دلخراش مریم در ایام عید را به بازپرس شهریاری از شعبه هفتم دادسرای امور جنایی تهران اطلاع داد، وی دستور تحقیق ویژه از پدر و مادر قربانی را صادر کرد و خود وارد عمل شد.پدر 67 ساله مریم که اسماعیل نام دارد در بازجویی به پلیس گفت: «ساعت 2 بامداد مریم که از مدت‌ها پیش می‌خواست موبایلی بخرد و از ما 500‌هزار تومان پول می‌خواست با مادرش اختلاف پیدا کرد». وی افزود: «آن دو سر یکدیگر فریاد می‌زدند که دخترم کنترل خود را از دست داد و به سمت اتاق پذیرایی پرتاب شد و با برخورد سرش به زمین بی‌هوش روی زمین افتاد، خیلی ترسیده بودیم و سریع مریم را به بیمارستان رساندیم».بازپرس شهریاری در این مرحله با توجه به تناقض‌ها در ادعاهای پدر و مادر قربانی به تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی ماموریت داد تا به تحقیقات تخصصی دست زده و پرده از ابهامات مرگ مریم بردارند. وقتی اسماعیل در برابر کارآگاهان جنایی قرار گرفت و پی برد داستانسرایی‌هایشان نمی‌تواند راز هولناک آنان را پنهان نگه دارد، چاره‌ای جز اعتراف ندید و گفت: «دخترم در خرید موبایل و پوشش، چشم‌ و هم‌چشمی زیادی داشت، مدت‌ها می‌شد که به بهانه قدیمی‌ شدن موبایلش از ما 500 هزار تومان پول می‌خواست تا گوشی مدل بالایی بخرد».

وی افزود: «دستم خالی بود و خواستم تا آخر فروردین ماه صبر کند، مریم ابتدا پذیرفت تا اینکه به عروسی دوستش دعوت شد، از آن به بعد روزگارمان را سیاه کرد مرتب ناراحتی به وجود می‌آورد و اصرار داشت سریع موبایلش را عوض کند. شب حادثه بین مریم و مادرش اختلاف به وجود آمد آنها سر یکدیگر داد می‌زدند من که می‌خواستم مانع درگیری‌شان شوم سراغ آنها رفتم و مریم را با دست به عقب هل دادم، دخترم تعادلش را از دست داد و از بالای پله آشپزخانه به پایین‌ پرتاب شد، وقتی سرش به زمین خورد بی‌هوش درگوشه‌ای افتاد، اصلاً فکر نمی‌کردیم کشته شده باشد،وی را ‌به بیمارستان انتقال دادیم اما کار از کار گذشته بود».


Page Generated in 0/0085 sec