printlogo


کد خبر: 6150تاریخ: 1393/3/22 00:00
گفت‌وگو با مردی که ۸۰ هزار نوار مادر دارد
نوار امام با برچسب کافی

محمد حسین‌کلهر: «کراراً از ایران نظر اینجانب را درباره مراسمی که به عنوان جشن‌های سوم و پانزدهم شعبان برپا می‏‌شده خواسته‏‌اند؛ مع‌‏الأسف رژیم منحط برای مسلمین ایران عیدی نگذاشته است. دست شاه تا مِرفَق به خون ملت ایران فرورفته و در حال حاضر ملت عزیز در عزای عزیزان خود نشسته. چگونه ممکن است کسی نظر دهد که جشن بگیرند و شادمانی کنند؟... اکنون لازم است در این اعیادی که در سلطنت این دودمان ستمگر برای ملت ما عزا شده است بدون هیچ‌گونه تشریفات که نشانگر عید و شادمانی باشد در تمام ایران، در مراکز عمومی مثل مساجد بزرگ اجتماعات عظیم به‌پا کنند و گویندگان شجاع محترم، مصائب وارده بر ملت را به گوش شنوندگان برسانند.»
مرحوم آیت‌الله سیدحسن طاهری خرم‌آبادی در جلد دوم کتاب خاطرات خود درباره این پیام اثرگذار حضرت امام خمینی(ره) می‌نویسد: بعد از حوادث و وقایعی که از 19 دی قم به بعد، به وقوع پیوست، همانند چهلم‌ها و حمله به حوزه‌های علمیه‌ قم و مشهد و یورش به مجالس و محافل و منازل مراجع و... که منجر به کشته و زخمی شدن ده‌ها تن گردید، اکنون ایام نیمه‌‌شعبان و برگزاری جشن‌های نیمه‌شعبان در راه بود. چون در این ایام جشن و سرور فراتر از حالت معمولی بود، این وضعیت ممکن بود به فراموشی و نادیده گرفتن آن حوادث و رخدادها منجر شود و این مطلب برای جامعه، بسیار ناگوار بود. این موضوع ایجاب می‌کرد که حضرت امام دستور بدهند چراغانی در نیمه‌شعبان انجام نشود.پس از این فرمان تاریخی امام خمینی(ره) در سیزدهم تیرماه 1357، مردم، خطبا و وعاظ مشهور از جمله شیخ احمد کافی به آن لبیک گفتند. ساواک که این امر را به ضرر حکومت می‌دید، با تحکم و تهدید از او خواست نیمه‌شعبان در تهران نماند و به مسافرت برود. ایشان زادگاهش مشهدالرضا(ع) را انتخاب کرد اما هرگز به دیار یار نرسید و در سانحه رانندگی روز جمعه سی‌ام تیر ماه 1357 و در روز نیمه‌شعبان، بین راه قوچان و مشهد در سن 42 سالگی به دیدار معبود شتافت. «جعفر» راننده جدید خودروی حجت‌الاسلام و المسلمین کافی در ظاهر توسط ساواک دستگیر شد، اما از آن تاریخ به بعد کسی او را ندید تا این شایعه بیش از پیش قوت بگیرد که از عوامل ساواک بوده و ماجرای تصادف نیز از پیش برنامه‌ریزی شده است. عباسعلی محمدی نیز بر این عقیده است و از حاج آقای کافی با قید «شهید» یاد می‌کند. بزرگ‌ترین مجموعه‌دار نوارهای مذهبی که حدود 200 سخنرانی مرحوم شیخ احمد کافی را ضبط کرده، از حال و هوای مهدیه تهران در 4 دهه پیش می‌گوید، زمانی که نوار کاست مرسوم نشده بود و صفحات گرامافون رواج داشت. کم‌کم با به شهرت رسیدن حجت‌الاسلام و المسلمین شیخ احمد کافی، ضبط سخنرانی‌ها روی نوار رونق گرفت و مردمی که تشنه شنیدن معارف اسلامی و سخنان انقلابی بودند، کاست‌ها را تهیه می‌کردند و می‌شنیدند و در اختیار دیگران قرار می‌دادند. آقای محمدی هم یکی از آن دست افرادی است که با عشق به اهل‌بیت و علاقه به آرمان‌های انقلابی پا در این عرصه نهاد و حالا نیم قرن است در این فضا تنفس می‌کند.
***
 حاج آقای محمدی! زمستان گذشته بود که از شما به عنوان بزرگ‌ترین مجموعه‌دار نواهای مذهبی و به پاس نیم قرن ضبط‌ آثار مداحی و ذاکری کشور تجلیل به عمل آمد. ابتدا بفرمایید چند سال دارید که ۵۰ سال آن را در هیات‌ها، حسینیه‌ها و مراکز سخنرانی سر کرده‌اید و اینکه بزرگ‌ترین مجموعه‌دار نواهای مذهبی یعنی دقیقا چند نوار کاست؟
من متولد سال ۱۳۱۲ در الیگودرز هستم و تا الان بیشتر از ۸۰ سال از خدا عمر گرفته‌ام که شکر خدا نیم قرن آن در خدمت به اهل بیت عصمت و طهارت سپری شده و امیدوارم مورد قبول و رضای خداوند باشد. این القاب و عناوین هم دوستان لطف کرده‌اند و به بنده داده‌اند؛ اگرنه خود را لایق آنها نمی‌دانم؛ من هر چه کردم از روی علاقه و بر حسب وظیفه بود. درباره بخش دوم سؤال شما باید بگویم پارسال که می‌خواستند از بنده تجلیل کنند و آرشیو دیجیتالی نوارها هم تهیه کنند، شروع به فهرست‌بندی و شمارش نوارها کردیم که حاصل آن ۸۰ هزار کاست مادر شد.
 80 هزار نوار -آن هم نوار مادر- عدد اعجاب‌انگیزی است! یعنی به ازای هر یک سال عمرتان یکهزار نوار ضبط کرده‌اید. با این اوصاف تعداد نوارهای تکثیری میلیونی خواهد شد. خاطرتان هست دقیقا چه شد که به تکثیر نوارهای مذهبی مشغول شدید؟
من از کودکی به هیات علاقه داشتم و حتی تعزیه‌خوانی می‌کردم. 12-10 ساله بودم که شاگرد مغازه یک بقالی شدم و از صاحب‌کارم که مرد متدینی بود، بهره‌های معنوی بسیاری بردم. چند سال به همین طریق و در شاگردی سپری شد تا اینکه در سال ۱۳۲۸ پدرم به رحمت خدا رفت و مجبور شدم برای تأمین مخارج خانواده به اراک بروم. در ایام سقوط دولت مصدق، گاهی تا 3 بار در روز مجبور می‌شدیم مغازه را ببندیم که این وضع باعث شد دقیقاً فردای روز کودتا به تهران آمدم و کارگری، سیمانکاری، چای‌فروشی و... را تجربه کردم. سال بعدش به درخواست دایی‌ام دوباره به اراک بازگشتم تا در مغازه‌اش به او کمک کنم. بعد از مدتی همانجا ازدواج کردم و سال ۱۳۳۵ با همسرم به تهران آمدیم. سرتان را درد نیاورم، چند سالی در کارهای مختلف بودم تا اینکه در سال ۱۳۵۳ با راهنمایی پیش‌نماز آن وقت مسجد علی‌بن الحسین(ع) مغازه نوارفروشی را در محل فعلی (منطقه 14 تهران، محله موتورآب) راه‌اندازی کردم. البته از قبل آن به نواهای مذهبی و سخنرانی‌ها علاقه داشتم و خاطرم هست سخنرانی امام در مدرسه فیضیه در سال 1341 را تهیه کرده بودم و به دوستان و آشنایان امانت می‌دادم تا گوش کنند. باز یادم هست روزی که مغازه را راه‌اندازی کردم ۲۰۰ نوار داشتم و برای تجهیز نوارفروشی، کاست‌ها را از «نغمه‌سرای اسلامی» سرچهارراه امیریه تهیه می‌کردم که البته بعدها به خیابان لاله‌زار نقل مکان کردند.
  اگر اشتباه نکنم انجمن نغمه‌سرایان مذهبی شرق تهران را هم همان سال راه‌اندازی کردید...
بله! با همراهی مرحوم محمدعلی مردانی و علی‌اکبر نوری انجمن را به صورت سیار، هر هفته در خانه یکی از اعضا راه‌اندازی کردیم. آن زمان آقایان نوری، ژولیده نیشابوری، طایی شمیرانی، عزیزالله مبارکی، حسین بابایی، رافع تبریزی، رضا عربی، اسدالله سلیمانی، غلامرضا سازگار و حاج علی آهی پای ثابت انجمن بودند که غیر از 3 بزرگوار آخری، مابقی به رحمت خدا رفته‌اند البته بعد از انقلاب و از سال ۶۱ به درخواست آقای سازگار در مجمع‌الذاکرین هم فعال شدم و تا الان 2125 جلسه 3 ساعته از مجمع را ضبط کرده‌ام که 9هزار کاست می‌شود.
 از همان سال 61 در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مشغول به کار شدید؟
نه! آن زمان که اصلا نامش حوزه هنری نبود و گمان می‌کنم حوزه اندیشه و هنر اسلامی بود. سال ۵۸، پسرعمویم در مدرسه عالی شهید مطهری مشغول بود و مرا معرفی کرد و آنها به من گفتند اگر می‌خواهی بیشتر انجام وظیفه کنی، بیا اینجا و نوارهای انقلابی را تکثیر کن تا به شهرستان‌ها بفرستیم. همزمان آنجا هم مشغول شدم و البته بعداً حضرت امام دستور دادند مدرسه همان مدرسه بماند و مکان دیگری برای حوزه در نظر گرفته شود که ابتدا در خیابان اکباتان (حوالی میدان بهارستان) و سپس در خیابان سمیه (روبه‌روی دانشگاه امیرکبیر) مستقر شدیم. در واقع بنده اولین کارمند واحد سمعی و بصری حوزه لقب گرفتم و بعداً سرپرست آن شدم و حدود ۳۰ نفر کارمند داشتم. در سال ۷۱ هم اولین بازنشسته این واحد شدم.
 برگردیم به جلسات سخنرانی مرحوم کافی. شما چند نوار از سخنرانی‌های ایشان دارید؟
من ۱۹۵ سخنرانی از مرحوم کافی دارم و البته اخیراً سخنرانی‌هایی از ایشان در اصفهان پیدا شده که در حال گوش‌کردن به آنها هستم تا اگر با آرشیو من متفاوت است، آنها را هم به نوارهایم اضافه کنم.
 قبل از انقلاب فروش نوارهای آقای کافی به چه صورت بود، حکومت کاری به آن نداشت؟
خیر! آن وقت‌ها نوار آقای کافی مجاز بود، اما رژیم بشدت با نوارهای امام برخورد می‌کرد. برای همین نوارهای امام و نوارهای انقلابی را تکثیر می‌کردم و در قفسه مخصوصی می‌گذاشتم اما رویش برچسب کافی می‌زدم! به این شکل که دفتر مخصوصی داشتم و در آن مشخص بود نوار کدگذاری شده با نام مثلا «کافی ۷» مربوط به رساله امام است یا نوار «کافی ۳» مربوط به سخنرانی آیت‌الله بهشتی بود. اگر اوضاع خیلی خراب می‌شد حتی برچسب کافی هم روی نوارهای امام نمی‌زدم و آنها را داخل سطل آشغالی جلوی مغازه می‌ریختم. ملت خودشان این موضوع را می‌دانستند و می‌رفتند
بر می‌داشتند.
 آن نوار وصیتنامه مشهور ایشان را هم دارید؟
بله! البته آقای کافی دو بار بالای منبر وصیت کردند، در یک نوار ایشان روضه موسی ‌بن جعفر(ع) می‌خوانند و وصیت خودشان را هم اعلام می‌کنند. در نوار دیگر رسماً و مستقیم از امام یاد می‌کنند و خاطرم هست به وضوح وقتی وصیت می‌کردند بدن ایشان می‌لرزید. آقای کافی روی منبر وصیت کرده بود: «اگر وسط هفته مردم، جنازه مرا تا جمعه نگه دارید و کنار جنازه‌ام ندبه بخوانید». جالب اینکه آن تصادف ساختگی روز جمعه بود و ایشان روز جمعه شهید شد. ما که از قضیه باخبر شدیم، با چند نفر از دوستان بلافاصله راه افتادیم رفتیم مشهد، آنجا که رسیدیم گفته شد قرار است مراسم تشییع جنازه در تهران باشد. بلافاصله راه افتادیم سمت تهران. یعنی دقیقا ۲۴ ساعت رفت و برگشت ما طول کشید و آخر سر هم نتوانستیم در مراسم شرکت کنیم.
 به عنوان حسن ختام مصاحبه، خاطره‌ای از مرحوم کافی دارید برای ما تعریف کنید؟
سال ۵۳ در همین محله آب‌موتور مسجد علی‌بن الحسین(ع) را بنا کردیم، اما پول آن را بدهکار بودیم، ضمن اینکه مسجد حیاط نداشت، چون آن زمان وسعمان فقط در حد بنای مسجد بود. گفتیم چه کنیم که پول بدهی مسجد جور شود؛ ضمن اینکه بتوانیم زمین کنار آن را هم خریداری کنیم و مسجد حیاط‌دار شود. به ذهنمان رسید از آقای کافی کمک بگیریم. آن زمان ایشان به ایلام تبعید شده بود. با چند نفر از دوستان رفتیم ایلام خدمت آقای کافی و از ایشان قول گرفتیم به محض اتمام دوران تبعید و بازگشت به تهران، اولین منبر را در مسجد ما بروند تا از خیل جمعیت مشتاقی که می‌آیند برای مسجد کمک مالی بگیرند. آقای کافی قبول کرد، بعد پشت‌سر ایشان یک نماز جماعت 8-7 نفری خواندیم که هروقت یادم می‌افتد اشک در چشمانم جمع می‌شود. آقای کافی یک قنوت در آن نماز گرفت که فکر می‌کنم 20- 15 دقیقه طول کشید و همه ما در آن قنوت گریه می‌کردیم...  حاج آقای کافی دو - سه ماه بعد که مدت تبعیدش تمام شد، طبق وعده قبلی اولین منبر در تهران را در مسجد ما سخنرانی کردند و جمعیت عظیمی آمده بود و تمام خیابان‌ها پر از آدم بود. آن شب حدود ۲۱ هزار و ۷۰۰ تومان پول جمع شد و برای اینکه بدانید این مبلغ چقدر زیاد است باید بگویم من آن زمان خانه خودم را ۱۴۰۰ تومان خریده بودم!


Page Generated in 0/0067 sec