خوش آمدی مردترین این روزها!

عرفانه فتحیان: 
با یک عکس شروع شد...
با یک عکس جنون را به رگ‌های خشکیده این شهر کشاندی...
با یک عکس خیره ماندیم از تجسم عاشورایی که ندیده بودیم...
با یک عکس دل‌ها بی‌تاب چشمانت شد...
چشمانی که گواه از اقتدار سربازمان داشت و بی اعتنا به وحوشى که ترس را بر اندام جهانی انداخته و به خیال‌شان تو را به اسارت گرفته بودند...
چشمان اسیری که اسیرمان کرد...
و یادمان انداخت علی‌اکبر‌های زمان‌مان چه مردانه جور نامردی ما را می‌کشند...
سلام محسن، پسر ایران!
سلام فاتح دل‌های حیران!
سلام ارباً ارباً به رسم یاران!
سلام اسطوره قهرمان!
به یاران حسین پیوستی
در آغوش اربابت تنفس کردی
با نگاه رضایتمند مادر مشعوف شدی
و آرام شدی میان یک بهت بی‌پایان...
هنیئاً لک!
همانقدر که برای جسم تکه‌پاره‌ای که از تو مانده چشم به راه مرز‌ها ماندیم، همانقدر اندیشه‌ات بر کالبدمان حک شده و آرام‌مان را بریده است....
در سکوتی عمیق هیاهو به پا کردی و در آغوش بی‌دستت همه را جای دادی...
از هر مرام و مسلکی...
خوش آمدی مردترین این روزها!
خوش آمدی!