|
«وطن امروز» گزارش میدهد سایهروشنهای جشنواره سینما حقیقت
سینمای کدام حقیقت؟
مهرداد احمدی: سینمای مستند نزدیکترین نقطه تماس دوربین با واقعیت است. نقطه تماسی که درام و تدوین و کارگردانی در آن معنای متفاوتی میگیرد. اینجا مساله خود واقعیت است. خود واقعیت یا واقعیت چنان که فینفسه هست، البته همیشه در پس پردهای از روایتها میماند. واقعیت فینفسه نسبتی نیست که بتوان خارج از روایت بدان رسید؛ واقعیت فینفسه مفهومی مشدد است. به این معنا که میتوانیم به سطوحی از واقعیت دست یابیم اما سطح نهایی، یعنی جایی که واسطهای میان ما و واقعیت نباشد، وهم است. پس تکلیف دوربین اینجا مشخص است. در حضور دوربین، در حضور لنز، نیز در حضور کسی که میتواند میان فریمی با فریمی دیگر نسبتی برقرار کند که الزاما درون آن دو نیست، نشان میدهد سینمای مستند، سینمای واقعیت فینفسه نیست. مستند بیان حقیقتی از یک سوژه است که متحمل برساختهای دراماتیک نیست. درام درون خود سوژه است و فیلمساز و مستندنگار، از نقطهای خاص تصمیم میگیرد این سوژه و درام درونی آن را روایت کند. همین نقطه خاص اما حقیقی است؛ یعنی اگرچه در نقطهای میایستد اما همین نقطه بخشی از حقیقت آن واقعیت را به ما نشان میدهد. پس از این رو سینمای مستند براستی سینمای حقیقت است. من نمیدانم آیا نامگذاران جشنواره سینمای حقیقت واقعا میدانستند وجه تسمیه این اسم چیست یا نه اما انتخاب این عنوان شایان تقدیر است اما اسمها مسؤولیت دارند؛ عناوین باری دارند که اگر معنون تابش را نداشته باشد یا از وسع او بیشتر باشد، زیر بار امانتش میشکند. کچل مادرزاد را زلفعلی نامیدن همانقدر فرد کچل را کمیک و فکاهی میکند که جشنوارهای در باب حقیقت را به بیراهههای مستوری کشاندن. وقتی در مسیر یک متحرک راهی فرعی باز میکنید و او را به آن راه حوالت میدهید، نمیتوانید از آن متحرک و از آن راننده نُطُق بکشید. این شمایید که بیراهه را راه قالب کردهاید. سینمای مستند، سینمای حقیقت است؛ درباره حقیقت اما حقیقتی که نزد همگان است؛ حقیقتی که در عصر روایت و شبکه اجتماعی همیشه، تکه تکه است. مساله در اینجا چیز دیگری است؛ مساله حقیقت است. اگر حقیقت ماحصل آشکارشدن وجهی از واقعیت است، پس این ماییم که تصمیم میگیریم آن را چگونه آشکار کنیم. تصور اینکه در پس حقیقت، هیچ ارادهای وجود ندارد، به قرنی تعلق دارد که کانت فکر میکرد میتوان برای تمام واقعیت یک نسخه قبلی نوشت. امروز دیگر این حرفها خریداری ندارد؛ در پسِ حقیقت نه تنها اراده که قدرت و در پسِ قدرت، نظام مبادله یا اقتصادی - سیاسی وجود دارد. این دستهای نامرئی حقیقت پیشاپیش تصمیم میگیرند ما درباره چه وجهی از واقعیت و به چه شکلی و درون چه گفتمانی سخن بگوییم.
اینها را نوشتم تا بگویم جشنواره سینما حقیقت را باید درون همین مناسبات ببینیم. چند فیلم خوب در این جشنواره به نمایش درآمد. پیش از اینکه متن را به جایی که میخواهم برسانم، باید بگویم از تماشای مستند «ضدقهرمان» لذت بردم. جدا از اینکه مستند چه میخواست بگوید که به نظرم آن هم مهم بود و بر مساله مشخص و تاریکی در تاریخ انقلاب دست گذاشته بود، روایت روان و جذابش مایه امیدواری بود. ۲ مستند اجتماعی «لب شور» و «اژدر خالکوب» نیز مورد تحسین منتقدان و خود نویسنده همین متن هم قرار گرفت، بویژه «لبشور» که مایلم عمیقا به کارگردانش تبریک بگویم. مستند اجتماعی برخلاف سینمای اجتماعی مساله مشخصتری دارد و علاوه بر این فعلا در تکنیک و گاهی در فرم هم جلو میزند. به وضوح نشانی از اگزوتیسم افراطی سینمای داستانی در آن دیده نمیشود. پیش از این محمد کارت با تجربه کارگردانی ۲ مستند موفق نشان داده بود اتفاقا از همین جا میتوان فهمید کسی که در مواجهه با روایت واقعیت بتواند به نسبتی از فرم برسد، در خلق هم میتواند. کارهای بعدی کارت هم این را نشان داد. از سویی در میان مستندهای خارجی نوعی کجسلیقگی به چشم میخورد که به گمانم مسؤولیت آن بر عهده هیات انتخاب است. ایران میتواند میزبان مستندهایی باشد که هیچ جا امکان و اجازه پخش ندارند؛ نه اینکه خنثیترین مستندهای سینمای مستند جهان در جشنواره سینما حقیقت به نمایش درآیند. همین را بهانه قرار میدهم و برمیگردم به بحث اولیه؛ چرا؟ این «چرا» آنقدر مهم است که به نظرم باید با یک فراخوان عمومی از منتقدان و اهالی فرهنگ و علوم انسانی بخواهیم در این مورد بیندیشند. چرا سینما حقیقت، منهای مستندهای اجتماعی، سینمای آرام، رام و الکنی است؟ به نظر میآید بخشیهایی از واقعیت وجود دارد که عدهای دوست ندارند به روایت درآید. گویی همیشه کسانی هستند که روی برخی چشماندازها که مشرف به وجهی نامطلوب از واقعیت است، ورود ممنوع زدهاند. میتوان این را از عدم وجود جایزه اختصاصی در جشنواره برای مقاومت و 7 اکتبر گرفت و به غیبت مستندسازان برجسته و آلترناتیو خارجی در تهران رسید. چه کسی میتواند جهان امروز را با دنیای 6 اکتبر مقایسه کند؟ چه چیزی در این جهان و این ایران خودمان ثابت مانده؟ و مگر نباید این سیالیت به روایت بدل میشد؟ گمان بر این است برخی مساله هنر را یا نفهمیدهاند یا تجاهل میکنند. چطور میتوان هنر انسانی داشت ولی هنر سیاسی نداشت؟ نمیخواهم در این مجال به آتن رفته و ارسطو را برای آوردن دلیل و برهان معذب کنم. همانقدر که انسان به پولیس یا شهر تعلق دارد، هنر نیز چنین است. از این گذشته، چگونه میتوان درباره واقعیتی که اصلا شبیه گذشته نیست، از همان زاویه سابق نگریست. چطور ممکن است در مورد غزه، ضاحیه، دمشق، نه اصلا کییف و خارکیف و... نساخت و نگفت و بخش اختصاصی نداشت؟ چطور خلخالی و بهشتی مساله ما هستند - که هستند - ولی مقاومت نه؟ اصلا اینها به کنار. اخلاق چه؟ آیا مسکوت گذاشتن ظلم همدستی با ظالم نیست؟ آیا نه این است که آلمانها هنوز درباره آشویتس فیلم میسازند تا به گناه تاریخی خود معترف و از آن نادم باشند؟ روایت فاجعه از زاویه مظلوم، یک مسؤولیت اخلاقی است. جایی که دوربین از زل زدن به دهشت خون و باروت فرار نمیکند، همان دمی است که تعفنِ جنایت مشام ما را آزار میدهد. آیا اینجا دستی در کار بود تا نازکنای خیال ما ترک برندارد و سرخوشانی قهوه و سیگار برگ ما نپرد؟ بوی خودشیرینی به مشام میرسد و نخستین قربانی خودشیرینی، حقیقت است.
ارسال به دوستان
«وطن امروز» آینده کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را بررسی میکند
ادغام یا استقلال؟
حامد سرلکی: شاید بیشتر از هر نسلی، دهه پنجاهیها و شصتیها با کانون و حال و هوای کتابهایش، برنامههای آموزشی تابستانهایش، همچنین مربیهای آن خاطره دارند؛ جایی که اساسا آموزش را نه در چارچوب دیکته شده نظام آموزشی، بلکه در یک فرآیند سرگرمکننده و دوستانه به کودکان و نوجوانان انتقال میداد. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، به عنوان یکی از نهادهای فرهنگی و آموزشی پیشرو در ایران، در طول تاریخ خود نقشی بیبدیل در تربیت نسلهای مختلف ایفا کرده است. با این حال، حقیقت این است که کانون نسبت به دوران اوج خود فاصله گرفته و جذابیت کمتری برای کودکان و نوجوانان دارد. این نهاد با هدف ایجاد فضایی مناسب برای شکوفایی خلاقیت، تفکر انتقادی و توانمندیهای هنری کودکان و نوجوانان تأسیس شد اما در سالهای اخیر، با چالشهای متعددی مواجه شده که بر کیفیت و جذابیت فعالیتهای آن تأثیر گذاشته است؛ به نوعی کانون در دوران «انتقال بین نسلی» جامانده است.
کاهش میزان مشارکت کودکان و نوجوانان در برنامهها و فعالیتهای کانون، نشاندهنده این واقعیت است که نیازها و علایق نسل جدید به طور قابل توجهی تغییر کرده است. در دنیای دیجیتال امروز، کودکان و نوجوانان به منابع و سرگرمیهای متنوع و جذابتری دسترسی دارند که کانون نتوانسته است به طور کامل با آنها رقابت کند. این موضوع، بویژه در شرایطی که کانون نیاز به نوآوری و بهروزرسانی برنامههای خود دارد، نگرانکننده است.
در این راستا، طرح ادغام کانون با وزارت آموزش و پرورش، نگرانیهای عمیقی را در میان اهالی فرهنگ و هنر به وجود آورده است. در این گزارش به بررسی جایگاه کانون، دلایل مخالفت با این ادغام و مطالبات انجمن نویسندگان کودک و نوجوان خواهیم پرداخت.
* تولد کانون بر مدار «استقلال فکری» و «پرورش»
تحقیقات نشان میدهد استقلال فکری و پرورش خلاقیت در کودکان و نوجوانان از اهمیت ویژهای برخوردار است. «جان دیویی» فیلسوف و نظریهپرداز آموزش بر این باور است آموزش باید به گونهای طراحی شود که به کودکان اجازه دهد تفکر انتقادی و خلاقانه را تجربه کنند. وی تأکید میکند یادگیری باید مبتنی بر تجربیات واقعی و تعاملات اجتماعی باشد تا کودکان بتوانند به استقلال فکری دست یابند. همچنین «پیاژه» روانشناس مشهور نیز به اهمیت استقلال فکری در فرآیند یادگیری اشاره کرده و معتقد است کودکان باید در محیطهایی قرار گیرند که بتوانند به طور فعال با مسائل مواجه شوند و راهحلهای خلاقانهای ارائه دهند. این نظریهپردازان نشان میدهند ایجاد فضایی آزاد و خلاقانه برای یادگیری، نه تنها به توسعه مهارتهایشناختی کمک میکند، بلکه به شکلگیری هویت مستقل و خودباوری در کودکان و نوجوانان نیز منجر میشود.
با این پیشفرضها بسیاری از نهادسازان ایرانی دست به ایجاد فضایی مستقل برای پرورش فکر در کودکان و نوجوانان زدند. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان از زمان تأسیس خود در دهه ۴۰، به عنوان یک نهاد مستقل و تخصصی، توانسته است با تمرکز بر فعالیتهای فرهنگی، هنری، ادبی و علمی، تأثیر عمیقی بر فرهنگ و هنر کودکان و نوجوانان بگذارد. این نهاد با برگزاری کارگاههای آموزشی و هنری، تولید کتابها و محصولات فرهنگی متنوع، فضایی خلاقانه و آموزشی را برای کودکان فراهم کرده است. از تأسیس کتابخانهها و مراکز فرهنگی در نقاط مختلف کشور، بویژه مناطق محروم، تا برگزاری جشنوارهها و رویدادهای فرهنگی، کانون همواره در تلاش بوده است دسترسی به منابع فرهنگی را برای کودکان و نوجوانان افزایش دهد.
کانون پرورش فکری، نه تنها به پرورش استعدادهای فردی میپردازد، بلکه با ایجاد بسترهای اجتماعی و فرهنگی، به تقویت هویت ملی و فرهنگی کودکان و نوجوانان نیز کمک میکند. فعالیتهای این نهاد، بویژه در زمینههای ادبی و هنری، موجب افزایش آگاهی فرهنگی و اجتماعی در میان کودکان و نوجوانان شده و آنها را به تفکر انتقادی و پرسشگری ترغیب میکند. کانون با ایجاد فضایی امن و خلاق، به کودکان این امکان را میدهد که در محیطی آزاد و بدون قید و بند، به یادگیری و رشد بپردازند.
* نقد ادغام کانون با وزارت آموزش و پرورش
تجربه تلخ دولتیسازی امور فرهنگی که گذشته درخشانی داشته، ما را به این نتیجه میرساند ادغام کانون پرورش فکری با وزارت آموزش و پرورش، به عنوان یک طرح نسنجیده، میتواند تبعات منفی زیادی برای این نهاد و اهداف آن به همراه داشته باشد. در زیر به برخی نقدهای وارد بر این ادغام اشاره میکنیم.
۱- کاهش استقلال و تخصص: یکی از نگرانیهای اصلی درباره ادغام کانون با وزارت آموزش و پرورش، کاهش استقلال این نهاد و از بین رفتن تخصصهای آن است. کانون پرورش فکری به عنوان یک نهاد فرهنگی مستقل، با رویکردی تخصصی به پرورش کودکان و نوجوانان پرداخته است. این نهاد به دلیل داشتن کارشناسان و مربیان باتجربه، توانسته است برنامههای متنوع و خلاقانهای را ارائه دهد. ادغام این نهاد با وزارت آموزشوپرورش میتواند منجر به تمرکز بر اهداف آموزشی و درسی شود و توجه به ابعاد فرهنگی و هنری را کاهش دهد.
۲- نادیده گرفتن ماهیت فعالیتها: کانون پرورش فکری، بر اساس اصولی چون حضور داوطلبانه و فعالیتهای مبتنی بر علاقهمندی مخاطبان شکل گرفته است، در حالی که وزارت آموزشوپرورش بیشتر بر برنامههای آموزشی و درسی تمرکز دارد، از این رو این ادغام میتواند به نادیده گرفتن ماهیت فعالیتهای کانون و کاهش کیفیت آنها منجر شود. فعالیتهای کانون به گونهای طراحی شده که کودکان را به یادگیری و خلاقیت ترغیب کند و این ویژگیها در سیستم آموزشی رسمی ممکن است تحت تأثیر قرار گیرد.
۳- تعطیلی فعالیتهای ارزشمند: ادغام کانون با وزارت آموزشوپرورش میتواند به تعطیلی یا کاهش فعالیتهای ارزشمند این نهاد منجر شود. بسیاری از برنامهها و فعالیتهای کانون به صورت غیررسمی و در اوقات فراغت انجام میشود و این وضعیت بویژه در شرایط فعلی که نیاز به فعالیتهای فرهنگی و هنری بیشتر از همیشه احساس میشود، نگرانکننده است. کانون با برگزاری کارگاهها، نمایشگاهها و رویدادهای فرهنگی، به ایجاد فضایی برای تبادل نظر و خلاقیت کمک کرده است و ادغام با وزارت آموزشوپرورش میتواند این فضا را محدود کند.
۴- کاهش کیفیت محصولات و خدمات: یکی دیگر از نگرانیها درباره ادغام کانون با وزارت آموزش و پرورش، کاهش کیفیت کتابها و محصولات فرهنگی این نهاد است. کانون در زمینه تولید محتوای فرهنگی و آموزشی، سابقهای درخشان دارد و این ادغام میتواند به کاهش تنوع و کیفیت این محصولات آسیب بزند. بویژه در شرایطی که کودکان و نوجوانان به منابع آموزشی با کیفیت نیاز دارند، این موضوع میتواند تبعات منفی برای فرآیند یادگیری آنها به همراه داشته باشد.
* مطالبات انجمن نویسندگان کودک و نوجوان
اخیرا انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در نامهای خطاب به رئیسجمهور، به صراحت خواستار جلوگیری از ادغام کانون پرورش فکری با وزارت آموزشوپرورش شده و تأکید کرده این نهاد باید در جایگاه شایسته خود باقی بماند. در این نامه، نویسندگان به اهمیت کانون در تربیت و پرورش کودکان و نوجوانان اشاره کرده و خواستار تبدیل کانون به نهادی مستقل و زیر نظر رئیسجمهور با هیات امنایی متشکل از نمایندگان تشکلهای تخصصی و فرهنگی شدهاند.
۱- اهمیت جایگاه کانون: نویسندگان در نامه خود به اهمیت جایگاه و نقش کانون پرورش فکری در ایران و جهان اشاره و تأکید کردهاند این نهاد باید به عنوان یک مرکز فرهنگی معتبر و مستقل شناخته شود. آنها نگرانند ادغام کانون با وزارت آموزش و پرورش، بتدریج این نهاد را از اهداف و وظایف ذاتی خود دور و آن را به یک نهاد صرفا آموزشی تبدیل کند.
۲- پیشنهادات برای بهبود وضعیت: انجمن نویسندگان در این نامه، پیشنهاداتی برای بهبود وضعیت کانون ارائه داده است. آنها خواستار حفظ استقلال کانون و تقویت فعالیتهای فرهنگی و هنری آن شدهاند. همچنین تأکید کردهاند کانون باید از پوشش وزارت آموزشوپرورش بیرون آمده و به نهادی مستقل تبدیل شود که بتواند به پرورش استعدادها و مددرسانی به خانوادهها و جامعه در تربیت غیررسمی کودکان و نوجوانان بپردازد.
* جمعبندی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان یک نهاد فرهنگی و آموزشی، دارای تاریخچهای غنی و تأثیرگذار در تربیت نسلهای آینده است. با این حال، فاصله گرفتن از دوران اوج خود و کاهش جذابیت برای کودکان و نوجوانان، به نگرانیهای موجود دامن زده است. ادغام این نهاد با وزارت آموزشوپرورش میتواند تبعات منفی زیادی به همراه داشته باشد و به کاهش کیفیت و تنوع فعالیتهای آن منجر شود. بنابراین حفظ استقلال کانون و تقویت فعالیتهای آن، امری ضروری است که باید در سیاستگذاریهای فرهنگی و آموزشی مورد توجه قرار گیرد. همچنین توجه به مطالبات انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و حمایت از این نهاد میتواند به بهبود وضعیت فرهنگی و هنری کودکان و نوجوانان کمک کند.
در دنیای پرشتاب امروز، جایی که خلاقیت و تفکر انتقادی به عنوان ابزارهای اصلی موفقیت شناخته میشود، کانون پرورش فکری باید به عنوان یک نهاد مستقل و پویا باقی بماند. ادغام آن با وزارت آموزشوپرورش نه تنها تهدیدی برای این نهاد، بلکه تهدیدی برای آینده فرهنگی و هنری نسلهای آینده خواهد بود. در این شرایط، حمایت از کانون و ارتقای جایگاه آن به عنوان یک نهاد مستقل، ضرورتی اجتنابناپذیر است که باید در کانون توجه سیاستگذاران و جامعه قرار گیرد. به نوعی نوستالژی نسلساز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تنها با یک به روزرسانی کارشناسی و توجه به مفهوم «انتقال میاننسلی» میتواند وضعیت همسوتری با خواست کودک و نوجوان امروزی به وجود آورد.
ارسال به دوستان
یادداشت روز
سیاست؛ از تدبیر تا تصمیم
حمید ملکزاده: امروز تقریبا در میان همه گروهها و جناحهای سیاسی و فعالان حوزههای مختلف در جمهوری اسلامی ایران درباره اصل وجود مجموعهای از ناترازیها در حوزههای مختلف اتفاقنظر وجود دارد. همینطور همه شهروندان ایرانی در زندگی روزمره خود با تبعات ناشی از این ناترازیها آشنا هستند. هیچ حوزهای از زندگی ایرانیان نیست که از این ناترازیها متأثر نباشد. با وجود این هنوز ایرانیان نه در سطح مردم و نه در سطح کارشناسان درباره چگونگی مواجه شدن با این ناترازیها و درباره راهحلهای مواجهشدن با این ناترازیها اتفاقنظر ندارند. در عین حال رویکردهای متفاوتی نسبت به موضوع ناترازیها در میان مسؤولان امر مشاهده میکنیم که امکان مواجهه بنیادین و معنادار با موضوع ناترازی را از مجموعه تصمیمگیران در این زمینه از بین برده است. با عنایت به اینکه در روزهای اخیر موضوع ناترازیهای انرژی به مسالهای اساسی در جامعه ایرانی تبدیل شده، تلاش میکنم تا در این یادداشت به این مساله بپردازم.
* سیاست و مسأله تصمیم
برخلاف آنچه ممکن است درباره این موضوع گفته باشند، من فکر میکنم انباشت بحران در زمینه انرژی در جامعه محصول به تعویق انداختن تصمیمات بنیادین در زمینه اصلاح مسائل مربوط به موضوع انرژی در ایران باشد. این تعویق در تصمیمگیری احتمالا ناشی از فقدان یک برنامه کلی با چشمانداز واقعبینانه از شرایط جامعه ایرانی است. همینطور سردرگمی ناشی از کوتاهی در تحقق اهداف برنامههای توسعه در این زمینه مؤثر بوده است. تا جایی که به موضوع حاضر مربوط میشود ما در ایران با حجم زیادی از برنامهها و چشماندازهای مصوب و سطح پایینی از تحقق انتظارات توسعهای همراه هستیم. عدم تحقق این برنامهها احتمالا بیش از هر چیز دیگری ناشی از تعلل مسؤولان دولتی و غیردولتی در تصمیمگیری بر اساس برنامههای مصوب باشد. از این جهت میتوانم ادعا کنم مشکلات امروز ما ناشی از تعطیلشدن سیاست است. برای روشن شدن چیزی که در ذهن دارم این نکته را متذکر میشوم که سیاست به طور کلی مستلزم تصمیم گرفتن است و همان طور که میتوانیم انتظار داشته باشیم سیاست در جهان جدید تصمیم گرفتن برپایی و به نام دولت با عنایت به منافع واقعی آن است. تصمیم گرفتن در این معنا مستلزم داشتن تصویر یا تصوری معلوم از دولت، تواناییها، محذورات و چشماندازهای آینده آن است. تنها در این معناست که دولتها میتوانند از برنامهنویسی توسعه یا غیر توسعهای، یا تعیین چشماندازهای چندین و چند ساله صحبت کنند. اینطور به نظر میرسد که ما در طول سالهای گذشته به رغم وجود برنامههای مشخص توسعهای در زمینههای مختلف بهخاطر ناتوانی یا نبود اراده کافی برای دست زدن به تصمیمات اساسی از تحقق اهداف خود در زمینههای مربوط به انرژی ناکام ماندهایم.
* دولت و مسأله ناترازی انرژی
معمولا بعد از روی کار آمدن نیروهای جدید در قوه مجریه بحث درباره ناترازیهای انرژی باقدرت بیشتری مطرح میشود. تلاش برای افزایش قیمت حاملهای انرژی با هدف نزدیک کردن آن به قیمت جهانی، یا آنطور که مرسوم است واقعی کردن قیمت حاملهای انرژی، وسوسهای است که تقریبا در همه دولتهای جدید در ایران مطرح شده است. با وجود این هنوز هیچ کدام از اقدامات پیشین نتوانسته به شکل معناداری این مساله را حل کند. من اینطور فکر میکنم که ناتوانی در حل کردن مشکلات موجود در این زمینه یک دلیل اساسی دارد: صورتبندی کردن نادرست مساله. موضوع ناترازیهای انرژی در ایران موضوعی چندوجهی است که نباید آن را صرفا در هزینهای که شهروندان برای مصرف انرژی پرداخت میکنند خلاصه کرد. همینطور صرف بحث درباره اصلاح الگوی مصرف شهروندان نمیتواند در این زمینه کافی باشد. من این موضوع را از این جهت متذکر میشوم که اولا موضوع قیمت تمامشده در سطح تولید و عرضه حاملهای انرژی به مسائل کلانتری مانند ارزش پول ملی در مقابل دلار یا ارزهای تأثیرگذار دیگر در بازار انرژی مربوط میشود. یعنی بخشی از افزایش هزینههای دولت در جریان تولید و عرضه انرژی در جایی بیرون از خود این حوزه، یعنی در شاخصهای کلان اقتصادی که بر میزان برابری پول ملی با دلار و ارزهای دیگر تأثیرگذار است، رقم میخورد. از این جهت تا وقتی دولتها مساله برابری پول ملی با ارزهای جاری در بازار بینالملل را حل نکنند همواره با این مساله دستبهگریبان خواهند بود.
ثانیا در موضوع اسراف یا اصلاح الگوی مصرف انرژی در میان ایرانیان، باید به مجموعه درهمتنیدهای از مسائل مربوط به قوانین ساختوساز، کیفیت خودروهای داخلی، فرسودگی و اتلاف انرژی در شبکه توزیع و موضوعات دیگری مانند این توجه کرد.
موضوعاتی که هر کدام از آنها مستلزم اتخاذ سختترین تصمیمات اصلاحی است. برخلاف آنچه معمولا دولتها تبلیغ میکنند، اصلاح قیمت یا افزایش قیمت حاملهای انرژی نه سختترین وجه از تصمیمگیری در این زمینه، بلکه صرفا تدبیری مقطعی برای آرام کردن دردی است که ریشههای عمیق و چندوجهی دارد. به بیان روشنتر اصلاح قیمت حاملهای انرژی نه مستلزم اتخاذ تصمیماتی دشوار و نه نیازمند انجام دادن اصلاحاتی اساسی در حوزههای مختلف است. در تحلیل نهایی این تنها مردم هستند که هزینه کوتاهی دولتها از دست زدن به تصمیمات اساسی در این حوزه را پرداخت میکنند.
* سهم دولت، سهم مردم: امتناع از تصمیمگیریهای سخت
افزایش قیمت بنزین در سطح مدیران دولتی تنها نیازمند اراده برای اجرا کردن آن است. این اراده معمولا بر اساس مجموعهای از ملاحظات سیاسی، درباره امکان از دست دادن رأی و اقبال مردم در انتخابات بعدی و امنیتی، درباره امکان کنترل یا مدیریت کردن بحرانهای احتمالی در سطح خیابان، محقق میشود؛ در حالی که دست زدن به اصلاحات اساسی مستلزم اتخاذ تصمیمات بنیادینی است که ممکن است در برخی حوزهها ساختار مناسبات جاری در بخشی از اقتصاد ایران را متحول کند. مثلا فراهم کردن زمینه لازم برای سرمایهگذاری خارجی در حوزه انرژی، تلاش برای آزادسازی واردات خودرو و رقابتی کردن بازار خودرو به نحوی که امکان دسترسی مردم به وسایل نقلیه سالمتر و ارزانتر فراهم شود و سختگیری حاکمیتی معنادار در زمینه اصلاح قوانین ساختمانی و اجرای قوانین موجود در حوزه مسائل مربوط به اتلاف انرژی، هر کدام در این زمینه تأثیرگذارتر و به همان اندازه مستلزم دست زدن به تصمیمات سختتری است که دولتها معمولا به آن خطر نمیکنند. یک نکته پایانی در این زمینه وجود دارد که باید به آن توجه کنیم: واقعی کردن قیمتهای حاملهای انرژی بدون واقعی کردن و به روز کردن همه فاکتورهای اقتصاد ایران تنها استفاده کردن از یک داروی تهاجمی برای بدنی است که تاب هیچ مداخله تهاجمی دیگری را ندارد: اولا فاقد تأثیرگذاری معناداری برای درمان بیماری است؛ ثانیا به بافتهای سالم اما رنجور بدن آسیبی جبرانناپذیر میزند.
ارسال به دوستان
«وطن امروز» گزارش میدهد؛ چه سناریوهایی درباره داستان اخیر پهپادها در آمریکا مطرح است؟
بازی پرندهها
گروه بینالملل: طی هفتههای اخیر ماجرای پرواز پهپادهای مرموز و ناشناس بر فراز برخی ایالتهای شمال شرق آمریکا بویژه ایالت نیوجرسی در ساحل شرقی این کشور نگرانی مقامات محلی را برانگیخت. سناتورها، فرماندار و رسانههای محلی ایالت نیوجرسی آمریکا نخستین واکنشها را به هزاران تماس ساکنان این ایالت نشان داده و خواستار مشخص شدن منشأ پهپادهای ناشناس شدند. برخی ساکنان و رسانههای محلی آمریکا این اجسام پرنده را دارای منشأ فرازمینی دانسته و پهپاد بودن این اجسام پرنده را زیر سوال بردند. تصاویر پرواز اشیای نورانی در آسمان ایالات آمریکا برای چند روز متوقف شد و اخباری ناظر به این وقایع مرموز منتشر نشد تا اینکه بار دیگر تصاویری از پرواز این پهپادها بر فراز ساختمان کنگره ایالات متحده آمریکا در فضای مجازی به صورت گسترده منتشر شد. همچنین گزارشاتی از مشاهده پهپادها در آسمان کشورهایی نظیر آرژانتین و آلمان نیز منتشر شد که توجه مخاطبان را به خود جلب کرد. تصاویر منتشر شده اشیای پرنده نورانی را نشان میدهد که به صورت دستهجمعی پرواز کرده و با سرعت پایینی حرکت میکنند یا بر فراز مراکز حساس امنیتی و سیاسی مشاهده میشوند. حضور و پرواز این پهپادهای مرموز در عمق آسمان کشوری نظیر آمریکا و عبور راحت از پدافند هوایی این کشور سوالات بسیاری را در ذهن مخاطبان ایجاد کرده است.
آمریکاییها این سوال را مطرح میکنند که چگونه با وجود جنگندههایی نظیر F22 و F35 در کنار صدها اسکادران جنگندههای نسل چهارم و در اختیار داشتن رادارهای قدرتمند و سامانههای پدافند هوایی و همچنین داشتن برترین نیروهای هوایی و دریایی جهان توسط ایالات متحده آمریکا پهپادها یا اجسام پرنده بهراحتی به صورت دستهجمعی در حریم هوایی این کشور تردد میکنند و حتی بر فراز برخی نواحی حساس و امنیتی همچون کنگره آمریکا یا تاسیسات نظامی نیوجرسی ظاهر میشوند؟ آیا نیروی هوایی ارتش آمریکا توانایی سرنگونی این اجسام پرنده را ندارد یا ارادهای برای آن وجود ندارد؟ اینها تنها بخشی از سوالات این روزهای مخاطبان آمریکایی خبرگزاریهای این کشور است. این سوالات تنها به مردم و رسانههای آمریکایی محدود نمانده است و بخشی از سیاستمداران آمریکا با بازخواست کردن نهادهای نظارتی، امنیتی و نظامی این کشور خواستار پاسخگویی آنها درباره اجسام پرنده مشاهده شده در آسمان ایالات متحده هستند. برخی مسؤولان محلی در ایالت نیوجرسی همچون جف ون درو، نماینده جمهوریخواه ایالت نیوجرسی و حتی دونالد ترامپ و ایلان ماسک در روزهای گذشته به این موضوع واکنش نشان داده و خواستار پاسخگویی دولت بایدن شدهاند.
درباره مشاهده پهپادهای ناشناس بر فراز آمریکا سناریوهای مختلفی مطرح شده است. برخی منشأ پهپادها را فرازمینی میدانند و برخی دیگر با توجه به مشاهده پهپادها بر فراز تاسیسات نظامی آلمان و سایر کشورهای اروپایی، منشأ را روسیه معرفی میکنند و برخی دیگر نیز با اشاره به ناو پهپادبر ایرانی که اخیرا مراحل تست آن در خلیجفارس آغاز شده است، سناریوی حضور کشتیهای ایرانی در نزدیکی سواحل آمریکا و به پرواز درآوردن پهپادهای ایرانی بر فراز آسمان آمریکا را مطرح کردهاند؛ سناریویی که با توجه به قدرت دریایی و هوایی ارتش ایالات متحده آمریکا و حضور ناوگان نظامی پهپادبر ایرانی در آبهای خلیجفارس منتفی است و به نظر میرسد واقعیت چیز دیگری باشد.
از سوی دیگر حضور روسها و فرازمینیها را نیز باید حاصل خیالپردازی و خلاقیت رسانههای آمریکایی برای جذب مخاطب دانست؛ مسالهای که در ایالات متحده آمریکا تازگی ندارد و با توجه به نقش پررنگ رسانهها و هالیوود در فرهنگ و حتی فرهنگ سیاسی این کشور نباید از این سناریوسازیها تعجب کرد. تنها پدیده جالب توجه واکنش تمسخرآمیز و حتی تند ترامپ و ایلان ماسک نسبت به این وقایع مرموز و موضعگیری آنها علیه دولت بایدن است.
طبق گزارش وزارت امنیت داخلی آمریکا، پهپادهای مشاهدهشده در آسمان آمریکا 1.6 متر قطر داشته و به نسبت پهپادهای کوچک و تجاری یا اسباببازی بسیار بزرگترند و به نظر میرسد از نوع متفاوتی هستند. مشاهده این پهپادها در طول شب با چشم غیرمسلح شناسایی نوع آنها را سخت کرده است و دولت و ارتش آمریکا باید درباره نظامی یا غیرنظامی بودن آن توضیح دهد. افبیآی، وزارت امنیت داخلی و پلیس محلی مسؤول تحقیق درباره پهپادها هستند اما تاکنون گزارش قابل قبول و واضحی درباره این وقایع ارائه ندادهاند. به همین دلیل نیز نمایندگان محلی و دونالد ترامپ و برخی چهرههای سیاسی همچون ایلان ماسک خواستار اقدام ارتش و سرنگون کردن پهپادها شدند. ارتش ایالات متحده اما احتمال تهدید خارجی بودن پهپادها را رد کرده و آنها را خطرناک نمیداند.
به نظر میرسد وجود پهپادها بیشتر از اینکه تهدیدی علیه آمریکا با منشأ قدرتهای خارجی یا فرازمینی باشد، بیشتر تهدیدی سیاسی علیه دولت فعلی یا دولت آتی این کشور است. بسیاری علت واکنش تمسخرآمیز شخصیتهایی همچون ماسک و ترامپ به ماجرای پهپادهای مرموز را واکنش آنها به اقدامات دولت بایدن میدانند؛ اقداماتی که در روزهای آخر دولت بایدن افزایش یافته است و چالشهای فراوانی را پیش روی دولت بعدی ترامپ قرار خواهد داد. بسیاری اقدامات دولت بایدن را از صدور مجوز شلیک موشکهای دوربرد علیه روسیه تا وقایع سوریه و همچنین درگیر کردن بیش از پیش دولت آمریکا در جنگ غزه گرفته تا وقایع اخیر پهپادهای مرموز را تلاش دقیقه نودی دولت وی برای ایجاد چالش بیشتر برای دولت بعدی آمریکا میدانند و آن را مورد تمسخر قرار میدهند. علاوه بر آن سناریوهایی همچون درگیر کردن آمریکا در یک جنگ دیگر مانند آنچه در 11 سپتامبر رخ داد نیز توسط طرفداران ترامپ مطرح شده است؛ سناریوهایی که با توجه به وضعیت فعلی جهان و منطقه وقوع هر کدام از آنها چندان دور از ذهن نیست. اکنون اما آن چیزی که مشخص است این واقعیت است که روشن شدن ابعاد ماجرای پهپادهای مرموز تنها با گذشت زمان امکانپذیر است و حتی ممکن است مانند برخی دیگر از پروندههای مرموز آمریکایی همچون منطقه 51 هرگز واقعیت آن مشخص نشود.
ارسال به دوستان
چگونه میتوان به اعتماد عمومی در استاندارد محصولات مختلف بازگشت؟
غیراستانداردها و چالش «اعتماد عمومی»
حامد سرلکی: بسیاری از ایرانیان هر از چندی از اطلاعیههای سازمانهای مختلف پیرامون غیراستاندارد بودن برخی نشانهوارهها و محصولات آشنا میشوند؛ از لوازم بهداشتی و آرایشی تا مواد غذایی و حتی لوازم مصرفی خودروهای مختلف. این موضوع به عنوان یکی از دغدغههای اجتماعی و در زیرگروه «اعتماد عمومی» قابل تفسیر است؛ موضوعی که پیش از هر چیزی کلمات «کیفیت»، «استاندارد» و از همه مهمتر کارکردهای «سازمان ملی استاندارد» را یادآور میشود.
پیش از ورود به بحث آسیبشناسی سلب اعتماد عمومی از استاندارد محصولات، باید پیشینهای کوتاه از نحوه تأسیس سازمان ملی استاندارد و همچنین کارکردهای آن دانست. سازمان ملی استاندارد ایران (ISIRI) در سال ۱۳۴۸ تأسیس شد تا به تدوین و اجرای استانداردهای ملی در کشور بپردازد و کیفیت محصولات و خدمات را ارتقا دهد. هدف اصلی این سازمان حفاظت از منافع مصرفکنندگان و ارتقای کیفیت کالاها و خدمات است. از جمله وظایف این سازمان میتوان به تدوین استانداردهای ملی در زمینههای مختلف صنعتی، کشاورزی و خدمات اشاره کرد. همچنین، سازمان ملی استاندارد نظارت بر کیفیت کالاها و خدمات را بر عهده دارد تا ایمنی و سلامت مصرفکنندگان را تضمین کند.
این سازمان علاوه بر صدور گواهینامههای استاندارد برای محصولات و خدمات مطابق با استانداردهای ملی، به ارائه آموزشهای لازم به تولیدکنندگان و مصرفکنندگان در زمینه استانداردها و کیفیت نیز میپردازد. همکاری با سازمانهای بینالمللی و کشورهای دیگر در زمینه تبادل اطلاعات و استانداردسازی نیز از دیگر وظایف این نهاد است.
اهمیت سازمان ملی استاندارد در حفاظت از حقوق مصرفکنندگان و توسعه اقتصادی کشور مشهود است، زیرا با ارتقای کیفیت محصولات و خدمات، این سازمان به بهبود رقابتپذیری صنایع داخلی کمک میکند و بهبود کیفیت زندگی مردم را تسهیل میکند.
با این حال، سازمان ملی استاندارد با چالشهایی مانند عدم تطابق برخی محصولات با استانداردها و نیاز به بهروزرسانی مداوم استانداردها مواجه است. آینده این سازمان بستگی به توانایی آن در پاسخ به نیازهای روز جامعه و صنعت دارد. در نهایت، سازمان ملی استاندارد ایران به عنوان یک نهاد کلیدی در ارتقای کیفیت و استانداردسازی در کشور، نقش بسیار مهمی در توسعه اقتصادی و اجتماعی ایفا میکند و نیاز به توجه و حمایت مستمر دارد؛ توسعهای که اساسا در گرو یک اعتماد دوطرفه میان شهروندان و سازمان استاندارد است.
سلب اعتماد به وجود آمده درباره نشانهواره استاندارد در سالهای اخیر بیش از پیش خود را نمایان کرده است. بسیاری از کلاهبرداران و سودجویان با استفاده از چاپ بدون پشتوانه این نشان ملی، سعی بر آن داشتهاند از ورود به مسیر «اخذ قانونی نشان استاندارد» شانه خالی کرده و تنها با تولید محصول خود به آوردههای مالی آن متمرکز شوند. بخشی از این دلیل شاید نظام دیوانسالاری پیچیده اخذ نشان استاندارد باشد؛ اما حقیقت امر این است که عمده اهداف این گروههای سودجو «درآمد بیشتر بدون در نظر گرفتن سلامت شهروندان» است. این سلامت چه در اقلام بهداشتی - آرایشی، چه مواد غذایی یا در نمونه عینیتر آن در قطعات مصرفی خودروها یا حتی خودروهای تولید داخل نمود پیدا کرده است. اگرچه در سالهای اخیر با افزایش میزان هماهنگی و همراهی سازمان ملی استاندارد و پلیس راهنمایی و رانندگی (راهور)، فشارهای قابل توجهی بر خودروسازان داخلی اعمال شده و آنان از سر ناچاری تن به استانداردسازی محصولات کمکیفیت گذشته خود دادهاند. فارغ از موضوع مذکور، برخی نشانهوارهها (برندها) نیز سعی داشتهاند با اخذ استانداردهای بینالمللی (ایزوها) مسیر داخلی را دور زده و علاوه بر ایجاد یک وجاهت خارجی، اعتماد عمومی را دوچندان و بدون در نظر گرفتن استانداردهای داخلی اخذ کنند. حال آنکه در بسیاری از کشورهای جهان، این «نظام استاندارد ملی» است که علاوه بر ایجاد اعتماد عمومی دوچندان، محصول را بر اساس نیازسنجی سلامت، کیفیت و موارد دیگری بومیسازی میکند. به طور مثال، در ایالات متحده، اعتماد عمومی به محصولات تحت نظارت FDA بسیار بالا است. این سازمان به عنوان نهاد مسؤول نظارت بر ایمنی غذا، دارو و محصولات بهداشتی، با بررسی و تأیید محصولات قبل از ورود به بازار، اطمینان میدهد که این محصولات برای مصرفکنندگان بیخطر هستند. این اعتماد بویژه در زمانهای بحرانی مانند شیوع بیماریها و پاندمیها اهمیت بیشتری پیدا میکند و باعث میشود مردم به راحتی به محصولات بهداشتی و دارویی اعتماد کنند.
در اروپا، سازمانهای نظارتی مشابهی وجود دارند، مانند آژانس ایمنی غذا و داروی اروپا (EFSA) و استانداردهای CE. این سازمانها با تدوین قوانین و استانداردهای دقیق، به مصرفکنندگان در کشورهای اروپایی اطمینان میدهند که محصولات خریداریشده از نظر کیفیت و ایمنی در سطح بالایی قرار دارند. به عنوان مثال، علامت CE روی محصولات نشاندهنده این است که محصول با استانداردهای ایمنی و سلامت اتحادیه اروپا مطابقت دارد. این موضوع به مصرفکنندگان و شهروندان اروپایی کمک میکند با اطمینان بیشتری خرید و از کیفیت کالاها اطمینان حاصل کنند.
در نتیجه، قوانین استاندارد و نظارتهای مربوط در کشورهای مختلف، نهتنها به حفظ سلامت و ایمنی مصرفکنندگان داخلی کمک میکند، بلکه اعتماد عمومی به کلیت نظام حکمرانی را نیز تقویت و به بهبود کیفیت زندگی افراد در جامعه کمک میکند. به نوعی این مدل از استانداردپذیری محصولات اگرچه در کف مطالبه شبیه به هم هستند اما در فرآیندهای ثانویه و سقف مورد نظر، هر سازمان استاندارد ملی در کشورهای مختلف متفاوت است و لذا این موضوع نشان از اهمیت نشانهواره ملی استاندارد یک کشور برای شهروندان همان سرزمین دارد.
با وجود تمام این تفاسیر، در روزهای اخیر خبر انتصاب رئیس جدید سازمان ملی استاندارد رسانهای شد؛ موضوعی که خود محل بحث برخی محافل تخصصی در حوزه کیفیت محصول شده است. در همین باره نقدهایی پیرامون چرایی انتصاب اخیر به وجود آمده است که از جمله آنها میتوان به سابقه نامشخص اجرایی رئیس جدید در حوزه استاندارد اشاره کرد. اگرچه در رزومه خانم فرزانه انصاری تدریس و پژوهش در حوزه صنایع غذایی، کشاورزی و استاندارد وجود دارد اما مشخص نیست که رزومه پژوهشی ایشان آیا تضمینی برای ارتقای سطح مدیریتی سازمان مذکور و رفع مشکلات سالهای گذشته خواهد بود یا خیر؟ این موضوع اگرچه نگرانیهایی را به وجود آورده اما قطعا مدیران جدید این سازمان با درک مأموریتهای این نهاد ملی و جلوگیری از ورود مافیای مختلف کالاها و همچنین کارتلهای اقتصادی، سعی خواهند کرد بر اعتبار نشانهواره استاندارد در میان مردم افزوده و در نهایت قرابت مفهومی میان استاندارد بودن یک محصول و «رضایت عمومی» ایجاد کنند. از این رو، با توجه به اثرگذاری مستقیم کیفیت برخی محصولات بر جان شهروندان، باید در نظر گرفت که حساسیتهای حاکم بر سازمان ملی استاندارد همیشه بالا بوده و این نوع نگاه نهتنها در ایران بلکه در تمام کشورهای منطقه و جهان یک امر مرسوم و تضمینکننده امنیت اجتماعی است.
ارسال به دوستان
ابراز نگرانی منابع امنیتی رژیم صهیونیستی از تحولات کرانه باختری
اینک جبهه کرانه
کافی است یک گلوله شلیک شود یا حادثهای در این منطقه رخ دهد؛ به یک باره مانند آتشی زیر خاکستر، دامن اسرائیل را میگیرد. این خاصیت منطقهای به نام کرانه باختری فلسطین است. 24 آذر «یزید جعایصه» از فرماندهان گردان جنین به ضرب گلوله سرویسهای امنیتی تشکیلات خودگردان به شهادت رسید. همین موضوع باعث انتقادهای شدید از محمود عباس شد. از سوی دیگر وزیر جنگ سابق اسرائیل در گفتوگویی اعلام کرد: باید وارد کرانه شویم و شهرکسازی را گسترش دهیم و این احتمال را که مقاومت مسلحانه دیگری رخ دهد، کم کنیم. این در حالی است که مردم این منطقه هم همدستی تشکیلات با اسرائیل در سرکوب مبارزان در جنین را محکوم کردند. بر اساس این گزارش، در این درگیری بیش از 30 نفر از شهروندان اردوگاه جنین بشدت زخمی شدند که برخی زخمیها کودک هستند. در این یورش، نیروهای امنیتی به سمت برخی خانههای فلسطینیان شلیک کردند. از سوی دیگر حماس، اعدام «ریحی الشلبی» به دست تشکیلات خودگردان فلسطین را جنایتی هولناک توصیف و بیان کرد: این اوج بیوجدانی و بیاخلاقی سرویسهای امنیتی تشکیلات خودگردان در برخورد با مبارزان و ملت فلسطین را نشان میدهد. این جنایت عبور از خطوط قرمز است اما این ابتدای ماجرا در این منطقه خواهد بود!
در حالی که تحولات بزرگ در میدانهای دیگر در حال رخ دادن است، اسرائیل اهمیت ویژهای برای کرانه باختری قائل است. هر چند جبهه درگیری در کرانه باختری رونق کمتری نسبت به باقی جبههها دارد اما اسرائیل این روزها منتظر است هر لحظه آتش درگیریها شعلهور شود که طبیعتا تاثیر مستقیمی بر این رژیم خواهد داشت. در سایه این تحلیل و امکان نقشآفرینی کرانه باختری در شعلهور کردن منطقه و آسیب رساندن به امنیت داخلی اسرائیل، ارتش رژیم صهیونیستی حضوری همهجانبه در این منطقه دارد و عملیات ورود، دستگیری و حتی ترور و حمله هوایی را در راستای سیاست «در نطفه خفه کردن» انجام میدهد.
در حالی که سران سیاسی و نظامی رژیم صهیونیستی اهمیت ویژهای برای تحولات سوریه قائلند و جلسات پیاپی در این رابطه برگزار میکنند؛ شورای امنیتی کابینه اسرائیل برای بررسی وضعیت امنیتی کرانه باختری جلسه برگزار کرد. این جلسه بعد از برآورد دستگاه امنیتی اسرائیل از به هم ریختن وضعیت در کرانه شکل گرفت. رادیو ارتش اسرائیل در این باره اعلام کرد این دگرگونی اوضاع ناشی از تاثیرات سقوط حکومت سوریه است و امکان دارد منجر به سقوط تشکیلات خودگردان شود.
به نظر میرسد برآورد مراکز امنیتی اسرائیل مستند به چند مورد است؛ اول تحلیل وضعیت سیاسی در منطقه بویژه که ایران اعلام کرده بر ادامه حمایت از مقاومت متعهد است تا ثابت کند همچنان بازوان خود در منطقه را دارد. دوم آمار میدانی در سایه حملات مستمر به شهرکنشینان و سربازان ارتش است که آخرین مورد آن در نزدیکی قدس رخ داد و یک شهرکنشین در آن هلاک شد. سوم نیز ادعای ضبط تسلیحات و مهمات در کرانه است. نوامبر گذشته ارتش و شاباک اعلام کردند محموله قاچاقی را کشف کردهاند که میتوانست معادلات کرانه باختری را تغییر دهد.
در حالی که درگیریهای روزانه میان رزمندگان کرانه و ارتش اسرائیل در جریان است، میتوان اهتمام ویژه اسرائیل به کرانه را معلول ۲ علت دانست: اول توافق لبنان و نزدیک بودن توافق آتشبس در غزه که میتواند بار روی دوش ارتش را کاهش دهد و توجه آن معطوف به کرانه شود، دوم اینکه اسرائیلیها با وجود حملات روزانه به کرانه و حملات هوایی نتوانستند مقاومت را از بین ببرند و شاید برای اسرائیل این مفهوم شکل گرفته که درگیری بزرگ در کرانه رخ میدهد، بویژه با وجود طرح گسترده شهرکسازی که منتظر حضور ترامپ در راس قدرت برای اجرایی شدن است.
اسرائیل کرانه را جدا از دیگر میدانها نمیداند، بلکه آن را در قلب منطقه و معادلات میداند، از همین رو ایران را متهم به آتشافروزی میکند. بنا به گفته منابع امنیتی اسرائیل، بعد از سقوط حکومت اسد و تضعیف حزبالله، کرانه باختری هدف بعدی ایران است و شاید تحولات سوریه الهامبخش اهالی کرانه باشد و منجر به سقوط دولت تشکیلات خودگران شود. در سایه درگیریها در کرانه باختری به 2 دلیل توجه اسرائیل به مرز اردن معطوف شد: اول پیشگیری از قاچاق اسلحه و تجهیزات به کرانه باختری و دوم، افزایش موارد نفوذ به مرزهای شرقی جهت انجام عملیات شهادتطلبانه.
***
تشنج در کرانه باختری بیم عملیات در قدس
رسانههای عبری فاش کردند دور جدید حملات ارتش رژیم صهیونیستی با همکاری خائنانه تشکیلات خودگردان رامالله به کرانه باختری، با هدف پیشگیری از یک عملیات بزرگ مقاومت فلسطین بوده است. دیروز خودروهای نظامی اسرائیلی به روستای باقه الحطب در شرق قلقلیه در شمال کرانه باختری یورش بردند. نظامیان رژیم اشغالگر همچنین با بمبهای صوتی و گاز اشکآور سمی به روستاهای جنوب شهر نابلس حمله کردند. همچنین بعد از حمله نظامیان صهیونیست به اردوگاه الجلزون در شمال رامالله، درگیری شدیدی میان آنها و جوانان فلسطینی روی داد. صهیونیستها همچنین به روستای رنتیس در غرب رامالله یورش بردند. در عین حال شهرکنشینان صهیونیست هم به خودروهای فلسطینیها در جادههای بین رامالله و نابلس حمله کردند. از طرف دیگر، رسانههای عبری گزارش دادند ارتش اسرائیل در حال استقرار سیستم دوربینهای چشمی تیراندازی و شلیک از راه دور در شهرکها و مناطق حائل در کرانه باختری است. پیشتر روز شنبه پلیس تشکیلات خودگردان در تلاش برای دستگیری برخی اعضای گروههای مقاومت در کرانه باختری، 2 فلسطینی از فرماندهان گردان جنین را که تحت تعقیب رژیم صهیونیستی قرار داشتند، به شهادت رسانده و با گروههای مقاومت در این منطقه وارد درگیری شده بود. فلسطینیان در شهر جنین نیز در واکنش به این اقدام خائنانه تشکیلات محمود عباس دست به اعتصاب زدند. آژانس امدادرسانی و کاریابی سازمان ملل متحد (آنروا) روز شنبه اعلام کرد به دلیل درگیریهای مسلحانه تمام خدمات خود را در اردوگاه جنین معلق کرده است.
در این شرایط، به نوشته رسانههای عبری، شاباک - سازمان امنیت داخلی رژیم صهیونیستی- بعدازظهر شنبه گزارشی درباره احتمال وقوع یک عملیات بزرگ در قدس اشغالی دریافت کرد و نیروهای واکنش سریع خود را به قدس اشغالی اعزام کرده و جو امنیتی شدیدی در این شهر برقرار شده است. تعداد زیادی از نیروهای امنیتی اسرائیلی در خیابان شماره یک که از تلآویو به قدس اشغالی منتهی میشود و همچنین در نزدیکی فرودگاه بنگوریون در جنوب شرقی تلآویو مستقر شدهاند. تصاویر منتشرشده در رسانهها نشان میدهد بالگردهای اسرائیلی در حال پرواز بر فراز قدس اشغالی و در تلاش برای شناسایی هر گونه حمله احتمالی هستند.
***
اعتراف صهیونیستها به «جنایات جنگی»
وزیر جنگ پیشین رژیم صهیونیستی بار دیگر اعتراف کرد اسرائیل در غزه در حال ارتکاب جنایات جنگی است. موشه یعلون که چند هفته قبل به جنایت نسلکشی ارتش صهیونیستی در نوار غزه اعتراف کرده بود، دیروز در سخنان تازهای گفت: «من درباره جنایات جنگی اسرائیل در غزه هشدار دادم تا از نیروهای خودمان دفاع کنم. وقتی ارتش اسرائیل بدون تعیین اهداف و زمان پایان جنگ، به خاطر ترس از فروپاشی کابینه، جنگ را ادامه میدهد، این رسوایی است». وی مصادیق عینی ارتکاب جنایات جنگی در باریکه غزه توسط رژیم صهیونیستی را عدم تصمیم برای پایان دادن به جنگ و تلاش برای کاهش جمعیت فلسطینی این منطقه توصیف کرد. چند هفته قبل موشه یعلون با به کار بردن عبارت «پاکسازی قومی» تاکید کرد رژیم صهیونیستی در شمال نوار غزه مرتکب این جنایت شده است. وی در مصاحبهای که با یولی آهاریش، خبرنگار اسرائیلی انجام داد، گفت: «رهبران اسرائیل تحت هدایت عناصر راستگرای افراطی - که به دنبال شهرکسازی دوباره در نوار غزه هستند - اسرائیل را به سمت «پاکسازی قومی» در غزه حرکت دادند. ارتش پیش از این بخشهایی از غزه را از عربها پاکسازی کرده است». وی سپس در پاسخ به این سوال که آیا از اصطلاح «پاکسازی قومی» استفاده کرده، مجددا تاکید کرد: «در غزه چه میگذرد؟ نه بیت لاهیا وجود دارد، نه بیت حانون. در جبالیا هم ارتش مشغول عملیات است و منطقه را از وجود عربها پاکسازی میکند». 2 هفته پیش نیز روزنامه هاآرتص در مقالهای، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم صهیونیستی را یک «قاتل جمعی» خواند. نتانیاهو و وزیر جنگ پیشین کابینهاش که حدود ۲ ماه پیش برکنار شد، با حکم دادگاه دیوان دادگستری بینالمللی به جرم ارتکاب جنایت جنگی علیه مردم غزه تحت تعقیب قرار گرفتهاند. از طرف دیگر انتقاد صریح متحد راستگرای پیشین نتانیاهو از روش غیرمسؤولانه او در مدیریت سرزمینهای اشغالی، سروصدای زیادی میان اسرائیلیها به پا کرده است. آویگدور لیبرمن که همواره عنوان یک سیاستمدار راستگرا در بالاترین سمتهای رژیم صهیونیستی مثل فرماندهی ستاد ارتش و وزیر جنگ را یدک کشیده، با زیر سوال بردن نحوه کار کابینه نتانیاهو و متحدان افراطی حزب لیکود، نشانههای شکاف در میان طیف صهیونیستهای تندرو اسرائیل را عیان کرد. وی گفت: «کابینه نتانیاهو در میانه جنگ با هدف حفظ ائتلاف خود، مسائل بحثبرانگیز را مطرح میکند و اصلا برایش مهم نیست این مسائل به وحدت اسرائیلیها و امنیت آنها آسیب بزند». پیشتر ایهود باراک، نخستوزیر پیشین رژیم صهیونیستی نیز اعتراف کرده بود: «ما به سمتی میرویم که در آن کودتا در اسرائیل تحت پوشش جنگ انجام میشود».
ارسال به دوستان
اتحادیه اروپایی در راهاندازی دور جدیدی از تنشها با ایران چه نقشی را بر عهده گرفته است؟
پلیس بد یا بازی خرابکن؟
گروه سیاسی: 3 کشور اروپایی انگلیس، آلمان و فرانسه از احتمال فعال شدن مکانیسم ماشه علیه کشورمان سخن گفتهاند. رویترز در همین رابطه از مقر سازمان ملل متحد در نیویورک گزارش داد: «انگلیس، فرانسه و آلمان به شورای امنیت سازمان ملل اطلاع دادند در صورت لزوم آماده هستند مکانیسم موسوم به «واکنش سریع» (ماشه) را فعال کنند تا همه تحریمهای بینالمللی علیه ایران دوباره اعمال و این کشور از داشتن سلاح هستهای منع شود».
اروپا چند ماهی است مواضع تندی علیه ایران اتخاذ میکند و در این باره چنان رفتار میکند که گویی قرار است نقش آمریکای دوران اول ریاستجمهوری ترامپ را بر عهده بگیرد. چه در مساله هستهای کشورمان و چه در سایر موضوعات چون اتهام ارسال سلاح به روسیه از سوی ایران، اروپا یا خود به صورت مستقیم ایران را تحریم میکند، یا قطعنامه سیاسی علیه کشورمان به شورای حکام میفرستد یا مثل همین چند روز پیش، از بازگشت مکانیسم ماشه سخن میگوید.
یک مرور مختصر بر تحولات میان ایران و اروپا در ماههای اخیر نشان میدهد آلمان پیشگام ایجاد دور جدیدی از تنشها با ایران شد. تعطیلی مرکز اسلامی هامبورگ در تابستان امسال، شروعی بر سلسله تنشهایی بود که این کشور اروپایی و همچنین اتحادیه اروپایی علیه کشورمان به راه انداختند. پاسخ ایران به تعطیلی مراکز اسلامی وابسته به کشورمان در آلمان، بستن چند مرکز بدون مجوز وابسته به سفارت آلمان در تهران بود. موضوع مرگ جمشید شارمهد، تروریست محکوم به اعدام پیش از اجرای حکمش نیز بهانه را برای دولت شولتس در راستای تشدید فشار علیه ایران فراهم کرد.
با انتشار خبر مرگ شارمهد که به صراحت به اعمال مجرمانهاش از جمله قتل و ترور پیش و بعد از دستگیری اعتراف و حتی افتخار کرده بود، یک دوره تنش جدی از سوی آلمانیها آغاز شد. آنها از احضار کاردار ایران گرفته تا فراخواندن سفیر خود از تهران و تعطیلی کنسولگریهای ایران در آلمان، انجام دادند. وزیر خارجه این کشور نیز چنان بیانیه تندی منتشر کرد که در اغلب رسانههای کشورمان عینا ترجمه نشد! این بیانیه تند و خارج از عرف دیپلماتیک باعث شد عراقچی نیز پاسخ تندی به آنالنا بربوک، وزیر خارجه آلمان بدهد و او را به ریاکاری متهم کند.
* تحریم هواپیمایی ایران
مواضع ضدایرانی آلمان از سوی اتحادیه اروپایی نیز اتخاذ شد. اتحادیه اروپایی حتی پیش از انتشار خبر مرگ شارمهد در اوایل آبان و جنجالی که آلمانیها در این باره به راه انداختند، 3 شرکت هواپیمایی کشورمان را به اتهام انتقال موشک و پهپاد به روسیه برای استفاده علیه اوکراین تحریم کرده بودند.
طبق اعلام رسمی شورای اتحادیه اروپایی که در مهرماه امسال رسانهای شد، 7 فرد و 7 نهاد مشمول تحریمهای جدید شدند. شرکتهای هواپیمایی ایران ایر، ماهان ایر و ساها ایرلاینز و 2 شرکت تدارکاتی جزو لیست تحریمشدگان قرار گرفتند. طبق ادعای اتحادیه اروپایی، این شرکتهای هواپیمایی مسؤول انتقال و عرضه پهپادهای ساخت ایران و قطعات و فناوریهای مربوط به روسیه از طریق شبکههای تدارکات فراملی هستند تا در جنگ این کشور علیه اوکراین استفاده شود. 2 شرکتی که در تولید سوخت مورد استفاده برای پرتاب راکت و موشک نقش دارند نیز در فهرست تحریم اتحادیه اروپایی قرار گرفتند.
تحریم شرکتهای هواپیمایی ایران در حالی رخ داد که کشورمان به صراحت اعلام کرده بود اصلا انتقال تسلیحاتی چون موشک با هواپیماهای مسافربری امکانپذیر نیست و این تحریمها صرفا میتواند به مردم عادی لطمه بزند. در این باره کاظم غریبآبادی، معاون وزیر امور خارجه تصریح کرد: شرکت ایرانایر تا پیش از تحریم اخیر به برخی شهرهای اروپایی از جمله فرانکفورت و هامبورگ در آلمان، پاریس در فرانسه و لندن در بریتانیا پروازهای مستقیم داشت و با وجود اینکه از سال ۱۳۹۷ به صورت غیرقانونی تحت تحریمهای یکجانبه دولت آمریکا قرار گرفته بود اما پروازهایش به شهرهای اروپایی به صورت مستمر انجام میشد.
معاون وزیر امور خارجه در ادامه افزود: در پی تحریمهای غیرقانونی و یکجانبه جدید اتحادیه اروپایی پروازهای این شرکت به شهرهای اروپایی متوقف شده و مشکلات عدیدهای را برای مسافران ایرانی و غیرایرانی که قصد سفر به کشورهای اروپایی داشته یا خواهان سفر به ایران بوده و در اروپا سرگردان شدهاند، ایجاد کرده است. با وجود اینکه این کشورها در ظاهر مدعی هستند تحریمهای به اصطلاح هدفمند (که غیرقانونی است)، به گونهای تصویب و اعمال میشود که تأثیری بر زندگی مردم نداشته باشد اما در حقیقت این تحریمها اثرات سوء مستقیمی بر زندگی مردم دارد.
همانطور که غریبآبادی اشاره کرده بود، از سال 1397 و زمانی که دولت ترامپ بر سر کار بود، تحریمهایی علیه برخی شرکتهای هواپیمایی کشورمان برقرار شده بود اما شرکتی چون ایران ایر همچنان پروازهایش به شهرهای اروپایی انجام میشد که با تحریمهای جدید اتحادیه اروپایی، این پروازها به اروپا نیز انجام نمیشوند. به این معنی که حالا قرار است اروپا همان راهی را برود که پیشتر آمریکا رفته بود.
تحریم 3 شرکت هواپیمایی کشورمان در حالی انجام شده که پیش از این ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین اعلام کرده بود هیچ اطلاعاتی مبنی بر ارسال موشک از ایران به روسیه وجود ندارد! در همین رابطه سازمان اطلاعات دفاعی اوکراین در گزارشی در پاسخ به پرسشهایی در زمینه ادعای ارسال موشکهای بالستیک ایران به روسیه عنوان داشت: «این سازمان، هیچ اطلاعاتی درباره تامین ۲۲۰ موشک کوتاه برد فتح ۳۶۰ ایران (با حداکثر برد ۱۲۰ کیلومتر) برای روسیه در اوایل سپتامبر ۲۰۲۴ ندارد».
در این گزارش همچنین آمده بود: این دادهها در تناقض با چیزی است که پیش از این در رسانههای اوکراینی به نقل از منابع غربی گفته شده بود که ایران موشکهای فتح ۳۶۰ را بدون پرتابگرهایش به روسیه تحویل داده است.
دیفنس اکسپرس خاطرنشان کرده بود: اطلاعات دفاعی اوکراین تأکید کرد که هیچ اطلاعاتی درباره توافقات بین روسیه با ایران و کرهشمالی درباره تعداد تحویل موشک در ماه و اطلاعاتی درباره تواناییهای تولید موشکهای ایرانی و کرهشمالی ندارد. اروپا در حالی ایران را به اتهام ارسال موشک به روسیه برای استفاده علیه اوکراینی مجازات کرده که خود این کشور (اوکراین) اذعان کرد هیچ اطلاعاتی درباره اتهامات ذکر شده در دست ندارد! این موضوع از برنامه اروپا برای یک تقابل جدید علیه ایران خبر میدهد.
* تحریم کشتیرانی ایران
هنوز مهر تحریمهای هوایی کشورمان خشک نشده بود که اتحادیه اروپایی کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران و همچنین یک فرد و 4 نهاد ایرانی و روسی را هم به لیست تحریمهای خود افزود. دولت انگلیس بر این اساس اعلام کرد هواپیمایی و کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران و یک کشتی باری روسی را به بهانه نقش داشتن در حمایت نظامی ادعایی ایران از روسیه در جنگ اوکراین تحریم کرده است.
در این تحریمها، با توافق تمام ۲۷ عضو اتحادیه اروپایی، هرگونه معامله با کشتیها یا بنادری که برای انتقال پهپاد، موشک، فناوری و تجهیزات ساخت ایران به روسیه استفاده شوند، ممنوع شده است. در متن منتشر شده اتحادیه اروپایی در این باره ادعا شده هرگونه معامله با این بنادر، از جمله بندر امیرآباد و بندر انزلی، به دلیل نقششان در انتقال پهپادها و موشکها و قطعات ایرانی این تسلیحات ممنوع است. به زعم بسیاری از کارشناسان، اتحادیه اروپایی تحریمهایی را به ایران تحمیل کرده که در دوره ترامپ نیز سابقه نداشته است! چرا که اروپا برای نخستین بار خطوط کشتیرانی کشورمان را که بزرگترین ناوگان کشتیرانی خاورمیانه را در اختیار دارد، با ادعای ارسال سلاح به روسیه هدف تحریمها قرار داد.
* همراهی با امارات در موضوع جزایر سهگانه
اما ماجرای دور جدید خصومتهای اروپا با ایران به همین موارد ختم نشد و آنها غیر از مسائل هستهای و اتهام ارسال سلاح از ایران به روسیه، به مسائل دیگری نیز ورود کردند که اساسا ربطی هم به این اتحادیه نداشت. مهرماه اتحادیه اروپایی در بیانیهای مشترک با شورای همکاری خلیج فارس مدعی شد جزایر سهگانه بوموسی و تنب بزرگ و کوچک متعلق به امارات است!
موضعگیری عجیب اتحادیه اروپایی حتی باعث شد برخی رسانههای موسوم به جریان اصلاحطلب که همواره با اغماض به تحرکات غرب نگاه میکنند نیز به این موضعگیری عجیب اتحادیه اروپایی واکنش نشان دهند. یکی از همین رسانهها در این باره نوشت: «اگرچه موضعگیری کشورهای فعال در جامعه بینالمللی نسبت به این موضوع مسبوق به سابقه است، با این حال این نخستین بار است دول خارجی در این باره اقدام به قضاوت و اتهامزنی نسبت به ایران کردهاند؛ مسالهای که ابهامبرانگیز است!».
* ارائه قطعنامه سیاسی در شورای حکام
در اواخر آبان امسال نیز با وجود آنکه گروسی به ایران آمد و در نشست خبری خود با محمد اسلامی، رئیس سازمان انرژی اتمی از مثبت بودن سفرش به ایران و گفتوگو با مقامات کشورمان گفت، اما چند روز بعد از رفتن او از تهران، اتحادیه اروپایی قطعنامهای سیاسی علیه کشورمان به نشست فصلی شورای حکام ارائه داد.
ارائه این قطعنامه که با عدم اجماع اعضای این شورا در نهایت تصویب شد، در حالی بود که رافائل گروسی، دبیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی در ابتدای نشست شورای حکام به صراحت گفته بود: «ایران پیشنهاد من برای عدم گسترش ذخایر اورانیوم غنی شده خود با خلوص ۶۰ درصد را پذیرفت و اقدامات اولیه برای انجام این پیشنهاد را شروع کرده است». این سخنان گروسی به این معنا بود که او به عنوان مدیرکل آژانس (مرجع رسمی و فنی) تایید میکند در این مرحله همکاریهای کشورمان با آژانس بینالمللی انرژی اتمی قابل قبول است و ایران با پیشنهاد مدیرکل آن موافقت و اقداماتی را نیز در این راستا آغاز کرده است. هر چند که او در ادامه سخنان خود افزود: «این شورای حکام است که باید برای صدور یا عدم صدور قطعنامه علیه ایران تصمیم بگیرد».
حالا در جدیدترین پکیج فشار اروپا بر ایران، اعلام شد 3 کشور انگلیس، فرانسه و آلمان به شورای امنیت سازمان ملل اطلاع دادهاند در صورت لزوم آماده هستند مکانیسم موسوم به «واکنش سریع» (ماشه) را فعال کنند.
به نظر میرسد اتحادیه اروپایی اکنون نقشی را در مواجهه با ایران بر عهده گرفته که پیشتر آمریکا آن را بر عهده داشت. اروپا نشان داده در موضوعات کلان بینالمللی مستقل از آمریکا عمل نمیکند و شاید اکنون نیز ماموریتی از طرف دولت بایدن و اسرائیل بر عهده دارد تا تمرکز کشورمان روی موضوعات منطقهای چون جنگافرزوی پیدرپی رژیم صهیونیستی را برهم بزند.
یکی از تحلیلها درباره اقدامات ضدایرانی تروئیکای اروپایی برجام، تلاش برای سوءاستفاده از جنگ مقاومت و غزه و استفاده از اهرم رژیم صهیونیستی علیه ایران است تا تهران را ناچار به پذیرش خواستههای آنان در حوزه هستهای یا منطقهای کند. برخی کارشناسان نیز معتقدند یکی از برنامههای ۳ کشور اروپایی از تشدید اختلافات با ایران، به دردسر انداختن دولت بعدی آمریکاست. در حالی بایدن به دولت زلنسکی مجوز شلیک موشک به خاک روسیه را داده و در حالی بحران سوریه به نقطه جوش و تغییر نظام سیاسی رسیده که ترامپ در چند هفته آتی باید سکان ریاستجمهوری را در آمریکا در اختیار بگیرد.
به نظر میرسد بایدن و دوستان اروپایی او در حال باز کردن پروندههای جدیدی در کل دنیا بویژه در اوکراین و غرب آسیا هستند تا دولت آینده واشنگتن در انبوهی از مشکلات ایجادشده درگیر شود. به هر حال اما مواضع رسمی ایران تاکنون نشان داده در تهران یک تجربه مهم بویژه پس از برجام نزد مسؤولان مذاکرات و پرونده هستهای ایجاد شده است؛ تجربهای که وضعیت کشورهای تروئیکای اروپایی و آمریکایی، نیز مناسبات روسیه و چین و ملاحظات آنها را رصد کرده و نقطه تعادل را در این وضعیت 1+5 پیدا میکند.
ارسال به دوستان
گفتاری از خسرو باقری، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران درباره فلسفه برای کودکان
فبک در گستره تربیت
موضوع بحث «حدود و ثغور فلسفه برای کودکان در گستره تربیت» است. یعنی میخواهیم ببینیم در جریان کلی تربیت آدمی، فلسفه برای کودکان چه جایگاهی دارد و چه کمکهایی میتواند بکند و حدود و ثغورش چیست.
فلسفه برای کودکان در آمریکا دهه 60 میلادی شروع شد. در سالهای دهه 1960 متیو لیپمن شاهد آشوبهای اجتماعی علیه جنگ ویتنام بود. در آن مقطع اعتراض دانشجویان با شور و شوق و گاهی با تخریب همراه بود. لذا لیپمن از نوع اعتراضات متاسف شده بود و به این نتیجه رسیده بود که دانشجویان تفکر یاد نگرفتهاند و اگر آموختن تفکر انجام میشد، دانشجویان اعتراض خود را به صورت دیگری با یک عقبه فکری مطرح میکردند.
در جریان جنگ غزه، اعتراضات در دانشگاه کلمبیا - دانشگاهی که لیپمن آنجا بود و اعتراضات دوره خود را تجربه کرد - برجسته بود. ما شاهد این بودیم دوباره در آمریکا اعتراضات شدیدی به جنگ غزه شد که چرا آمریکا از جنگی ظالمانه پشتیبانی میکند؟ این اعتراضات به دستگیری استادان و دانشجویان منجر شد. اساتید دانشگاه را به خاطر اعتراضی مدنی و بحق با برخورد اهانتآمیز دستگیر میکردند. به نظرم رسید که آن زمان یعنی دهه 60 هم حق با دانشجویان بود که علیه جنگ ویتنام اعتراض کردند. این من را به مفهوم عاملیت انسان میرساند که پروژهام در تحقیقاتم است که انسان در جریان تربیت قرار است عاملی موثر و درست باشد. یعنی عاملیتی که به صورت نهادی و به صورت موجودیت اصلی انسان در فرد وجود دارد، باید مسیر مناسب خود را طی کند.
در این میان تفکر مهم است. تفکر یکی از پایههای اساسی عمل درست است. شکی در آن نیست اما آیا میتواند کل آن باشد؟ نه! لذا اعتراض اجتماعی دیگر اسمش تفکر نیست و اعتراض است و ابعاد خود را دارد. منظور این است که اعتراض، مظهر عاملیت انسان در جامعه است. هر چند فکر کردن در عمل درست بسیار مهم است اما همهاش نیست. «ای برادر تو همه اندیشهای» درست نیست. انسان فقط اندیشه نیست. اندیشه برای عمل است. ما میاندیشیم تا بهتر عمل کنیم و عمل میکنیم تا بهتر زندگی کنیم. در نتیجه میخواهم عرض کنم اگر چه کار لیپمن درباره فلسفه برای کودکان کاری بسیار ارزشمند بوده و هست و میخواهد جایگاه تفکر را در عمل و زندگی انسان بارز کند اما واقعا کافی نیست و در گستره تربیت انسان، تنها بخشی از ماجرا است. لذا نباید مانع عاملیت انسان بشود، بلکه میخواهد مددکار ما باشد و در عین حال بخشی از آن است. این یک نگاه از دور بود که ما میتوانیم جای پروژه فلسفه برای کودکان را در پازل تربیت مشخص کنیم. یکی از بندهای مهم این پازل تفکر است. باید بچهها تفکر را بیاموزند و در عین حال عاملیت انسان ابعاد پیچیدهتری دارد.
ما در قضیه غزه بسیار متاسف شدیم که چطور اصول اساسی انسانی و قانونی را زیر پا میگذارند و با برچسب تروریست، برخی را از صحنه خارج میکنند. یعنی ترور ما آری و ترور شما نه و در این بین ترور خوب و بد ایجاد میشود. این استاندارد دوگانه در وضعیت بشر امروز مشکلی است. اندیشمندان باید درباره آن نقادی و اعتراض کنند؛ اعتراضی که 40 تن از فیلسوفان آمریکا داشتند در این جهت بود. سردسته این معترضان خانم فیلسوفی بود که در عرصه فمینیسم کار میکند و حتی به هابرماس و حمایتش از این ماجرا اعتراض کردند و به لحاظ اجتماعی مقاومت کردند.
ما برای اصلاح زندگی بشری نیاز به تفکر و عمل داریم و بر عمل مبتنی بر تفکر نیاز داریم. از اینجا میخواهم وارد این بحث شوم که حدود و ثغور فلسفه برای کودکان در گستره تربیت آدمی کجاست؟
یکی از معماها در قضیه تربیت به طور کلی و فلسفه برای کودکان به طور خاص، پارادوکس روش و محتوا است. یعنی در تعلیم و تربیت به طور کلی بحث این است که بشر پیشرفت کرده است و آیا باید به این بچهها محتواهای دانشی را یاد بدهیم یا نه؟ برخی سراغ روش میروند و شعار معروف را میگویند که روش صید ماهی را به من بیاموز تا همیشه سیر باشم. ماهی محتوا است. در آمریکا در حوزه وسیع تعلیم و تربیت بر «روش» پافشاری میشود. جان دیویی که یکی از بنیانگذاران این اندیشه بود، روی پدال روش پافشاری میکرد و میگفت به بچهها روش تفکر و روش حل مساله و تفکر را یاد بدهید و کار تمام است.
بعدها جریان تربیتی«progressivism» یا پیشرفتگرایی در آمریکا ایجاد شد. آنها هم روی این موضوع تاکید کردند و محتوا را کنار گذاشتند و بر روش تاکید داشتند. جان دیویی کتابی به نام «experience and education» را در سال 1938 نوشت که اواخر کار او بود. او در این اثر به دنبال انتقاداتی بود که بر پیشرفتگرایی متمرکز بود. انتقادات علیه روشگرایی او جدی شده بود و او در این کتاب به انتقادات پرداخت و گفت پیشرفتگرایی هم اشتباه کرده است. چرا گذشته را فراموش کرده و فقط به زمان حال تکیه میکنند؟ انبان گذشته روی دوش ما است، باید جوری آن را در اختیار قرار بدهیم.
پس در پارادوکس روش و محتوا از یک طرف تاکیدی وجود دارد که سراغ روش برویم. دیویی این را مطرح کرد و لیپمن که از دیویی متاثر است همین کار را انجام داد. فلسفه برای کودکان لیپمن، بیشتر آموزش منطق به کودکان است و بیشتر روش است. ارسطو منطق را به نام روش اندیشیدن درست کرد. حتی وقتی این اثر در میان فیلسوفان مسلمان ترجمه شد نام آن «آلت قانونی» یعنی ابزار کلی اندیشیدن شد. به این معنی که ویژگی ابزاری منطق کاملا مشخص بود. فلسفه برای کودکان لیپمن هم بیشتر آموزش منطق است. یعنی بچهها چطور استدلال کنند و چطور برای استدلالشان با هم گفتوگو کنند و مغالطههای منطقی یاد بگیرند و... . این، جریانی به سمت روش بود.
سمت دوم این پارادوکس این است که به سمت محتوا برویم. در جامعه ما وقتی فلسفه برای کودکان مطرح شد واکنشی ایجاد کرد و آن واکنش این بود که عدهای به جای روش بیشتر سراغ محتوا رفتند، بویژه ما در جامعه، فلسفه اسلامی داریم و ملاصدرا با چه طول و عرضی داریم و مراکزی درست شد و اینها به سمت محتوا رفتند. یعنی گفتند ما این همه حرف فلسفی داریم و باید اینها را به بچهها یاد بدهیم. آن سخنان فلسفه برای کودکان نبود. اینکه به کودکان یاد بدهیم جهانی هست و خدایی هست و باید به سمت خدا رفت و... این فلسفه نیست. این آموزش الهیات یا تربیت دینی است. چون فیلسوفان میاندیشند و در این اندیشه ملاحظه نمیکنند. یعنی چیزی را مفروض و مسلم نمیگیرند، حتی اگر دینی باشد. فلسفه این است: میخواهی بخواه، نمیخواهی نخواه. ما چه چیزی میخواهیم؟ اگر فلسفه میخواهیم، فلسفه تعریفی دارد و تاریخ فلسفه به ما نشان میدهد که یکی از ویژگیهای فکری فیلسوفان این است که چیزی را مسلم نمیگیرند. همه چیز را تا آنجا که ممکن است زیر سوال و زیر اندیشه میبرند، حتی اگر با باورهای دینی آنها تعارض پیدا کند. نمونه بارز آن ابنسینا است. او روزی گفت من به این تناقض رسیدهام که به لحاظ فلسفی معاد جسمانی قابل دفاع نیست. معاد جسمانی یعنی بدن انسانها در آخرت محشور میشود و در بهشت و جهنم با این بدن عذاب میکشند یا لذت میبرند. ابنسینا گفت اعتقاد من سر جای خودش ولی من با استدلال فلسفی نمیتوانم به این برسم. فیلسوف این است و فلسفه این است. فرقی که بین کلام و فلسفه میگذارند همین است که متکلم سعی میکند از باورهایی که دارد دفاع کند، در حالی که فیلسوف از صفر شروع میکند. فیلسوف حتی باورهای مسلم شده جامعه را زیر سوال میبرد، حتی اگر به تعارضی چون تعارض ابنسینا برسد.
در ایران به جوهره فلسفه توجه نشده است. مراکزی که داریم و در حوزه و... هم هست آموزش فلسفه نیست، چون میخواهند باورهای فلسفی یا دستاورد فلسفی معین را به بچهها منتقل کنند. این فلسفه نمیشود، چون مسلمات را تحویل میدهند و بچه باید قبول کند. با این مسیر به فلسفه نمیرسید.
بزرگان ما که به فلسفهای رسیدهاند مثلا ابنسینا که نظامی فلسفی ساختهاند، چطور ساختهاند؟ این را با اندیشهورزی فلسفی ساختهاند. ما اینها را کادربندی و بستهبندی میکنیم و به بچههای معصوم تحویل میدهیم. ما میتوانیم برای این کار داستان بنویسیم و اعتقادات فلسفی معین را به بچهها انتقال بدهیم. اینجا به سمت محتوا غش و روش را فراموش کردهایم. روش اندیشیدن در فلسفه مهم است. لذا هر فیلسوف بارزی را که در نظر بگیرید، با فیلسوفان پیشین جنگیده است و اینطور نبوده که بگوید این چارچوب را قبول میکنم. با نبرد فکری و فلسفی سهمگین و با غولهای بزرگ در گذشته خود جنگیدهاند. ما این مشی را فراموش میکنیم و نتیجهها را تحویل میدهیم. یعنی فرآیند را فراموش میکنیم و نتیجهها را میگیریم و تحویل میدهیم. این فلسفه نیست.
ما در ایران با پارادوکس بین روش و محتوا درگیریم. در تعلیم و تربیت هم این پارادوکس را به طور کلی داریم و در فلسفه کودکان نیز وجود دارد. اینکه در تعلیم و تربیت فقط به بچهها روش تفکر یاد بدهیم کافی است؟ روش به تنهایی استخوانی بدون گوشت و پوست است. این شعار اگر چه زیبا و مشهور است اما غلط است: «اندیشهها را به من نیاموز، اندیشیدن را به من بیاموز». زیبا است ولی مگر میشود بدون آموختن اندیشهها، اندیشهورزی را یاد گرفت؟ امکان ندارد! کدام فیلسوفی را میشناسید که بدون ور رفتن با اندیشهها، روش اندیشیدن را بلد باشد؟! فیلسوفان بزرگ در جنگ سهمگین با فلسفه پیشین درگیر میشوند و حرفهای محتوایی آن را زیر سوال میبرند و در این مسیر فلسفه خود را بنا میکنند. ما ناگزیر هستیم که فرهنگ خود را در تعلیم و تربیت در اختیار بچهها بگذاریم، باید فکری کنیم. نمیتوانیم از محتوای فرهنگی صرف نظر کنیم.
دیویی در کتابش یک اشکال به سنتیها و یک اشکال به پیشرفتگراها میگیرد. به سنتیها میگوید اینها فقط به محتوا چسبیدهاند و روش را فراموش کردهاند، به گذشته چسبیدهاند و حال را فراموش کردهاند. به پیشرفتگراها میگوید آنها گذشته را فراموش کرده و به حال چسبیدهاند، محتوا را رها کرده و روش را چسبیدهاند. او میگوید حال بدون گذشته معنا ندارد. اگر گذشته را پاک کنید چیزی از شما باقی نمیماند. ما گذشته را روی دوش خود حمل میکنیم و این به زمان حال ما متصل است و به آینده معنی میبخشد. باید در تعلیم و تربیت پارادوکس روش و محتوا را بدون حذف یکی آشتی بدهیم. آموزشوپرورش ما به محتوا چسبیده و روش و تجربه را فراموش کرده است.
در فلسفه برای کودکان در ایران یک پاندول داریم و برخی مراکز به دنبال لیپمن فقط روش تفکر را میآموزند و برخی با تکیه بر فلسفه اسلامی محتوای فلسفه اسلامی را در قالب داستان به بچهها ارائه میکنند. این صحیح نیست و فیلسوف درست نمیکند.
به عقیده من راهحل این پارادوکس این است: باید محتواها را ارائه کنیم ولی نه روش تفکر را تعطیل کنیم و نه محتواها را جاودانه کنیم. معلم فیزیک چطور باید در کلاس درس بدهد؟ گیرم این قانونها را نیوتن گفته باشد؟ مگر اینشتین پنبه نیوتن را نزد؟ کوانتم با اینشتین چه کرد؟ دانش در حال پویش است. چرا در کلاسها اینها را منجمد میکنیم و میگوییم همین را یاد بگیرید. در همه زمینهها همین داستان است.
وقتی میگوییم من بر اساس مطالعاتم اینها را فهمیدهام و شاید هم غلط باشد، موتور تفکر روشن میشود. اگر بگوییم علم این است و جز این نیست، موتور خاموش میشود. ما به عنوان معلمانی که میخواهیم محتواهای فرهنگی را در اختیار بچهها بگذاریم باید اینها را به عنوان امور مشروط تا اطلاع ثانوی در اختیار بگذاریم. یعنی بچهها جرات فکر کردن داشته باشند و بتوانند گمان کنند که این علم میتواند اشتباه باشد. اگر بتوانیم روش و محتوا را با هم همراه و قید تا اطلاع ثانوی را اضافه کنیم، این میتواند پویشی را در کلاسهای ما ایجاد کند اگرنه تا زمانی که دانشجو در کلاس نشسته و شما محتوا ارائه میدهید و او دریافتکننده است، نمیتواند فکر کند. جزمیت کشنده فکر است.
نکته دیگر در باب فلسفه برای کودکان مساله گفتوگو است. گفتوگو برای فکر کردن ضروری است ولی نباید تفکر را به گفتوگو کاهش بدهیم. ما در تنهاییمان هم فکر میکنیم. اجماع فکری هم نباید ما را بترساند. باورهای عمومی چه در میان دانشمندان و عموم جامعه و حتی بین فقها باید مورد توجه باشد. یکی از لوازم تفکر این است که فرد بگوید من خودم برای خودم کسی هستم و با این اجماع مخالفم. اجماع یا پارادایمها بعضی وقتها مانع تفکر میشود. فرد میترسد که این بنای باشکوه را که همه قبولش دارند به طور منفرد مورد مخالفت قرار دهد ولی این لازمه تفکر است. متفکران سترگ وقتی اندیشه خود را مطرح کردند با آنها مخالفت شد، آنها را هو کردند و اخراج شدند ولی بعدها آن متفکر مسلط شد و مشخص شد درست میفهمید. بنابراین توجه داشته باشیم در عین حال که گفتوگو مسیر مناسبی برای اندیشیدن است ولی اندیشیدن وابسته به گفتوگو نیست و حتی وابسته به زبان هم نیست. بسیاری از متفکران گفتهاند کودکان پیش از اینکه حرف بزنند و زبان یاد بگیرند، میتوانند فکر کنند. تفکر پیشازبانی خود مقولهای است. چون در گفتوگو زبان کار میکند ولی کودک قبل از زبان میتواند فکر کند.
نکته بعدی مساله تجربه است. تجربه یکی از مفاهیم بسیار مهم و در عین حال مبهم است. درباره تجربه بحث زیاد است. تجربه گاهی در رابطهای متوازن ترسیم میشود به این معنا که من در موقعیتی با مسالهای درگیر هستم و درون و بیرون با هم دادوستد میکنند. مثل ناراحتی از خراب شدن ماشین در سفر که این درون ما است و بیرون ماشینی است که پنجر شده است. به این وضعیت میگویند موقعیت متوازن تجربه، یعنی 2 طرف سابجکتیو و ابژکتیو دارد. دیویی هم این معنا از تجربه را لحاظ میکند که موقعیت در آن مهم است. اگر موقعیت وجود نداشته باشد معنی فرق میکند. بخشی از تجربیات ما اینچنینی است.
اما ریداکشن و فروکاستن همیشه بخشی از مشکلات اندیشه بشر بوده است. یعنی کاهش دادن یک پیچیدگی بر یک موقعیت مشخص یا یک واحد معین. فقط تجربه این شکل را ندارد. برخی از تجربیات ما نامتوازن است، یعنی یک طرف آن که من هستم یک وزنی دارد و یک طرف که من نیستم وزن بیشتری دارد. در عالم فلسفه به این وضعیت تحیر میگویند. برخی فلسفه را اینطور تعریف میکنند که انسان در مواجهه با مسائل و جهان، دچار تحیر میشود. تحیر با حل مساله فرق میکند، تحیر از جنس راز است. مساله قابل حل است اما راز مساله نیست که بتوان آن را حل کرد و باید در مقابلش متحیر شویم.
سقراط که به یک معنی پدر همه فیلسوفان است، میگفت من بر نادانیام علم دارم، بنابراین من داناترین مرد آتن هستم. دیگران بر نادانی خود علم ندارند. در فلسفه این مهم است که انسان بیشتر نادانیاش را درک کند. 2 نوع نادان داریم؛ یکی نادانی که از نادانیاش خبر ندارد که مرخص است اما یک نادانی هم داریم که بعد از دانایی حاصل میشود. یعنی اندیشمندان بعد از اینکه در علم استخوان خرد میکنند، میگویند نمیدانیم. ابنسینا در 18 سالگی گفت من بعد از 18 سالگی چیز جدیدی یاد نگرفتم. او تمام دانش زمانه خود را تا 18 سالگی بلعیده بود اما همین آدم بزرگ میگوید ما اندیشمندان مثل کودکانی هستیم که در کنار یک اقیانوس آببازی میکنیم. اقیانوس کجا و ساحل و آببازی کجا؟! یعنی دانایان بزرگ وقتی به ته دانایی خود میرسند، میبینند این دانایی محدود است و به نادانی خود اعتراف میکنند.
ما باید این تجربه نامتوازن را در فلسفهورزی وارد کنیم و در فلسفه کودکان هم در نظر داشته باشیم که این مساله را چطور میتوان در کودکان مورد توجه قرار داد. ما باید در تصورمان از فلسفه تامل داشته باشیم و فلسفه را فقط به تجربههای متوازن محدود نکنیم.
نکته آخر درباره مفهوم تسهیلگری است که از مفاهیم کلیدی فلسفه برای کودکان است و من با آن هم چالش دارم. در تاریخ تعلیم و تربیت جهان تاکنون دو فاز بزرگ داشتیم. فاز اول معلممحوری بود با شعار خردمندی (معلم) در صحنه. معلم کانون همه چیز است. معلم دانش دارد، معلم دانش میدهد، معلم نمره میدهد، معلم ارزشیابی میکند و همه کارها با معلم است و دانشآموز فقط در معرض است. سپس فاز دومی در جهان شروع شد که نقطه مقابل معلممحوری، یعنی شاگردمحوری بود. شاگرد در کانون قرار میگیرد و یاد گرفتن یا لرنینگ هم در کانون قرار میگیرد. مدرسه یادگیریمحور، جامعه یادگیریمحور و از این واژه «یادگیری» تولید انبوه میشود. شعار هم این است که معلم راهنمایی در کنار است و دیگر در وسط میدان نیست و تنها راهنما است. این وضعیت معلمی را به تسهیلگری تبدیل کرد و جابهجایی صورت گرفت. گویی نقشی جانبی برای معلم در نظر گرفته شد.
من در پروژه عاملیت، رابطه معلم و شاگرد را تحت عنوان تعامل تعریف میکنم که با تسهیل فرق میکند. در تعامل هر 2 طرف جریان عامل هستند و هر 2 با قوت کامل حضور دارند ولی در تسهیل، معلم کمی در حاشیه قرار میگیرد. اگر معلم بخواهد به حاشیه نرود و بعد از آن نمیرد - چون از مرگ معلم صحبت میشود - آیا در آینده معلم خواهیم داشت؟ یا فقط یادگیرنده خواهیم داشت؟ اگر چه من عقیده دارم معلم نامیرا است به این شرط که نقشهای سنتی و از مد افتاده معلمی کنار گذاشته شود. معلم دیگر انتقالدهنده اطلاعات نیست. فاتحه این جریان خوانده شده است. تا دیروز معلمان اطلاعاتی داشتند که بچهها نداشتند و معلم این اطلاعات را میآورد و بچهها تعجب میکردند. امروز اطلاعات زیر دست و پا ریخته است. اگر معلم امروز بخواهد به بچهها اطلاعات بدهد باخته است و این معلم میرا است. معلم باید نقشهای جدیدی برای خود تعریف کند. آن نقشها باید فراتر از اطلاعات یافتن و اطلاعات دادن باشد.
در فلسفه برای کودکان با کلیدواژه تسهیل مشکل داریم و باید به جای آن تعامل را قرار بدهیم. این صحبت برای این بود که در عین حال که برای فلسفه برای کودکان ارزش میدهیم اما مقدسسازی نکنیم. تفکر ایجاب میکند بازاندیشی درباره همه چیز داشته باشیم. پروژهای شروع شده و کسی شروع کرده و هیچ تقدسی ندارد. نباید خود را به کارگزار و مجری تبدیل کنیم. این روش مخالف فلسفیدن است. لذا معلم ایرانی و فیلسوف ایرانی باید ابداعگر باشد. فلسفه برای کودکان نمونه خوبی است و باید به آن نگاه کنیم و محسناتش را حفظ کنیم ولی خودمان هم باید ابداع کنیم. فیلسوفان واقعی اندیشههای ناب و نو دارند. اگر کسی نداشته باشد شارح است و با فیلسوف فرق دارد. بسیاری که اسم فیلسوف دارند، فیلسوف نیستند بیشتر شارح هستند و اندیشه کسی را توضیح میدهند.
ارسال به دوستان
«وطن امروز» از ضعف در اجرای مولدسازی داراییهای دولت گزارش میدهد
چالههای کسری بودجه
* دولت در حالی ۵۰۰ همت برداشت از صندوق توسعه ملی در بودجه را پیشبینی کرده که داراییهای راکد زیان میسازند
گروه اقتصادی: یکی از مهمترین چالشهای دولت برای سال آینده کسری بودجه است. به همین دلیل دولت پیشدستی کرده و در لایحه بودجه برداشت ۵۰۰ هزار میلیارد تومانی از صندوق توسعه ملی را گنجانده است اما این مساله نیز نمیتواند چالش کسری بودجه را به طور کامل برطرف کند، چرا که برداشت از صندوق توسعه ملی نیز نوعی استقراض محسوب میشود. به همین دلیل احتمالا دولت مجبور خواهد شد به استقراض از نظام بانکی پناه ببرد یا اینکه انتشار اوراق یا طرح مولدسازی داراییها را اجرا کند.
البته دولت بتازگی در راستای به جریان در آوردن سرمایههای راکد نیز اقداماتی را در دستور کار قرار داده است به طوری که معاون اول رئیسجمهور در سیونهمین جلسه هیات عالی مولدسازی، دستور تهیه گزارشی جامع از میزان درآمدهای حاصله و ارزیابی نقاط قوت و ضعف مولدسازی را صادر کرد. محمدرضا عارف تأکید کرد: «باید سازوکارهای تشویقی معرفی شود تا وزارتخانهها و دستگاههای دولتی، رغبت بیشتری به مولدسازی املاک مازاد خود داشته باشند». بر اساس گزارشی که کمیته مولدسازی داراییها پیش از این در سال ۱۴۰۲ اعلام کرد، حدود ۷۰۰ هزار میلیارد تومان ارزش داراییهای مازاد کشور است که میتوان از طریق مولدسازی داراییها آن را واگذار کرد. با توجه به این دادهها حال پرسش این است: چرا طرح مولدسازی داراییها در ایران اجرایی نمیشود؟
در جریان بررسی لایحه بودجه سال ۱۴۰۴، رئیس مجلس شورای اسلامی حکم مربوط به سازوکار تسویه بدهیهای دولتی از طریق مولدسازی را به کمیسیون تلفیق بودجه ارجاع داد. بر اساس این لایحه، متقاضیان خرید داراییهای دولتی که دارای طلب قطعی از دولت هستند، میتوانند ضمن پرداخت درصدی نقدی از معامله، باقیمانده مبلغ را با مطالبات خود از دولت تهاتر کنند. این اقدام شامل سازمان تأمین اجتماعی، نیروهای مسلح، صندوقهای بازنشستگی و برخی دیگر از نهادها میشود.
هرچند این اقدام نوعی واگذاری ناکارآمد محسوب میشود و بنگاههای اقتصادی به جای خصوصیسازی، خصولتیسازی میشوند اما میتواند به عنوان یک راهکار برای حل چالش کسری بودجه دولت محسوب شود. به عبارت دیگر، دولت به جای اینکه بدهیهای خود را از طریق منابع خزانه تسویه کند، با واگذاریها صاف میکند.
مولدسازی به معنای واگذاری و خصوصیسازی موسسات یا اموال کمبازده و بیبهره با هدف استفاده مجدد و بهینه از آنهاست. این طرح که با پیشنهاد قوای سهگانه و تأیید رهبر معظم انقلاب اجرایی شد، با چالشهای متعددی مواجه شده است. هدف اصلی مولدسازی، فروش اموال مازاد دولتی برای تأمین منابع درآمدی بود اما به دلیل مقاومت دستگاهها در برابر اجرا، به نتایج مطلوبی نرسیده و حاشیههای متعددی پیرامون آن ایجاد شده است.
شهباز حسنپوربیگلری، نماینده مجلس شورای اسلامی در گفتوگو با «وطن امروز» در این باره گفت: «طرح مولدسازی داراییها با آنکه مربوط به داراییهای راکد و کمبازده است، با این حال دولت برای اجرای آن چندان جدی نیست به طوری که تاکنون ۱۰ درصد اجرایی شده است، در حالی که این داراییها بهرهوری چندانی ندارند و حتی برخی از آنها برای دولت هزینهساز هستند».
او افزود: «به طور قطع واگذاری این داراییها میتواند کسری منابع را تا حدودی جبران کند. از طرف دیگر این داراییهای مازاد که هماکنون راکد ماندهاند یا بهرهوری چندانی ندارند، میتوانند به چرخه صنعت اقتصاد کشور کمک کنند. به همین دلیل اجرای مولدسازی داراییها باید در دستور کار قرار بگیرد».
در حال حاضر مولدسازی داراییها با ۲ چالش بزرگ مواجه است؛ نخست اینکه بسیاری از مدیران سازمانها و دستگاههای دولتی با واگذاری داراییها موافق نیستند و این مساله جای سوال دارد مدیری که چند صباحی در این سازمان یا دستگاه دولتی خدمت میکند و بعد به دایره و اداره دیگری منتقل میشود، چرا باید با واگذاری داراییهای راکد مخالفت کند؟ از طرف دیگر وظیفه دستگاههای نظارتی در برخورد با این مدیران چیست؟
دومین چالش در مولدسازی داراییها واگذاری غیرشفاف و حتی به افراد فاقد صلاحیت است. برای نمونه برخی بنگاههای اقتصادی متعلق به بانکهای دولتی و... که در سالهای گذشته واگذار شدهاند، بعد از مدتی تعطیل شدند. به عبارت دیگر، این واگذاریها عمدتا با قیمت واقعی انجام نمیشود و فرد خریدار بعد از مدتی، دارایی بنگاه اقتصادی را به فروش میگذارد و عمدتاً سودهای کلانی نیز از این مسیر به جیب میزند. بنابراین حیات یک بنگاه اقتصادی بعد از واگذاری به این مساله گره خورده که چقدر با قیمت واقعی واگذار شده است. در صورتی که قیمتگذاری آن با نرخ روز انجام شده باشد، تنها افرادی که در همان حوزه فعالیت دارند یا به دنبال فعالسازی همان واحد تولیدی هستند، پای کار میآیند. دولت نیز میتواند با حمایت از این بنگاهها در مرحله بعد کمک کند تا خریدار با توسعه فعالیت خود، اشتغالزایی را در دستور کار قرار دهد.
از سویی یکی از چالشهای بزرگ بودجه در سالهای اخیر، بیشبرآوردی بخشهای درآمدی بوده است. مولدسازی داراییهای دولت یکی از این موارد است که به طور عملی به نتایج قابل قبولی نرسیده است. در لایحه بودجه سال آینده پیشبینی شده از محل مولدسازی داراییهای دولت و واگذاری سهام شرکتهای دولتی، ۱۲۲ هزار میلیارد تومان منابع حاصل شود اما احتمالا ۷۰ هزار میلیارد تومان از این منابع محقق نخواهد شد.
بر اساس گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، کسری بودجه با متغیر بودجه تملک داراییهای سرمایهای رابطه منفی دارد. افزایش کسری بودجه، فشار برای تأمین منابع ناپایدار را افزایش داده و منجر به واگذاری داراییهای سرمایهای میشود. این واگذاریها ممکن است ارزش داراییها را کاهش داده و درآمدهای حاصل از آنها را نیز تعدیل کند. در صورت مدیریت صحیح داراییها و کاهش کسری بودجه، امکان اختصاص بودجه تملک داراییهای سرمایهای افزایش مییابد و به تبع آن ارزش و درآمدهای حاصل از داراییها نیز افزایش مییابد.
***
چالشهای دولت در اجرای مولدسازی داراییها
هوشنگ فروغمنداعرابی، کارشناس اقتصاد در این باره بیان کرد: «مولدسازی داراییهای دولت به جایگاه واقعی خود نرسیده است. مهمترین دارایی ارگانها و وزارتخانههای دولتی، املاک و زمینهای آنهاست که واگذاری آنها با چالشهای متعددی مواجه بوده است. این داراییها برای توسعه شهری و کاهش قیمت مسکن مورد نیاز است اما مقاومت دستگاهها در واگذاری آنها، یکی از چالشهای اصلی عدم اجرای آن بوده است».
موضوع مولدسازی داراییها به این دلیل دارای اهمیت است که پروژههای مسکن ملی که باید برای ۴ میلیون واحد زمین تأمین میکرد، تنها توانست برای حدود ۲ میلیون و ۶۰۰ هزار واحد زمین تأمین کند، چرا که بخشی از این زمینهای راکد در حومه شهر مربوط به وزارتخانهها و سازمانهایی بود که از واگذاری آنها خودداری کردند. بنابراین اجرای مولدسازی داراییهای دولت با چالشهای متعددی مواجه است اما با اصلاح ساختارها و شفافسازی در اجرا، این فرآیند میتواند به تحقق اهداف کلان اقتصادی و کاهش بار مالی دولت کمک کند. توجه به مدیریت صحیح داراییها و کاهش کسری بودجه نیز از عوامل مؤثر در موفقیت مولدسازی است.
مهراد عباد، عضو هیات نمایندگان اتاق تهران در این باره گفت: «مشکلاتی مانند کاهش بهرهوری منابع، همکاری نکردن دستگاههای مختلف با دولت و نبود ساختار حقوقی مناسب از دلایل عدم موفقیت مولدسازی است. دولت باید داراییهای ارزشمندی را در قالب به فروش رساندن داراییهای مازاد استفاده کند».
در حالی که خصوصیسازی به عنوان ابزاری برای کوچکسازی دولت و افزایش کارایی اقتصادی مطرح شد، ارزیابیها نشان میدهد تنها حدود ۱۱ درصد خصوصیسازیها به طور واقعی و مطابق اهداف اولیه تحقق یافتهاند. این امر بیانگر آن است که بخش عمدهای از فرآیند خصوصیسازی یا به نهادهای شبهدولتی واگذار شده یا با مشکلات اجرایی مواجه
بوده است.
آرمان خالقی، عضو هیأتمدیره خانه صنعت، معدن و تجارت در گفتوگو با «وطن امروز» درباره اهمیت چگونگی اجرای طرح مولدسازی داراییها گفت: «به طور قطع یکی از مهمترین چالشهای واگذاری بنگاههای دولتی این است که به بخش خصوصی واقعی و افراد دارای صلاحیت واگذار شود، چرا که در سالهای گذشته برخی بنگاههای دولتی به جای خصوصیسازی، خصولتیسازی شدهاند. این مساله به این دلیل اتفاق میافتد که مدیران دولتی به بنگاهها به عنوان حیاط خلوت خود نگاه میکنند. به همین دلیل است که دیده میشود بسیاری از دولتیها بعد از اینکه بازنشست میشوند، سر از این بنگاههای اقتصادی درمیآورند».
وی افزود: «مهمترین مشکل این نوع واگذاری این است که مدیران دولتی به دنبال بهرهوری و سودآوری بنگاههای اقتصادی نیستند. به همین دلیل دیده میشود همین بنگاههای خصولتی بعد از مدتی به چالش میخورند و حتی ورشکسته میشوند. از آنجا که دولت هزاران میلیارد تومان هزینه میکند تا اشتغالزایی کند، نباید با واگذاری نادرست، باعث به از دست رفتن منابع کشور و بیکاری عدهای شود. بنابراین با اجرای خصوصیسازی با روش درست بسیاری از مشکلات حل میشود».
طبق اعلام سازمان خصوصیسازی، تنها ۱۱ درصد خصوصیسازیها مربوط به بخش خصوصی واقعی بوده و ۸۹ درصد واگذاریها مربوط به نهادهای غیردولتی و نهادهایی با اتصال به حاکمیت بوده است که به دلیل عدم تعریف قانونی به آنها خصولتی اطلاق میشود. عبدالناصر همتی، وزیر اقتصاد نیز گفته بود طی ۲۳ سال خصوصیسازی در کشور، ۱۱ درصد به بخش خصوصی و ۲۹ درصد به نهادهای عمومی تعلق داشته و ۵۶ درصد نیز رد دیون بوده است. به طور کلی میتوان گفت خصوصیسازی در کشور عملا تحقق نیافته است.
در سالهای گذشته یکی از بخشهایی که همواره به جای رد دیون، بنگاههای دولتی را در اختیار گرفته، سازمان تأمین اجتماعی بوده است. این سازمان به دلیل اینکه باید بتواند حقوق بازنشستگان را تأمین کند، اهمیت بالایی دارد که چه بنگاههایی را در اختیار میگیرد. به عبارت دیگر، اگر این سازمان به جای مطالبات خود از دولت، بنگاههای غیراقتصادی را در اختیار بگیرد، عملا به فرآیند ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی کمک کرده است. بنابراین دولت به جای اینکه همواره تلاش کند داراییهای مازاد خود را به خصولتیها واگذار کند، باید تلاش کند در فضای واقعی این داراییها را واگذار کند.
***
مقاومت سازمانهای دولتی در برابر کاهش تصدیگری
در شرایط محدودیتهای جدی مالی، مولدسازی داراییها به یکی از راهکارهای تأمین مالی دولت تبدیل شده است. این راهکار شامل فروش یا بهرهبرداری بهتر از داراییهای بلااستفاده دولتی است. با این حال، اجرای این سیاست چالشهایی دارد؛ از جمله شفاف نبودن فرآیند واگذاری، احتمال تبدیل مولدسازی به ابزاری برای درآمدهای کوتاهمدت و خطر واگذاری داراییهای ملی به گروههای خاص بدون رقابت شفاف.
اجرای مولدسازی با چالشهایی همراه بوده، البته در دولت قبل تا حدودی پیش رفت. در دولت جدید نیز به نظر میرسد وزارت اقتصاد بر جلوگیری از بنگاهداری بانکها و واگذاری بنگاههای زیرمجموعه بانکی تمرکز کرده است. یکی از اهداف کلیدی دولت در سیاستهای کلان اقتصادی، کاهش تصدیگری و خروج از بنگاهداری است. عبدالناصر همتی، وزیر اقتصاد اعلام کرد «امسال آخرین سالی است که بانکها بنگاهداری میکنند و سال آینده باید دوره بنگاهداری بانکها تمام شود. در واقع بانکها باید درآمدهای غیرمشاع داشته باشند و روش کسبوکار خود را تغییر دهند». این به معنای واگذاری داراییهای بانکهای دولتی است. در شرایط کنونی این بانکها داراییهای زیادی در اختیار دارند که بخشی از آنها حتی زیانده هستند.
با وجود این اظهارات وزیر اقتصاد، خروج بانکها از بنگاهداری با چالشهایی مانند مقاومت احتمالی بانکها روبهرو خواهد بود، چراکه در سالهای گذشته برخی بانکها با وجود ناترازی و عدم کفایت سرمایه، داراییهای خود را واگذار نکردهاند. حتی رئیس کل بانک مرکزی نیز تهدید کرده در صورتی که این بانکها داراییهای خود را واگذار نکنند، مجوز آنها ابطال میشود.
خروج بانکها از بنگاهداری یکی از اهداف مورد تأکید در سالهای گذشته بود و با وجود موانع موجود، خصوصیسازی واقعی و مولدسازی داراییها همچنان از ضرورتهای اقتصادی ایران محسوب میشود. با اصلاح ساختارها و شفافسازی در اجرا، این فرآیندها میتواند به تحقق اهداف کلان اقتصادی و کاهش بار مالی دولت کمک کند. باید دید وزارت اقتصاد در این دوره تا چه اندازه میتواند در این مسیر به طور مؤثر قدم بردارد.
ابهام در توانمندی بخش خصوصی برای مدیریت مستقل، همواره بهانه بنگاههای دولتی برای واگذاری داراییشان بوده است. این در حالی است که با واگذاری، شفافیت در هلدینگهای دولتی افزایش مییابد، چرا که بسیاری از این هلدینگها با سرمایهگذاری تودرتو شرایطی را به وجود آوردهاند که عملاً واگذاری دارایی آنها ممکن نیست. نمونه این مساله را میتوان در خودروسازیهای دولتی دید. 2 خودروساز بزرگ کشور با تشکیل شرکتهای متعدد و جابهجا کردن سهام بین شرکتهای زیرمجموعه، عملا شرایطی را به وجود آوردهاند که خصوصیسازی صنعت خودرو ممکن نیست، مگر اینکه ابتدا تودلیهای این 2 خودروساز تعیینتکلیف شوند و بعد از آن واگذاری 2 خودروساز اجرایی شود.
بنابراین دولت برای رفع مشکل کسری بودجه خود ابتدا باید چالشهای مولدسازی داراییها را حل کند و بعد از آن به دنبال واگذاری در یک محیط سالم و با حضور ناظران باشد تا این داراییها در مسیر بهرهوری و کمک به اقتصاد کشور واگذار شوند.
ارسال به دوستان
نگاه
دشمن روانشناس
الهام قاجار: حکومتهای مردمی و خداباور همواره سد بزرگی سر راه منافع امپریالیسم جهانی بودهاند. انقلاب ایران در بین تمام جنبشهای مردمی وجههای متمایز و نقشی کلیدی بازی کرد؛ حکومتی مردمی که مستضعفان بزرگترین حامیانش بودند و اداره امور بر مبنای قوانین الهی است؛ دمیدن روحی به مردمان زیر یوغ استکبار که آنها را جانی نو بخشید تا مردانه از مرزها و موجودیتشان دفاع کنند و نه شرقی، نه غربی را فریاد برآورند. چنین انقلابی بیشک تهدیدی وجودی برای حکومتهای استکباری محسوب میشود و بیشک باید منتظر ضربههای تلافیجویانه آنها بود. انقلاب که حالا بعد از 40 و چند سال در منطقه ریشه دوانده و جریان مقاومت را به عنوان هویتی فراملیتی برای دلباختگان مسیر عزت و آزادگی پدید آورده، با دشمنی در جنگ است که تمام این سالها پا به پای او رشد کرده و برای شکستن کمرش به هر وسیلهای متوسل شده. به نظر میرسد یکی از مهمترین حربههای او جنگ سرد یا عملیاتهای روانی است. احتمالا در اتاق فکرهای تخصصی به رفتارشناسی مردم کشورهای منطقه پرداختند و طبق الگوی تحلیلی اهداف جنگهای روانی خود را برنامهریزی میکنند. یکی از نکات جالبی که نویسنده این یادداشت در مطالعات تخصصی روانشناسی به آن برخورده، مسالهای با عنوان خطاهای شناختی یا cognitive distortions است. با وجود خطای شناختی امکان تفکر انتقادی و استدلال منطقی از بین میرود و فرد در روش تجزیه و تحلیل اطلاعات و رسیدن به نتیجهگیری دچار آشفتگی و خطا میشود. یعنی زنجیره عقلانی ذهنی که بر مبنای اصول اخلاقی، منطق، علم، فرهنگ و دین در مسیر رشد و تربیت شکل میگیرد، دچار اعوجاج و درهم شکستگی میشود. با نگاهی دقیق میتوان ردپای این خطاها را در بسیاری از تحلیلهای مردمی و حتی جامعه نخبگانی بویژه مردم سوریه این روزها مشاهده کرد. در واقع خطای شناختی که مشاوران و درمانگران پس از شناسایی آن به عنوان علت اصلی بسیاری از مشکلات اقدام به ایجاد بینش و رفع آن در فرد میکنند، ابزارهای کاربردی غرب برای استیلای ذهنی بلوک شرق است. هدف مدیریت جنگ با ابزارهای روانشناختی و سلطه بر افکار مردم است. ایجاد شکاف بین حاکمیت و مردم، تحریک دلخواه روانی مردم، جهتدهی فکری و ایجاد سوگیریهای مطلوب، ایجاد نارضایتی، برانگیختن خشم تودهها و جهتدهی به این خشم، القای ناامیدی و در نهایت شوراندن مردم برای آشوبهای داخلی همگی اهدافی است که با ابزار روانشناسانه ایجاد خطای شناختی محقق خواهند شد.
به تعدادی از این خطاهای شناختی اشارهای کوتاه میکنم.
۱- «حذف رویدادهای مثبت» که در آن فرد تمرکزش تنها بر نکات منفی و آزاردهنده جلب و نکات مثبت از دایره اطلاعات تحلیلیاش خارج میشود.
۲ - «تمرکز بر آخرین اطلاعات» که فرد را از تاریخ و حوادث گذشته منفک میکند و شواهد را در زمان بسیار نزدیک جستوجو میکند و ارتباط بین رخدادها با گذشته را از بین میبرد و امکان عبرتآموزی کم میشود.
۳ - «فاجعهسازی» که باعث میشود فرد بدترین نتیجهگیری را به عنوان نتیجه معقولانه بپذیرد. در این نگاه مدام پیشبینی میشود که با هر اتفاق کوچکی بدترین پیامدها انتظار فرد را میکشد.
۴ - «بزرگنمایی یا تصمیم افراطی» که در آن فرد با این کلمات بسیار کار میکند: همیشه، هرگز، همه، هیچ. نوعی نگاه اغراقآمیز به مساله و درنظر نگرفتن حد میانه و اعتدال و معقول برای مسائل است.
۵ - «نتیجه گیری شتابزده» که باعث میشود فرد بدون بررسی منابع و جمعآوری اطلاعات کافی و با روشهای منطقی نتیجهگیری کند.
۶ - «استدلال احساسی» که جایگزین کردن تفکر احساسی بویژه احساس خشم با تفکر منطقی و عقلانی است. در این روش فرد از لحاظ احساسی تحریک میشود و طبق همان احساس نتیجهگیری میکند.
۷ - «مقایسه ناعادلانه» که در آن فرد بدون در نظر گرفتن شرایط زیستی و موجود با یک ملاک همگانی مسائل را مورد سنجش قرار میدهد و به تفاوتهای بسیار انسانها و جوامع و شرایط مختلفی که منجر به یک نتیجهگیری خاص برای هر کدام میشود توجهی ندارد.
8 - «تفکر کلیشهای» که در آن فرد از قبل مورد هجوم قالببندیهایی قرار گرفته که نحوه تصمیمگیری را مشخص میکنند. اطلاعات جدید وارد یکی از این قالبها میشود و همان خروجی موجود از آن حاصل میشود. در اصل فرد فاقد قدرت تحلیلهای جدید و تفکر خلاقانه یا نقادانه میشود.
۹- «وارونهسازی» که در آن فرد واقعیتها را برعکس تحلیل میکند. خوب جای بد و بد جای خوب را میگیرد، البته این خطا میتواند حاصل تاثیر متمادی چندین خطای سبکتر طی سالهای مختلف باشد که در نهایت با تلاقی یکدیگر به وارونهسازی حقیقت میانجامد.
۱۰- «فرافکنی» که در این خطا فرد نمیتواند ارتباط وقایع را با عامل اصلی آن بیابد. در پیدا کردن مقصر دچار مشکل میشود و نمیتواند
اشتباهات یا انتخابها را درست ریشهیابی کند. مسائل را به دلایل بیربط مربوط میکند و عامل اصلی برایش مجهول میماند.
۱۱- «برچسبزنی» که پیشفرضها و روایتهایی است که تمام هویت و شخصیت یک فرد یا جریان را در یک عبارت خلاصه میکند که میتواند مانع ورود به عرصه شناخت کامل آن فرد یا موضوع توسط مخاطب و دلزدگی و واپسروی شود.
خطاهای دیگری نظیر «اعتماد به نفس بیش از حد»، «خطای نقطه کور»، «پیشگویی درباره اتفاقات آینده»، «اثر هالهای» و «اثر طعمه» نیز از همین قبیل هستند. آنچه پرواضح است تجهیز سربازان جنگ روانی دشمن به این ابزارهای شناختی است. با یک رصد غیرحرفهای هم میتوان چرخه ایجاد نارضایتی، استفاده از ابزارهای شناختی، به وجود آوردن خشم، استفاده مجدد از ابزارها برای جهتدهی و فرافکنی سوبژه خشم تا رسیدن به مرز وارونهسازی کامل را در سرنوشت مردم سوریه دنبال کرد. رقص و شادمانی ملتی که مرگ سرزمینشان را در کمتر از یک هفته شاهد بودند خود گواه این وارونهسازی و قدرت ابزار شناختی است.
هر چند بزودی با چشیدن طعم واقعیت مسیرهای ذهنی ساختهشده از نو اصلاح میشوند و ممکن است این بار با درک تحمیق و استعمار ذهنی، جهشهای مثبتی در نگرش آنها به وجود بیاید. هزینههای تحمیلی بر ملتها در پی استفاده از این سلاح روانی میتواند بسیار سنگین باشد. آنچه واضح است نیاز مبرم به تبیین این سلاح چندمنظوره روانشناسانه به مردم با مثالهای واضح و ملموس برای کاهش هزینههای احتمالی آن در آینده و تمرکز بر تفکر انتقادی به عنوان پادزهر آن است. تمرین افکار عمومی برای تلاش بر درست دیدن صحنه حوادث، دقت در منابع دریافت اطلاعات، بازنگری در مسیرهای پردازشی اطلاعات و نحوه تجمیع گزارههای منطقی و نتیجهگیری و بزرگنمایی خطاهای هفدهگانه شناختی میتواند کمک بسزایی در خنثیسازی عملیات روانی دشمن داشته باشد. با توجه به کمهزینه بودن و پشتوانه ساختار فیزیولوژیکی مغز به صورت طبیعی، در صورتی که این مساله در فضایی بدون جبههگیری سیاسی و فکری انجام شود میتواند نتایج مثمرثمری به همراه بیاورد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|