printlogo


کد خبر: 6191تاریخ: 1393/3/24 00:00
داعش و تجربه شاه سلطان‌حسین‌ها

سیدعابدین نورالدینی: سال 88 عده‌ای از اصلاح‌طلبان شعار «نه غزه نه لبنان» سر دادند. شعاری که 24 ساعت قبل از آنکه در چند خیابان تهران گفته شود، از رادیو اسرائیل مطرح شد. شاید بسیاری اکنون دلیل این شعار را فهمیده باشند که چگونه ظرفیتی که باید در جهان اسلام علیه اسرائیل و آمریکا بسیج می‌شد تبدیل به النصره و داعشی شده که مرز‌های ایران را دروازه‌های بهشت خود می‌داند. اکنون دیگر همه فلسفه تشکیل داعش را می‌دانند. اگر تا دیروز و با جنگ صلیبی جورج بوش علیه مسلمانان، کارکرد طالبان و القاعده علیه آمریکا و رژیم صهیونیستی بسیج شده بود اما اکنون آمریکای اوباما داعش را از دل بحران سوریه ایجاد می‌کند تا این‌بار تلاش کند این ظرفیت را علیه ایران و جریان مقاومت در منطقه متمرکز کند. «نه غزه نه لبنان» چه دانسته گفته شده باشد چه ناآگاهانه، عملا علیه تلاش‌های فرامرزی ایران برای تقویت انسجام جهان اسلام علیه نظام سلطه و مقوم تلاش آمریکا برای تقابل شیعه – سنی در جهان اسلام بود. اصلاح‌طلبان اکنون نسبت به پیشروی داعش تا چند ده کیلومتری مرزهای ایران چه توضیحی دارند؟ آیا به اشتباهاتشان معترفند؟
شاید گفته شود این تنها یک شعار از دل ناآرامی‌های فتنه 88 بود و تنها گزاره مورد استناد در این بحث است اما بررسی رفتار اصلاح‌طلبان طی سال‌های اخیر نشان می‌دهد تفکر معیوبی که از دل آن «نه غزه نه لبنان» بیرون می‌آید؛ یک سلسله رفتارها و مواضعی را در قبال تحولات منطقه اتخاذ کرده که می‌تواند موجب تحکم محتوای این نوشته شود. موضع اصلاح‌طلبان در قبال تحولات سوریه چه بود؟ آیا آنها تحولات سوریه را در امتداد «بهار عربی» ارزیابی نمی‌کردند؟ کدام جریان سیاسی در ایران به بشار اسد «دیکتاتور» می‌گفت؟ در کدام جریان سیاسی عده‌ای «ایران» را مقصد بعدی انقلاب‌های منطقه می‌دانستند یا اینکه آرزوی رسیدن این انقلاب‌ها به ایران را داشتند؟ در اوج بحران سوریه همین اصلاح‌طلبان به اسد «دیکتاتور» می‌گفتند و جمهوری اسلامی را به خاطر دفاع از اسد شماتت می‌کردند. چه کسی اسد را به صدام تشبیه و سرنوشت صدام را برای پسر حافظ اسد پیش‌بینی کرد؟ اسد با همین داعشی می‌جنگید که اکنون در نزدیکی مرزهای ایران است ولی در ایران اصلاح‌طلبان و تکیه‌گاه اصلاحات می‌خواستند پشت اسد را خالی کنند. آیا این ادامه منطق معیوب «نه غزه نه لبنان» نبود؟
باز هم نمونه‌های دیگری در خطاهای فاحش این تفکر معیوب سیاسی در حوزه امنیت ملی و سیاست خارجی را می‌توان شاهد آورد. مگر در جنگ بوش پدر علیه صدام، همین چهره‌های اصلاح‌طلب نبودند که با استناد به ماجرای «خالدبن ولید» مدعی بودند ایران باید دست از بی‌طرفی برداشته و از صدام در مقابل آمریکایی‌ها حمایت کند؟! جمهوری اسلامی ایران باید از صدام حمایت می‌کرد؟! صدامی که در مانیفست تکفیری‌های وهابی و داعش «خودی» است و دخترش برای پیوستن به داعش اعلام آمادگی و از سعودی برای حمایت از داعش تشکر کرده است؟ صدامی که داعش دست به قبر او در تکریت نزد؟
در ماجرای افغانستان و شهادت دیپلمات‌های ایرانی در مزارشریف هم شورایعالی امنیت ملی دولت خاتمی تشکیل جلسه داد و با اکثریت آرا حمله نظامی ایران به افغانستان را تصویب کرد و قطعا اگر رهبری مخالفت نمی‌کردند؛ فرزند نامشروع القاعده همان زمان متولد می‌شد و داعش در شرق ایران اعلام موجودیت می‌کرد. آیا داعش در ماهیت تفاوتی با اشرار وهابی مزاحم در شرق ایران دارد؟ عبدالمالک ریگی از کدام خاستگاه به ظاهر دینی برخاست؟ سفرهای دائمی ریگی به عربستان‌سعودی و دیدارهای او با بندر بن‌سلطان برای چه بود؟! سرمایه‌گذاری‌های آمریکایی‌ها روی این شرور وهابی برای چه بود؟ ریچارد هالبروک، نماینده ویژه اوباما در افغانستان و پاکستان چرا با ریگی قرار ملاقات گذاشته بود؟ ملاقاتی که قرار بود در یکی از پایگاه‌های نظامی آمریکا در قرقیزستان برگزار شود و ریگی هرگز به آن نرسید. شاید زمان آن رسیده باشد که اصلاح‌طلبان توضیح دهند چرا در اوج فتنه 88، عبدالمالک ریگی با اعلام حمایت از فتنه، آمادگی خود را برای آموزش نظامی سبزها اعلام کرد؟ آیا حمایت ریگی در امتداد همان «نه غزه نه لبنان» قابل تفسیر نیست؟ در همین جریان آزادسازی مرزبانان ایرانی، آیا رفتار عزتمندانه‌ای صورت گرفت؟ جیش‌العدل همان بازماندگان ریگی هستند.
ماجرای نامه به دنیس راس را یادتان هست؟ در اوج لشکرکشی آمریکا به منطقه یک مقام مسؤول در دولت آقای خاتمی به دنیس راس، مشاور ارشد جورج بوش نامه نوشت و خلع سلاح حزب‌الله و حماس را پیشنهاد داد. این نامه با یک اقدام ظریف، توسط نیویورک‌تایمز منتشر شد تا موضوع مورد توجه رسانه‌ها و محافل آمریکایی‌ قرار گیرد. آیا خلع سلاح حماس و حزب‌الله معنایی جز «نه غزه نه لبنان» دارد؟
اصلاح‌طلبان کارنامه پر اشتباهی در صحنه مواجهه با تروریسم و بویژه تروریسم تکفیری دارند و بعضا همین اشتباهات آسیب‌هایی جدی به منافع جمهوری اسلامی ایران وارد کرده است. بگذارید این موضوع با صراحت گفته شود. بخش وسیعی از جریان اصلاح‌طلب در صحنه مواجهه و مقابله جمهوری اسلامی ایران با آمریکا و بویژه در موضوع تروریسم، نه‌تنها نظام را همراهی نمی‌کنند بلکه بعضا مزاحمت‌هایی نیز برای کشور ایجاد می‌کنند.
طی سال‌های اخیر کدام اقدام جریان اصلاح‌طلبی را می‌توان آدرس داد که در تقابل با آمریکا و تروریسم تکفیری دست‌ساز آمریکا در منطقه تعریف شده باشد؟ نه تنها تقابلی نیست که متاسفانه گزاره‌های زیادی وجود دارد که خلاف آن را ثابت می‌کند. به هر حال جریانی که سال 88 از اوباما استمداد می‌طلبید، قاعدتا حتی از پیروزی اولیه آمریکا در اوکراین هم به وجد می‌آید.
***
یک بار در سال 87 رهبر انقلاب خطر «شاه سلطان حسین»‌ها و تفکر شاه سلطان حسینی را برای کشور گوشزد کردند. اکنون به مرور خطر این تفکر برای توده‌های مردم آشکار و ملموس می‌شود. ایران همچنان سیاست‌های اصولی خود را در منطقه و به طور کلی در سیاست خارجی دنبال می‌کند و ظرفیت مردم و دولت عراق به راحتی می‌تواند غده چرکین داعش را برطرف کند؛ اما به 2 نکته باید توجه داشت.
1ـ اکنون که حقانیت تفکر مقاومت و سیاست‌های رسمی جمهوری اسلامی در منطقه ملموس‌تر شده، این را باید گفت که داعش نه خطر اصلی و نه دشمن اصلی ما است. داعش اسباب دست پنهانی است که خوب می‌داند لشکرکشی بوش به منطقه چه ضربه‌ای به حیثیت و منافع آمریکا وارد کرده است و اکنون به دنبال جبران آن است. دشمن اصلی مردم ایران اکنون رو در روی ما، حقوق هسته‌ای ما را طلب می‌کند. آمریکا دشمن اصلی ما است نه تروریست‌هایی که با یک اشاره جابه‌جا می‌شوند. آمریکا دشمن اصلی ما است که اظهارات چند روز اخیرش درباره تحولات عراق نشان می‌دهد برای ایجاد تقابل شیعه‌– سنی در عراق عجله دارد.
2 ـ آقای رئیس‌جمهور در جشن سالروز 24 خرداد حضور یافت و به سرعت به جلسه شورایعالی امنیت ملی رفت تا درباره اتفاقات عراق تصمیم‌گیری شود. شایسته بود آقای رئیس‌جمهور در شرایط فعلی به ضرورت انسجام ملی توجه کنند. تقسیم کردن مردم به اقلیت و اکثریت در شرایط فعلی چه ضرورتی دارد؟ در حالت عادی اقلیت 3/49 درصدی و اکثریت 7/50 درصدی بیشتر شبیه‌ جوک است. چه برسد به شرایطی که انسجام ملی یک ضرورت ویژه برای کشور است.

 


Page Generated in 0/0144 sec