«هوگو بلیک» نویسنده، تهیهکننده و کارگردان تلویزیونی است که سال 1965 در بریتانیا متولد شد. او گاهی اوقات به بازیگری نیز میپردازد اما عمده شهرتش ساخت برنامههای تلویزیونی است. او شرکتی فیلمسازی به نام «ایت روکس» دارد. هوگو بلیک دوران تحصیل خود را در کاردیف، دانشکده موسیقی و هنرهای نمایشی گذراند و در زمان دانشجویی با خانوادهای به نام «مورگان» همخانه و پس از مدتی به یکی از اعضای آن خانواده تبدیل شد. او در فضای گرم و صمیمی آن خانه با فراغ بال به کسب مهارتهای حرفهایاش پرداخت. بلیک با همکاری «باب برایدون» به عنوان نویسنده و سپس کارگردان سریالهای تلویزیونی و کمدی «ماریون و جف»، «ماموریت آدمهای خوب» شروع به فعالیت کرد. حتی در سریال ماموریت آدمهای خوب در نقش «مک کارتی» نیز ظاهر شد. سپس در سال 2011 به سفارش شبکه 2 بیبیسی به نوشتن و ساخت و کارگردانی سریال «سایه روشن» پرداخت. او همچنین مجموعه تلویزیونی «آخرین تکگوییها» که یک مینیسریال 3 قسمتی با بازی شیلا هنکاک، ریس ایفان و باب هاسکینز است را نوشت. «بلیک» همچنین تهیهکنندگی چند فیلم را نیز به عهده داشت. در چند فیلم به عنوان بازیگر نیز به ایفای نقش پرداخت. از جمله بتمن ساخته تیم برتون که در نقش «جک ناپیر» جوان که در انتها تبدیل به «جوکر» شد ظاهر شد. چهره «هوگو بلیک» گاهی شبیه «جک نیکلسون» است بویژه وقتی که میخندد. از جمله دیگر سریالهایی که به عنوان نویسنده، کارگردان و تهیهکننده به ساخت آنها پرداخته است میتوان به موارد زیر اشاره کرد: یک مهمانی تابستانی کوچک، بالا در شهر، پوست حساس، بانوی محترم. متن زیر مصاحبهای با هوگو بلیک درباره مینیسریال سایه روشن است:
«سایه روشن» فرسنگها با سریالهایی که پیش از این ساخته بودید، بویژه «ماریون و جف» سریال کمدی درام طنزی که بیشترین شهرتتان از آن است فاصله دارد، میشود درباره تفکر پشت این سریال توضیح دهید؟
موضوع داستان قتلی است که از سوی دو گروه – مجرمان و پلیس – تحقیق میشود. این سریال نگاهی به روش کار و عملکرد دو گروه برای رسیدن به نتیجه دارد. در حقیقت داستان درباره مرزی– که خود من به آن بسیار علاقهمند هستم – سخن میگوید که بسیار پیچیده است. مرز اخلاقی و زمانی است که میخواهید کاری را انجام دهید و اینکه چقدر مسائل اخلاقی را درنظر میگیرید و آیا از این مرز عبور میکنید؟ چقدر به خودتان فشار میآورید تا از مسیر اخلاق دور نشوید. این خط اصلی داستان است. در حقیقت وقتی قسمت اول سریال را میبینید نمیتوانید تصمیم بگیرید کدام شخصیت خوب و کدام بد است و انتخاب برایتان بسیار سخت میشود. این موضوع اخلاقی سریال است. در یک طرف مجرمی وجود دارد که ابتدای داستان به نظر قابل ترحم میآید و در طرف دیگر پلیسی وجود دارد که به نظر وظیفهشناس است اما در حقیقت او گذشتهای نامطمئن دارد. این ابهام، کار را جذاب میکند. درواقع راه حلی آسان پیش رویتان نمیگذارد و مسائل را نمیتوانید کاملا حدس بزنید و باید به انتهای داستان سریال برسید تا همه چیز واضح و روشن شود.
شما هم تهیهکننده بودهاید و هم نویسنده. کدامیک سختتر و کدام آسانتر است؟
به نظر من هیچیک سخت نیست. هرچقدر بخواهید میتوانید کار تولید کنید. سختی کار فقط زمان انتخاب کار است. اینکه انتخابهایتان چقدر بجا و مناسب باشند و پس از انتخاب سوژه مناسب تقریبا 90 درصد کار را انجام دادهاید. باقی آن همکاری است. یعنی با کمک عوامل دیگر، انتخابتان را به سرانجام میرسانید. تولید فیلم و سریال کاری گروهی است و پس از انتخاب کار مورد نظرتان، باقی کار ساده پیش میرود.
آیا وقتی برای شبکه دولتی کاری آماده میکنید با محدودیتهایی روبهرو هستید؟
فکر نمیکنم مخاطب از چنین چیزی خوشش بیاید. پیش از شروع کار ابتدا حدس میزنید که مخاطب چه میخواهد و برای آن کلی فکر میکنید و سعی میکنید بحث و مجادلهای خلق کنید که باید به سرانجامی برسد و حل شود و قرار است این مجادله به اندازه کافی مخاطب را درگیر کند و البته باید از پیچیدگیهای لازم نیز برخوردار باشد و به همین دلیل به تنها چیزی که فکر نمیکنید این است که قرار است برای چه شبکهای کار را آماده کنید. من برای خلق مجادله این سریال چهار ماه در اتاقی نشستم و فکر کردم.
از چه چیزی الهام گرفتید؟
من عاشق داستانهای دلهرهآور و توطئهآمیز دهه 70 و 80 آمریکا هستم. این فیلمها که پس از دوران نیکسون و ریگان ساخته شدند بسیار برجسته بودند و بازیگران بزرگی چون رابرت ردفورد، وارن بیوتی و دیگر بازیگران قدرتمند در خود داشتند. طرح داستان آن فیلمها بسیار هیجانانگیز و دلهرهآور بود و همیشه در انتهای داستان حقایق تکاندهندهای پیش رویتان قرار میگرفت. آنها معمولا مسائل اخلاقی را پیش میکشیدند و به شما هشدار میدادند. آن فیلمها تولید شدند تا بگویند که اگر برای مشکلات اخلاقی اقدامی نکنید، عواقب بدی در انتظارتان است، بنابراین در آن فیلمها هرگز نمیتوانستید انتظار پایان خوش و راحتی را داشته باشید. من در ساخت این سریال از این نوع فیلمها الهام گرفتم.
آیا بین این سریال و سریال قبلیتان «ماریون و جف» که طنز بود ارتباطی وجود دارد و اینکه چه انگیزهای باعث شد تا داستانی تا این حد پیچیده بنویسید؟
قبل از هرچیز باید بگویم که من کاملا اتفاقی وارد فضای کمدی شدم و این چیزی نبود که همیشه میخواستم. و به همین دلیل است که درام مینویسم و آن را از میان خطوط طنز و خنده به تصویر میکشم. درام در حقیقت چیزی است که حقیقت را میگوید. کمدی نیز به بیان حقیقت میپردازد اما آنقدر شاد است که به نظر واقعی نمیآید. من دوست دارم حقیقت دراماتیک هر چیزی را بیابم و سایه روشن واقعا دراماتیک است.
«ماریون و جف» موضوعی کاملا اخلاقی را مطرح میکرد و درباره وسواسهای مردم بود و اینکه چه چیزی آنها را به چه کارهایی وا میداشت و مهمتر از همه اینکه تا کجا پیش میرفتند. «ماریون و جف» شخصیتهای خندهداری داشتند و داستانشان دراماتیک بود. من خیلی دوست داشتم تا تفکر موجود در این سریال را رشد دهم و اینکه بحثی راه بیندازم مبنی براینکه قهرمانی چیست؟ کارهایی که کارآگاه گابریل انجام میدهد او را وارد دنیایی میکند که با خطر آگاهی و دانستن موضوعاتی مواجه میشود تا آنجا که تهدیدی برای افراد نزدیک او محسوب میشود. آیا این، یک عمل قهرمانانه است؟ از طرفی افراد دیگری هستند که حقیقت را پنهان میکنند و با این کار میخواهند از «خوب بهتر» حمایت کنند. آیا این رفتار قهرمانانه محسوب میشود؟ بنابراین با این سریال تفکر سریال قبلی را در قالب بسیار بزرگتری قرار دادم تا به نتیجهای دلخواه برسم.
قسمت اول سریال بسیار کند پیش میرود. آیا نگران از دست دادن مخاطب نبودید؟
پروژه در ابتدا صرفا درباره عقیدهای بود که باید پرورش مییافت و طرح داستان آرام آرام شکل گرفت و رشد کرد. هنگام ساخت سریال امیدوار بودم که مخاطب، متمایز و غیرمعمولی بودن کار را احساس کند. این پروژه باید بهتدریج به چالشی تبدیل میشد که میتوانست مخاطب را حفظ کند. ما همیشه میخواهیم مطمئن باشیم که کارهای بزرگی تولید کنیم. گلولهای در سر، پول، تعقیب و گریز، همه مسائلی هستند که سریال را غیرمعمول میکنند و همیشه وقایعی برای رخ دادن وجود دارد اما کاملا چیزی نیستند که توقع داشته باشید ببینید. پس یک مخاطب علاقهمند باید تا انتها کار را ببیند و به نتیجه برسد.