محمد قبادی:
بعد از گذشت چند سال از موج انتقادهایی که علیه جاسبیخان و مدیریت دانشگاه آزاد روانه میشد، سال پیش بود که همان مدیریت دانشگاه آزاد با اِل و بل و اما و اگرها و شاخ تو شاخ کردن با منتقدان مفلوک، نعل وارونهای زد و وقف دانشگاه آزاد را نقل محافل و مجالس سیاسیون کرد تا اینکه شورایعالی انقلاب فرهنگی هم قمپزی در کرد که ما باج به شغال نمیدهیم و قانون داریم و شورایی و اینجا دیوان بلخ نیست! از آن پس بود که کورسوی امیدی در دل دانشجویان و اهالی نقدآباد (منتقدان) روزنه کرد و آن شورای محترم با چیدن اساسنامهای جدید، نسخهای اساسی پیچید و زیرآب وقف دانشگاه آزاد را زد، غافل از آنکه اساسا همه راهها به رم ختم میشود و روزی مثل امروز« بزبیاری » شامل حال شورا و نقادان و نقالان دانشگاه آزاد هم میشود و برخی عناصر بادنجان دور قاب چین، آب پاکی را روی دست این مفلوکان میریزند و طرح دعوای نعمتی و حیدری را در جلوس لوث خود تصویب میکنند! در روزگار قدیم، رسم و رسوم خواستگاری و بله برون اینطور بود که پس از آنکه میان خانوادههای عروس و داماد درباره مهریه و دیگر خرجهای ازدواج، به سختی توافق به دست میآمد و پیشنهادهای پدر و مادر عروس سرانجام مورد پذیرش خانواده داماد قرار میگرفت و قباله عقد نیز نوشته میشد، آنگاه عروس خانوم را بزک کرده و بر یک «کرسی» که در آن زمان جای نشستن مهتران و بزرگان بود، مینشاندند(در آن زمان از مبل و صندلی خبری نبود و کهتران نیز بر چهارپایه مینشستند) و او را با قر و فر فراوان، در برابر تماشای دوشیزگان و بانوان محله و آبادی قرار میدادند. نشستن عروس بر کرسی و نمایش او برای اهالی محل این معنی را داشت که پس خانواده عروس درخواستهای خود را به خانواده داماد «قبولانده» یا «تحمیل» کرده است که اکنون عروس خود را بر کرسی نشانده است. از این رو این اصطلاح اندک اندک دامنه معنایی گستردهتری یافت و در معنای مجازی با عنوان کردن آنکه « فلانی حرفش را به کرسی نشاند» درباره کسی به کار میرود که در اثبات نظر خود پای فشاری کند و سرانجام آن را به دیگری بقبولاند یا تحمیل کند، به هر حال قطع نظر از آنکه این وقف چیست و چگونه است! باید یادآور شد که برخیها هم آش معاویه را میخورند، هم نماز علی(ع) را میخوانند! از این روست که نقدآبادیها(منتقدان) که از قدرت بینظیر مدرک دکترای قلابی درماندهاند! میگویند فلانی دست و پای برخی جلوسکنندگان را در پوست گردو گذاشته است.(قدیمیهای زرنگ، چهاردست و پای گربه را در پوست گردو میبستند تا صدای پایش را بشنوند و بفهمند که گربه کجاها میرود!)