|
انقلاب اسلامی و بنبست تمدن غربی
پایانی بر پایان تاریخ
رضا مهریزی*: «فرانسیس فوکویاما» فیلسوف آمریکایی- ژاپنی متولد 1952 است. وی که فعلا در ایالات متحده مشغول به فعالیت آموزشی و پژوهشی است، نویسنده کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان» و به خاطر نظریهپردازی درباره پایان تاریخ معروف است. فوکویاما در کتاب فوقالذکر که سال 1992 منتشر شد این نظریه را مطرح کرد که در حال حاضر و پس از فروپاشی نظام کمونیستی شوروی، نظام لیبرال- دموکراسی به صورت نظامی غالب و یکهتاز درآمده و همه کشورها دیر یا زود در برابر عظمت و سیادت آن سر تسلیم فرود خواهند آورد و راه آن را پیش خواهند گرفت. در واقع فوکویاما معتقد است لیبرال- دموکراسی آخرین حد تلاشهای بشر برای نظامسازی است و تصور نظامی بهتر و کارآمدتر از این نظام، تصوری باطل است. البته باید توجه داشت که فوکویاما در نظریه پایان تاریخ خود متاثر از اندیشههای «هگل» فیلسوف بزرگ آلمانی است. خوب است بدانیم در نگرش هگل به فلسفه، تاریخ نقش محوری دارد و از نظر وی فلسفهای که تفسیر تاریخ نباشد، فلسفه نیست. به باور هگل، تاریخ جهان، راه و پایانی دارد که تابع عقل مطلق است. از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی از آزادی یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خودآگاهی آزادی است که با دیالکتیکی 3 پایه (تز، آنتیتز و سنتز) جلو میرود. هگل تاریخ جهان را بر حسب آزادی یک فرد، برخی افراد یا کل افراد، به 3 دوره اصلی (شرقی، کلاسیک و ژرمن) تقسیم میکند. حرکت روح یا عقل از شرق آغاز میشود. به نظر هگل، شرقیان تنها یک تن را آزاد میدانستند و آن یک تن همان فرمانروای خودکامه است. روح سپس در دومین مرحله خود به یونان میرسد. هگل عقیده دارد هرچند یونانیان در مقایسه با شرقیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است، آزادی واقعی در مرحله سوم یا قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور میرسد که در واقع میراثدار یونانند؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولتهای ژرمن به خودآگاهی میرسد و استقلال و اختیار خویش را در مییابد و در مدارج کمال سلوک میکند. البته این کمال پایانی روح در غرب رخ میدهد و شرق و دیگر نقاط جهان در آن دخلی ندارند؛ در واقع تمدن غرب پایان تمام توانایی فکری و فلسفی بشر و نیز خاتم آمال و آرزوهای انسان است و تمام بشریت دیر یا زود به درستی و حقانیت تمدن غربی معترف و مذعن میشوند و راه و روش آن را پیش خواهند گرفت. این مختصری از نظر فوکویاما و نیز فلسفه تاریخ هگل بود که چون بسیار معروف و مطرح است، ما به همین مقدار بسنده میکنیم. اما فلسفهای دیگر نیز وجود دارد که متاثر از اندیشههای اسلامی و ایرانی است. در این دیدگاه که به جهت بدیع بودن آن، مفصلتر درباره آن بحث میکنیم، ابتدا هستی از دو جهت جدا شده و مورد تتبع قرار میگیرد: یکی جهت عمودی و دیگری جهت افقی. برای توضیح جهت عمودی، پیشتر لازم است میان دو اصطلاح تفاوت نهیم و آن اصطلاح «موجود بودن» و اصطلاح «وجود داشتن» است. در این تفکر، موجود بودن به معنای داشتن «قابلیت ایجادپذیری» تلقی میشود و وجود داشتن، به معنای برخورداری از « قادریت ایجادنمایی» است. در این جهاننگری، هستی از جهت عمودی به 3 مرتبت تقسیم میشود: یکی مرتبت موجودیت محض است که پایینترین مرتبت است و جماد و نبات و حیوان در آن جای میگیرند. آنان که در این مرتبتند این ویژگی را دارند که تنها موجودند ولی وجود ندارند. یعنی صرفا در عالم هستند و ایجاد را میپذیرند بیآنکه خود بتوانند ایجادی کنند (البته ایجادنمایی حیوان از نبات و نبات از جماد بیشتر است اما از آنجا که این ایجادنماییها نه خودآگاهانه است و نه چشمگیر، همه آنها را در یک مرتبت مینهیم). دیگر مرتبت که در واقع بالاترین رتبه از نظر شأن و شرف است، مرتبت وجودیت محض است که همانا ذات رازآمیز خداست. ذات رازآمیز خدا، در هستی، موجود نیست و ایجاد نمیپذیرد، بلکه فقط وجود دارد و ایجاد میکند. مرتبتی که میان موجودیت محض و وجودیت محض است، مرتبت مردمی است که هم موجود است، یعنی قابلیت ایجادپذیری دارد و هم وجود دارد یعنی قادریت ایجادنمایی دارد. ایجادنمایی مردمی در 2 اقلیم صورت میبندد: «اقلیم موجودیت برونذات» و «اقلیم موجودیت درونذات». توضیح آنکه از آنجا که مردمی، هم موجود است و هم وجود دارد پس 2 ساحت دارد و نیز از آنجا که مظهر تمام اسما خداست پس 2 اسم دارد: اسم جلالی که مذنب و طغیانگر است و اسم جمالی که مذعن و توبهگر است. مردمی با اسم جلالیاش که اسم اصلی است در اقلیم موجودیت برونذات ایجاد میکند و با اسم جمالیاش که اسم تبعی است در اقلیم موجودیت درونذات ایجادنمایی میکند (البته مردم برای ایجادنمایی محتاج به ساحت خیال است؛ به عبارت دیگر مردم ابتدا آنچه را که اراده ایجادش را کرده باید در ساحت خیال، تخیل کند و آنگاه ایجادش کند). به هر روی باید دانست ایجادنمایی بنیادیترین ویژگی مردمی است اما اینکه مردمی با اسم جلالیش که اسم اصلی است، در اقلیم موجودیت برونذات ایجادنمایی کند یا با اسم جمالیش که اسم تبعی است، در اقلیم موجودیت درونذات ایجادنمایی کند و نیز اینکه شکل ایجادنماییاش چگونه باشد، وابسته به هر شخص مردمی است (هر آنچه شخص مردمی ایجاد کند، همه برآمده از شاکله وجودی خاص آن شخص است که با دیگر اشخاص مردمی متفاوت خواهد بود، بنابراین هر شخص مردمی بر اساس ارادهای که به تشخص شاکله خود در بستر روابط رقابتآمیز با دیگر شاکلهها دارد، به ایجادنمایی دست مییازد، از این پدیده پیچیده میتوان با عنوان «رقابت در برقراری ارتباط معطوف به تشخص» یاد کرد). در واقع اگر مردمی هر چقدر بیشتر در هر دو اقلیم ایجاد کند، بدین ترتیب بر مردمیت خود نیز افزوده است. از این منظر مردمیت امری ذومراتب شمرده میشود که ناکاملترین مردمها کسی است که ایجاد اندکی کند یا در یک اقلیم ایجاد کند و کاملترین مردمها و شبیهترین آنها به خدا کسی است که بیشترین ایجاد را در هر دو اقلیم کند و چنین مردمی است که نمود اسمالاسما و مظهر اسم اعظم خداست. ایجادنمایی مردمی اگر تنها یا بیشتر در اقلیم موجودیت برونذات صورت بندد درست است که موجب تنوع و تکثر ایجادنماییها در اقلیم برونذات میشود اما این عارضه را دارد که موجب حرص و دگرخواری و به تبع آن بیکس و کاری و به تبع آن روی آوردن به سکر و سکس میشود. و اگر ایجادنمایی مردمی تنها یا بیشتر در اقلیم موجودیت درونذات صورت بندد، درست است که موجب تعمیق و وحدت ایجادنمایی در اقلیم درونذات میشود اما این ضرر را دارد که موجب بیشور و شوقی و به تبع آن حسرت عصیان و به تبع آن روی آوردن به صوم و صلات میشود، بنابراین آن ایجادنمایی شایسته است که به طور متعادل و متوازن در هر دو اقلیم صورت بندد. در این صورت نظامی حق و کارآمد است که بتواند شرایطی را فراهم آورد که مردمی مجال داشته باشد این هر دو نوع ایجادنمایی را در هر دو اقلیم برونذات و درونذات محقق کند (و این برخلاف نظام لیبرال- دموکراسی مورد نظر فوکویاماست که فقط ایجادنمایی در اقلیم برونذات را به رسمیت میشناسد). تا اینجا به اختصار از بعد عمودی عالم سخن گفتیم، اکنون سراغ بعد افقی عالم میرویم. در بعد افقی عالم، مرتبت موجودیت محض و مرتبت وجودیت محض جا ندارند، زیرا آنها تکامل ندارند و چون تکامل ندارند تاریخ ندارند، در حالی که بعد افقی از تاریخ سخن میگوید. پس تاریخ خاص مرتبت مردمی است. همه تمدنها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسمای خدا هستند (چه اسمای طاغی یا جلالی و چه اسمای تائب یا جمالی) و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است، تعارض مظاهر اسمای خداست. در واقع مظاهر اسمای خدا همان تمدنهای مختلف هستند. از آنجا که هر یک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند، چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت خود را میکنند، در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم میشود. البته این تخاصمها پایدار نیست و سرانجام به نزدیک شدن خصوصیات ایشان و سپس نکاح آن اسما با یکدیگر و زایش اسمی جدید و پیش آمدهتر، منجر میشود. نمود این امر در عالم عین، همان ستیزه و سپس نکاح تمدنهاست که از نکاح آنها، تمدن جدیدی زاده میشود که به نسبت تمدنهای گذشته کاملتر است و البته مردمی هم که در آن تمدن میزید به نسبت گذشتگان خود کاملتر است (کاملتر یعنی اینکه ایجادنمایی بیشتری صورت میدهد). در این دیدگاه، اولین تمدن محوری و موثر که تاریخ جدید با آن شروع میشود و جهان با ظهور آن وارد ساحتی تازه و نفیس میشود، تمدن ایران هخامنشی است. تمدنی که زاده نکاح تمدنهای خردتر یعنی ماد و بینالنهرین و فنیقیه و بویژه پارس است. روح این تمدن «ایمان به عالم غیب و دوآلیسم لاهوتی» است و مظهر اسم جمالی ابتدایی خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم درونذات است و تمدنی است تائب (تمدنهای غیرمحوری و کمتاثیر قبل از تمدن ایران هخامنشی اکثرا مظهر اسم جلالی خدا و در پی ایجادنمایی در اقلیم برونذات و تمدنهای طاغی بودند). پس از تمدن ایران هخامنشی، دومین تمدن محوری و موثر تاریخ، یعنی تمدن یونان و روم باستان پا به عرصه مینهد که حاصل نکاح تمدنهای ایران و ایونیه و مصر و روم و بویژه دولتشهر آتن است؛ روح تمدن یونان و روم باستان «اعتقاد به عالم وجود یا همان کاسموس» است که در واقع مظهر اسم جلالی ابتدایی خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم برونذات است و تمدنی است طاغی. سومین تمدن محوری و موثر، تمدن اسلام و ایران است که فرزند نکاح تمدنهای ایران و اعراب و یونان و بویژه دین اسلام است و روح آن «ایمان به خدای یگانه قرآنی» است و در واقع مظهر اسم جمالی پیش آمده خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم درونذات است و تمدنی است تائب. پس از آن چهارمین تمدن، تمدن مدرن غرب است که مولود نکاح تمدنهای اسلام و ایران و یونان و روم و بویژه مدرنیته است و روح آن «اعتقاد به انسان محوری یا همان اومانیسم» است که در واقع مظهر اسم جلالی پیش آمده خداست و در پی ایجادنمایی در اقلیم برونذات است و تمدنی است طاغی (همانطور که بیان شد، فرانسیس فوکویاما به تبعیت از هگل این تمدن را پایان تاریخ میداند اما باور ما بر آن است که تمدن غرب مدرن و نظام لیبرال- دموکراسی بر آمده از آن، پایان تاریخ بشر نیست و بشر یک مرحله دیگر نیز در پیش دارد). اما منزل پنجم یا مرحله آخر که کاملترین تمدنها در آن رخ مینماید، تمدنی است که میوه پیوند ایران و اسلام و تمدن مدرن غرب است و مولود نهایی تعارضها و سپس نکاحهای متعدد و متوالی اسمای خداست و در واقع آن را باید نمود اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خدا تلقی کرد. این تمدن در پی بیشترین ایجادنمایی، به طور متعادل و متوازن، هم در اقلیم موجودیت برونذات و هم در اقلیم موجودیت درونذات است (البته اگر تعارضی میان ایجادنمایی در اقلیم برونذات و اقلیم درونذات به وجود آید، اولویت با ایجادنمایی در اقلیم موجودیت برونذات است که اسم جلالی، طاغی و اصلی است).این آخرین تمدن بشری است که ان شاءالله انسان را وارد مرحله نهایی تکامل خود میکند و زمین را به نور خدا روشن خواهد کرد: «وَ أَشْرَقَت الْأَرْضُ بنُور رَبّها».(زمر، ۶۹) تمدنی که میتوان آن را «تمدن اشراق» نامید. انقلاب اسلامی ملت ایران که محصول پیوند ایران و اسلام و مدرنیته غربی است و در پی توجه همزمان به ایجادنمایی در 2 اقلیم موجودیت برونذات و درونذات است، همانند تمدنهای گذشته روحی دارد که آن «انسانمحوری در چارچوب کلامالله» است. این تمدن را باید آغازی بر پایان تمدن غرب مدرن و درآمدی بر ظهور تمدن اشراق تلقی کرد که با برقراری این تمدن کامل است که از دل آن مردم کامل نوید داده شده در ادیان که بشر چشم به راه او دارد، ظهور خواهد کرد و انسان و انسانیت کمال کمال را درخواهد یافت و تاریخ به پایان خواهد رسید (پایان تاریخ به این معناست که حرکت تمدن از این به بعد در آن مسیر و چارچوب خواهد بود اگرنه تا یک انسان هم در جهان هست، تاریخ پایان ندارد). در اینجا تذکر نکتهای ضروری است و آن اینکه مسیری که انقلاب اسلامی ملت ایران گشود و بر اساس آن در پی تاسیس نظامی برآمد که اجازه دهد مردمی به بیشترین ایجادنمایی در اقلیم برونذات و اقلیم درونذات، البته به طور متعادل و متوازن، دست یازد را آغازی بر پایان تاریخ شمردیم (و گفتیم که این بر خلاف نظر فوکویاماست، چرا که او معتقد است نظام لیبرال- دموکراسی غرب که تنها به دنبال ایجادنمایی در اقلیم برونذات است، پایان تاریخ است). اما این بدین معنا نیست که این انقلاب، به اهدافش رسیده است، بلکه هنوز نیاز به نظامسازی بر بستر تفسیر از هستی خود دارد. نکته مهمی که در فرجام بحث باید بدان توجه داد، این است که بنیان گذاشتن نظامی جدید به معنای ایجاد نظامی متضاد و حتی کاملا متفاوت با نظام لیبرال- دموکراسی نیست، بلکه به معنای تعدیل نظام لیبرال- دموکراسی و مقید کردن آن به اخلاق و معنویت است، لذا در این مسیر باید با اتکا به عقلانیت آزاد بشری و البته با در نظر داشتن اصول و اهداف جاودانه قرآنی حرکت کرد و تا رسیدن به نظام کامل و تمدن کامل یا همان تمدن اشراق پیش رفت. ارسال به دوستان
با دروغ نمیتوان واقعیتهای تاریخی را مومیایی کرد
علیاکبر رنجبرکرمانی: دروغ وقتی تکرار شود، باورپذیر میشود. در تاریخ دروغهای بزرگ ولی باور شده، کم نداریم. «گوبلز» وزیر تبلیغات آلمان نازی، این نکته را خوب دریافته بود که دروغ برای اینکه باورکردنی باشد، اولا باید خیلی بزرگ باشد، ثانیا بشدت تکرار شود. در حرم حضرت عبدالعظیم حادثهای رخ داد و جنازهای کشف شد و پس از آن سیل تبلیغات درباره رضاشاه کبیر(!) به راه افتاد که چه مردی بود و چه کارهایی که کرد و چه کارهایی که نکرد. این روزها تا اسم رضاشاه میآید عدهای میگویند او نماد امنیت، ملیگرایی، حفظ تمامیت ارضی، گسترش صنایع داخلی، راهآهن، تاسیس فرهنگستان، دانشگاه، دادگستری نوین، شهربانی و ارتش جدید است. از امنیت شروع کنیم. آیا قبل از او ناامنی بود و با او امنیت آمد؟ باید یادآور شد ایران در قبل از کودتای 1299، تازه از انقلاب بزرگ مشروطیت بیرون آمده بود. طبیعی است در کشوری که تازه انقلاب کرده و هنوز نهادهای تازه جایگزین نهادهای قبلی نشده، قدری هرج و مرج هم بروز کند اما اینطور نبود که دولتهای وقت در برابر هرج و مرجطلبان ساکت و ناتوان باشند. سرکوب شورش سالارالدوله، محمدعلی میرزای مخلوع و ارشدالدوله- که پشتیبانی قدرتهای خارجی را هم داشتند- به دست قوای ملی و دولتی، نمونه بارز اهتمام دولتهای وقت به امور کشور بود. علاوه بر اثرات انقلاب مشروطه، ایران گرفتار آثار مخرب جنگ اول جهانی و ورود قوای خارجی به خاک ایران و زد و خورد ارتشهای متخاصم در خاک ایران و در پی آن بروز قحطی در کشور بود. همه اینها نابسامانیهایی را در ایران موجب شد. اینها نتایج طبیعی آن شرایط بود اما اینطور نبود که دولتهای وقت به فکر چاره نباشند و مردم و کشور همینطور پا در هوا و در ناامنی و هرج و مرج و از هم گسیختگی مانده باشند تا به اصطلاح منجی بزرگی(!) مثل رضاشاه بیاید آنها را نجات دهد. اگر ایران ناامن بود، پس مالالتجاره و کالاهای خارجی چگونه از بنادر خلیجفارس به تهران و سایر شهرها میرسید؟ چگونه آمریکا و دولتهای غربی در ایران نمایندگی سیاسی و سفارتخانه داشتند؟ کدام دولت اروپایی حاضر میشود کارکنان و دیپلماتهای خود را به کشوری «ناامن» اعزام کند؟ در بوشهر، شیراز، سلطانآباد (اراک)، اصفهان، تهران، تبریز، رشت و... دهها شرکت تجاری اروپایی دفتر و نمایندگی داشتند. دهها مستشار اروپایی در اقتصاد ایران و پست ایران و فرهنگ و آموزش عالی ایران کار میکردند. صدها میسیونر و مبلغ مذهبی در گوشه و کنار ایران مشغول انجام کارها و اجرای برنامههای خود بودند و همانها دهها مدرسه در نقاط مختلف ایران تأسیس کرده بودند. بله! بر اثر ضعف دولت مرکزی و شرایط ناشی از انقلاب مشروطه و جنگ، گاه گردنکشان و یاغیانی هم پیدا میشدند و مزاحمتهایی فراهم میآوردند. بزرگترین یاغی و گردنکش آن زمان، «نایب حسین کاشی» بود که دولت، در زمان وثوق الدوله، او را گرفت و اعدام کرد. طرفداران رضاخان وقتی صحبت از امنیت و تمامیت ارضی ایران میکنند، منظورشان، سرکوب قیام جنگل (شهید میرزاکوچک خان) و کلنل پسیان و ... و از این قبیل است. صرف نظر از دیدگاهها و قضاوتهای متفاوت درباره این افراد و قیامهایشان، دولت مرکزی ایران در قبل از کودتای 1299 مشغول سرکوب این نوع قیامها بوده و موفق هم بوده است. سرکوب قیام میرزا کوچک خان در جنگل، از قبل از کودتا شروع شده بود و همین رضاخان و نفراتش از طرف دولت مرکزی مأمور مبارزه با نهضت جنگل شده بودند. شیخ محمد خیابانی را هم که دولت مرکزی ایران در زمان مشیرالدوله (قبل از کودتا) سرکوب کرده بود و قس علیهذا... پس اینطور نبود که در ایران دولتی نبود و هر کس هر کاری دلش میخواست میکرد و رضاخان آمد و فرشته نجات(!) مردم ایران شد. درباره تمامیت ارضی ایران، جز آنچه در بالا درباره سرکوب قیامهایی که در گوشه و کنار ایران برپا بود و البته باید گفت هیچیک از این قیامها انگیزهاش تجزیه و جدایی از ایران نبود، ذکر این نکته لازم است که در تبلیغات رژیم پهلوی همواره شاهان قاجار ملامت میشدند که بخشهای بزرگی از خاک ایران را از دست دادند. در هیاهوی این تبلیغات، این حقیقت بزرگ هم گم شد که بخشهایی از خاک ایران نیز در زمان پادشاهی رضاشاه کبیر(!) این حافظ تمامیت ارضی ایران(!) از دست رفت و ضمیمه خاک ترکیه و اتحاد شوروی شد و بخشهایی از منافع استراتژیک ایران نیز در مرزهای ایران با عراق و افغانستان و هندوستان آن روز از دست رفت؛ چیزی که از نظر کارشناسان خیانت محض ارزیابی شده است. تازه! آن مقدار خاکی که در زمان قاجارها از دست رفت، نتیجه 2 دوره جنگ نزدیک به 10 ساله با یک ارتش قوی، یعنی ارتش روسیه تزاری بود. رضاشاه کجا و حفظ تمامیت ارضی ایران کجا؟! آیا فرار مفتضحانه ارتش رضاشاهی از برابر قوای متفقین در جنگ دوم جهانی را باید مصداق حفظ تمامیت ایران و نیز تشکیل ارتش نوین دانست؟ باز گلی به گوشه جمال ارتش ایران در زمان جنگهای ایران و روس که با اینکه ساز و برگ مرتبی نداشتند و با نیرومندترین ارتش اروپا در آن زمان طرف بودند، دلیرانه در برابر آنها ایستادند و حماسهها آفریدند و در بعضی معرکهها دشمن را به سختی شکست دادند و در نهایت نیز مردانه در میدان جنگ شکست خوردند و شد آنچه شد. هیچیک از افسران ارتش ایران در زمان فتحعلیشاه و مرحوم عباسمیرزا قاجار چادر به سر نکرد و از برابر دشمن فرار نکرد. اما حکایت فرار کردن تیمسارهای رضاشاهی با لباس زنانه، از طنزهای تلخ و حقیقی تاریخ ایران است. در 200 سال اخیر، فقط در نظام جمهوری اسلامی است که با وجود جنگی از هر نظر نابرابر- که در آن ایران تقریبا با تمام دنیا طرف بود- حتی یک وجب از خاک ایران از دست نرفت. نسبت دادن حفظ تمامیت ارضی ایران به رضاشاهی که بخشهایی از خاک ایران را از دست داده و ارتشش آنطور از برابر متجاوزان فرار کرد، یا از روی بیاطلاعی از حوادث تاریخی مطرح میشود یا با هدف نادیده گرفتن وقایع و تحریف حقایق تاریخ دوران رضاشاه است. طرفداران رضاشاه طوری از ایران قبل از او صحبت میکنند که گویی در ایران هیچ دولتی نبوده و هیچ کاری نمیشده و ایران یک خاک وسیعی بوده که در آن عدهای از مردم به طریقی که معلوم نیست، با هم زندگی میکردند و در شهرها و روستاهای ایران هر روز قتل و غارت واقع میشده و هرج و مرج بوده و ... این ناشی از تبلیغات ضد قاجار در دوران 50 ساله حاکمیت رژیم پهلوی بر ایران است. در حالی که ایران در قبل از کودتای رضاخان (رضاشاه بعدی) دولتی بوده است که از طرف تمام جهان به رسمیت شناختهشده و تقریبا تمام کشورهای غربی در ایران سفارتخانه و نمایندگی سیاسی داشتند و ایران نیز در آن کشورها نمایندگی و سفیر و سفارتخانه داشت. ایران عضو دهها کنوانسیون بینالمللی اعم از پست و تلگراف و هوانوردی و کشتیرانی و فرهنگی و صلیب سرخ و... بود. مهمترین نهاد بینالمللی، جامعه ملل [سلف سازمان ملل] بود که ایران در آن عضویت داشت. اتفاقا در همین صلیب سرخ وقتی ایران عضویت یافت (قبل از کودتای 1299) دولت ایران اصرار و تأکید کرد آرم و علامت ویژه خود را داشته باشد و صلیب سرخ جهانی هم پذیرفت و ایران تنها دولت عضو صلیب سرخ بود که علامت ویژه خود یعنی شیروخورشید سرخ را داشت. و اما درباره تأسیس ارتش نوین! نوسازی نیروهای نظامی ایران در 90 سال قبل از رضا شاه و با ابتکار و به دست مرحوم عباسمیرزا قاجار، ولیعهد فتحعلیشاه و سپهسالار ایران در جنگهای ایران و روس، آغاز شد و مراحلی طی شد و حوادثی بر کشور گذشت که ذکر آن موجب اطاله کلام است. به هرحال باید پرسید: رضاخان، در کدام ارتش و کدام قشون به درجه سرهنگی و سرتیپی رسید؟ و اگر ایران ارتش نداشت، آن نیرویی که سوم اسفند 1299 کودتا کرد، از کجا آمده بود؟ بله! در طول 20 سال قدرت رضاشاه، این نیرو گسترش یافت که امری طبیعی بود و دولتهای قبل از کودتا هم، بویژه وثوقالدوله و مشیرالدوله، به تنظیم و تنسیق و گسترش آن اهتمام داشتند و اگر فرصت مییافتند، بهتر از رضاشاه کار میکردند. در هیاهوی مومیایی(!) یکی از کسانی که تفنناً به تاریخ معاصر، البته تاریخ بعد از انقلاب اسلامی، میپردازد و در زمینه تاریخ شفاهی مصاحبههای مفیدی هم با بعضی اشخاص داشته، رضاشاه را نماد گسترش صنایع داخلی(!) قلمداد کرده است. گویا در زمان رضاشاه، ایران پر شده بود از کارخانههای فعال و تولید انبوه محصولات صنعتی و ... وای از وقتی که آدم بخواهد به نرخ روز، نان بخورد. ایران رضاشاهی و صنعت؟! گسترش صنایع داخلی؟! کی؟ کجا؟ رضاشاه 2 کارخانه نساجی در شمال و یک کارخانه قند در شاهآباد غرب (اسلامآباد فعلی در کرمانشاه) بنا کرد. همین و همین! اینها هم همهاش ملک شخصی خودش بود. البته مطابق معمول برای اینها پولی هم پرداخت نکرده بود و کارگران شاغل در این کارخانهها چنان وحشیانه استثمار میشدند که وزیرمختار آمریکا- آمریکای سرمایهداری بیرحم و نه شوروی سوسیالیستی طرفدار کارگر- در گزارشی که به وزارت خارجه کشورش داد، رفتار رضاشاه (مالک کارخانه) با کارگران را وحشیانه و غیرانسانی خوانده است. دو- سه تا کارخانه اینچنینی را میشود اسمش را گذاشت گسترش صنایع داخلی؟ گوینده این سخن با استفاده از کلمات گسترش، صنایع و... آیا پیش خود شرم نمیکند که برای روشنفکر(!) و آزاداندیش(!) و بیطرف(!) جلوه کردن، چه حقایقی را میپوشاند و چه دروغی را پخش میکند؟ آیا نمونه و مصداقی هم برای این گسترش صنایع داخلی میتواند ذکر کند؟ اما راهآهن؛ درست است که راهآهن جنوب به شمال، زمان رضاشاه احداث شد اما صرفنظر از نقد و نظرهای منفی درباره راهآهن و سوقالجیشی بودن آن و اقتصادی نبودن آن که نویسنده با آن انتقادها موافق نیست، باید گفت اگرچه راهآهن زمان رضاشاه احداث شد اما اینطور نیست که قبل از او در ایران راهآهن نبود، بلکه در بخشهایی از ایران مانند مازندران، گیلان، آذربایجان، فارس و سیستانوبلوچستان راهآهنهای محلی وجود داشت. بین تهران و شهرری هم راهآهن بود که مشهور است، بنابراین راهآهن در ایران بود و دلیلی هم نداریم که قرار هم نبود توسعه پیدا کند، بلکه طرح راهآهن سراسری از قبل از مشروطیت در ایران موضوع مورد توجه دولت ایران و مسؤولان وقت کشور بوده و یک بخش از آن که بنادر جنوبی کشور را به نقاط شمال متصل میکند، طرح و نقشهاش هم تهیه شده بود و حداقل 3 بار هم تا پای قرارداد رفته بود، بار آخر آن با یک شرکت آمریکایی بود اما رقابت روس و انگلیس با آمریکا در ایران مانع اجرای طرح راهآهن جنوب به شمال توسط آمریکا در ایران شد. حتی تأمین بودجه راهآهن هم از قبل طراحی شده و قرار بود بودجه آن از طریق مالیات نمک تأمین شود که در زمان رضاشاه به مالیات قند و شکر تبدیل شد. مهمترین پیگیر راهآهن سراسری در ایران، صنیعالدوله، نخستین رئیس مجلس شورای ملی و برادر مخبرالسلطنه هدایت- که بعدها نخستوزیر رضاشاه شد- بود. حتی وقتی راهآهن سراسری در ایران احداث شد، به هدایت گفته بودند باید مجسمه صنیعالدوله را در میدان راهآهن بگذارند و... بنا براین طرح راهآهن سراسری و شکل تأمین بودجه آن از قبل وجود داشت و رضاشاه امکان اجرای آن را پیدا کرد و دلیلی نیست که اگر او نبود این طرح اجرا نمیشد. ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|