printlogo


کد خبر: 3953تاریخ: 1393/2/13 00:00
گفت‌وگوی «وطن‌امروز» با ناصر نوبری، آخرین سفیر ایران در اتحاد جماهیر شوروی
بحران اوکراین موهبت الهی است

شروین طاهری: واژه «اوکراین» در ادبیات اسلاوی شرقی به معنای زمین لب‌مرز یا همان سرزمین سرراهی است. شاید مهم‌ترین کاری که اوکراینی‌ها باید برای استقلالشان انجام دهند تغییر همین نام باستانی اما غیر مستقل کشورشان باشد. عنوان اوکراین به همه اسلاو‌ها یادآوری می‌کند که این سرزمین هیچگاه در طول تاریخ استقلال نداشته مگر در دوره‌ای کوتاه در بدو تاسیس دولت کی‌یف توسط روس‌ها در حدود 1100 سال پیش.  ناصر نوبری آخرین سفیر جمهوری اسلامی ایران در اتحاد جماهیر شوروی، مناسب‌ترین گزینه‌ای بود که می‌توانستیم برای تحلیل آنچه بحران اوکراین را به شکل امروز در آورده است، سراغش برویم. این دیپلمات باسابقه ایرانی کارنامه پرباری در وزارت خارجه دارد. او جز دوران سفارت در مسکو در فاصله سال‌های 1365 تا 1370، رئیس مرکز راهبردی وزارت امور خارجه در دوره اصلاحات، مشاور امور استراتژیک وزیر امور خارجه، موسس و اولین رئیس دفتر امور سخنگویی وزارت امور خارجه و پیشنهاددهنده گماشتن یک خانم برای سخنگویی دستگاه دیپلماسی ایران و اتفاقا معرف سخنگوی فعلی، سرکارخانم افخم به این مجموعه نیز بوده است. سمت‌های اخیر نوبری شامل  مدیرکلی اطلاعات و مطبوعات و مدیرکلی روابط عمومی و انتشارات وزارت امور خارجه است. همچنین خارج از وزارت خارجه نیز او استاد دانشگاه در گرایش روابط بین‌الملل، سردبیر اطلاعات هفتگی و مشاور بین‌الملل وزارت بازرگانی بوده است.
***
   بحران اوکراین تبدیل به بحران جهانی شده است. آیا روسیه  که مورد تحریم همه‌جانبه غرب قرار گرفته، در واکنش سعی نمی‌کند به همراه چین، کشورهای آمریکای لاتین و برخی اعضای «بریکز» در مقابل آمریکا و اروپا قطب‌بندی کند، چرا که آنها تن به این تحریم دیوانه‌وار نمی‌دهند؟
حتی خود ایران؛ الان ما تحریم هستیم، روسیه هم تحریم شده، پس دیگر تحریم برای ما و آنها معنی پیدا نمی‌کند و یک بلوک جدید به‌وجود می‌آید. در حالی که آمریکا نیازمند روسیه است که در 1+5 کنارش بایستند که از ما امتیاز هسته‌ای بگیرند. حالا تصورش را بکنید روسیه خودش سر میز مذاکره بیاید طرف تحریم، یعنی طرف ایران.
به همین دلیل معتقدم آنچه در اوکراین و کریمه اتفاق افتاد برای ما موهبتی الهی است. تاریخ نشان می‌دهد هر وقت ابرقدرت‌ها مشغول دعوا با یکدیگر بوده‌اند مثل مقطع انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، بهترین فرصت برای ما است تا خودمان را تثبیت کنیم.
  برخلاف اراده همه اعضای شورای امنیت سازمان ملل جز روسیه، شبه‌جزیره کریمه به شکل کاملا دموکراتیک از اوکراین جدا شده و به روسیه ملحق شد. فکر می‌کنید این مقدمه یک جنگ جهانی جدید باشد یا یک نظم جهانی جدید؟
شما سوال آخر را همین اول پرسیدید! من برای اینکه به جواب این سوال برسم، باید خیلی راه بروم. پس اجازه دهید ریشه‌ای شروع کنیم چون درباره بحران اوکراین، مباحث زیادی در سطح مطرح‌شده و من می‌خواهم به عمق بروم تا به جواب نهایی برسیم.
ماجرا از فروپاشی شوروی شروع شد. با فروپاشی این ابرقدرت یکسری کشورها در عرصه بین‌‌المللی متولد شدند که تا قبل از آن به‌صورت 15 جمهوری در قالب اتحاد جماهیر شوروی بودند و کنترل روابط خارجی این جمهوری‌ها دست مسکو بود. این کشورها عموما دست‌ساز مسکو بودند. اگر اوکراین را با کشوری مثل ایران مقایسه کنیم، ایران کشوری است که در تاریخ ریشه دارد اما اوکراین چنین نیست. اوکراین و دیگر کشورهایی که اتحاد شوروی درست کرد، محصول فتوحات دوران تزارها بود که با ترکتازی‌شان در سرزمین‌های اطراف، از جمله خود ایران، مناطقی را تسخیر می‌کردند و به قلمروی امپراتوری روسیه منضم می‌کردند.
پس از ظهور شوروی کمونیستی، آنچه به‌عنوان استان‌های امپراتوری شناخته می‌شد را تبدیل به جمهوری کردند. کمونیست‌ها به‌واسطه تئوری اصالت خلق می‌خواستند بگویند بر ملیت‌های گوناگون به ارث رسیده از تزارها سیطره ندارند. از جمله‌ همان مناطقی که ازخاک ما (طبق معاهدات ننگین ترکمانچای و گلستان) جدا کردند.
بدین‌ترتیب شوروی براساس تئوری‌های مارکسیستی قلمروی خود را پیکربندی تازه‌ای کرد و در واقع کشورسازی کرد. 15 جمهوری براساس ملیت‌های گوناگون در این قلمرو ساخته شدند و به هر کدام خصیصه‌های یک جمهوری شامل رئیس‌جمهور و پارلمان را دادند. ما ممکن است آنها را تحت عنوان استان بشناسیم اما خودشان در قالب کشور تعریف‌شان کردند. نقشه به‌جا مانده از شوروی هم نقشه‌‌ای دست‌ساز بوده و کشورهایی بدون سابقه و قلمرو تاریخی یا شناسنامه و روشن پدید آمدند.
 نمونه‌اش همین جمهوری آذربایجان!
همین‌طور است، نقشه کشور آذربایجان یک نقشه بدلی است و با این نقشه کشوری به نام آذربایجان در طول تاریخ نداشته‌ایم. همین‌طور گرجستان، اوکراین و سایرین.
این کشورهای دست‌ساز با انواع و اقسام مشکلات خاص خودشان باقی ‌ماندند. مثلا یک بخش ایران را به اسم جمهوری آذربایجان تکه کردند، بخشی از آذری‌ها این طرف ارس ماندند و بخش دیگر آن طرف. مشابه همین مساله را در مورد ترکمنستان و ترکمن‌های خودمان داریم. اینها با سقوط شوروی حالا ناگهان تبدیل به کشورهای واقعی می‌شدند.
پدیده‌ای جدید که شاید هیچ‌گاه در تاریخ مشابهش را نداشته‌ایم که یک امپراتوری فروپاشیده شود و طوری فروپاشی‌اش را برنامه‌ریزی کرده باشد که 15 کشور دست‌ساز غیرطبیعی از دل آن بیرون بیاید.
 البته این مساله در خاورمیانه هم وجود دارد.
ولی اینجا حادتر است. آنچه در هنگام فروپاشی شوروی اتفاق افتاد باز یک پله از کشورسازی‌های استعماری در خاورمیانه جلوتر بود. حتی می‌توانیم بگوییم یک تفاوت اساسی میان تولد کشورها در خاورمیانه با جمهوری‌های شوروی سابق وجود داشت. یک زمان هست که جنجال و شورش در ملیت‌های مختلف شروع می‌شود و بحران شیوع پیدا می‌کند تا اینکه امپراتوری فرومی‌پاشد و ملت‌های مستقل از داخل آن پدید می‌آیند اما یک موقع هست که برعکس، فروپاشی از مرکز آغاز می‌شود و استقلال از مرکز به ملیت‌ها سرایت می‌کند. در فروپاشی اتحاد شوروی هم استقلال به جمهوری‌ها تحمیل شد.
 حتی به شکل مضحکی در متن اعطای استقلال به اوکراین آمده بود استقلال از سوی روسیه به این جمهوری اعطا می‌شود حال آنکه تا لحظه آخر فروپاشی فرض بر این بود که اوکراین یکی از جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی است نه متعلق به روسیه.
اتفاقا من از ابتدای پروسترویکا تا انتهای آن در مسکو بودم. بگذارید برای‌تان بگویم که دقیقا چه اتفاقی افتاد. آن زمان اصلاح‌طلبان میانه‌رو مثل خود گورباچف بر این باور بودند که شوروی رفته‌فته در ساختار خودش اصلاحاتی ایجاد کند اما تندروترین طیف اصلاح‌طلبان مثل یلتسین، چنین دیدگاهی داشتند که علت عقب‌ماندگی ما (روس‌ها) از غرب این است که یک مشت گدا گرسنه تحت عنوان «جماهیر» دور خودمان جمع کرده‌ایم و اینها باعث کندی حرکت ما می‌شوند. ما باید اینها را رها کنیم، آن وقت از دست‌شان خلاص که شدیم، روسیه مثل کشورهای اروپای غربی (به زعم آنان) پرواز می‌کند و به رشد واقعی دست می‌یابد و به خانواده جهانی توسعه می‌پیوندد. حقیقت هم این بود که شوروی با خارج در بمب و موشک و فضا و این چیزها رقابت می‌کرد اما در داخل فقیر بود.
 می‌دانیم که تئوری پروسترویکا یا بازسازی توسط خود گورباچف مطرح شد برای بازسازی اقتصادی شوروی. این به قول شما اصلاح‌طلبان تندرو دقیقا چه طیفی بودند؟
پاتوق روشنفکران فوق‌تندرو، حزب کمونیست مسکو بود. هر 15 جمهوری همانطور که برای خودشان پایتخت و دولت و پارلمان داشتند، هر کدام یک حزب کمونیست هم داشتند. بوریس یلتسین خود از رهبران حزب کمونیست مسکو بود و دیدگاه مذکور را پیش می‌برد.
 آیا این جریان ضد اتحاد جماهیر به وابسته بودن شناخته می‌شد؟
چرا! اتفاقا این اتهامات در بحث‌های جدی ژورنالیستی آن موقع مطرح می‌شد. مثلا خرده می‌گرفتند که یلتسین خیلی با آمریکایی‌ها ملاقات می‌کند. یا روزنامه‌های چاپ مسکو پر بود از انگ به اینها که شما آمریکایی هستید و می‌خواهید مملکت را به غرب بفروشید. اما آنها هم در پاسخ به تاریخ روسیه اشاره می‌کردند که قبل از الحاق ملت‌های اقماری کجا بود و حالا کجا؟! آن روز تئوری فروپاشی، خائنانه محسوب نمی‌شد و این دیدگاه را تبلیغ می‌کرد که ملت‌های گرسنه حاشیه‌ای، غل و زنجیری بر پای پیشرفت روس‌ها هستند. در این میان نکته‌ای که تا امروز به آن توجه نشده، این است که چیزی به اسم استقلال‌طلبی در بطن فروپاشی شوروی نبود بلکه استقلال‌دهی بود که از مسکو شروع شد. اولین جمهوری که اطلاعیه استقلال صادر کرد و گفت دیگر جزو اتحاد شوروی نیست نیز جمهوری روسیه بود و متعاقبا استقلال از مسکو به 14 جمهوری دیگر تحمیل شد. پس کشورهای تازه استقلال‌یافته، استقلال‌شان در بدو امر درون‌زا نبود.
 یعنی مسکو به همین راحتی از جمهوری‌های اقماری‌اش صرفنظر کرد؟
نه؛ ابدا! افق دیدگاه حامیان تندروی «پروسترویکا»، استعمار این جمهوری‌ها توسط روسیه بود. استراتژی‌ آنها این بود که روس‌ها باید مثل غربی‌ها با کشورهای فقیر رفتار کنند. می‌گفتند چرا باید خودمان را با آنها یکی کنیم؟ چرا مثلا در بیشکک پایتخت قرقیزستان این انتظار را به‌وجود آورده‌ایم که باید از همان امکاناتی برخوردار باشند که در مسکو هست؟
چرا برویم برای هر شهر دورافتاده‌ای که جمعیتش به یک‌میلیون رسیده مترو بکشیم؟ اینها از الزاماتی بود که سوسیالیسم شوروی می‌آورد. عقیده تندروها این بود که از ابتدا تشکیل اتحاد شوروی اشتباه بوده و باید این ملت‌های حاشیه‌ای را به حال خود رها کرد تا مثل جهان‌سومی‌ها زندگی کنند و بعد به ما(روس‌ها) وابسته شوند. در عین حال معتقد بودند روسیه باید به لحاظ امنیتی آنها را در تیول خود نگه دارد تا از آنها بهره‌کشی کند.
 آن دوران که شما سفیر جمهوری اسلامی ایران در شوروی بودید، نظام ما ترجیح می‌داد شوروی فروبپاشد یا اینکه صرفا کمونیستی نباشد؟
ما در همان زمان دچار یک تناقض در این رابطه بودیم که آیا از فروپاشی شوروی استقبال کنیم یا نه؟ پیام امام(ره) به گورباچف نشان داد ما از برچیده شدن کمونیسم استقبال می‌کردیم. در واقع رهبری ما از اصلاحات به سبک گورباچف در ساختار شوروی حمایت می‌کرد اما تضعیف شوروی را به صلاح خود نمی‌دانستیم. ما کشوری بودیم در مواجهه با آمریکا، پس دوست نداشتیم رقیب اصلی آمریکا تضعیف شود چون فکر می‌کردیم تبدیل جهان دوقطبی به تک‌قطبی اوضاع را بر ما سخت خواهد کرد. هنوز هم استراتژی کلان ایران از جهان چندقطبی حمایت می‌کند. پس ما علاقه‌ای به فروپاشی شوروی نداشتیم. اگرچه از اصلاحات که شاید زمینه همین فروپاشی را فراهم می‌کرد حمایت می‌کردیم.
 چالش میان روس‌ها و اوکراینی‌ها به نظر بسیار قدیمی‌تر از دوران پساکمونیسم است. تاریخ به ما می‌گوید مرکز نخستین پادشاهی اسلاوهای ارتدوکس در کی‌یف بود نه مسکو. روس‌ها اقلیت حاکم در این پادشاهی بودند ولی در اصل از نگاه اسلاوها، وایکینگ‌ها سوئدی و خارجی به حساب می‌آمدند. بعد هنگام حمله مغول‌ها که کی‌یف را با خاک یکسان کردند، حکومت مسکو نقش مزدور تاتارها را بازی کرد. در نتیجه اوکراینی‌ها خود را اسلاوهایی اصیل‌تر از روس‌ها تصور می‌کنند و در عین حال خود را به همان اندازه آنها میراث‌دار تاریخ روسیه بزرگ می‌دانند. با این حساب آیا شعار ضدیت با روس‌ها که توسط ملی‌گرایان تندروی اوکراین یا شبه‌نازی‌ها مطرح می‌شود، یک ریشه تاریخی ندارد؟
به نکته خوبی اشاره کردید که ما را در واکاوی شکاف روسیه و اوکراین به عقب می‌برد. اسلاوها در حرکت خود به سمت شرق، کی‌یف را بنیان گذاشتند اما پیدایی روسیه متفاوت از پیدایی نخستین حکومت کی‌یف بوده است. چرا که روسیه وقتی به شکل روسیه مقتدر امروزی درآمد که اسلاوها دشت‌های بی‌انتهای پیش ‌روی‌شان تا سیبری و شرق آسیا را زیر پا گذاشتند و با اقوام زرد و مغول و آسیایی همسایه شدند و از آنها قوتی گرفتند که اروپایی‌ها فاقدش بودند. پیدایی امپراتوری روسیه از جنگ با مغول‌ها و تاتارها در استپ‌های آسیایی نشأت می‌گیرد که به روس‌ها قدرت داد مقابل اروپا قدعلم کنند. درست است که ظاهرا شروع امپراتوری از کی‌یف بود ولی مسکو جایگاهی متفاوت پیدا کرد و فقط هووی تاریخی کی‌یف نیست چون امروز پایتخت کشوری به نام روسیه است حال آنکه ما در تاریخ چیزی به نام کشور اوکراین نداشته‌ایم.
  دست‌کم در هزار سال گذشته که چنین بوده و استپ رود دن یا همان اوکراین به معنای «سرزمین مرزی»، همواره تحت قلمروی وایکینگ‌ها، مغول‌ها، بلغارها، لهستانی‌ها، یهودی‌ها و در این دوـ سه قرن آخر هم روس‌های تزاری و شوروی بوده است.
این دقیقا موید دست‌ساز و ساختگی بودن کشوری به نام اوکراین است. تناقض امروز اوکراین هم از این سرچشمه می‌گیرد که اوکراینی‌ها هنوز گاهی خود را جزو روسیه می‌پندارند و گاهی چنان احساسات ناسیونالیستی‌شان گل می‌کند که روس‌ها را نفی می‌کنند و خود را اصیل‌تر می‌شمارند. این احساس تناقض برای من و شمایی که در ایران زندگی می‌کنیم و تا 2500 سال عقبه‌مان را ایرانی می‌دانیم قابل درک نیست ولی کسی که در اوکراین زندگی می‌کند خود را در سردرگمی میان مسکو و اروپا می‌بیند. غیر از تاتارها و ژرمن‌ها که در اقلیت هستند نیمی از مردم این کشور جدید خود را اوکراینی‌ یا حتی اروپایی می‌دانند و 40-30 درصدی هم خود را روس می‌دانند. هر دو طرف هم متعصب هستند.
اما این نسبت در شبه‌جزیره کریمه صدق نمی‌کند.
از زمان جنگ‌های مشهور کریمه میان تزارها و خلفای عثمانی و با دخالت فرانسه و انگلیس در قرن هجدهم، روسیه به این شبه‌جزیره استراتژیک چشم داشت و حتی به‌رغم شکست در آن جنگ‌ها سرانجام 2 قرن پیش آن را به چنگ آورد. تا اینکه در همان تقسیم‌بندی‌های مصنوعی دوران شوروی، خروشچف که اوکراینی بود، کریمه خوش‌آب و هوا و دارای موقعیت سوق‌الجیشی را به زادگاه خود ملحق کرد؛ اما روس‌ها پس از فروپاشی شوروی حقوق خود نسبت به کریمه را فراموش نکرده بودند.
 شاید برای مخاطب ایرانی جالب باشد که بداند روس‌ها و اوکراینی‌ها چه دید قومیتی نسبت به یکدیگر دارند.
من در مدتی که در روسیه بودم همین‌قدر متوجه شدم که این اوکراینی‌ها هستند که به روس‌ها بدبینند نه برعکس. شاید چون روس‌ها خود را بزرگ‌تر می‌دانند و اوکراینی‌ها احساس زیر دست بودن داشته‌اند. حتی روس‌ها از اوکراینی‌ها به‌عنوان مردمی متشخص (در مقایسه با دیگر ملیت‌های اقماری شوروی) یاد می‌کردند.
 پس چرا در جریان فروپاشی سعی نکردند اوکراین را برای روسیه حفظ کنند؟
بر اساس تئوری‌های روشنفکران تندروی حزب کمونیست مسکو همه چیز در استقلال خود روسیه از شوروی خلاصه می‌شد. آنها می‌خواستند هر چه سریع‌تر از دست ملیت‌های پیرامون خود خلاص شوند. به دنبال سوا کردن جمهوری‌های خوب و بد نبودند. البته تصور می‌کردند این  جمهوری‌ها همیشه به لحاظ امنیتی به مسکو وابسته خواهند ماند و ته ذهن‌شان نسبت به این ملت‌ها رویکردی استعماری داشتند. حتی برنامه‌شان این بود که از وابستگی آنها استفاده کنند و باج بگیرند.
 بعضی از این جمهوری‌ها منابع یا حتی صنایع مهمی دارند مثل نفت و گاز آذربایجان، صنایع هوایی و ماشینی و اتمی اوکراین یا حتی قزاقستان، چطور مسکو فکر می‌کرد آنها بعد از استقلال هم وابسته خواهند ماند؟
چون اساس وابستگی را تکنولوژیک می‌دانستند. همین آذربایجانی‌ها تا زمان استقلال، نفت‌شان را نمی‌توانستند خودشان استخراج کنند. روس‌ها خودشان را در جایگاه اروپا و آمریکا می‌دیدند در مقابل جمهوری‌های جهان سومی. این درباره اوکراین هم صدق می‌کرد. ابتدا استقلال از مسکو به کی‌یف تحمیل شد ولی کم‌کم استقلال‌خواهی از درون هم بالا رفت و وضعیت فعلی شکل گرفت.
 البته جنبش ناسیونالیست افراطی شبه‌نازی ضد روسیه و شوروی از زمان جنگ دوم جهانی با سرمایه‌گذاری آلمان و سپس غرب پدید آمده بود که حتی در جریان حمله هیتلر به شوروی، آنها بودند که اوکراین را به ‌روی آلمان گشودند.
در هر صورت زمینه این ناسیونالیسم بالقوه در اوکراین وجود داشت. مثل آتش زیر خاکستر. حتی خود ما ایرانی‌ها اخیرا در یکی از مسابقات ورزشی طعم احساسات ملی‌گرایانه تند اوکراینی‌ها را چشیده‌ایم. همان‌طور که روشنفکران تندروی روس خودشان را اروپایی و از جمهوری‌های همجوار برتر می‌دانستند، ناسیونالیست‌های افراطی اوکراین نیز به واسطه اینکه غربی‌تر بودند خودشان را اروپایی‌تر و در نتیجه برتر از روس‌ها می‌خواندند. آنها مدعی بودند روس‌ها ما را عقب‌ نگاه داشتند.
 که در حقیقت این طور نبود و اولین بار کشوری به نام اوکراین در قالب شوروی و پس از آن توسط همین روس‌ها به رسمیت شناخته شد.
اما حالا که مستقل شده، اولین مساله بروز تضاد میان آن
40 - 30 درصد روس با نصف بیشتر جمعیت اوکراین است.
 ماهیت انقلاب نارنجی به صرف اینکه ضد روس بود، مشروع هم بود؟ مگر خانم تیموشنکو که سمبل انقلاب نارنجی شد، خودش همسر یکی از الیگارش‌های روس پسمانده شوروی نبود؟ مگر خودش کاشته مسکو از آب درنیامد و اختلاسی که او را به زندان فرستاد در معامله گاز با مسکو نبود؟
انگیزه اولیه انقلاب‌های غیرمخملی در جمهوری‌های
تازه استقلال‌یافته و اروپای شرقی هم ساقط کردن روسای‌جمهور متمایل به روس‌ها بود اما اینکه چه قطب‌هایی سعی کردند از این انگیزه سوءاستفاده کنند و به چه شیوه‌هایی از جمله شیوه‌های
غیر دموکراتیک، بحث دیگری است. در واقع بازی غرب و شرق هم بر سر کنترل این جمهوری‌ها یک بازی تحمیلی است.
 یعنی اوکراین ناخواسته به یک زمین بازی تبدیل شد؟
دقیقا!
 6 سال بعد از انقلاب نارنجی (2004) همان تیم غربگرایان یوشچنکو - تیموشنکو که روی کار آمده بودند با فضاحت کنار رفتند و در سال 2010 مردم به یانوکوویچ حامی روسیه رای دادند؟ آیا می‌توان پیش‌بینی کرد وابستگی اوکراین به گاز روسیه، همین بلا را بر سر دولت غربگرای جدید در کی‌یف خواهد آورد؟
این محاسبه‌ای است که روس‌ها از روز اول کرده بودند، یعنی چطور هر یک از جمهوری‌های استقلال‌یافته را به واسطه حلقه‌هایی به خود نیازمند باقی نگه‌ دارند. برای همین در اوکراین شاهد هستیم استقلال آنها با چالشی‌ جدید مواجه شده است و حتی روس‌های لیبرال‌تر اوکراین که طرفدار انقلاب نارنجی شده بودند دوباره پس از چندی به این نتیجه رسیدند که به لحاظ اقتصادی و معیشتی نمی‌توانند خود را جدای از بدنه روسیه بدانند و اینجا بود که دوباره نقش روسیه در صحنه اقتصادی اوکراین پررنگ شد و شروع به بازی با شیر گاز کرد و همچنین با فعال کردن نصف کمتر جمعیت اوکراین که روس‌تبار بودند به بی‌ثباتی در این کشور دامن زد. بعد مسکو بحران اقتصادی ناشی از گرانی گاز را به رخ غربگرایان کی‌یف کشید و این طور به مردم اوکراین پیام داد که بهتر است طرف ما باشید تا همان یک لقمه‌ نان سابق گیرتان بیاید. بدین وسیله روس‌ها عملا در جریان ملی‌گرای ضدروسیه اوکراین شکاف ایجاد کردند و به روس‌های اوکراین هویتی غیراوکراینی بخشیدند و به آنها کمک کردند. البته روسیه نشان داده برخلاف غرب به تعهدات اقتصادی‌اش عمل می‌کند و با بهتر شدن اوضاع اقتصادی اوکراین بود که تا سال گذشته روس‌ها برنده زمین اوکراین بودند. اما تحولات این چند ماه ثابت کرد کشوری که ریشه‌دار نباشد مدام از درون متلاطم است.
اگر غرب نان بدهد غربگرا می‌شود و اگر شرق نان بدهد برعکس.
اوکراین همچون یک کشور طبیعی نیست بنابراین نه در گردش به غرب روی آرامش خواهد دید و نه در چرخش به سمت شرق.
از آنجا که این کشور، یک کشور ریشه‌دار و جدی در تاریخ نیست، این نوسان ادامه پیدا خواهد کرد. به همین دلیل من همیشه انتقاد کرده‌ام که نباید ایران را با چنین  کشوری مقایسه کرد چون ایران یک انقلاب  قدرتمند درون‌زا داشته. مقایسه رسانه‌ای مبنی بر اینکه اختلافات بر سر نتایج انتخابات ایران مشابه انقلاب مخملی اوکراین است نوعی توهین به انقلاب اسلامی ایران بود و ندیدن عظمت آن. برای همین دیدیم که انقلاب اسلامی خیلی باعظمت چنین مسائلی را هضم کرد و این قابل قیاس با تلاطم اوکراین و بی‌ریشگی جریاناتی که از بیرون  به آن تحمیل می‌شوند نیست. اوکراین زمین بازی شرق و غرب شده در حالی که ایران یک درخت تنومند ریشه‌دار است.
کسانی که با هر اتفاقی وضعیت ما را با انقلاب نارنجی اوکراین مقایسه می‌کنند، دارند انقلاب اسلامی را بی‌اعتبار می‌کنند. مگر حاکم انقلاب اسلامی خاتمی و احمدی‌نژاد بودند؟ مگر حکومت ما مثل یانوکوویچ دست‌نشانده روسیه بوده که وقتی شورشی با حمایت غرب بر ضدش می‌شود بگوییم انقلاب نارنجی است؟ اصلا مقایسه ‌کردن ما با این جمهوری‌های شوروی سابق کسر شأن دارد.
 بعد از 81 سال در اروپا یک جریان نازیست بسیار شبیه آنچه زمانی هیتلر را در آلمان روی کار آورد در اوکراین ظهور کرده. تهدید نمایندگان مجلس توسط همتایان‌شان، به آتش کشیدن میدان استقلال و ساختمان‌های حکومتی مشابه آتش‌ زدن رایشتاگ و ایجاد جو ارعاب توسط نازی‌های هیتلری به‌نظر می‌رسد. واقعا گروه‌های شبه‌نازی که اول از غرب اوکراین آمده بودند در کل کشور قدرت گرفته‌اند. انگار تاریخ دارد تکرار می‌شود.
وقتی فشار روس‌ها زیاد می‌شود عملا در تقابل، جریان سوپرناسیونالیست نازی را رشد می‌دهد. این نتیجه افزایش فشار خارجی روی جامعه اوکراین است.
 ولی می‌دانیم که آخرش نازیسم به جنگ جهانی کشید.
وقتی یک کشوری با قلدری با کشور شما برخورد می‌کند آن کسانی که پیشتاز مقابله با قلدری هستند هر پرچمی هر چقدر هم افراطی بلند کنند خود به خود مورد توجه مردم قرار می‌گیرند. مگر خود هیتلر چطور در جامعه آلمان خواهان پیدا کرد؟ او می‌خواست ملیت آلمانی را بالا ببرد و الان هم ملیت اوکراینی زیر سوال رفته چون روسیه، اوکراین را به حال خودش نخواهد گذاشت و آن را به این راحتی تقدیم غرب نمی‌کند.
اوکراین برای روسیه بسیار استراتژیک است چون حائلی است بین ناتو و مرزهای روسیه و از دست رفتن اوکراین مرزهای روسیه را بی‌ثبات می‌کند. روسیه این خطر را احساس کرده که اگر اوکراین کاملا غربی شود ابتدا عضو اتحادیه اروپایی می‌شود و بعد عضو ناتو. پوتین با خودش می‌گوید اگر من الان وا بدهم، ناتو تا مرز روسیه پیشروی می‌کند.
  هنری کیسینجر توصیه کرده بهتر است اوکراین عضو ناتو نشود.
اینها را می‌گویند که مسکو را آرام کنند اما پوتین تا ته بازی را خوانده است. اول بازی اوکراین نرم بود. بحث این بود که نارنجی‌ها پیروز انتخابات می‌شوند یا حامیان روس. اما غرب با صحنه‌سازی در خیابان‌های کی‌یف آن سیستم رای‌گیری قانونمند را عوض  کرد. روسیه ناگهان متوجه شد آمریکا می‌خواهد مدل مصر را در اوکراین پیاده‌سازی کند و کرد. مرسی بعد از انقلاب قانونا با انتخابات روی کار آمده بود ولی با ریختن مردم به خیابان، ارتشی کنترل اوضاع را به‌دست گرفت که خودش دست آمریکاست.  اصلا دعوای روسیه و آمریکا در اوکراین این است که هر یک دیگری را متهم می‌کند علیه دموکراسی عمل کرده است. اما حرف پوتین درست است. او دارد به غرب می‌گوید شما قاعده بازی را به هم ریخته‌اید، من هم زمین بازی را عوض می‌کنم. او مدل بازی را سخت‌افزاری کرده است و آمریکایی‌ها دستش را نخوانده بودند. آنها فکر می‌کردند روس‌ها تا آخر در مدل نرم‌افزاری می‌مانند و آرام آرام با نهادینه شدن نفوذ غرب در اوکراین می‌بازند و از زمین بازی بیرون می‌مانند. اما اینجای کار را نخوانده بودند که اگر قاعده بازی را به هم بزنند، روس‌ها سخت‌افزاری عمل می‌کنند و می‌روند جنوب اوکراین را می‌گیرند یعنی کریمه‌ای که به معنای واقعی استراتژیک است. حرف روسیه هم این است که می‌گوید اصلا کریمه مال ما بوده و در دوره شوروی بین خودمان دست به دست شده و در داخل تقسیم‌بندی‌های داخلی جزو اوکراین شده ولی اساسا مال خود ما بود.
حالا اگر همه اوکراین سهم ما می‌ماند، باشد کریمه هم می‌تواند سر آن باشد و گرنه اگر قرار است اوکراین برود سمت غرب، کریمه را پس می‌گیریم.
   خب، کریمه را که پس گرفتند، الان اما مساله شرق اوکراین بسیار حساس شده. آیا روسیه شرق اوکراین را هم پس می‌گیرد؟
روسیه با بازی در شرق اوکراین دارد با زبان بی‌زبانی به طرف مقابلش، آمریکا می‌گوید که کریمه شروع بازی سخت‌افزاری ماست. اگر حاضر شدید در کی‌یف منافع ما را رعایت کنید در همین‌جا متوقف می‌شویم اما اگر بخواهید به غربی‌ کردن اوکراین ادامه دهید، کل شرق اوکراین را جدا می‌کنیم. به نظر من در نشست اخیر ژنو در مورد اوکراین، لب مطلب این بوده که لاوروف در گوش کری گفته است بیایید به توافقی که 21 فوریه گذشته در زمان دولت یانوکوویچ کردید تن بدهید که در این صورت دولت قبلی اوکراین مشروعیتش را دوباره به دست می‌آورد. البته تقریبا محال است غربگرایان اوکراین به چنین چیزی تن بدهند، پس گزینه بعدی روسیه این است که از کریمه می‌رود سرغ خارکف و دونتسک و کل شرق اوکراین. اگر هم آمریکایی‌ها به تهدیدها و تحریم‌های‌شان ادامه دهند به شما بگویم که روس‌ها به هیچ وجه گوش‌شان به این چیزها بدهکار نیست. آنها دارند با این کار به آمریکایی‌ها هشدار می‌دهند که تا ته قضیه نرو ولی اگر بروی ما هم تا ته قضیه می‌رویم و این به ضرر تو است.
   برای همین می‌شنویم کسانی مثل برژینسکی که با رفتار روس‌ها آشنا هستند، به اوکراین دل نبسته‌اند و از همین حالا به جای چشم‌انداز شلوغ‌کردن اطراف مسکو، بحث تغییر در خود مسکو را آغاز کرده‌اند.
بله، دعوا کاملا جدی است. چیزی که الان در ذهن پوتین می‌گذرد این است: اگر من در کریمه کوتاه می‌آمدم، آمریکا می‌خواست از آنجا وارد قفقاز و ماورای قفقاز شود و به بلوای قومی در آنجا دامن بزند. بنابراین اگر من همین حالا جلوی این قائله را گرفتم که هیچ وگرنه اگر وابدهم، غرب تجزیه را تا عمق روسیه دنبال می‌کند. پس همانطور که با زور گرجی‌ها را سرجای‌شان نشاندیم، اینجا هم در اوکراین محکم می‌ایستیم. خلاصه اینکه آمریکا یقه روسیه را در اوکراین گرفته و روسیه هم متقابلا در کریمه و شرق اوکراین یقه آمریکا را گرفته و پیغام می‌فرستد «ول کن‌ تا ول کنم» و گرنه روسیه کوتاه‌بیا نیست.
 


Page Generated in 0/0074 sec