printlogo


کد خبر: 89964تاریخ: 1393/6/23 00:00
درباره مهم‌ترین مأموریت نظام اسلامی
چرا دولت در عرصه فرهنگ مسؤولیت دارد؟

مهدی جمشیدی*: از جمله مباحثی که طی سال گذشته تاکنون به مساله‌ای مناقشه‌برانگیز در میان پاره‌ای از نخبگان و اندیشمندان تبدیل شده و حجم درخور توجهی از گفت‌وگوها و تأملات عرصه عمومی را به خود اختصاص داده، نسبت میان دولت اسلامی و فرهنگ اسلامی یا به صورت دقیق‌تر «تکالیف دولت اسلامی نسبت به فرهنگ اسلامی» است. به عبارت دیگر، مساله آن است که آیا دولت اسلامی مسؤولیت و رسالتی درباره فرهنگ اسلامی برعهده دارد یا پرداختن به آن- اعم از سیاست‌گذاری، تثبیت و نشر، نظارت و...- از قلمروی وظایف دولت اسلامی خارج است و تنها نهادهای مردمی یا حوزه‌های علمیه در این‌ باره مسؤولند؟
برخی بر این باورند دولت اسلامی نباید در فرهنگ و نیز در فرهنگ دینی مداخله کند، بلکه باید پهنه و عرصه را برای فعالیت‌های «مردمی» و «غیر دولتی» فراهم کند و حداکثر، برقراری «آزادی» و «امنیت» را جزو وظایف خود در این زمینه بشمارد. این عده معتقدند دیانت مردم و استقرار ارزش‌های فرهنگی اسلام در جامعه برعهده حوزه‌های علمیه و روحانیت است، نه دولت.
خاستگاه نظریه «دولت بی‌‌طرف»
آموزه سکولاریسم به این معنی است که زندگی انسان باید تنها بر مبنای «معرفت عقلانی و تجربی» تدبیر شود و نه «دین» (الهیات). سکولاریسم در غرب، در مقابل حاکمیت دین بر زندگی اجتماعی به‌پاخاست. در سال‌های میانی قرن نوزدهم، واقعیات اجتماعی براساس سکولاریسم طراحی شد و رقم خورد. از عمده‌ترین ریشه‌های تاریخی و فرهنگی این تحول، نهضت اصلاح دینی بود که موقعیت معرفتی دین را در مغرب‌زمین دگرگون کرد. به دنبال تغییر موقعیت معرفتی دین، موقعیت اجتماعی آن نیز شکل‌بندی نوینی یافت. در این شکل‌بندی نوین، «کلیسا» و «دولت» به گونه‌ای از یکدیگر جدا شدند که کلیسا از مداخله در قلمروی سیاست و اجتماع کنار نهاده شد و دولت نیز نسبت به دین، موضعی «بی‌طرفانه» را در پیش گرفت. البته این رویکرد در غرب، به معنی «تحدید» دین تعبیر شد و نه «تعارض» با آن. به این ترتیب در دولت‌های نوظهور غربی -که تدریجاً همگی سکولار و دین‌زدوده بودند- تجربه و عقل بشری جایگزین معارف و احکام دینی شد.
به صورت کلی، نظریه‌های غربی درباره رابطه دین و دولت در سده‌های اخیر، به 4 دسته تقسیم می‌شود:
۱- در برداشت «دینی»، از «برتری مطلق دین بر سیاست» و در نتیجه تبعیت بی‌چون و چرای سیاست از دین دفاع می‌شود. لوتر، کالون، بُدَن، بوسوئه و دومستر از قائلان به این برداشت هستند.
۲- برداشت «ابزاری» بر «تفوق سیاست بر دین» دلالت دارد و دین به مثابه وسیله‌ای برای تداوم قدرت سیاسی انگاشته می‌شود. ماکیاولی، منتسکیو، هابز، روسو و اسپینوزا چنین نظری داشته‌اند.
۳- برداشت «لیبرالی» حاکی از «جدایی کامل دین و سیاست» است و بر استقلال هر دو تأکید دارد. لاک، کنستان، توکویل و لمنه این برداشت را ساخته و پرداخته‌اند.
۴- در نهایت نیز برداشت «انتقادی» در پی «عرضه دین جدید یا نفی و طرد قاطعانه دین» است. پرون، کنت، مارکس، انگلس و گرامشی هم به این برداشت تعلق خاطر داشته‌اند.
 فرق حکومت اسلامی با سایر حکومت‌ها
فرضیه ما این است که دولت اسلامی ‌باید نسبت به اشاعه فرهنگ اسلامی و مقابله با فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌های ناسازگار با آن در جامعه اسلامی احساس مسؤولیت و اقدام کند. رهبر معظم انقلاب اسلامی تصریح کرده‌اند حکومت اسلامی موظف به «هدایت فرهنگی» جامعه است. به این معنی که کارگزاران فرهنگی در نظام سیاسی مبتنی بر اسلام باید در چارچوب اسلام و ارزش‌های فرهنگی آن، «فضایل» را ترویج کنند و «رذایل» را بزدایند. ایشان بر این باورند که براساس شریعت اسلامی و قوانین نظام جمهوری‌اسلامی، کارگزاران فرهنگی باید «زمام» و «مهار» فرهنگ عمومی را در اختیار گرفته و خود را «متولی» آن قلمداد کنند: «نمی‌شود مسؤولان کشور مسؤولیتى احساس نکنند در زمینه هدایت فرهنگى جامعه.[...] دولت و مسؤولان موظفند که توجه کنند به جریان عمومى فرهنگ جامعه؛ ببینند کجا داریم می‌رویم، چه دارد اتفاق مى‌افتد، چه چیزى در انتظار ما است. اگر چنان‌چه مزاحماتى وجود دارد، آنها را برطرف کنند. جلوى موانع را، عناصر مخرب را، عناصر مفسد را بگیرند. [...] ما مسؤولیت شرعى داریم، مسؤولیت قانونى داریم در قبال فرهنگ کشور و فرهنگ عمومى کشور. [...] دولت وظیفه براى ترویج بیشتر [دین] دارد؛ [...] باید توان خودش را صرف کند در راه ترویج فضایل و جلوگیرى از آنچه مزاحم رشد فضایل است. پس بنابراین فرهنگ جامعه متولى می‌خواهد».
رهبر معظم انقلاب در جای دیگری تأکید می‌کنند  تفاوت حاکم اسلامی با دیگر حاکمان در این است که حاکم اسلامی مکلف است به واسطه هدایت فرهنگی مردم و بیان حقایق دینی برای آنها و امر به معروف و نهی از منکر، مسیر «سعادت اخروی» و رسیدن آنها به «بهشت» را برای‌شان هموار کند. ایشان همچنین معتقدند برعهده مدیران و مسؤولان در حکومت اسلامی است که مقدمات و زمینه‌های «صلاح» و «خیر» را در جامعه فراهم سازند و با مقدمات و زمینه‌های «فساد» و «شر» مبارزه کنند: «کسانى در گوشه ‌و کنار وقتى صحبت از هدایت و راهنمایى و بیان حقایق دینى و مانند اینها می‌شود، می‌گویند آقا، مگر ما موظفیم مردم را به بهشت برسانیم؟ خب! بله؛ بله! همین است. فرق حاکم اسلامى با حکام دیگر در همین است. حاکم اسلامى می‌خواهد کارى کند که مردم به بهشت برسند؛ به سعادت حقیقى و اخروى و عقبایى برسند. راه‌ها را باید [برای رسیدن به این هدف] هموار کند. [...] این وظیفه‌ ما است. نهى از منکر باید بکنیم. امر به معروف باید بکنیم. وسایل عمل خیر و حسنات را در کشور فراهم کنیم. وسایل شرور و آفات را از دسترس‌ها برداریم. این وظایف مسؤولان حکومت است».
 چرا دولت در عرصه فرهنگ مسؤولیت دارد؟
مدعای ضرورت دفاع دولت اسلامی در عرصه فرهنگ را می‌توان با استفاده از دلایل عقلی و نقلی اثبات کرد:
الف: هدف اسلام سعادت انسان‌هاست
چنانکه قرآن کریم بیان فرموده، آیین اسلام برای آن ابلاغ شده که انسان به رستگاری و سعادت حقیقی دست یابد که همان «قرب الهی» است. این هدف متعالی با «ایمان» و «عمل صالح» انسان‌ها محقق می‌شود؛ عنصری که به صورت کلی آن را «عبودیت» خوانده‌اند:
وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ
و جن و انس را نیافریدم، جز براى آنکه مرا بپرستند.
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
همانا واقعاً انسان دستخوش زیان است، مگر کسانى که گرویده‌اند و کارهاى شایسته کرده‌اند.
 ب: تفاوت جامعه دینی با جامعه سکولار، توجه به تکامل معنوی است
قرآن کریم، انسان را مرکب از دو بعد جسمانی و روحانی یعنی بدن و روح می‌داند:
وَ إِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکه إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلآئِکه کلُّهُمْ أَجْمَعُونَ
و [یاد کن] هنگامى را که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بشرى را از گِلى خشک از گِلى سیاه و بدبو خواهم آفرید، پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم، پیش او به سجده درافتید. پس فرشتگان همگى یکسره سجده کردند.
از آیات قرآن کریم می‌توان نتیجه گرفت که حقیقت «روح»، امری غیر از «بدن» است و تا روح نباشد، انسان به وجود نمی‌آید. کرامتی که خدا به انسان مرحمت کرده و مظهر آن، امر به سجده کردن فرشتگان در برابر او است، وابسته به برخورداری انسان از روح است، چراکه بدن مادی به‌تنهایی شایستگی سجده ندارد. روح نیز حقیقتی «غیرمادی» و «مجرد» است. این دو بعد، یکسان و هم‌رتبه نیستند. ملاک و مقوم «انسانیت» انسان، تکامل او در بعد معنوی و روحی است. حساسیت قرآن کریم نسبت به اینکه انسان «خود» را بهتر بشناسد، ناظر به روح الهی است. در واقع، این «خود» همان «روح الهی» است که انسان با شناختن آن، احساس شرافت و کرامت می‌کند.
 تفاوت اصلی جامعه دینی (اسلامی) با جوامع سکولار در این است که در جامعه اسلامی، امور معنوی و روحی برخاسته از دین اصالت دارد، به‌گونه‌ای که نیازها و خواسته‌های مادی باید در این چارچوب کلی و حاکم برآورده شود و با آن تزاحم نیابد. هدف اعلای زندگی اجتماعی، برآورده شدن حوایج و علایق مادی نیست بلکه استکمال معنوی و روحی انسان است. چنانکه قرآن کریم نیز برپایی حکومت و استقرار امنیت را مقدمه‌ای برای عبودیت و توحید معرفی می‌کند:
وَعَدَ الله الَّذِینَ آمَنُوا مِنکمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یعْبُدُونَنِی لَا یشْرِکونَ بی‌شَیئًا
خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‌اند، وعده داده حتماً آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد؛ همان‌گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند، جانشین [خود] قرار داد و آن دینى را که برای‌شان پسندیده است، به سودشان مستقر کند و بیم‌شان را به ایمنى مبدل گرداند [تا] مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند.
ج: اسلام فقط درباره «رابطه انسان با خدا» نیست
نظام ارزش‌های الهی که در قالب دین اسلام در اختیار انسان قرار گرفته، به قلمروی «زندگی شخصی و فردی» او محدود نمی‌شود بلکه شئون و ساحات «زندگی اجتماعی» او را نیز دربر می‌گیرد. به گونه‌ای که با رجوع به قرآن کریم  به‌روشنی درمی‌یابیم ارزش‌های اسلام آنچنان متعدد و گسترده هستند که قادر به تولید «نظام سیاسی»، «نظام اقتصادی» و «نظام فرهنگی»‌اند. منابع چهارگانه اسلامی کافی است تا علمای امت، نظر اسلام را درباره هر موضوعی کشف کنند. بر این اساس، اسلام دارای معارف و احکام فراوان اجتماعی (یعنی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) است. خداوند  قرآن کریم را تبیین‌گر هر امری معرفی می‌کند که لازمه هدایت و سعادت انسان است:
وَ نَزَّلْنَا عَلَیک الْکتَابَ تِبْیانًا لِّکلِّ شَیءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَه وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ
و این کتاب را که روشنگر هر چیزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارت‌گرى است، بر تو نازل کردیم.
اسلام فقط «معنویت محض» نیست و احکام و تعالیمش، تنها «رابطه انسان با خداوند» را دربر نمی‌گیرد. از این ‌رو اسلام را نباید به «معنویات» (عبادیات به معنی اخص آن) فروکاهید. ارزش‌های اسلامی با قلمرو سیاسی تداخل دارد و به این سبب نمی‌توان اسلام را از سیاست و نظام سیاسی جدا انگاشت. دین اسلام یک مکتب و طرح برای همه شئون زندگی انسان است. احکام و تعالیم اسلام، 4 عرصه فردی و اجتماعی را شامل می‌شود: «رابطه انسان با خداوند»، «رابطه انسان با خودش»، «رابطه انسان با انسان‌های دیگر» و «رابطه انسان با طبیعت». این عرصه‌های فردی و اجتماعی نیز دارای ساحات مادی و معنوی هستند.
د: حکومت؛ لازمه تحقق ارزش‌های اجتماعی اسلام
روشن است که لازمه تحقق یافتن ارزش‌های اسلامی در ساحت اجتماع، تشکیل حکومت است، زیرا این ارزش‌ها آنگاه اجرا و پیاده می‌شوند که نظام‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در یک جامعه بر مبنای آنها طراحی شده باشد. در غیر این صورت، نظامات اجتماعی غیردینی (سکولار) مجال نخواهند داد که ارزش‌های اسلامی حکمفرما و در جامعه مستقر شوند. به بیان دیگر، تحقق تمام ارزش‌های اسلامی در جامعه، محتاج امکانات و مقدوراتی در ابعاد حکومت است. از این‌ رو هر اندازه که به قدرتی فروتر از حکومت بسنده شود، از بضاعت و توان تحقق ارزش‌های اسلامی کاسته می‌شود.
مهم‌ترین تکلیف حکومت اسلامی
پس در اندیشه سیاسی اسلام، حکومت برای حکومت نیست یعنی حکومت، منزلت ذاتی و غایی ندارد، بلکه در حکم «ابزار» و «وسیله» برای رسیدن به مقصد و منظور دیگری است که همان «ارزش‌های اسلامی» است. اسلام به صورت ذاتی در پی تشکیل حکومت و برپایی نظام سیاسی نیست، بلکه چون تحقق‌یافتن آموزه‌های آن متوقف به در اختیار گرفتن قدرت سیاسی است، حکمرانی موضوعیت پیدا می‌کند.
 «انقلاب اسلامی» از جمله مصادیق این حکم کلی است. «انقلاب اسلامی» به معنی دگرگونی‌ای است که هدف آن، برقراری ارزش‌های اسلامی در جامعه بوده است. کلمه «اسلامی» در این ترکیب، دلالت بر آن دارد که در این شکل از حکومت، اصول و آموزه‌های اسلامی حاکم است بنابراین انقلاب اسلامی بیش و پیش از هر چیز، یک «انقلاب فرهنگی» است و نه یک انقلاب سیاسی یا اقتصادی. انقلاب اسلامی اگرچه خصلت‌ها و غایات سیاسی و اقتصادی نیز دارد اما به صورت «اصالی» و «اولی» در پی «استکمال معنوی و روحی» افراد جامعه به واسطه‌ تحقق‌یافتن «ارزش‌های اسلامی» است و سایر مقاصد آن جنبه‌ فرعی دارند و تنها به سبب تأثیری که بر جنبه‌ اصلی می‌گذارند، موضوعیت می‌یابند بنابراین حکومت اسلامی مکلف است «ارزش‌های معنوی» (فرهنگی) اسلام را در جامعه محقق کند و این مهم‌ترین و عالی‌ترین تکالیف حکومت اسلامی است که آن را از حکومت سکولار متمایز می‌سازد. باید اضافه کرد یکی از نتایج مهم مترتب بر این بحث آن است که در میان نهادهای درون نظام سیاسی، نهادهایی که تکالیف تعلیمی و تربیتی (فرهنگی) را برعهده دارند، از نهادهای دیگر اهمیت بسیار بیشتری دارند.
*عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
منبع: Khamenei.ir
 


Page Generated in 0/0086 sec