رهبر انقلاب توجه خاصی به مقوله فرهنگ و خاصه مبحث کتاب و کتابخوانی دارند که این توجه ویژه نهتنها از جنس شعار نیست که به طور مستقیم به پیشینه زندگی و روح ادیب، پژوهشگر و محقق رهبری بازمیگردد. ایشان کتاب «من زندهام» را تقریظ کردند و سهشنبه 27 خرداد مراسم رونمایی از کتاب برگزار شد. معصومه آباد در گفتوگویی به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی) درباره کتاب و دلایل نگارش خاطراتش و مشکلات آن گفته و به ماجرای 2 دیدار خویش با رهبر انقلاب و شنیدن خبر نگارش تقریظ بر کتاب «من زندهام» از لسان خود رهبری اشاره کردند که بخشهایی از آن در پی میآید.
بعد از آزادی از اسارت، در محافل گوناگونی خاطرات خود را نقل میکردید، چه شد که تصمیم گرفتید این خاطرات را بنویسید؟
من بعد از اینکه به ایران آمدم، مرتب به جاهایی دعوت میشدم و اشتیاق زیادی را در بین مردم برای شنیدن خاطراتم حس میکردم اما در عین حال حس میکردم در وجودم انبوهی از کلمات غلیان دارد و احتیاج دارم مهارشان کنم. بیشتر از آنکه به حرف زدن احتیاج داشته باشم، احتیاج داشتم به اینکه مخاطبانی باشند که بفهمند من چه میگویم. ظرفیتهایی که در کتاب و نوشتن است در بیان شفاهی نیست. نقطه اول عزم بنده برای نوشتن خاطراتم برمیگردد به دیداری که سال 91 با رهبر معظم انقلاب داشتیم. حضرت آقا در آن دیدار نسبت به مستندسازی خاطرات دفاع مقدس بویژه در موضوع آزادگان فرمودند «من عقیده دارم و تأکید میکنم که حتماً ماجراهای اسارت گفته شود. نوشته شود، به تصویر کشیده شود.» بنده پیش خودم فکر میکردم این وظیفه را هنوز انجام ندادهام. این خاطراتی که مرتب در ذهنم مرور میشود و گاهی در بعضی از محافل هم میگویم، باید مکتوب شود. این تاریخ و خاطرات متعلق به شخص من نیست؛ این یک امانتی است از نسل من که باید به نسل بعدی داده شود. من مرتب و با علاقه کتابهای دفاع مقدس را رصد میکردم، مطالعه میکردم. کتاب «پایی که جا ماند» کتاب خیلی قشنگی برایم بود. همینطور کتاب «سرباز کوچک امام» که خاطرات مهدی طحانیان بود. گاهی بعضی از دوستانم میگفتند خاطرات دوران جنگ خیلی شبیه هم است اما من این احساس را نداشتم. احساس میکردم ما 4 خواهر آزاده یک خط از تاریخ دفاع مقدس هستیم. با خودم فکر میکردم دیگران همهچیز را گفتند اما این یک خط نوشته نشده است. شاید رسالت نوشتن این یک خط برعهده من باشد. میگفتم که حتی بعد از 30 سال بالاخره آخرین خط کتاب دفاع مقدس را من مینویسم.
چرا برای نوشتن از کودکی شروع کردید و مستقیم سراغ روایت جنگ و اسارت نرفتید؟
احساس میکنم رد پای کودکی هر انسانی در حوادثی که در آینده برای او رخ میدهد، پیداست. یعنی انسان در کودکی و بویژه در بلوغش یاد میگیرد که آینده خودش را چطور رقم بزند. خواننده باید از گذشته و کودکی نویسنده مطلع شود و بداند نویسنده در چه بستری رشد کرده و صاحب چه عواطف و احساساتی بوده که امروز این راه را انتخاب کرده است. دورههای گذشته، حال و آینده به هم متصل است. خیلی دلم میخواست وقتی این کتاب را به دست خواننده میدهم، خواننده شخصیت فرد را به همراه تمام دلبستگیها و عواطفش بشناسد.
برای برخی رزمندگان و کسانی که بهنوعی در جنگ حضور داشتند و از آن روزها خاطراتی دارند، بیان این خاطرات بویژه نوشتن از روزهایی که بسیار سخت میگذشته آنقدر دردآور و ناراحتکننده است که ترجیح میدهند این کار را نکنند اما شما روزهای سخت و ناراحتکنندهای را در این کتاب روایت کردید.
اگر سرباز خاطره جنگ را نگوید مثل این است که اصلاً جنگی وجود نداشته است. جنگ ما خیلی متفاوت از جنگهای دیگر بود. البته فکر میکنم جنگ تمام نشده و هنوز ادامه دارد بلکه ادبیات و شکل ظاهریاش تغییر کرده است. اگر این روحیه دفاع و مقاومت را به نسل بعد انتقال ندهیم چهبسا این بار و در این جنگ مغلوب شویم. ما باید این روحیه و احساس را در همه نسلها و در همه گروههای سنی اعم از دختر و پسر و زن و مرد ایجاد کنیم. باید این خاطرات را به امروز وصل کنیم. باید از این خاطرات برای فردایمان استفاده کنیم اگرنه خاطره، حادثهای است که در گذشته اتفاق میافتد و دیگر تمام میشود.
شنیدهایم رهبر انقلاب در جایی با شما درباره این کتاب صحبت کردهاند. ماجرای این دیدار چه بوده است؟
من خیلی دلم میخواست کتاب را بعد از چاپ و قبل از اینکه در اختیار عموم مردم قرار بگیرد به محضر رهبری برسانم و از ایشان اذن رونمایی کتاب را بگیرم. در یکی از جلساتی که بههمراه اعضای شورای شهر خدمت حضرت آقا رسیدیم، کتاب را همراه خودم بردم تا اذن رونمایی را بگیرم. وقتی کتاب را تقدیمشان کردم، آقای قالیباف هم آنجا همراه من بودند و گفتند ایشان خانم آباد هستند. بلافاصله حضرت آقا فرمودند: «نویسنده کتاب «من زندهام»!» من خیلی تعجب کردم. چون تازه کتاب را آورده بودم تقدیم ایشان کنم. سرم را انداختم پایین. گفتم کتاب من را شما مطالعه فرمودهاید؟ گفتند: «بله! من دارم مطالعه میکنم. ولی از این به بعد از روی کتابی که شما آوردید میخوانم.» خیلی برای من عجیب بود که کتاب هنوز در دست اطرافیان خودمان میچرخید و من دنبال یک فرصتی بودم تا آن را تقدیم ایشان کنم اما متوجه شدم که ایشان کتاب را رؤیت کردند و دارند مطالعه میکنند. خب! خیلی خوشحال شدم. در یک فرصت دیگری که درست مصادف با سالروز آزادی ما یعنی 10 بهمن بود به همراه خواهران آزادهام توفیق دیدار با آقا دست داد. حضرتآقا فرمودند: «من یک تقریظی برای کتاب شما نوشتهام؛ به دست شما رسیده است؟» عرض کردم خیر، هنوز ندادهاند. ایشان لبخند زدند و فرمودند: «احتمالاً میخواهند برای کتاب شما مراسمی بگیرند».