حوادث مشکوکی که سرنوشت یک ملت را مطابق میل بیگانگان رقم میزنند
رمز و راز یک قتل در تهران
تیرماه 1303 «ماژور ایمبری» ویس قونسول آمریکا هنگام عکسبرداری از سقاخانه «شیخهادی» در تهران که شایعاتی درباره معجزات آن در افواه بود، مورد هجوم عده زیادی از مردم قرار گرفت و بشدت مجروح شد. پس از انتقال به بیمارستان نظمیه عدهای از مردم به داخل بیمارستان یورش برده و او را به قتل رساندند. به دنبال این حادثه در تهران حکومت نظامی اعلام شد، عده زیادی توقیف شدند و دولت ایران به آمریکا غرامت پرداخت کرد. مقاله حاضر کندوکاوی پیرامون این قتل است.
***
نزدیک به 2 هفته قبل از واقعه قتل ایمبرى، شایعه مکررى در سطح شهر تهران رواج پیدا کرد مبنى اینکه چشم یک بابى که قصد داشته سم در سقاخانه شیخ هادى بریزد، کور شده است. جدا از اینکه منشأ این شایعه مبهم بود، خیلى سریع در سطح شهر پخش شد. «ملکالشعرای بهار» علت این امر را شایعهپراکنى نظمیه مىداند و همینطور حالت روانى در مردم که منتظر امور و وقایع جدید در جامعه بودند، لذا مقدمات برپایى جشن و مراسم خاصى در بازار به سرعت فراهم شد و دستجات متعددى به صورت هیاتهاى مذهبى به سوى چهارراه آشیخ هادى به حرکت درآمدند. این حرکتها توأم با دادن شعارهایى ضد بابىها بود و حتى هیکلهاى پارچهاى را بهعنوان سمبل بابىها آتش مىزدند. در این مدت سقاخانه جماعت زیادى دیدارکننده داشت و شایعات هر روز بیشتر مىشد و شوق مردم جهت دیدن معجزات افزایش مىیافت.
روز جمعه 27 تیر 1303 ش، حوالى بعدازظهر بود که جماعت بسیارى از زن و مرد به علت تعطیلى روز جمعه و شور و حرارت ناشى از شایعات مربوط به معجزه، در اطراف سقاخانه جمع شده بودند. ماژور ایمبرى، ویس قونسول سفارت آمریکا در تهران، به همراه سیمور به چهارراه آمد. ایمبرى پس از ورود به محل، با دوربین عکسبردارى، شروع به کار مىکند. ابتدا مردم به بهانه منع عکسبردارى از زنها، مانع کار وى مىشوند ولى وى جاى کار و ایستادن خود را عوض مىکند، مردم نیز با نهادن کلاه جلوى دوربین وی، مانع عکسبرداری او مىشوند. «مصطفى فاتح» مىگوید: «یک پاسبان گوشزد کرد که عکاسى در این موقع خطرناک است و ایمبرى هم پذیرفت و به سوى کالسکه حرکت کرد ولى بعد مردم حمله کردند و به تصور اینکه عکس برداشته و از سویى قصد مسموم کردن آنجا را داشته، به وى حمله کردند. در حالى که آنها نمىدانستهاند او کنسولیار سفارت آمریکاست».
بقیه مورخان مىگویند: «پس از منع اولیه مردم، وى سماجت کرد و در وسط چهارراه، چهارپایه دوربین را به زمین نهاد و بعد با چند تشر از سوى مردم عقبنشینى کرد و با سیمور سوار درشکه شدند. به قول ملکالشعرای بهار، در این موقع، چند موتورسوار توقف کرده مردم را ضد ایمبرى تحریک مىنمودند. «سیدحسین مکى» یکى از اینها را مصطفى فاتح صاحب مقام بعدى در شرکت نفت انگلیس مىداند که فریاد مىزده این شخص بهایى است و قصد مسموم کردن سقاخانه را داشته که این عمل او سبب هجوم مردم به وى مىشود. این امر مورد تأکید مهدی فرخ (معتصمالسلطنه) هم هست. به قول او، یکى از 3 موتورسوار فریاد مىزده: این آمریکایىها دوستان بهایىهایند که در کشورشان از آنها پذیرایى مىکنند. مواظب اینها باشید. نفر سوم گفت: مسلمین چرا معطلید. بیاید اینها را بکشید و مردم حمله کردند». به هر حال، مردم به سوى وى که در حال فرار به طرف کالسکه بود، هجوم آوردند و شروع به زدن او کردند. دخالت چند نظامى هم در این زدوخورد مشخص بود. درشکه به سوى خیابان استخر حرکت کرد و مردم با چوب و سنگ به تعقیب آن پرداختند. در خیابان استخر، سورچى مجروح شده بود و یک نظامى به جاى او نشسته به جلو مىراند. در چهارراه حسنآباد عابران و تعقیبکنندگان، سورچى دوم را هم ناکار مىکنند که روز بعد مىمیرد. کالسکه تا جلوی خان میدان مشق مىرسد. ایمبرى خود را به قهوهخانه مىرساند و پس از زدوخورد به سوى سردر میدان مشق فرار مىکند و به سربازان و قراولان پناه مىبرد و این در حالى است که پرتاب سنگ و آجر و... به سوى او ادامه دارد. در آنجا سربازى با شوشکه (یک نوع شمشیر) ضربهاى به او مىزند و او به زمین درمىغلتد. یک ماشین از نظمیه با جمعى پلیس مىآید، وى را از خیابان جلیلآباد به مریضخانه مىبرند ولى مردم باز هم وارد مىشوند؛ ضربه آخر را به او مىزنند و او را مىکشند. در شرح این وقایع آنچه مهم است، پس از شروع تعقیب مردم، تا رسیدن به مریضخانه نظمیه، جاى بحث فراوان دارد. ملکالشعراى بهار مدعى است روزنامههاى رسمى خلاف واقع گزارش کردهاند. وى خود با تحقیق از شاهدان دریافته نظامیان به ضرر قونسول دخالت کردهاند. در حالى که در روزنامه رسمى آمده پلیس تماما از وى حمایت کرده و مردم با پلیس هم درگیر شدهاند و خیلى از وقایع، مثل پناه بردن ایمبرى به نظامیان میدان مشق و حمله آنها به وى را هم نیاوردهاند. مستوفى کلاً اوضاع پس از هجوم مردم را مبهم مىداند. به نظر وى، چند مزدور به ظاهر نظامى، کالسکه را تعقیب کرده و تا میدان مشق سبب تهییج مردم که از موضوع بىاطلاع بودهاند، شدهاند و این تعقیب را تا مریضخانه ادامه دادهاند. برای ارزیابی بهتر این رویداد بد نیست کمی به عقب برگردیم و شرایط سیاسی کشور در قبل و بعد از وقوع این حادثه را بررسی کنیم. کودتاى انگلیسى «سیدضیاءالدین طباطبایى/ رضاخان»، در سال 1299 با ورود ارتش به عرصه سیاست توأم بود. 21 مهر 1299 ژنرال «ادموند آیرونساید» به جاى ژنرال «چمپین»، فرماندهى قواى انگلستان در ایران را به دست گرفت. درست 11 روز پس از این انتصاب، آیرونساید به اتفاق «نرمان»- وزیرمختار انگلیس- به ملاقات مشیرالدوله (نخستوزیر) رفت و برکنارى استارو سلسکى را از فرماندهى قزاقخانه خواستار شد. پس از 7 روز به دستور سپهدار «رشتى» که 4 آبانماه به رئیسالوزرایى رسیده بود، در تاریخ 8 آبان «استارو سلسکى» از ایران اخراج شد. 12 آذرماه دولت انگلستان طى یادداشت شدیداللحنى به دولت ایران متذکر شد قزاقخانه باید تحت فرماندهى و نظارت خرج مأموران انگلیس باشد. روز دهم بهمنماه 1299 ژنرال آیرونساید در ملاقات با رضاخان میرپنج اعلام کرد: «اگر شما قدرت را در دست بگیرید، مخالفتى نداریم». 22 روز بعد، قواى قزاق به فرماندهى رضاخان در شاهآباد تهران اردو زدند و روز بعد کلانترىها، وزارتخانهها، پستخانهها، تلگرافخانه و ادارات دولتى و مراکز حساس شهر را تصرف کردند و در همین روز اعلامیهاى 9 مادهاى تحت عنوان «حکم مىکنم» توسط رضاخان صادر شد و توسط قزاقان به در و دیوار شهر الصاق شد.
فرداى آن روز، رضاخان از طرف احمدشاه به منصب سردارى و لقب سردار سپهى و فرماندهى دیویزیون [لشکر] قزاق رسید. در این دوران بود که رضاخان به سازماندهى نیروى نظامى پرداخت و ضمن ترفیع درجات همه صاحبمنصبان قواى قزاق، به دنبال درگیرى با ماژور مسعودخان که وزیر جنگ بود در 7/2/1300 به وزارت جنگ رسید. 5 ماه بعد- براى اینکه خود را فردى مستقل معرفى کند- پلیس جنوب را که توسط انگلیسها تأسیس شده بود، منحل کرد و 14 روز بعد کلنل «کلروپ» سوئدى را که رئیس ژاندارمرى بود، برداشت و کلنل «عزیزاللهخان» (سرلشکر ضرغامى) را به جاى او منصوب کرد. یک ماه پس از آن، به 7 تن از عوامل انگلیسى خود، درجه امیرلشکرى داد و آنها را به فرماندهى مناطق مختلف کشور گمارد. پس از این زمینهچینىها بود که مردادماه 1301ش قلعه چهریق را فتح کرد و «اسماعیل سمیتقو» را شکست داد و در مجلس و نزد احمدشاه از ارج و قرب بیشترى برخوردار شد. متعاقب نطق نماینده تبریز در مجلس
- معتمدالتجار- و متهم کردن وى به قلدرى و حمایت شهید مدرس از بیانات معتمدالتجار و متعاقب آن انتقاد مطبوعات از وى، در تاریخ 15/7/1301 استعفا کرد. او که در مهرهچینى در مناطق مختلف کشور به تدبیر انگلیسیها، موفق عمل کرده بود، به دنبال تظاهراتى که در شهرهاى مختلف به نفع او انجام شد، 2 روز بعد به کار خود بازگشت و پس از گذشت حدود یک سال رئیسالوزرا شد. 5 روز پس از نخستوزیرى رضاخان، «احمدشاه» راهى اروپا شد و در همین حین «عبدالحمید»- پادشاه عثمانى- استعفا کرد و حکومت عثمانى به جمهورى تبدیل و «مصطفى کمال آتاتورک» رئیسجمهور ترکیه شد. در تاریخ 21/8/1302، رضاخان با انتشار اعلامیهاى نسبت به کسانى که با بیگانگان ارتباط دارند، اظهار تنفر و بدبینى کرد و خود را منزه و مبرا قلمداد کرد! او اسفند همین سال بلواى «جمهورى رضاخانى» را سازماندهى کرد. سال 1303 ش در حالى آغاز شد که جلسه علنى مجلس براى اعلام جمهوریت تشکیل شده و در بیرون مجلس بین مردم و نظامیان زدوخورد شدیدى در گرفته بود. به دستور رضاخان، بر عده نظامیان افزوده شد و در پی تیراندازى، عده زیادى از مردم مصدوم و مجروح و تعدادى نیز کشته شدند. مخالفت علما و به تبعیت آنان، مخالفت اصناف و مردم با جمهورى رضاخانى، سردار سپه را وادار به دادن اعلامیهاى مبنى بر توقف نهضت جمهورى کرد. تلگراف عزل رضاخان توسط احمدشاه که در پاریس بود، باعث قهر او شد و به رودهن رفت. روزنامههاى طرفدار او، مقالات اساسى خود را به استعفاى او اختصاص داده و شدیدا به مخالفان، بویژه شهید آیتالله «سیدحسن مدرس» حمله کردند. «على دشتى» عامل سرشناس انگلستان و مدیر روزنامه شفق سرخ، تحتعنوان «پدر وطن رفت» مقالهاى تند و کوبنده نوشت و فرماندهان نظامى در تهران و شهرستانها دست به تظاهرات نمایشى زدند و در خیابانها رژه رفتند. امراى لشکر تلگرافهاى تندى علیه مجلس و مخالفان به تهران مخابره و تهدید به حمله به تهران کردند. فشارهاى سازماندهى شده، باعث بازگرداندن رضاخان به تهران و رئیسالوزرایى مجدد او شد. در این اوضاع و احوال بود که در 27/4/1303 ش، ماژور ایمبرى به قتل رسید و متعاقب آن در تهران حکومت نظامى اعلام شد. صرفنظر از اوضاع و احوال سیاسى- اجتماعى آن دوران و وضعیت مجلس شوراى ملى و نقش اقلیت آن و شرایط روحى- روانى حاکم بر مردم، روس و انگلیس که ایران را صحنه تاختوتازهاى خویش قرار داده بودند نیز حضور همپالکى تازه به دوران رسیده خویش- آمریکا- را برنمىتابیدند. اخراج مورگان شوستر آمریکایی در پى اولتیماتوم سفارت روس و اینکه از این پس استخدام اتباع خارجى باید به اجازه سفارتخانههاى روس و انگلیس باشد، اعتراض شدید انگلستان نسبت به واگذارى نفت شمال به شرکت آمریکایى و... از جمله مواردى است که براى هر یک، مبحث جداگانهاى نیاز است که کتب تاریخى بعضا بهطور مفصل به آن پرداختهاند. برخی مورخان اعتقاد دارند ایمبری تلاش داشت منابع نفت شمال ایران را از چنگ یک کمپانی «انگلیسی- آمریکایی» به درآورده، آن را به کمپانی مشهور سینکلر واگذار کند اما مداخله او در این ماجرا به بهای جانش تمام شد. در ماجراى قتل ماژور ایمبرى در سندى تاریخى که 17 روز بعد از حادثه، توسط «فضلالله زاهدى» براى ریاست ارگان کل حرب، ارسال شده و قریب یک قرن از عمر آن مىگذرد، موارد متعددى وجود دارد که قابل بحث و پیگیرى است، لیکن به علت اینکه پرداختن به تمام این موارد در حوصله این مختصر نیست، در این بخش، تنها به معرفى فردى به نام سیمور که در متن گزارش فضلالله زاهدى، آمریکایى معرفى شده است، پرداختهایم. «سیمور» عضو شرکت نفت انگلیس بود که بهعلت خطایى که از او سر زده بود، در سفارت آمریکا به حالت تبعید به سر مىبرد. علت و چگونگى حضور سیمور در سفارت آمریکا به عنوان تبعیدى(!) و پایگاه و جایگاه او در حدى که با کنسولیار آمریکا در مراوده و رفاقت بوده و در صحنه حضور یافته است و چگونگى نجات یافتن او از صحنه و آمریکایى معرفى شدن او در گزارش، نقش نیروى نظامى در این حادثه، همه و همه جزو مواردى است که نیازمند بررسى و تحلیل دقیق و موشکافانه است که آن نیز فرصتى دیگر را مىطلبد. در این نوشتار تنها نظر خوانندگان محترم را به تبارشناسى خاندان سیمور و نقش آنان در رفرماسیون انگلیس، جلب مىکنیم و قضاوت درباره حادثه قتل ایمبرى را به خوانندگان وامىگذاریم. خاندان سیمور که از 450 سال پیش تاکنون عنوان دوک سامرست را بر خود دارد، از کهنترین و مهمترین خاندانهاى اشرافى انگلیس است و از نظر اهمیت و جایگاه تاریخى در ردیف خاندانهاى هوارد و سیسیل شناخته مىشود. اعضاى این خاندان نقش درجه اولى در رفرماسیون انگلیس ایفا کردند و از این نظر در تاریخ این کشور جایگاهى برجسته دارند. تبار این خاندان به شوالیهاى از سکنه ولتشایر، به نام سر «جان سیمور» مىرسد. 2 پسر او به خدمت دربار هنرى هشتم درآمدند و دخترش «جین سیمور»، ندیمه «کاترین آراگونى» و سپس «آن بالین» شد. هنرى هشتم یکى- دو سال پس از ازدواج با آن بالین، شیفته جین سیمور شد و این علاقه در سقوط و اعدام آن بالین مؤثر بود. هنرى 11 روز پس از اعدام «آن بالین»، جین سیمور را به عقد خود درآورد (30 مه 1536). 12 اکتبر 1537 ادوارد ششم به دنیا آمد و 12 روز بعد مادرش درگذشت. معهذا، خاندان سیمور تا پایان سلطنت هنرى هشتم مورد علاقه و لطف پادشاه بودند. سر «ادوارد سیمور» 36 ساله بود که خواهرش، جین سیمور، با هنرى هشتم ازدواج کرد و این سرآغاز ورود و صعود سریع خاندان سیمور در هرم اشرافیت انگلستان است. ادوارد سال 1357 به «ارل هرتفورد» ملقب شد و سال 1542 مدت کوتاهى در سمت فرمانده کل نیروى دریایى انگلیس منصوب شد. سال 1544 فرماندهى قشون انگلیس را در حمله به اسکاتلند به دست داشت و در این حمله بود که شهر ادینبورو، پایتخت اسکاتلند، اشغال و غارت شد. سال بعد در جنگ با فرانسوىها نیز به پیروزى دست یافت. با مرگ هنرى هشتم (28 ژانویه 1547)، سلطنت انگلستان به پسر خردسالش، ادوارد ششم انتقال یافت و دایى او، ادوارد سیمور، در مقام قیم پادشاه و نایبالسلطنه جاى گرفت. 16 فوریه 1547 به «دوک سامرست» ملقب شد و به مدت 2 سال و نیم حکمران واقعى انگلستان بود. در این دوران، وى تلاش براى استقرار آیین پروتستان در انگلیس را آغاز کرد. جرم عدم پذیرش ریاست پادشاه بر کلیساى انگلستان خیانت اعلام شد که مجازات آن اعدام بود. و سال 1549 استفاده از کتاب نیایش همگانى اجبارى اعلام شد. این اقدامات، قیام سال 1549 کاتولیکها را در غرب انگلستان سبب شد. در پیامد این ناآرامىها و اعتراضهاى مردمى بود که گروهى از اشراف و نظامیان به رهبرى «جان دادلى» و «ارل وارویک» علیه سیمور شوریدند و اقتدار او را بشدت محدود کردند. از آن پس تا مرگ ادوارد ششم (6 ژوئیه 1553) دادلى فرمانرواى واقعى انگلیس بود. دادلى سرانجام اکتبر1551 سیمور را خلع و زندانى کرد و 4 ماه بعد (22 ژانویه 1552) او را به اتهام خیانت، اعدام کرد. دومین برادر جین سیمور، «توماس سیمور» نام داشت. پس از ازدواج خواهرش با هنرى هشتم، او نیز به مناصبى دست یافت و مدتى به مأموریتهاى دیپلماتیک و نظامى رفت. پس از صعود برادرش به نیابت سلطنت ادوارد ششم، به لرد سیمور ملقب شد، به عضویت شوراى مشاوران پادشاه درآمد و در مقام فرمانده کل نیروى دریایى (1549 ـ 1547) جا گرفت. لرد سیمور سال 1547 با کاترین پار، بیوه هنرى هشتم ازدواج کرد. او نفوذى فراوان بر شاه خردسال داشت و به نوشته بریتانیکا، با دزدان دریایى معاملات پرسودى انجام مىداد. لرد سیمور رؤیاى دستیابى به قدرت کامل را در سر مىپروراند، لذا پس از مرگ کاترین پار (سپتامبر 1548)، کوشید با الیزابت، دختر هنرى هشتم و ملکه الیزابت بعدى ازدواج و تاج و تخت انگلیس را تصاحب کند. برادر بزرگ، نایبالسلطنه، از این وصلت به هراس افتاد و لرد سیمور را به اتهام خیانت دستگیر و اعدام کرد. پس از خلع دوک سامرست، یکى از اتهامات او قتل برادرش بود. تاریخ مفصل خاندان سیمور در سدههاى بعد تا به امروز تداوم داشته است. «چارلز سیمور» دوک ششم سامرست از توطئهگرانى بود که در صعود خاندان هانوور به سلطنت انگلستان نقش مؤثر ایفا کردند. او سال 1682 با «الیزابت پرسى» دختر «ارل نورثامبرلند» ازدواج کرد و املاک پهناور و میراث هنگفت او، از جمله کاخ نورث امبرلند در لندن را به ارث برد. سیمور در زمره آن گروه از درباریان بود که به جیمز دوم خیانت کردند و به صعود «ویلیام اورانژ» یارى رسانیدند. از سال 1692 در زمره دوستان پرنسس آن جا گرفت و زمانى که آن به سلطنت رسید، مورد الطاف ملکه قرار گرفت و سال 1702 رئیس اصطبلهاى سلطنتى شد. چارلز سیمور رقیب «جان چرچیل» بود و سال 1711 همسرش به عنوان ندیمه و دوست ملکه جاى «دوشس مارلبورو»، همسر چرچیل را گرفت. معهذا به رهبران تورى خیانت کرد و در کنار ارل شریوزبورى به صعود جرج هانوور یارى رساند. در دوران جرج اول (تا سال 1716) همچنان رئیس اصطبلهاى سلطنتى بود. امروز جان سیمور 46 ساله دوک نوزدهم سامرست و وارث این خاندان است. قبل از آنکه خوانندگان محترم، سند ماجراى قتل ایمبرى را در گزارش فضلالله زاهدى مطالعه کنند، توجه ایشان را به موارد ذیل جلب مىکنیم:
«ارکان حرب کل: ستاد کل ارتش
رویتر: نام خبرگزارى
ویس قونسول: کنسولیار، نایب کنسول
فناتیک: متعصب
سبعیت: درندگى
رجاله: مردم پست و فرومایه
کوردیپلماتیک: هیات نمایندگى سیاسى
ماژور: سرگرد»
متن این سند که به تاریخ دوازدهم مرداد 1303 تنظیم شده است، به شرح زیر است:
«ریاست محترم ارکان حرب کل قشون
رویتر قضیه قتل ویس قونسول را مطابق شرح ذیل اشعار مىدارد. استحضارا عرض شد آیا در طهران هم همینطور منتشر شده و اگر قابل تکذیب است بسته به نظریات بندگان حضرت اشرف میباشد ولى «روستا» که از طرف روسها منتشر مىشود مىگوید: ارتجاعیون مخالف دولت بنا بر حس فناتیکى و سبعیت این اقدام را کردهاند. طهران 21 جولاى قضیه مؤلمهاى که منجر به قتل قونسول آمریکا شد، در ساعت 11 امروز واقع شد. ماژور ایمبرى به معیت یک نفر آمریکایى دیگر سیمور نام در درشکه بودند و از نزدیک سقاخانه که مورد توجه و تقدیس عامه است، عبور مىنمودند. مردم هر روز در اطراف سقاخانه مجتمع مىشدند قونسول و رفیقش نزدیک جمعیت از درشکه پیاده شده و ماژور ایمبرى دوربین عکاسى را به طرف جمعیت گرفته که عکس بیندازد. جمعیت اعتراض نموده، طرف آمریکایىها حرکت نموده، آنها هم چون حالت خطرناک جمعیت را دیده، حرکت نمودند. جمعیت به تعاقب پرداخت و به آمریکایىها تهمت زد که بهایى هستند و زهر در آب سقاخانه ریختهاند. درشکه مسافت معتنابهى از جمعیت دور شده بود ولى هیاهو توسعه یافت و یک نفر موتورسیکل سوار درب قزاقخانه از عقب رسیده درشکه را برگردانیده نگاه داشت. نظامیان نیز ضد قونسول هر یک اقدام کردند قونسول را از یک طرف و رفیقش را از طرف دیگر بیرون کشیدند. ایمبرى تا مدتى با چوب دستى خودش دفاع مىکرد. تا آنکه با شمشیر نظامى به سرش ضربت وارد آمد بعد دوباره سعى مىکرد از زمین بلند شود که یک سنگ بزرگ به سرش زدند و کلهاش خرد شد در ضمن مردم مشغول زدن سیمور بودند و از اطراف او را مىزدند تا او را به داخل قزاقخانه کشیدند، عاقبت پلیس موفق شد هر دو را در اتومبیل گذاشته و به مریضخانه ببرد ولى جمعیت تعقیب نموده و داخل مریضخانه شدند. در و پنجرهها را شکسته حملات جدید شروع نموده؛ ایمبرى روز جمعه ساعت 3 وفات نموده ولى بالنسبه به رفیقش امید بهبودى مىرود. حملات ضد این دو نفر در خیابان پرجمعیت شروع و اگر چه عده کثیرى پلیس و نظامى حاضر بودند، یک تیر براى دفاع آنها خالى نشد. فىالحقیقه به نظر مىآید نظامیان شریک در عمل رجّاله شده بودند. امتحان طبى نشان مىدهد ضربت وارده بر سر ایمبرى از شمشیری است که پلیس نظام (م.م.پ.و) در اختیار دارد. عدم موفقیت فورى مستحفظ مملکت از دفاع از اشخاص بىگناه سبب تشویش کور دیپلماتیک شده متفقا یک یادداشت جدى به دولت ایران دادهاند. مجلس در جلسه علنى اظهار تأسف و نگرانى شدید از این جنایت نموده به حکومت تأکید کرده بدون ملاحظه مسأله را تعقیب کند. خیلى اشخاص در تحت توقیف درآمدهاند.»
منبع: اتفاقات تاریخی، مرکز بررسی اسناد تاریخی