یادداشتی بر مجموعهشعر «قناریترین آواز» سروده پروانه نجاتی
عشق سراسری است
حسن شوقی: 1- مجموعهشعر «قناریترین آواز» پروانه نجاتی را انتشارات نیستان در 90 صفحه منتشر کرده است. شعرهای این مجموعه شامل غزل(30 شعر) و مثنوی(6 شعر) است.
پروانه نجاتی از شاعران مطرح و شناخته شده انقلاب است؛ نسلی که پس از شاعران پیشکسوت زن، در تداوم شعر انقلاب کوشیدهاند؛ کوشش پرثمری که اینک شاعران زن بسیاری را که بعضی دارای استعدادهای شگرفی هستند، به عرصه شعر کشانده است. پروانه نجاتی در این دفتر شعر تنها 2 قالب کلاسیک را برگزیده و گویا مهمترین قالبهایی که وی در آنها طبع خود را میآزماید، همین دو قالب باشد. مضامین مجموعهشعر «قناریترین آواز» پروانه نجاتی متنوع است؛ از مضامین عمومی نظیر عشق، دوستی، زندگی، تنهایی گرفته تا مضامین دفاعمقدسی و شعرهای آیینی. شعرهای دفاعمقدسی او، دارای وجوه عاطفی و حسی است و در آن ارزشها و آرمانها نیز بیان و ستوده میشود؛ همان احساسها و عواطف لبریزی که از باورهای مردم در این راه شکوفه کرد و به شکوه رسید. پروانه نجاتی بهطور مستقیم نیز برای جبههها و یاد رزمندگان و جانبازان و بسیجیهای نوجوان در کنار سرداران شهید همچون مجید سپاسی، طمراس چگینی، صدرالله فنی، مجید بقایی و صیاد شیرازی شعر سروده است. شعرهایی آیینی مجموعه شعر «قناریترین آواز» پروانه نجاتی نیز معطر است به عطر سرودهایی برای حضرت مهدی(عج)، امام علی(ع)، امام حسین(ع)، حضرت فاطمه(س) و جناب حر و واقعه کربلا و نظایر آن.
2- پروانه نجاتی در مجموعه شعر «قناریترین آواز»، عشق را زیباترین اشتباه دانسته و طعم شیرینش را ماندنی نامیده و عاشق را در مدار تباهی میداند و در کل از دیدگاهی به آن مینگرد با تعابیر، تصویرها و مفاهیم تازهای که در تدوین آن میکوشند:
«عشق زیباترین اشتباه است
پرسه دل به گرد گناه است
خوب نه، گرچه چیز بدی نیست
سایه کوه بر برگ کاه است
طعم شیرین آن ماندنی نیست
فرصت حوض و گیسوی ماه است
در مدار تباهیست عاشق
هر سرآغاز پایان راه است
روزها همسفر با غم و درد
همنشین شبش اشک و آه است
سهره جان عاشق همیشه
دل، هراسان تیر نگاه است
عشق اما نیازیست مرموز
قصه آفتاب و گیاه است
نبض درد است، بر موج اندوه
آه زیباترین اشتباه است»
و باز شاعر، عشق را با تعابیر والا و زیبا میسراید:
«میتوانی ادعا کنی که هست، میتوانی ادعا کنی که نیست
عشق بود آن شکوه بینظیر، باز هم سوال میکنی که چیست؟!»
عشق از منظر شاعر، جلوههای گوناگون و رنگارنگی دارد و شاعری که عشق را با تعابیر زیبا میسراید، بیشک از آن تجربه زیبا و باشکوهی دارد. و براستی که کسی که عشق را درک و احساس کرده باشد، بهیقین زندگی را و شعر را نیز وسیعتر و زیباتر و شکوهمندتر دیده است و دستهای بخشندهتری دارد. و آخرین حرف عاشقان جهان درباره عشق، یکی است؛ حتی اگر مثل شاعر ما، نگاه دینی به جهان داشته باشی:
«رو میکند دست مرا این چشم اشکآلود
در هفتنای پردههای جان اگر باشی
من دوستت دارم، «چرا»یش را نمیدانم!
حتی برایم دشمن ایمان اگر باشی!»
از نگاه شاعر، گاهی نشانههای عشق، شانههای خسته است:
«واپسین روزهای عاشقی است
تکیه کن به شانههای خستهام»
شاعر از همان ابتدا عشق را درست شناخته و نشانیاش را درست یافته بود که «غبار جوانی خود را بر دامان قافله عشق دیده بود»:
«روزی گذشت قافله عشق از این دیار
بر دامنش نشست غبار جوانیام
تا در دلم دمیده شد آن روح اعتقاد
گم شد در آستان حضورش نشانیام...»
غباری که نشان از هیچشدن داشت. از این رو، وقتی احساس میکند عشق در دلش دمیده شده، در آستانه او نشانیاش را گم میکند که همان یکیشدن با عشق و استحالهشدن در او است؛ اویی که این نقشهای حقیقی را در مواجهه با عشقهای بزرگتر نیز میآفریند؛ در عشقهایی بزرگتر و همگانی که بعدها در جبههها میبیند؛ شاعر عاشقی که قبل از آن به معشوقهای مردم سرزمینش ارادت ورزیده بود که همان ائمه اطهارند(ع).
3- شاعر عاشق است. عشق برایش تقدس دارد، حتی اگر عشق زمینی باشد؛ عشقی که سازهای اول سازگاری با عشقهای بزرگتر است. این است که شاعر از پلههای زیبای شوق، شوقی که در عشق اول است، بر بام میرود و عشقهای بزرگتری را میبیند؛ عشقهایی که از آن همه مردم است و آن عشق به ائمه اطهار(ع) است؛ عشقی که گسترایش به چشم نمیآید؛ گسترایی که در بیانتهایی خداوند خود را متصل کرده است. پس وقتی به مولایش، امام اول و مقتدایش میرسد، او را با ردیف عشق میسراید:
«علی حقیقت تنها علی کرانه عشق
برای هر دل سرگشتهای نشانه عشق
کلام سرخ محبت شنیدن آسان نیست
لهیب میشود آری دل از زبانه عشق
خدا به لهجه تو با رسول صحبت کرد
در آستانه معراج عارفانه عشق
غزل به نام تو جانی دوباره میگیرد
شکوه شعر من ای راز جاودانه عشق!»
و آنگاه که به امام آخرش، آخرین مقتدایش میرسد، نهتنها خود را، بلکه همهچیز را در شوق رسیدن به او و با او بودن میبیند:
«کدام نقطه این خاک زیر پای تو نیست
کدام پاره خورشید آشنای تو نیست
در انتظار تو این جان به تنگ آمده است
بیا بیا که به سرها به جز هوای تو نیست!»
و چنان در امام هشتم خود که غریب است اما آشنای نزدیک ایرانیان، غرق میشود که انگار در تقدس گنبد و بارگاهش، هالههای نورانی نزدیکش و عطر شببوهایش استحاله شده و وجودش تبدیل به چیز دیگری شده باشد، آنگونه که انگار از سرودن امام، خود را نیست شده میداند و نیز هستش را:
«غبار راه ببین و ز رنج راه مپرس
غریب قافله را شاهد و گواه مپرس
کنون که گرگ تباهی نشسته بر راهم
ز آهوی حرم از تلخی نگاه مپرس
نقارههای دلم را بکوب، باور من!
مپرس هیچ زعمر تباه، مپرس!
شاعر، این نیستشدنها و استحاله شدنها از برای عشق و در معشوق را در دیگران هم جستوجو میکند؛ دیگرانی که نشانهها و نشانیهایشان در مکتب و مذهبش، بسیار قابل دیدن و مشاهده است؛ یک نمونهاش آنجاست که از حر سخن گفته است:
«فردا به کوی عشق پناهنده میشود
میسوزد از حرارت این انتخاب ناب
او تشنه حقیقت پنهان نیزههاست
حر است چشمهای که فرومانده در سراب»
و وقتی که به کربلا میرسد، باز نخستین کلامش «عشق» است و تمام کلمهها حول مدار آن میچرخد:
«قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد...»
شاعر در مواجهه با نام بزرگترین بانوی شیعه و بانوی دو جهان، باز از او مهر و عشق طلب میکند و دعاگونه میخواهد این زلالی را در جان او بریزد؛ شاعری که از عشق سیراب نمیشود و از بانو آنگونه میخواهد که انگار از سرچشمه عشق خواسته باشد!
«مهر زلال «فاطمه» در جان من بریز
در تار و پود این غزل امشب شیع کن
افسانه نیست حادثه عشق، خوب من!
باری علاج واقعه قبل از وقوع کن»
4- شاعر درباره جبهه، شهدا، جانبازان و... و در کل درباره دفاعمقدس اشعاری دارد که از نگاه و ایمان خود میبیند و میسراید؛ از منظر انتظار، خاطره، وفاداری و... که همه اینها از احساسهای عاشقانه برآمده است:
«سهم من از تو مشت خاکی بود
دل از غصه چاکچاکی بود
بعد یک انتظار طاقتسوز
چفیه کهنه و پلاکی بود
آنچه از سنگر تو آوردند
دفتر خاطرات و ساکی بود
وعده کردی که زود میآیم
باور تلخ و دردناکی بود...»
شاعر وقتی که از جبهه، شهید و جانباز حرف میزند و در کل، وقتی در حال و هوای سرودن دفاعمقدس است، باز هرگز عشق را، حضور قاطع عشق را در جایجای اندیشهها، احساسها، جانهای شهیدان و رزمندگان احساس میکند:
«جبهه بود و جنگ بود روزهای پیش از این
زندگی قشنگ بود روزهای پیش از این
عقل، سرد و منجمد گوشهای خزیده بود
عشق، شوخ و شنگ بود روزهای پیش از این...»
در نگاه شاعر به جانباز نیز ابیاتی میچکد همه از عشق:
«میشناسمش من آنچنان که تو، کوچک و بزرگ این محله نیز
تکیهگاه اعتماد کوچه است پنجه گرهگشای این محل
سرفه میکند و طعم جبهه را، در هوای کوچه میپراکند
- بوی دودهای شیمیایی، آه- خاطرات مردهای این محل...»
و در نگاه شاعر به بسیجی کوچکی که به بزرگی جبهه است و سرداران بزرگ جبهه و جنگ؛ سردارانی بزرگ که نامشان تنها در بزرگی نام ایران و مذهب مردمش میگنجد:
باز پوشیده چکمههای پدر میتکاند غبار خاطره را
آب و قرآن و عود و آینه مرد آماده سفر باشد!»
مجموعهشعر «قناریترین آواز» پروانه نجاتی شعرهای دیگری هم دارد که اگرچه از یک درون و یک صدای واحد و یگانهای درمیآید اما تفاوتهایش نیز بر تنوع شعر او میافزاید اما این کار فرصت دیگری را اقتضا میکند.