قبلها
که اینقدر از نزدیک
ندیده بودمت
میان آرزوهای رسیدهام به اجابت
خیالت میکردم
تو، قد رسیدن
به خواستنهایم بودی
و چه شبها، تا صبح
چشمانمان بارانی شد
برای اینکه تحویلم بگیری
دستم را
از اجابتی که میخواستم پر کنی
و گرفتم همه را از مسیر اصرار
آخر خیلیهایش
آه بلند و ایکاش مانده
که ایکاش نداده بودی...
وقتی میدانستی انتهایش خسران است...
تو خدای من
آگاه به زمین و زمان
حالا سرخورده
اصرار را کنار گذاشتهام
نقشت چیز دیگریست در تصورم
تو قادر مطلقی
حرف از باید و حتما نیست
خیر میخواهم
از تویی که مالک برکاتی
همه نگاهم تو
دلم گره خورده، با توکلت
کنار عنایتت، خیمه توسل
علم میکنم
حکم هر چه باشد
میدانم، آخر قصه
میرسم به فلاح
و مرا
نزدیکتر میکند
به تو...
برداشتی آزاد از آیه ۲۱۶ سوره بقره
حرف تو
فاطمه عبدالوند