حسین قدیانی
جمعه اتوبوسی که ما را آورد بیت رهبری، همان اتوبوسی بود که ظهرش ما را آورد تشییع پیکر شهدا. پلاک اتوبوس بر گردن شهید گمنامی بود که تابوتش حکومتی است و روی دوش من داشت میرفت به معراج. معراج شهدا جایی در خیابان بهشت نیست، بهترین مکان طبقه هفتم بهشت است و امالبنین اگر هوای حوا را نداشت ما همه بیمادر شده بودیم. من برادر هابیلم اما نامم قابیل نیست. بیل نام کوچک کلینتون است و هیلاری اندازه کلنگ نمیفهمد؛ من بچه پرورشگاهی هستم که زینب پرستارش بود. من در بیمارستان به دنیا نیامدهام. زاده عشقم. نام مادر من حوا نیست. فاطمهزهرا است. مادر من همین هوایی است که دارم استشمام میکنم در روضه بیت رهبری. نام پدر من آدم نیست. آه و دم است. پدر من همین آهی است که دارم از سویدای دل میکشم وقت دیدن چهره ماه. پدر من همین دمی است که نشستهام روی موکت انتهای خیابان فلسطین و دارم سینه میزنم برای بیبی. بقیع، بقیه بهشت است در زمین و من هر وقت دلم برای بقیهًْالله تنگ میشود به بقیع میگویم بقیعهًْالله. من در فراق خورشید اگر ماه را نداشتم دیوانه میشدم. خامنهای نبود میکشت مرا غم مهدی. خدای من چقدر خاطرخواهم بود که ماه را امامم کرد و مرا غلام قمر. من غلام قمرم و به سربازی خامنهای افتخار میکنم. با من غیر از قمر از هیچ رهبر دیگری سخن نگویید. سران فتنه اوضاعشان قمر در عقرب است و قمر من عقربه ساعتی است که به وقت طلوع آفتاب تنظیم شده است و نشان میدهد تا ظهور نور در بینالحرمین چیزی نمانده. قمر من نگهدارش قمر بنیهاشم است. قمر من ماه بنی انقلاب است. ما حتی شهروندان جمهوری اسلامی نیستیم. سربازان مطیع امر خامنهای هستیم. ما فرزندان انقلاب اسلامی هستیم که رهبرش یکی است و آن خامنهای است. ما سربازان ماهیم؛ سرباز حکومتی. ما فرزندان انقلابیم؛ فرزند حکومتی. حکومت اما از کفش کهنه علی ارزشش کمتر است الا به اجرای حق و خامنهای چون پای آرای حق ما ایستاده است حکومت حکیمانهاش امتداد حکومت علی و بسیار قیمتی است. پس مدح ماه همان وصف خورشید است و من حق دارم اگر با همان اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی، سهشنبه شبها به قم بروم و شباهنگام جمکران برای تعجیل در فرج آفتاب، بوسه زنم بر دست ماه و سینه خیز بروم تا محراب.
من منتظرم؛ پس هستم و این نیز یک انتظار حکومتی است. من یک منتظر فعالم، نه منفعل. کسانی که ماه را انکار میکنند، شب پرستانی هستند که هیچ ارادتی به خورشید، به انتظار، به نور و به ظهور ندارند. عاشق خورشید منم که مجنون ماهم. بیعشق قمر نتوان عاشق شمس شد. مدینه خورشید فقط یک باب دارد که آن باب، بابای ما است. در باغ ظهور، حضرت ماه است. نایب خورشید، بابای ما است. سرور و سالار آقای ما است. جانشین خورشید، رهبر ما است. عصای ماه جنس چوبش از شجره طیبهای است که روزگاری دست موسی بود و نیل را شکافت گر چه پر از آب بود و با این عصای ماه، سراب است نقشه از «نیل تا فرات». نقشه را ما باید بکشیم در جغرافیای آخرالزمان و مساحت فدک از اینجا است تا انتهای افق. من خوب میدانم چرا دشمن ولایتفقیه را نشانه گرفته است. من خوب میدانم چرا نصرالله بوسه میزند بر بازوی ماه. من فهمیده ام راز انتظار را. نه، من شاعر نیستم، مداح ماهم در دستگاه نور و طرح میزنم از سحر در بوم ظهور. نقاشی من نقشی است از تابوت سردار هور. من همان آب کرخه نورم. من ذرهای هستم از خاک فکه. من شقایق آتش گرفتهای هستم که جمعه بعد از تشییع پیکر شهدا با اتوبوس آمدم بیت رهبری و گریه کردم با ندای دلنشین حاج منصور. من نی ساندیس نظامم. من بی آنکه در سپاه یا ارتش باشم نظامی هستم. نظامی هم بسیجی بود و بعد از خمسهخمسه، «هفت پیکر» شهید آورد از خط مقدم جزیره که در جیب شان مصیبتنامه نبود، وصیتنامه بود. مجنون هم بسیجی بود. فرهاد هم با رمز «یا زهرا» بیستون را شکافت. شهید فرهاد نصیر قرهچهداغی عاشق لیلای ولایت بود. «کاوه» یعنی شهید محمود کاوه که در مشهد شاگرد آقا بود و در پاوه یلی شده بود برای خودش و من یکی از دانیالهای میدان شوشم که موتورم هم بسیجی است. من خیبریام اهل درد، اهل دود، اهل عود، اهل فریاد. من سوز دارم اما سازشکار نیستم. من روز دارم، مرا چه کار با شبپرستی؟ من ستاره ای هستم که سوسو میکنم از نور ماه. من کلمهای هستم گمنام در لابهلای اشعار «انسانی» به اسم «علی» در وصف انسانی دیگر به اسم «انسیه حورا». من مستاجر نیستم، خانهام بیت رهبری است. من یتیم نیستم، پدرم اتفاقا رهبر این مملکت است. من در خانه ماه دیدم فرزند شهیدی را که با من همعقیده بود و درست مثل صدای شیخ حسین اهل «بم» بود و غم از چهرهاش رفت وقتی از نزدیک دید آقا را. محمد برایم از بم خرما آورده بود که لباسش مشکی بود و درونش به جای هسته گردو داشت. من در انتهای خیابان فلسطین جنوبی دیدم کودک آوارهای را که خودش ساکن کرانه غربی رود اردن بود اما دلش اینجاست. اینجا بیت رهبری است، صدای مرا از قلب امالقرا میشنوید. جوانان بنی هاشم بیایید؛ حضرت ماه مثل هر سال روضه گرفته برای مادرش و من چون دیر رسیدم در همان خیابان به اقامه عزا نشستم. نمازم فرادا شد و اشکم به جماعت. مُهر نماز من همین مِهر من به ولایت است که از خاک کربلاست. پس دو رکعت گریه میکنم برای مادرم زهرا به امامت اشکهای ماه. تکبیرهًْالابکا. من در پردهای بزرگ دیدم آقا آمد و بغض پدر شهید رمضانی ترکید که چرا اتوبوس تهران - کاشان دیر به بیت رهبری رسید و کربلایی رضا نتوانست صورت ماه را از نزدیک ببیند. من عاشق ولایتمداری خواهران و برادران بسیجیام هستم که چند ساعت زودتر از شروع مراسم به حسینیه امام خمینی میروند و ساعتها برای آمریکا و اسرائیل رجز میخوانند. من عاشق کرامت حضرت ماهم آنجا که «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» را میبیند اما جمال چهرهاش که حجت موجه ما است، همچنان جلالی است؛ صاف تا کمی ابری همراه با غم و غصه بیبی. من عاشق سینه زدن علمایی آقا هستم وقت شعار «حسین حسین شعار ما است، شهادت افتخار ما است». من عاشق بصیرت پسربچهای هستم که کنارم نشسته و وقتی از پرده میبیند بعضیها هم آمدهاند به طعنه میگوید: «اِ، اینم اومده»! من عاشق این شعارم بویژه در گوش بعضی ها؛ «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند». آری، ما اهل کوفه نیستیم، اهل مدینه هستیم. ما ساکنین کوچه بنیهاشمیم. از نظر ما بیت رهبری دیوار به دیوار خانه علی است. از نظر ما بیت رهبری همان خیمه حسین در شب عاشوراست. از نظر ما بیت رهبری، مصراع قبلیاش حسینیه جماران است. از نظر ما جانشین شایسته خمینی است خامنهای. از نظر ما همان خمینی است خامنهای. از نظر ما مولای ما حضرت ماه است و نور چشمانش بر گرفته از تابش مستقیم خورشید بر پنجره بیت رهبری است. ما یک لشکر هستیم حائل میان در و دیوار تا اگر کسی خواست دوباره سیلی بزند با علم عباس بکوبانیم بر فرق سرش. من عاشق اشکهای ماهم هنگام این شعار؛ «کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی». ما در بیت رهبری غذای نذری نمیخوریم؛ این غذا دست پخت خود بی بی است. این غذا دست پخت مادر پهلو شکسته جناب ماه است و این عزا صاحب عزایش حضرت خورشید است. در خانه ماه، ما بوی خورشید میشنویم. اینجا از همه جا به سحر نزدیکتر است. اینجا خانه امید ما است. اینجا بیت رهبری است. اینجا کاشانه ما است. اینجا آشیانه ما است. اینجا روضه زهرا است. عباس در همین جا است که نگهدار مولای ما است. تازه اینجا فاطمیه است.
«ما منتظریم تا محرم گردد/ هنگامه امتحان فراهم گردد/ ما میدانیم و تیغ و حلقوم شما/ یک مو ز سر علی اگر کم گردد».
در آن صورت ما با علم عباس میآییم، با دو دست بریده. کرسی و لوح و قلم و ورق ما بیرق علمدار است. پرچم انقلاب اسلامی روی تابوت شهدا بیرق علمدار است. پلاک بیت رهبری بیرق علمدار است. غیرت حیدری ما بیرق علمدار است. دست ما بیرق علمدار است. عشق ما بیرق علمدار است. از همه مهمتر عبای رهبر ما بیرق علمدار است. حریف علمدار میشوید؛ بسمالله...