ترجمه انشای یافت شده در کنار اجساد کودکان بومی
به‌نام خالق رنگ‌های پوست
انشای خود را با موضوع علم بهتر است یا تعطیلات خود را چگونه گذراندید، آغاز می‌کنم. آقا به نظر ما علم بهتر است. چون ما نمی‌دانیم تعطیلات چی هست. ما عاشق مدرسه هستیم و اصلاً به تعطیلات فکر هم نمی‌کنیم و خوشحال هستیم که خانواده‌مان را نمی‌بینیم. آقای مدیر می‌گوید: فلان فلان شده‌ فلان صفتِ بی‌فلان، ندیدن خانواده برای مستقل شدن و بزرگ شدن‌تان لازم است. ما خیلی کیف می‌کنیم که در مدرسه به ما اهمیت می‌دهند.
در مدرسه بدن‌مان زیر مشت و لگد شما و آقای ناظم بسیار ورزیده و قوی می‌شود. فردوسی در ایران می‌گوید ز نیرو بود مرد را راستی و ما خیلی راستی دوست داریم. در حالی که خانواده ما اصلاً بلد نیستند ما را ورزیده کنند.
ما در مدرسه چیزهای جدیدی می‌آموزیم. مثلاً از شما، آقای ناظم و آقای مدیر خیلی فحش‌های جدیدی می‌آموزیم. خیلی باحال است. آقا ناراحت نشوید ها! ولی فحش‌های آقای مدیر خیلی بهتر هستند. مال شما تکراری‌اند. کمی خلاقیت داشته باشید.
آقا ما آنقدر مدرسه را دوست داریم که اصلاً دل‌مان نمی‌خواهد به خانه‌مان برگردیم. ما اینقدر به مدرسه علاقه داریم که وصیت کرده‌ایم ما را در همین مدرسه خاک کنند و واقعاً به حال دوستان‌مان غبطه می‌خوریم که دیروز آقای ناظم آن‌ها را به‌خاطر آب خوردن بدون لیوان با تیر زد و کنار مدرسه چال کرد. خوش به حال‌شان.آقا شما هم مدرسه را دوست دارید؟
این بود انشای من