محمدرضا سرشار در نقد رمان مردگان باغ سبز گفت: این رمان قصه درخوری برای تبدیل شدن به یک رمان ندارد و برای رمان شدن با فرم بازی کرده است. بایرامی در این رمان از نظر فرم به تفننی نوجوانانه دست زده است که باعث شده این کتاب به اثری بسیار بدخوان تبدیل شود. او به اولین جمله خود هنگام خواندن این کتاب اشاره کرد و گفت: من بعد از خواندن این رمان در ابتدایش نوشتم: «چرا خواندن آثار نویسندگان این نسل به سبب نداشتن کشش و جذابیت کافی اینقدر سخت است؟» او همچنین افزود: بایرامی کسی نیست که داستاننویسی بلد نباشد. از زمانی که دانشآموز دبیرستان بود، با من مکاتبه داشت و برخی آثارش را پیش از چاپ به من میداد اما ظاهرا مطالعات ناقص درباره فرمگرایی و میل به متفاوت بودن، اثر او را به اینجا کشانده است. سرشار با اشاره به آثار محمود دولتآبادی و احمد محمود گفت: همین روند باعث میشود دولتآبادی بعد از آن همه کار، «سلوک» را بنویسد و احمد محمود نیز در «درخت انجیر معابد» میخواهد رئالیسم جادویی را تجربه کند. وقتی انسان پایههای اصول زیباشناسیاش محکم نباشد، چنین میشود. این در حالی است که بایرامی خیلی زود به اینجا رسیده است؛ اگر دیگران بعد از 50 سال به این نقطه میرسند. او با اشاره به قصه این رمان گفت: این کار قصهای ندارد که بتواند به اثری 400صفحهای تبدیل شود. این کار در واقع یک داستان کوتاه بلند است که برخی شخصیتها فقط برای چاق کردن داستان در آن آمدهاند. این نویسنده با اشاره به نحوه روایت در این داستان گفت: باید یک ضرورت در داستان ایجاب کند تا روایت به این صورت منقطع باشد در حالیکه در این داستان توجیهی قابل قبول برای استفاده از این شیوه روایت وجود ندارد. او با اشاره به سبک بایرامی در این رمان گفت: مکتب این اثر در واقع رئالیسمی است که رگههایی از رئالیسم جادویی دارد. سرشار با اشاره به حضور روحی که در این اثر ظاهر میشود، گفت: حضور روح در این اثر به این شکل جایگاهی ندارد و نمیشود توجیهی برای آن یافت. او همچنین افزود: در قسمتهایی از این مجموعه نویسنده حرفهای کلی میزند و افاضههایی میکند. اما این توصیف نویسنده است، نویسنده انشا مینویسد اما اثر نظر او را پشتیبانی نمیکند. او در ادامه با اشاره به دوبستره بودن این داستان گفت: چه توجیهی وجود دارد داستانی را که در 15 سال پیش میگذرد و داستانی را که در 15 سال بعد میگذرد، به صورت یک فصل در میان بیاورد. ضرورتی باید در داستان ایجاب کند که اینگونه روایت شود؛ در حالی که توجیهی وجود ندارد. این منتقد به آوردن احتمالات متعدد در قسمتی از رمان اشاره و عنوان کرد: رضا امیرخانی در رمان «من او» پیشتر این کار را کرده بود که شاید برای عدهای شوخی بامزهای بود. اما وقتی بایرامی این کار را انجام میدهد، کاری تکراری و بیمنطق است. سرشار با اشاره به جابهجا بودن بعضی فصلهای این کتاب گفت: بایرامی با جابهجا کردن فصلها خواسته کار متفاوتی انجام دهد در حالیکه کاری نکرده است. جابهجایی بیتوجیه فصلها هنر داستاننویسی نیست؛ کار ریاضیوار در جهت تولید معماست، اینگونه بازیهای فرمی از نویسندگانی صادر میشود که حرفی برای گفتن ندارند و از نظر جاذبههای واقعی داستانی آنقدر داستانشان فقیر است که به صورت معمول و سرراست کسی حاضر نیست آن را بخواند. این شیوههایی است که در ضد رمان و برخی داستانهای پستمدرن هم استفاده میشود. این نویسنده در جواب یکی از شرکتکنندگان در نشست مبنی بر توصیفهای بسیار خوب این رمان گفت: این کار توصیفهای خوبی دارد اما اگر نویسنده در این سن نتواند توصیف کند که کاری انجام نداده است. او با اعتقاد به وجود اطناب بیش از اندازه در این اثر، گفت: دو فصل از زبان یکی از شخصیتها به این میپردازد که چگونه سیبزمینی را در آتش میگذارند و کباب میکنند. او همچنین ساختار رمان «باغ سبز مردگان» را ساختار روایی خواند و گفت: در این رمان حرف حرف میآورد و در جاهایی هم نویسنده مانند داستانهای قرن 19 جریان داستان را متوقف میکند تا توصیف کند و توضیح بدهد. ضمن آنکه تعمدا و بدون بردن هیچ بهره زیباییشناختی، حضور خود را اعلام کند؛ حضوری که مخل است. او با اشاره به اینکه شخصیتهای این اثر تشخص کلامی ندارند، گفت: تکیهکلامهایی در این رمان وجود دارد که هم تکیهکلام خود نویسنده است و هم تکیهکلام شخصیت روستایی یا بالاش. همه مثل هم حرف میزنند و همه مثل نویسنده حرف میزنند؛ در حالیکه تشخص کلامی یکی از اصول رئالیسم است. شخصیت 17ساله با سواد پنجم ابتدایی، در جایی به شیوه همینگوی و در جاهایی مثل محمود گلابدرهای یا خود بایرامی توصیف میکند. او در ادامه به آوردن کلمات همقافیه و تاش برای ایجاد سجع در کلام در کارهای گلابدرهای اشاره کرد و گفت: این کار گلابدرهای، از نظر منطق داستانی کار بیخودی است. بایرامی هم در جاهایی از اثرش همین کار را- البته به صورت معتدلتری- انجام داده است. سرشار این اثر را دارای تعلیق کاذب خواند و گفت: نویسنده در این رمان برخی از اطلاعاتی را که باید در ابتدا میداده، نداده است و آنها را در انتهای داستان آورده که این از نظر ادبی غیرحرفهای است. او با اشاره به زبان داستان گفت: زبان داستان بسیار پراشکال است و چیزی بالغ بر 60 مورد لغزشهای نگارش در این اثر وجود دارد. همچنان که برای مثال، نویسنده در جایی میگوید: «او مثل شتری که به نعلبندش نگاه کند، نگاه کرد.» در حالیکه شتر سم ندارد که نعل داشته باشد. یا فرد روستایی در این اثر به مدفوع اسب و خر میگوید «پشکل». در این کار، در جاهایی، از حروف اضافه به شیوه ترکی در زبان فارسی استفاده شده است که با ویراستاری میتوانست برطرف شود. سرشار در پایان گفت: بهتر است این کار را به عنوان عبرتی در داستاننویسی بخوانیم.