|
طرح رفراندوم از سوی رئیسجمهور برای تقویت چه رویکردی اتخاذ شده است؟
زنگ انتخابات در فصل تعطیلات
صادق فرامرزی: سناریویی معمایی درست در لحظهای که تماشاگران در انتظار باز شدن گره اصلی آن هستند به پایان میرسد و مخاطب را در نهایت سرگردانی ممکن با خود تنها میگذارد!
شاید از جمیع حالات، این فرض را بتوان حربهای از سوی یک داستاننویس و فیلمساز دانست تا با پایانی باز مخاطب را بیش از پیش درگیر معمای خودساخته خویش کند اما هیچگاه این پایان باز را نمیتوان بهعنوان حربهای موفقیتآمیز برای یک مدیر به حساب آورد. بیسرانجامی در این حالت چیزی جز بدسرانجامی یک ایده نیست. قرار گرفتن در تقاطعی که یکسوی آن «بنبست ایدهها» و سوی دیگر آن «تعطیلات اجرایی» است، بدترین سرانجامی است که میتوان برای یک مجموعه مدیریتی در هر سطحی انتظار داشت؛ انتظاری که بیش از هر چیز تمثیلی از وضعیت واقعا موجود دولت تدبیر و امید است.
انسداد ایده مدیریتی و پایان افسانه دیپلماسی
روحانی حیات سیاسی خود را بهعنوان بازیگری که در تمنای کسب کرسی ریاست و تبدیل شدن به منتخبی از جانب مردم بود، با کلیدواژههایی همچون «مذاکره»، «تعامل خارجی» و در نهایت با الگویی مبتنی بر «توسعه برونزا» آغاز کرد. او برای اولینبار دیپلماسی را از وسیلهای برای نیل به اهداف، تبدیل به هدفی کرد که باقی ابزارهای حکمرانی را مبدل به وسایل تحقق آن میدانست، از همین رو نیز عجیب به نظر نمیآمد که در این مسیر تا جایی پیش رود که پیش و پس تمام امور را مرتبط با عنصر روابط خارجه بهعنوان تنها برگ برنده خود تعریف کند. ورود او به صحنه انتخابات زمانی جدی شد که در گفتوگوی ویژه خبری با پیش کشیدن دوگانه چرخ کارخانه و چرخ سانتریفیوژ تلاش کرد اذهان عمومی را از انتخاب برنامههای حکمرانی موجود میان کاندیداهای مختلف به سمت انتخاب میان «مذاکره» و «انزوا» ببرد؛ ایدهای که بعدها با قدرتی بیشتر در مناظرات انتخاباتی پیگیری شد و از همین جهت فضای رقابت را بیش از هر زمان دیگر به سمت الگوی مطلوب وی هدایت کرد و همین مساله او را تبدیل به پیروز حداقلی دور اول انتخاباتی کرد که تمام پیشبینیها حاکی از دو مرحلهای بودن آن بود.
آغاز به کار روحانی در قامت رئیس قوه مجریه نیز مسیری غیر از مسیر انتخاباتی او نداشت، آغاز عصر روحانی آغاز دورهای از تاریخ ایران شد که پیش و بیش از هرچیز تمام مقدرات عمومی وابسته به نتیجه کنش بینالمللی جمهوری اسلامی ایران میشد. در این میدان نیز او تقریبا تمام انرژی خود را صرف آن کرد تا باوری گسترده مبنی بر این فرض بهوجود آورد که نجات جمعی از مسیری جز در پیش گرفتن یک تابعیت جهانی نمیگذرد. او در این مسیر به حداکثریترین اختیارات ممکن نیز دست یافت و بخش قابل توجهی از تابوهای تثبیتشده سیاسی ایران را نیز شکست و با پیش کشیدن گفتوگوی مستقیم با ایالات متحده و پذیرش محدودیتهای حداکثری زمینه را برای دست یافتن به توافق هستهای هموار کرد. درست در زمانی که دولت او با ایده «هر توافقی بهتر از عدم توافق است» به جدال با منطق «عدم توافق بهتر از توافق بد است» غربیها رفته بود، به شکلی روزمره تمامی بخش دیگری از وضعیت موجود را معلول مناسبات بینالمللی دانست. روحانی آنقدر به ایده توسعه برونزای خود اطمینان داشت که عجیب به نظر نمیآمد مدعی شود «مسؤولیت سرنوشت مذاکرات» را شخص رئیسجمهور به عهده میگیرد.
اما آغاز کمفروغ برجام که عمدتا با کلیدواژه «عهدشکنی آمریکا» توجیه میشد، باعث شد رئیس دولت و وزیر امور خارجه او پس از مدتی برجام را بیش از آنکه ایدهآل سیاسی خود معرفی کنند، نتیجه «تصمیم حاکمیت» بدانند که خود صرفا مجریان آن بودهاند. خروج آمریکا از برجام و مرگ طفل نابالغی که حال مادر خود را نیز بر سر مزار خویش نمیدید، موجب شد به جدیترین شکل ممکن «بنبست ایدههای حکمرانی» برای دولت روحانی عینیت پیدا کند. در پیش گرفتن مجموعهای مواضع متناقض که سعی داشت در عین درمان نکردن اعتیاد سیاسی دولت به مذاکره خارجی، گواهی بر تنبه ضمنی و در پیش گرفتن راهی جدید باشد، روحانی را در موقعیتی کمسابقه قرار داد. او از یکسو آنچنان که رهبر انقلاب نیز متذکر شده بودند، جامعه را بیش از هر زمان دیگری نسبت به مذاکرات خارجی «شرطی» کرده بود و از سوی دیگر در تلاش بود موقعیت فعلی را نتیجهای ناخواسته و تحمیل شده تصویر کند. برای دولتی که تمام راهحلهای خود را در جا افتادن کلید نجاتبخش خارجی در قفل مشکلات داخلی تعریف کرده بود، سخن گفتن از داشتن الگوهای جایگزین مدیریتی هیچ قدرت اقناعی نداشت؛ خیاط خود نیز در کوزه افتاده بود و جامعهای که تحت تاثیر دولتمردان به بالاترین حد انتظار از پشتیبانی خارجی امیدوار شده بود با فضایی بسته از تعاملات خارجی مواجه شد.
روحانی و مجموعه مدیریتی او که اعتیاد شدیدی به مذاکره بهعنوان تنها نسخه درمان پیدا کرده بودند، این بار نیز پشت پا به مواضع متاخر خود زدند و الگوی برجستهسازی تعامل خارجی بهعنوان راه بهبود را با برجسته کردن تمامی پیشنهادات اروپایی در پیش گرفتند. او که روزی تعامل با اروپای بدون آمریکا را نسخهای مردود میدانست، این بار آنقدر برای اروپا اقتدار قائل شد که برجام بدون آمریکا را برجامی بدون مزاحم دانست که طرحهای حداقلی و جایگزینی همچون اینستکس و تن دادن به لوایح مالی را بهعنوان جبرانی بر انسداد ایدههای خود تعریف کرد.
بیعملی مدیریتی و تعطیلی غیررسمی
انسداد ایدههای مدیریتی، پیش از هر چیز دولت را به موقعیت شبیه تعطیلات غیررسمی برد. درست در فضایی که شاهرگ ایدههای اجرایی دولت زیر تیغ رفته بود و عدم ثبات اقتصادی بالاترین حد نارضایتی عمومی را ایجاد کرده بود، روحانی و همراهانش به اوج انفعال و بیعملی در عرصه مدیریت اجرایی کشور رسیدند. رشد چندصد درصدی نرخ ارز که بیش از خروج ترامپ از برجام میوه خلق نقدینگی افسارگسیخته در دولت اول روحانی بود و سیاستهایی همچون تخصیص غیرشفاف ارز دولتی به گروهی از فعالان اقتصادی که به اذعان جراید حامی روحانی مولد یکی از بزرگترین فسادهای اقتصادی تاریخ ایران بود و اثرات انکارناپذیر این رفتارها بر موقعیت معیشتی مردم، سطح مطالبات عمومی از دولتمردان را به بالاترین حد ممکن رساند اما شاید تنها پاسخی که در این میان به جامعه داده شد توصیه به صبری منفعلانه با امید تغییر رئیسجمهور آمریکا در انتخابات سال آینده بود. بیعملی دولت و فراگیر شدن جوی از تعطیلات غیررسمی در پروسه اجرایی کشور تا جایی پیش رفت که حتی صدای مهمترین حامیان دولت را نیز درآورد. محمدعلی وکیلی، سخنگوی ستاد انتخاباتی روحانی در انتخابات سال96 با توصیف دولت تدبیر و امید به «دولت پیر، سیر، کُند و پروژهای» که هیچ نگاه کلانی به مسائل کشور ندارد، تنها حُسن آن را این دانست که «دولت رئیسی» نیست! سعید لیلاز، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران نیز در مصاحبهای با اعلام آنکه «اختیاراتی که آقای خامنهای به روحانی داده اگر به چوب داده بود تا الان یک کاری کرده بود» تمام مسؤولیت وضع موجود را متوجه روحانی دانست که به هیچکدام از هشدارهای ارزی که به وی داده شده اعتنایی نکرده است. رسول منتجبنیا از هیأت موسسین حزب اعتماد ملی نیز با تلاش برای فاصلهگذاری میان اصلاحطلبان و دولت، ضمن تحمیلی دانستن حمایتش از روحانی گفت: «ما از دولت و رئیسجمهور میخواهیم همه گناهان را گردن ترامپ نگذارد. بسیاری از ضعفهای مدیریت جامعه ناشی از ضعف و ناتوانی بسیاری از مدیران اجرایی است. دولت مسؤول حل مشکلات کشور است». فراگیری تعطیلات اجرایی دولتمردان و رئیسجمهور در مدیریت وضعیت موجود که معلول به بنبست رسیدن ایدههای اجرایی حسن روحانی و کابینهاش در سایه ناکارآمدی اندیشه اصالت یافتن دیپلماسی بود، همزمان با کمرنگ کردن باور به امکان تغییر، بخش عمدهای از حامیانش را نیز به تکاپو برای جدا دانستن راه خود از ریل پیش روی دولت انداخت. استعفای 2 وزیر مهم دولت که خاستگاه مدیریتیشان بیشترین انطباق را با ایدههای اجرایی دولت داشت، اعترافی غیرمستقیم به اجماع دولتمردان نسبت به انسداد ایدههایشان و بیعملی ناشی از این امر در مواجهه با حوادث بود. آخوندی و قاضیزادههاشمی که همواره خود را در قامت مصادیق عینیت یافته اندیشه اجرایی دولت تعریف میکردند، این بار با کنار کشیدن از کابینه سعی کردند نقش خود را در فضای فراگیر تعطیلات دولت کمرنگ کنند.
فرار به جلو و نگاه به عقب
موقعیت توصیف شده نمایی کلی از وضعیت واقعا موجود دولت حسن روحانی در 2 سال پایانی عمر سیاسی خود است. اگر تمام دولتها از سال ششم با کاهش اقبال عمومی و افزایش تنشهای درونی دست و پنجه نرم کردهاند، موقعیت دولتمردان کنونی از جهات زیادی بغرنجتر است. در این میان دولت در میانهای از 2 پیشفرض برای مواجهه با آینده سیاسی خود قرار دارد؛ پیشفرض اول دولت را به سمت تغییر تاکتیک و نظر افکندن به سوی داشتهها و ظرفیتهای داخلی و کاهش سهم سیاست خارجه بهعنوان تنها رویکرد اتخاذ شده میبرد، فرضی که پیش از همه به معنای عبور از «ایده» اولیه برای احیای «مدیریت» داخلی در جهت اصلاح وضعیت نابسامان است. این ایده هرچند رگه و ریشههایی از آن در برخی مواضع رئیس دولت و کابینهاش در مواجهه با مشکلات نمایان میشود اما در هیچ سطحی از سیاستگذاریهای دولت مشهود نیست و در قالب آلترناتیوهای دولت برای تغییر مسیر حکمرانی خود جلوهگر نشده است. اما پیشفرض دوم تلاش برای کافی ندانستن راه طی شده در مسیر «ایده» اولیه دولت با گروگانگیری «مدیریت» داخلی است. در این پیشفرض سعی دولت به سویی خواهد رفت که با ناکافی دانستن مسیر طی شده خود در عرصه سیاست خارجه، از نارضایتیهای موجود بهعنوان ابزار فشار برای دادن امتیازهای بیشتر استفاده کند.
طرح ایده «رفراندوم» از سوی دولتی که به گفته حامیانش رکورد بهرهمندی از اختیارات کلان را داشته، هرچند روی کاغذ بخشی از توانایی قانونی است اما در دیدی کلانتر بازتابی از یک تلاش هدفمند برای قدم گذاشتن در مسیر گذشته با چشماندازی از بهبود در آینده سیاسی است. دولتی که خود به بیعاید بودن طرح دوباره مذاکره خارجی اقرار کرده است، در فضای عمومی تنها راه گذار از وضع نامطلوب موجود را پرداخت هزینههای بیشتر در زمینه مراودات بینالمللی تعریف میکند.
نزدیک شدن به فضای انتخابات مجلس شورای اسلامی در اسفند پیش رو به احتمال زیاد بار دیگر دولت را به تحریک برای خلق دوگانه دولت- حاکمیت نزدیک خواهد کرد و طرح موضوع رفراندوم میتواند گام نخست برای استیلا بخشیدن به چنین نقشهای باشد؛ نقشهای که در آن دولت از «تعطیلات مدیریتی» بهعنوان گروگانی در جهت استحکام «ایده به بنبست رسیده» اجرایی خود بهره ببرد.
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
بازخوانی
بیماری شش سالگی
افت محسوس رضایت از دولت تدبیر و امید و گسترده شدن امواج نارضایتیهای معیشتی و اجتماعی از یکسو و شکست پروژههای حیاتی دولت در حوزههایی همچون سیاست خارجه، بهداشت و درمان و... باعث شده در منظری کلی بتوان دولت روحانی را نیز همانند دولتهای پیشین دولتی شکست خورده در دوره دوم حکمرانی خود دانست. علل شکست دولتها در چند دهه اخیر آنقدر شباهت زیادی به یکدیگر داشته و دارد که میتوان با روی هم سوار کردنشان حتی شاهد تکرار سناریویی نسبتا واحد پیرامون سرنوشت محتوم دولتهایی بود که تنها مدت کوتاهی پس از اوجگیری در صندوقهای رای با سقوطی عجیب تبدیل به نهاد و نیرویی با ضریب منفی شدهاند. تجربه وضعیت مشابه در روند روی کارآمدن 4 دولت اخیر جمهوری اسلامی و نحوه افول سرمایه اجتماعیشان از زمانی در حدود 6 سالگی آنها (که البته این اتفاق برای دولت روحانی در زمانی زودتر نیز رخ داد) بخوبی گویای آن است که عدم جستوجو برای یافتن چگونگی و چرایی این شکستها میتواند باعث تبدیل شدن «شکست» به یک رفتار و اپیدمی سیاسی شود، چنانکه با آگاهی داشتن دولت روحانی نسبت به شکست دولتهای پیشین خود اما نحوه رفتار سیاسیاش بخوبی هدایتگر آن به سمت و سوی یک شکست دیگر بوده است و حتی سناریوهای پس از شکست خود را نیز با تقلبی آشکار از انشاهای دولتهای پیشین به جلو میبرد و سعی دارد همواره با گنجاندن ناکارآمدی در ظرف قطبیسازیهای سیاسی مجددا فضا به سمت فرضیههای «خواستیم اما نگذاشتند» تغییر مسیر پیدا کند. در یک قیاس کلی میتوان تجربه شکست دولتهای ششم، هشتم، دهم و دوازدهم را حول چند محور مهم دید.
1- تکبر سیاسی در تبیین آینده: بررسی موقعیت پیروزی دولتهای دوم در نسبتسنجی با انتخاباتهای پیشین بخوبی بیانگر این مساله است که همواره دولتهای دوم در شرایطی در قدرت ماندگار شدهاند که نتایج انتخاباتهای پیشین آنها بیانگر رضایت نسبی برای امتداد حکمرانیشان بوده است.
2- تلاش برای انشعاب تشکیلاتی و عبور از حامیان سیاسی: بر مبنای پیشفرض «تکبر سیاسی در تبیین آینده» یکی از نخستین رفتارهای سیاسی سرزده از دولتها اقرار ضمنی بر ماندگاریشان در نهادهای قدرت و عدم توانایی رقیبان در زمین زدن آنها بوده است. بر مبنای این پیشفرض رفتار نسبتا ثابت میان دولتهای دوم تلاش برای انشعاب تشکیلاتی و عبور از بخش عمده حامیان سیاسی خود در جهت خالصسازی نیروهای سیاسی به سمت غلبه حداکثری یافتن تفکرات رئیس دولت بوده است.
3- خلق نقدینگی مضاعف با نیت کوتاهمدت انتخاباتی: همه دولتها در دوره دوم خود موجی از تورم اقتصادی و عدم ثبات در بازار را تجربه کردهاند. تجربه تورم 49 درصدی در دوره دوم دولت سازندگی حتی منجر به شکلگیری موجی از شورشهای شهری طبقات محروم در اواسط دهه 70 شد. هرچند شورشهای اجتماعی و اقتصادی در دوران دولت سازندگی و دولت مستقر را نمیتوان محدود به واکنشی علیه تورم و عدم ثبات اقتصادی دانست و از نقش سیاستهای کلان اقتصادی در جهت تضعیف طبقات محروم، شیوع فساد مالی و تعمیق نابرابریهای طبقاتی بهعنوان محرک اصلی اعتراضات چشمپوشی کرد اما مجموعا گرفتار آمدن دولتهای دوم به یک تورم سنگین و فرسایشی تبدیل به رویهای ثابت در این دولتها شده است.
4- خلق تعارض سیاسی با حاکمیت: از نوادر رقابت سیاسی در ایران تلاش دولتهای «در قدرت» برای «بر قدرت» شناساندن خود است. عمده دولتهای دوم از همان نقطهای که بارها به آن ضربه وارد کردهاند ضربه نیز دریافت کردهاند و آن نیز جایی غیر از نسبت موجود و برقرار میان دولت و ملت نبوده است. دولتهایی که با اهداف کوتاهمدت تعارض با هسته قدرت موجود در حکومت را تبدیل به ضدارزشی برای سوار شدن بر موج نارضایتیها کردهاند، همواره و پس از هضم در همان هسته قدرت و درست زمانی که «در قدرت» شناخته میشوند، از جانب حامیانشان در قامتی محافظهکارانه دیده میشوند.
*بخشی از پرونده سال گذشته «وطن امروز» با عنوان «چرا دولتهای دوم شکست میخورند؟» شماره 2629
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|