غلامرضا مقدم: فیلم «جو» آخرین ساخته دیوید گوردون گرین، کارگردان پرکار آمریکایی، براساس رمانی از «لری بروان»، روایتی درباره یک زندانی سابق است که شغل، زندگی و سلوک غیرمتعارفی دارد. «جو» (نیکلاس کیج) سرپرست تیم کارگرهای روزمزدی است که در جنگلهای جنوبی تگزاس با تزریق سم به تنه درختان آنها را خشک میکنند، البته فعالیتهای جو و گروهش کاملا غیرقانونی است. متن روایت فیلم «جو» درباره رابطه پرتلاطم سهجانبه کاراکترهای اصلی فیلم است. روایت فیلم با کاراکتر«جو» آغاز میشود، با یک نوجوان 15ساله، «گری جونز» (تای شریدن) ادامه پیدا میکند و با پدر دائمالخمر «گری» به تراژدی و پایان منجر میشود. آنچه مسلم است «جو» تلألویی از پویش فردی برای بقا در شرایط دشوار زندگی در یکی از شهرهای دورافتاده تگزاس است و با توجه به اینکه پدر خودش مردی خشن و الکلی بوده است، خود را درون کاراکتر نوجوان، «گری جونز» جستوجو میکند. پس از مراجعه «گری» برای مطالبه شغل و فرار از زندگی نکبتبار خانوادگی، «جو» درخواست او را میپذیرد و او را استخدام میکند. «جو» بهتدریج «گری» را زیر چتر حمایت خود میگیرد. دلیل حمایتهای «جو» از گری کاملا مشخص است، از منظر «جو» «بیعدالتی اجتماعی» گریبان اعضای جامعه دورافتاده «تگزاسی» را گرفته است و از سوی دیگر پدر «گری» هم چون پدر «جو» یک الکلی عصیانگر است که همه داشتههای اجتماعی و خانوادگی خود را فدای اعتیادش میکند. خیزشهای عصیانگرایانه «جو» و حمایتش از گری ریشه در عدم تحمل بیعدالتیهای اجتماعی دارد. هیولای فقر در جامعه تگزاسی، «جو» و «گری» را بلعیده است و حالا این دو در رودههای این هیولا گرفتار شدهاند و فرصتی را برای زیست عادلانهتر جستوجو میکنند. تنها بروز بیعدالتی مزمن است که میتواند «جو»ی دلمرده را از لاک بیکنشی برون آورد و موجب برانگیختهشدن واکنشهای اجتماعی وی شود. با برآوردن شاخصهای اجتماعی شخصیت محوری جو، باید به این نکته اشاره کرد که در نمایش ناتورالیستی ناهنجاریهای اجتماعی، شخصیت محوری فیلم باید کنشگرانه عمل کند تا قهرمان با مضمون اجتماعی و متن روایت متناسب باشد. با مرور شخصیت جو درخواهیم یافت که بسیاری از فیلمهای ایرانی که مدعی اسلوب رئالیستی یا ناتورالیستی هستند فاقد شخصیتهای کنشمندی هستند که کلیت و چارچوب فیلم را تحت تاثیر قرار دهند و از فیلم گوردون گرین و شخصیت محوری فیلم میتوان یاد گرفت که عدم کنشگری شخصیت محوری از جنبههای مختلفی به قصه، روایت، فیلمنامه و سایر شخصیتهایی که تحت تاثیر شخصیت اصلی هستند، آسیب خواهد زد. آنچه «جو» را به زندگی این پسر پیوند میزند تماشای زجری است که او زیر دست پدر دائمالخمرش (گری پولتر) میکشد. در فیلم «جو» نیکلاس کیج شخصیتی خلق کرده است که تنش درونی آن را جذاب میکند؛ تبهکار سابقی که آماده توسل به خشونت است. با اینکه سراسر زندگی او در بیاعتنایی به قانون میگذرد اما قلب مهربان و بشردوستی دارد که نمیتواند بیعدالتی را تحمل کند. تنش درونی «جو» ریشه در غریزههای نیک و شر درونیاش دارد. او نیمی انسان و نیمی فرشته به نظر میرسد و با چنین توصیفی دریافت مخاطب از کاراکتر «جو» شبهانجیلی است. اصالت صحنههای آخرین فیلم گوردون گرین فوقالعاده قابل تحسین است. فیلمی درباره اخلاق و شرافت که با حداکثر تلاش کارگردان سعی شده اصالت جهانی فیلم ساختگی بهنظر نرسد. از سوی دیگر تنش «گری پولتر» در فیلم نعل به نعل با متن منبع اقتباسی یعنی کتاب«لری بروان » تطبیق دارد و واقعنمایی ترسناک کیج در اجرای جزئینگر پرسوناژ «جو» فیلم را به سینماواریته بدل میکند. با این حال چنین فیلمی از دیوید گوردون گرین بعید به نظر میرسد. کمدیهای اخیر او مدل نقاشی
(The Sitter) و عالیجناب (Your Highness) آثار درخوری نیستند و تنها نقطه عطف کارنامه فیلمسازی وی، اثر غیرمتعارف و ساموئل بکت گونه گرین با عنوان Prince Avalanche است که درباره دو مامور خطکشی جادههاست. گرین خودش را بشدت متاثر از سینماگر تگزاسی، ترنس مالیک و هنرمندان دیگر سینمای مستقل همچون رابرت آلتمن و جان بورمن میداند اما فیلم «جو» با همه جذابیتهای روایی که در کتاب «لری بروان» منعکس شده است، اثری کاملا مستقل و مولف نیست. فقر این جامعه روستایی تگزاسی، شباهتی شگرف به فیلم استخوان زمستان (دبورا گارنیک) دارد. فیلم دبورا گارنیگ نیز زندگی نامطلوب و تاحدودی نازل مردم اطراف کوهستان «اوزارک» را به نمایش میگذارد. در فیلم «جو» فقری سیاه را میبینیم که فرد را وادار میکند گوزنی که در میان سیم خاردار گرفتار شده است را سلاخی کند و دلیل چنین شکار بیرحمانهای نداشتن پول برای خرید اندکی آذوقه است. چنین نمایشی از فقر کلیشهای است که ارجاعی مستقیم و گرتهای ناقص از استخوان زمستان است. در فیلم استخوان زمستان، گارنیک- کارگردان - فقری را به تصویر کشید که آکادمی اسکار از آن انگشت حیرت به دهان گزید. در فیلم «استخوان زمستان» ساکنان کوهپایه اوزارک سنجاب شکار میکنند و میخورند و تقریبا هیچ خوراک قابل دسترسی برای شکار ندارند. صحنه شکار گوزن دورافتادگان تگزاسی، شکار سنجابهای اوزارکی در استخوان زمستان را در ذهن متبادر میکند. بخش مستقل و متعارف فیلم «جو» ریشه در نمایش اصالت روستایی و محلی دارد. شهرک دورافتاده تگزاسی پر از آدمهای مستمندی است که نیازمند، دیوانه و سرگشته هستند و شخصیت وازده و پریشان «جو» در کنار پدر بدکار و فرزندآزار«گری»، نماینده جامعه متوحش تگزاسی است. این توحش ریشههای کاملا اقتصادی دارد و یادآور «تئوریهای ارزش اضافی» کارل مارکس در نسبت تودهها و جامعه سرمایهمحور است. مارکس به انتقاد شدید از بهرهکشی از کارگران و مصائب طبقه کارگر در نظام سرمایهداری میپرداخت. او معتقد بود سرمایهداری از آنجا که ظرفیت خوراک و سرپناه اضافی را افزایش میدهد و پیشرفت تکنولوژی از آنجا که بسیاری از مردم را از انجام کارهای دشوار میرهاند، امری ضروری است اما در مقابل جامعه سرمایهداری امکان شکوفایی قابلیتهای بالقوه تودهها را فراهم نمیکند و در نسبت با سرمایهداری بسیاری از تودههای عظیم مردمی دور از کلانشهرها ظالمانه به پسماندههای سرمایهداری بدل خواهند شد و فاصله طبقاتی و پیروزی طبقات بالادستی بروز حاشیهنشینیهای شهری و تودههای افیونزده اقتصادی را فراهم میآورد. وابستگان طبقه پرولتاریایی کاراکترهایی نظیر جو نمونه مشابهی در فیلمهای استخوان زمستان و ماد (MUD) دارد. نکتهای که علاقهمندان به سینما را مجذوب فیلم خواهد کرد این است که اغلب فیلمهای هالیوودی با لانگ شاتها و هلی شاتهای عظیم با نمایش برجهای بلند شیشهای، تصویری رویاگونه از کلانشهرهای آمریکایی نشان میدهند و طبیعی است فیلمهای «استخوان زمستان»، «ماد» و «جو» شالودهشکنی میکنند و تصویر رویایی مخاطبان سینما از کلانشهرهای غربی را در هم میشکنند.
فیلم جو با محتوا و فرمی که حتی در رنگبندی آن دقت فراوانی مستتر است در شرایط که زندگی دور از کلانشهرها را به تصویر میکشد (در سرمایهداری، کلانشهرها پایتختهای تجلی سرمایهداری هستند) در شهری کوچک (TOWN) نشان میدهد سرمایهداری شرایطی فراهم میآورد که قابلیتهای اجتماعی از فعلیت صورت بالقوهای به خود میگیرد و ستیز اجتماعی منتج از فقر، بروز پیدا میکند. پدری الکلی سعی میکند دختر نوجوان خود را بفروشد و از دسترنج پسر نوجوانش نمیگذرد، حتی الکلی سرگردان دیگری را بهخاطر داشتن چند دلار میکشد. چنین کنشهایی ترجمانی از ستیزهای اجتماعی ناشی از فقر است. در فیلم جو میبینیم که بیکاری و اعتیاد به الکل عمدتا دامنگیر تودههای فرودست جامعه است و طبقات متمول و ثروتمند کمتر درگیر مسالهای به نام بیکاری هستند اما بخش عمده جذابیت درخور فیلم «جو» به حضور هنرپیشه گمنام فیلم بازمیگردد که نقش پدر گری را ایفا میکند. پیرمرد دائمالخمری که بدون سابقه بازیگری چند ماه پس از اتمام فیلمبرداری در دریاچهای دورافتاده غرق شد و از دنیا رفت. گوردون گرین مثل عباس کیارستمی در مکانهای غیرعادی دنبال بازیگر میگردد و دنبال چهرههایی میرود که در فیلم دیگری حضور نداشتهاند. گری پولتر، کشف گرین در نقش پدر گری، اصیلترین دائمالخمری است که روی پرده سینما دیده شده است. آدمی که هیچوقت در عمرش فیلمی بازی نکرده است و نقش پدر هیولاصفت معتاد و خودخواه را ایفا میکند که برقی از انسانیت در چشمانش نمیدرخشد. کارگردان از گری پولتر تعهد درازمدت میخواست، چون او یک بازیگر خیابانی بود و مدیر بازیگریابی فیلم او را در یک ایستگاه اتوبوس دیده بود. پولتر قبل از حضور جلوی دوربین گوردون گرین در فیلم دیگری حضور نداشته است و برای همین گرین با او گفتوگو کرد که وی میتواند نقش یکروزهای را برعهده بگیرد به عنوان متصدی مغازه محل یا میتواند کار سختی را قبول کند که شش هفته زحمت دارد و تعهد جدی میطلبد. بنابراین خارقالعاده بود که به جمع بازیگران فیلم پیوست و آستینهایش را بالا زد و سخت زحمت کشید و به خود او هم در اجرای این نقش خبیث و فرومایه بد نگذشت. گری پولتر شخصیت عجیبی است و مقایسهاش با مرد ولگرد درون فیلم موضوع بحثهای زیادی بوده است. خباثت شخصیت پدر با بازی پولتر که در برابر جو قرار میگیرد سبب میشود نفرت از چشمان پولتر ببارد اما در فیلم نیز توجیه روانشناختی برای خباثت این کاراکتر ارائه نمیشود. محور این فیلم نیکلاس کیج است که ما را شگفتزده میکند، مردی که برایش مهم نیست دنیا دربارهاش چه فکر میکند و تلاش او منجر میشود به حراست از نوجوان بیپناهی که نومیدانه به کمک احتیاج دارد اما نمیتواند آن را ابراز کند. سناریوی فیلم شاید کمی زیادی درباره شخصیت محوری توضیح میدهد اما بهرغم آن فیلم بسیار زیبایی است. تماشای فیلمهای نیکلاس کیج سخت است چون فیلمهای تجاری کیج را وقتی تماشا میکنیم از این بازیگر منزجر میشویم. کیج در این سالها به دلیل بدهی مالی سخت کار میکرد و به همین دلیل به حضور در هر فیلمی تن میداد و حضور در فیلم مستقل جو برای کیج یک اتفاق باشکوه است.