بحران آمریکا بسیار عمیقتر از چیزی است که فکر میکنیم
تهدیدی برای حیات انسان
نوام چامسکی: ژانویه ۲۰۱۵، بولتن «دانشمندان هستهای» ساعت آخرالزمان مشهور خود را به 3 دقیقه قبل از نیمهشب جلو برد و این یعنی ما هماکنون با چنان تهدیدی مواجهیم که در 30 سال اخیر بیسابقه است. بولتن برای این کار دو علت اصلی را نام برد که بقای بشر را تهدید میکند: سلاحهای هستهای و «تغییرات لجامگسیخته آبوهوایی». بولتن در بیانیه خود رهبران جهان را محکوم کرد که نتوانستهاند «بهسرعت واکنش نشان داده یا دست به اقداماتی بزنند که برای محافظت از شهروندان در برابر فاجعه آینده، ضروری است. اکنون تکتک افراد روی زمین در معرض خطر نابودیاند چون رهبران جهان نتوانستهاند به مهمترین وظیفهشان جامه عمل بپوشانند، یعنی تضمین و مراقبت از سلامت و حیات تمدن انسانی». از همین رو دلایل خوبی داریم تا توجهمان را معطوف دستهای آلودهای کنیم که ما را تا آستانه آخرالزمان پیش برده است. در پایان سال ۲۰۱۵ رهبران جهان در پاریس گرد هم آمدند تا درباره مشکل حاد «تغییرات لجامگسخته آبوهوایی» به بحث بنشینند. هر روز که میگذشت شاهد تازهای درباره شدت این بحران از راه میرسید. اگر بخواهم از میان انبوهی از شواهد به یکی اشاره کنم، تحقیق جدید ناسا را انتخاب میکنم. درست پیش از نشست پاریس، آزمایشگاه «پیشرانش جت» ناسا نتایج یکی از تحقیقاتش را منتشر کرد. این نتایج برای دانشمندانی که درباره یخهای قطبی مطالعه میکنند، هم زنگ خطر بود و هم مایه شگفتی. براساس این تحقیق، «یخچال غولپیکر گرینلند موسوم به «زکریا ایستروم» که تا سال ۲۰۱۲ از منظر «یخرفتشناسی» پایدار بود، اکنون ثبات خویش را از دست داده و وارد مرحله عقبنشینی فزاینده شده است» و این یعنی مرحلهای غیرمنتظره و سخت شوم. این یخچال «بدان میزان آب دارد که اگر تماماً آب شود، بهتنهایی میتواند سطح آب دریاها را حدود ۱۸ اینچ [۴۶ سانتیمتر] بالا ببرد. این یخچال اکنون وارد مرحله فروپاشی شده و سالانه حدود 5 میلیارد تن از حجمش را از دست میدهد. تمام تکههای فروپاشیده این یخچال وارد اقیانوس آتلانتیک شمالی میشود». با این حال کمتر کسی انتظار داشت رهبران جهان «بهسرعت واکنش نشان داده یا دست به اقداماتی بزنند که برای محافظت از شهروندان در برابر فاجعه آینده ضروری است». حتی اگر معجزه شود و رهبران جهان چنین کنند، اقداماتشان ارزش چندانی نخواهد داشت زیرا بحران بسیار عمیقتر از چیزی است که فکر میکنیم. وقتی موافقتنامه پاریس منعقد شد «لوران فابیوس» وزیر [وقت] خارجه فرانسه که میزبان نشست بود، اعلام کرد این موافقتنامه «از نظر قانونی الزامآور است». این گفته چهبسا امیدوارکننده به نظر برسد اما موانعی نهچندان معدود وجود دارد که نیازمند توجه دقیق هستند. شاید بتوان ادعا کرد در میان انبوه خبرهایی که رسانههای جمعی درباره نشست پاریس منتشر میکردند، چند جمله زیر از همه مهمتر بود. این جملات در انتهای تحلیلی در «نیویورکتایمز» از چشمها پنهان ماند: «بهطور سنتی، در چنین نشستهایی مذاکرهکنندگان درصدد انعقاد موافقتنامهای هستند که از نظر قانونی الزامآور باشد و این امر مستلزم آن است که کشورهای شرکتکننده در نشست موافقتنامه را امضا کنند تا توافق ضمانت اجرایی پیدا کند اما بهعلت حضور ایالات متحده امکان رسیدن به چنین توافقی در نشست پاریس وجود ندارد چون جمهوریخواهان دوسوم اکثریت سنا را در اختیار دارند و بهمحض رسیدن توافق به کپیتال هیل با آن مخالفت میکنند لذا برنامههای داوطلبانه جایگزین اهداف الزامی از بالا به پایین شد». اقدامات داوطلبانه هیچ معنایی ندارد؛ مگر شکست موافقتنامه. شکست، آن هم «بهخاطر ایالات متحده»، به عبارت دقیقتر بهخاطر جمهوریخواهان که اکنون بدل به خطری جدی برای بقای بشریت شدهاند. در مقاله دیگری از «تایمز» درباره نشست پاریس، میتوان نتیجه این نشست را دید. نویسنده مقاله، پس از بهبه و چهچهکردن بسیار درباره نشست پاریس، مینویسد سیستمی که در نشست پاریس بر سر آن توافق شد، «عمدتاً مبتنی است بر دیدگاههای رهبران آینده جهان که قرار است مجری این سیاستها باشند». در ایالات متحده تمام جمهوریخواهانی که برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ نامزد شده بودند، در علن، یا علم تغییرات آبوهوایی را منکر شدهاند یا آن را زیر سوال بردهاند و به سیاستهای اوباما در راستای مقابله با تغییرات آبوهوایی اعتراض کردهاند. در سنا، «میچ مککانل» رهبر جمهوریخواهان هدایت اعتراضات علیه اوباما در زمینه برنامه مقابله با تغییرات آبوهوایی را در دست دارد. او در این باره میگوید: «قبل از اینکه رفقای بینالمللی اوباما شامپاینهایشان را با سروصدا باز کنند، بهتر است بدانند این توافق غیرعملی است چون مبتنی بر برنامهای درباره انرژی داخلی است که احتمالاً غیرقانونی است و نهتنها نیمی از ایالتها خواهان ممنوعیت آن هستند، بلکه کنگره هم قبلاً علیه آن رأی داده است». در دوران نولیبرال نسل گذشته، هر دو حزب به راست متمایل شدهاند. اکنون میتوان جریان اصلی حزب دمکرات را «جمهوریخواهان میانهرو» نامید. حزب جمهوریخواه نیز به منتهاالیه این طیف خزیده است و به چیزی بدل شده که محافظهکاران شناختهشدهای مانند «تامس مان» و «نورمن اورنستاین» آن را «شورش رادیکال» مینامند که در فرجام خود چیزی نیست مگر وداع با سیاستورزی پارلمانتاریستی متعارف. با برخاستن جمهوریخواهان از دنده راست، این حزب چنان خود را وقف زر و تزویر کرده است که سیاستهای فعلیاش نمیتواند برای رأیدهندگان جذابیتی داشته باشد. برای علاج این مساله نیز به جستوجوی مبنای عوامپسند جدیدی افتاده است که حول محورهای دیگری شکل گرفته باشد: مسیحیان «اوانجلیست» که در انتظار رجعت مجدد عیسی هستند؛ بومیگروانی که میترسند «آنها» کشور ما را از چنگالمان بربایند؛ نژادپرستهای مرتجع؛ مصیبتزدگانی که نمیدانند علت واقعی بدبختیشان چیست و دیگرانی که در حلقه کمند عوامفریبان، صید لاغری بیش نیستند و به آسانی بدل به شورشیانی رادیکال میشوند. در چند سال گذشته، هسته مرکزی جمهوریخواهان تصمیم گرفته بود بر سروصداهای اردوگاه خود سرپوش بگذارد اما این دیگر میسور نیست. در پایان سال ۲۰۱۵، هسته مرکزی حزب از ناتوانیاش در اداره اوضاع سخت وحشتزده و مستأصل شده بود، حالا دیگر قاعده جمهوریخواهان در کنترل رأس نیست. مقامات و رقبایی که برای انتخابات دوره بعدی ریاستجمهوری از جانب جمهوریخواهان برگزیده شدند، آشکارا از نتایج بهدستآمده در نشست پاریس تبری جستند و حتی حاضر نشدند در مذاکرات مرتبط شرکت کنند. 3 نامزد جمهوریخواهی که در زمان نشست پاریس پیشتاز بودند، یعنی «دونالد ترامپ»، «تد کروز» و «بن کارسن»، موضعی عمدتاً اوانجلیستی اتخاذ کردند: بهفرض که گرمایش جهانی را بپذیریم، باز هم انسان هیچ نقشی در آن ندارد. باقی نامزدها اعتقاد داشتند این مساله هیچ دخلی به دولت ندارد. اوباما در پاریس وعده میداد ایالات متحده در صف مقدم نبرد علیه گرمایش جهانی خواهد بود. بلافاصله پس از این صحبتها، کنگره که در اختیار جمهوریخواهان است، علیه برنامه اخیر او برای «آژانس حفاظت از محیطزیست» در راستای کاهش تأثیرات کربن رأی داد. چنانکه رسانهها گزارش دادند، «این اقدام پیامی تحریککننده برای بیش از صد تن از رهبران جهان داشت: آمریکا نمیتواند از سیاستهای اوباما درباره تغییرات آبوهوایی صددرصد حمایت کند.» البته این گفته نمیتواند تماماً نشانگر ماهیت این اقدام کنگره باشد. در همین حین، «لامار اسمیت» رئیس جمهوریخواه کمیسیون علم، فضا و تکنولوژی، در گیرودار پیکار با آن دسته از دانشمندان دولت بود که به خود جرات داده بودند واقعیتها را بیان کنند. پیام آشکار است: شهروندان آمریکایی اکنون در خانهشان مسؤولیتی سنگین بر دوش دارند. براساس یکی دیگر از گزارشهای نیویورکتایمز: «دوسوم مردم آمریکا حامی پیوستن ایالات متحده به معاهده الزامآور بینالمللی برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای هستند.» از هر 5 آمریکایی 3 نفر معتقدند مساله تغییرات آبوهوایی مهمتر از اقتصاد است اما این امر برای سیاستمداران اهمیتی ندارد. نظرات عموم مردم همواره نادیده گرفته میشود. این واقعیت بار دیگر پیامی قدرتمند به مردم آمریکا میفرستد. این وظیفه آنهاست که فکری به حال این سیستم آشفته سیاسی کنند که در آن، رأی و نظر مردم امری فرعی و تجملی محسوب میشود. تفاوت میان نظر عموم مردم با سیاستهای جاری، در این باره بویژه لوازم و نتایج فوقالعاده مهمی برای سرنوشت جهان دارد. البته نباید هیچ توهمی درباره «عصر طلایی» گذشته داشته باشیم. با این حال تحولاتی که بدانها اشاره کردیم، میتوانند تغییرات عمدهای را موجب شوند. نئولیبرالیسم، در نسل گذشته، با تخریب پایههای دمکراسیهای کارآمد، شورشی تمامعیار را علیه عموم مردم در سراسر جهان سامان داد. این امر صرفاً در ایالات متحده اتفاق نیفتاده است؛ تأثیر نولیبرالیسم در اروپا حتی وحشتناکتر بوده است.
قوی سیاهی که هرگز نمیتوانیم ببینیمش
بگذارید برویم سراغ یکی دیگر از دلنگرانیهای قدیمی دانشمندان هستهای که ساعت آخرالزمان را ابداع کردند: سلاحهای هستهای. تهدید فزاینده سلاحهای هستهای تصمیم این دانشمندان برای جلو بردن 3 دقیقهای ساعت آخرالزمانی در ژانویه ۲۰۱۵ را توجیه میکند. آنچه از آن زمان رخ داده، آشکار کرده این خطر فزاینده نزدیکتر از چیزی است که تصور میکردیم. در نگاه من، این مساله بهاندازه کافی توجهات را برنینگیخته است. آخرین باری که ساعت آخرالزمانی به فاصله 3 دقیقهای از نیمهشب رسید، سال ۱۹۸۳ و در زمان مانور «ایبل آرچر» در دوران ریاستجمهوری ریگان بود. این تحرکات نظامی علیه اتحاد جماهیر شوروی بدین منظور صورت میگرفت که سیستمهای دفاعی آنها را بیازماید. اسنادی که اخیراً از آرشیو روسیه منتشر شده است، نشان میدهد روسها عمیقاً نگران عملیات ناتو بودند و خود را آماده واکنش کرده بودند. این فقط یک معنا داشت: پایان! امروز ما درباره این تحریکات نظامی عجولانه و بیفکرانه که جهان را تا لبه نابودی پیش برده بود، اطلاعات بیشتری در دست داریم. «ملوین گودمن» تحلیلگر نظامی و اطلاعاتی آمریکا که در آن زمان رئیس بخش امور شوروی و تحلیلگر ارشد سیا بود، درباره این مانور مینویسد: «علاوه بر بسیج نیروها طی مانور ایبل آرچر که زنگ خطر را برای کرملین به صدا درآورده بود، دولت ریگان به مقامات نظامی اجازه داده بود به اقدامات نظامی تعرضآمیز و نامتعارفی در امتداد مرزهای شوروی دست بزنند. این اقدامات در برخی موارد به درون مرزهای شوروی نیز کشیده شد». از جمله اقدامات خطرناک پنتاگون، میتوان به موارد زیر اشاره کرد: روانهکردن بمبافکنهای استراتژیک به قطب شمال برای آزمودن قدرت رادارهای شوروی، اقدامات نظامی جنگی در مرزهای دریایی شوروی، ورود ناوهای آمریکایی به محدودههایی که تا پیش از آن بدانها وارد نشده بودند و نیز عملیات مخفی نظامی برای شبیهسازی حمله دریایی غافلگیرانه به اهدافی در خاک شوروی. میدانیم در آن روزهای هراسناک، جهان از فاجعه هستهای نجات پیدا کرد؛ آن هم با تصمیم افسر روسی، «استانیسلاو پترف» که تصمیم گرفت گزارش سیستمهای اتوماتیک تشخیص راداری را درباره حمله موشکی به خاک شوروی، به مقامات بالاتر منتقل نکند. پترف با این عمل خویش، در کنار فرمانده زیردریایی روسی «واسیلی آرخیپف» قرار گرفت که در لحظات خطرزای بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، اجازه شلیک اژدرهای اتمی روسیه را صادر نکرد؛ آن هم هنگامی که زیردریاییاش در معرض حمله ناوشکنهای آمریکاییای بود که کوبا را در قرنطینه دریایی قرار داده بودند. اخیراً نمونه دیگری از این دست موارد فاش شده که پرونده وحشتآفرین اینگونه لحظات را قطورتر کرده است. «بروس بلر» کارشناس امنیت هستهای مینویسد: «سال ۱۹۷۹ رئیسجمهور ایالات متحده در آستانه اتخاذ سهلانگارانهترین تصمیم ممکن برای پرتاب موشک بود. در این زمان رادارهای واحد دفاع هوافضای آمریکای شمالی، در نتیجه اشتباه محاسباتی، هشدار دادند شوروی حمله موشکی همهجانبهای به ایالات متحده صورت داده است. همان شب بلافاصله 2 بار با «زبیگنیو برژینسکی» مشاور امنیت ملی تماس گرفته شد که شوروی به آمریکا حمله کرده است. برژینسکی میخواست تلفن را بردارد و کارتر را قانع کند که باید بیمعطلی فرمان حمله همهجانبه بدهد اما با او تماس گرفتند و گفتند هشدار اشتباه بوده است». این خبر تازهفاششده یادآور واقعه بسیار خطرناکی در سال ۱۹۹۵ است که در جریان آن مسیر یکی از راکتهای آمریکایی- نروژی که حامل مقدار معتنابهی تجهیزات بود، مشابهت بسیاری با مسیر یک موشک هستهای داشت. این اتفاق افسران روسی را بسیار نگران میکند و آنها سریعاً با «بوریس یلتسین» تماس میگیرند تا او در این باره تصمیم بگیرد که موشک هستهای شلیک بشود یا نه. بلر نیز درباره موارد مشابهی از این دست سخن گفته است؛ مثلاً در دوران جنگ ۱۹۶۷ در خاورمیانه، بهاشتباه، «به خدمه یکی از هواپیماهای حامل بمب اتم فرمان حمله داده میشود، در حالی که این فرمان قرار بوده است آزمایشی تمرینی باشد». چند سال بعد در اوایل دهه 70، واحد هوایی استراتژیک آمریکا در اوهاما «فرمان آزمایشی حمله را بهعنوان فرمان حمله واقعی به واحدها منتقل کرد». در هر دو مورد، مراکز کنترل کدها اشتباه کردند و دخالت انسانی مانع انجام حمله شد. بلر ادامه میدهد: «بگذارید راحتتان کنم. گندکاریهایی مثل اینها بهدفعات رخ میدهد». بلر این اظهارات را در واکنش به گزارش «جان بردن» یکی از افسران نیروی هوایی آمریکا بیان کرده است. این گزارش را همین تازگیها نیروی هوایی آمریکا عمومی کرده است. بردن سال ۱۹۶۲ که آمریکا درگیر بحران موشکی کوبا بود و تنشها نیز در آسیا بالا گرفته بود، یکی از افسران آمریکایی در اوکیناوا بود. روز ۲۸ اکتبر، سیستم هشداردهنده هستهای «وضعیت اضطراری2» را اعلام میکند که بهمعنای جواز شلیک موشکهای هستهای است. در اوج بحران کوبا، خدمه بخش موشکهای هستهای در اوکیناوا، بهاشتباه، جواز شلیک موشک هستهای را دریافت میکنند اما تصمیم میگیرند چنین نکنند. بدین ترتیب از وقوع جنگی هستهای جلوگیری میکنند و در کنار پترف و آرخیپف، در گروه مردانی جای میگیرند که از پروتکلها نافرمانی کرده و جهان را نجات دادهاند. چنانکه بلر میگوید چنین وقایعی اصلاً نامعمول نیست. یکی از تحقیقاتی که اخیراً صورت گرفته، نشان میدهد در بازه زمانی بررسیشده، [سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۳] چنین اشتباهاتی هر ساله دهها بار صورت گرفتهاست. براساس این تحقیق، گستره اشتباهات سالانه از ۴۳ تا ۲۵۵ مورد در نوسان بوده است. «ست باوم» پژوهشگر این تحقیق، گزارشش را با کلماتی مناسب خاتمه میدهد: «جنگ هستهای قوی سیاهی است که هرگز نمیبینیمش؛ مگر در همان لحظه گذرایی که ما را میکشد. ما از میان برداشتن خطر را به تأخیر میاندازیم و دود این کار نهایتاً به چشمان خودمان خواهد رفت. اکنون زمان آن رسیده است که متوجه این خطر شویم چون هنوز زندهایم». مواردی از این دست، مانند مواردی که در کتاب «فرمان و کنترل» «اریک اشلوسر» آمده است، عمدتاً در سیستمهای آمریکایی رخ داده است. البته روزگاری روسیه بسی بیشتر از آمریکا در معرض چنین اشتباهاتی بوده است. ناگفته پیداست اشتباهاتی از این دست در سایر کشورها که بارزترینشان پاکستان است، چه تبعاتی ممکن است داشته باشد.
جنگ دیگر ناممکن نیست
چنانکه در قضیه ایبل آرچر دیدیم، گاهی اوقات تهدیدها امری تصادفی و اتفاقی نیست بلکه بهخاطر ماجراجویی کشورها پیش میآید. خطرناکترین تهدید هستهای در جریان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ اتفاق افتاده است؛ یعنی زمانی که فاجعه از بغل گوش بشریت گذشت. نحوه مدیریت بحران موشکی کوبا و نیز تفسیری که عموماً از این بحران صورت میگیرد، هر دو تکاندهنده است. حال که به این لحظات رعبآور نگاهی انداختیم، بد نیست نگاهی هم بیندازیم به برنامهریزیها و گفتوگوهای استراتژیکی که در این باره صورت گرفته است. یکی از این برنامهریزیهای بسیار مخوف را میتوان در پژوهش فرماندهی استراتژیک ایالات متحده مشاهده کرد که زیر عنوان «ضروریات بازدارندگی در دوران پس از جنگ سرد» در دوران کلینتون صورت گرفته است. این برنامه حق حمله پیشدستانه هستهای را حتی در برابر کشورهای غیرهستهای، برای ایالات متحده محفوظ میدارد. این برنامه بیان میکند سلاحهای هستهای پیوسته باید به کار گرفته شوند یعنی باید از آنها بهعنوان ابزاری استفاده کرد که بر «هر نزاع یا بحرانی سایه میافکند». این برنامه خواهان این میشود که ایالات متحده نقابی از بیخردی و کینهتوزی بر چهره بزند تا بقیه دنیا را بترساند. دکترین فعلی آمریکا در این زمینه را میتوان در سرمقاله نشریه اینترنشنال سکیوریتی یافت؛ این سرمقاله یکی از مراجع اصلی در حیطه دکترینهای استراتژیک است. نویسندگان این مقاله توضیح میدهند که ایالات متحده ملزم به حفظ «تفوق استراتژیک» خود است یعنی ایمنسازی خود در برابر حمله تلافیجویانه. این مطلب بیانگر همان منطقی است که در پشت «سهگانه جدید» اوباما نهفته است یعنی تقویت زیردریاییها، پایگاههای موشکی زمینی و بمبافکنها و نیز تقویت دفاع موشکی برای پاتک زدن در مقابل حملات تلافیجویانه. نویسندگان مقاله از این مساله اظهار نگرانی میکنند که خواست آمریکا برای تفوق استراتژیک ممکن است چین را بر آن دارد تا سیاست «عدم اقدام اولیه» را کنار بگذارد و برنامه بازدارندگی محدودش را توسعه دهد. نویسندگان مقاله تصور میکنند چین دست به چنین اقدامی نخواهد زد اما آینده همچنان در پرده ابهام است. واضح است بهکارگیری این سیاستها در منطقهای که درگیر نزاع و تنش است، بسیار خطرناک خواهد بود. همین مطلب درباره گسترش ناتو به شرق نیز صادق است. در زمان فروپاشی شوروی، سران کشورهای غربی شفاهاً به گورباچف قول دادند ناتو به شرق کشیده نخواهد شد و او نیز در عوض، اجازه اتحاد آلمان و پیوستنش به ناتو را صادر کرد. هنگامی که درباره تاریخ این قرن میاندیشیم، درمییابیم گورباچف امتیاز بسیار بزرگی به غرب داده است. ناتو بهناگهان تا آلمان شرقی گسترش یافت. در سالهای بعدی، ناتو توسعهطلبیاش در مرزهای روسیه را ادامه داد. اکنون که ناتو میخواهد اکراین، قلب ژئواستراتژیک روسیه را به خود ملحق کند، اوضاع بسیار خطرناکتر از قبل شده است. لحظهای تصور کنید پیمان ورشو همچنان پابرجا میبود و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین بدان ملحق شده و کانادا و مکزیک نیز در انتظار عضویت در آن بودند. آمریکا چگونه به این مساله واکنش نشان میداد؟ فارغ از این ملاحظات، روسیه و چین و نیز استراتژیستهای آمریکایی بخوبی میدانند سیستم دفاع موشکی آمریکا در مرزهای روسیه در اصل برای حمله پیشدستانه طراحی شده و هدفش تثبیت تفوق استراتژیک آمریکاست تا از حمله تلافیجویانه مصون باشد. شاید چنانکه برخی متخصصان میگویند، مأموریت این سیستمها کاملاً غیرممکن باشد اما کشورهایی که هدف این سیستم هستند، هیچگاه نمیتوانند از این موضوع مطمئن باشند. ناتو واکنش نظامی روسیه را که کاملاً طبیعی است، تهدیدی برای غرب تفسیر میکند. یکی از پژوهشگران برجسته بریتانیاییتبار اکراینی، عبارت «پارادوکس جغرافیایی سرنوشتساز» را در این باره به کار برده است: «ناتو برای از میان بردن خطراتی وجود دارد که خودش به وجود آورده است». این تهدیدها اکنون بسیار واقعی هستند. خوشبختانه سقوط هواپیمای روسی که مشغول مأموریت نظامی در سوریه بود، توسط یکی از اف16های ترکیه در نوامبر ۲۰۱۵ منجر به نزاع بینالمللی نشد اما با در نظر گرفتن اوضاع فعلی، شاید این مساله دور از نظر نباشد. هواپیمای روسی فقط ۱۷ ثانیه وارد مرزهای ترکیه شد و سپس در حال برگشتن به درون خاک سوریه بود که سرنگون شد. ساقطکردن این هواپیما بهنظر، عملی غیرضروری، تحریککننده و بیخردانه بود که مطمئناً پیامدهای خودش را دارد. روسیه در واکنش به این اقدام اعلام کرد از این به بعد بمبافکنهایش را با جتهای جنگنده اسکورت و سیستمهای پیشرفته ضدموشکی را در سوریه مستقر خواهد کرد. بهگفته «سرگئی شویگو» وزیر دفاع روسیه، این کشور «مسکووا» رزمناو موشکیاش را بههمراه سیستم دفاع دوربردش به ساحل نزدیکتر کرد تا «بهسرعت هر هدف هواییای را که تهدیدی بالقوه برای هواپیماهایش محسوب میشود، نابود کند». همه اینها مقدمات درگیریای است که میتواند مرگبار باشد. تنش در مرزهای ناتو و روسیه به مسالهای دائمی بدل شده است. این تنش با مانورهایی در هر دو طرف مرز همراه بوده است. بلافاصله پس از آنکه ساعت آخرالزمانی به نیمهشب نزدیک شد، مطبوعات آمریکا گزارش کردند «ماشینهای نظامی ارتش آمریکا روز چهارشنبه از شهری در استونی به داخل خاک روسیه جولان دادهاند». حرکتی نمادین که در هنگامه بدترین تنشها میان غرب و روسیه از زمان جنگ سرد تاکنون، آتش نزاع را باز هم داغتر کرد. کمی قبل از این ماجرا نزدیک بود یکی از هواپیماهای جنگی روسی با یکی از هواپیماهای مسافری دانمارکی برخورد کند. در حال حاضر هر دو طرف تجهیز و آرایش نظامی سریع نیروها را در مرزهای ناتو و روسیه تمرین میکنند و البته باور دارند جنگ دیگر «ناممکن» نیست.
شانس بقا
اگر اوضاع اینگونه باشد، پس هر دو طرف از مرز دیوانگی هم فراتر رفتهاند چون جنگ میتواند همه چیز را نابود کند. در طول دههها، باور عمومی این بود که حمله پیشدستانه از طرف یکی از قدرتهای بزرگ، حتی بدون انتقامجویی رقیب و تنها بهعلت تأثیرات زمستان هستهای، میتواند سبب نابودی مهاجم شود. اما جهان امروز در معرض چنین خطری است و نهتنها امروز، بلکه 70 سال است ما با این خطر دستوپنجه نرم میکنیم. استدلالهایی که برای توجیه این وضع مطرح میشود، واقعاً قابلتوجه است. همانطور که دیدیم، امنیت مردم غالباً جزو نگرانیهای اصلی سیاستگذاران نیست. این مساله از نخستین روزهای دوران هستهای صادق بوده است یعنی زمانی که در مراکز تصمیمگیری سیاسی هیچ تلاشی و ظاهراً حتی هیچ ایده بهزبان آمدهای برای از میان برداشتن تنها تهدید بالقوه جدی علیه ایالات متحده آمریکا صورت نمیپذیرفته است. به همین دلیل است که این مشکلات به نحوی که به اختصار بیان شد تا امروز ادامه دارد. این جهانی است که ما در آن زندگی میکنیم؛ جهانی که «امروز» در آن زندگی میکنیم. تسلیحات اتمی ما را در معرض خطر مستمر نابودی لحظهای قرار دادهاند اما دستکم به لحاظ نظری میدانیم چطور تهدید را خنثی و حتی نابود کنیم. ضرورتی که قدرتهای هستهای جهان که پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را امضا کردهاند، آن را دستکم و شاید نادیده میگیرند. خطر گرمایش جهانی خطری آنی نیست؛ با این حال در درازمدت تهدید جدیتری است و بهعلاوه خطری است که ممکن است ناگهان شدت پیدا کند. اینکه ما ظرفیت مبارزه با این بحران را داریم یا نه، کاملاً روشن نیست اما شکی نیست هرچه تأخیر در واکنش طولانیتر شود، شدت فاجعه بیشتر خواهد شد. چشمانداز پیش رو برای بقای انسان چندان امیدوارکننده به نظر نمیرسد مگر آنکه در مسیر حرکتمان تغییراتی بنیادین ایجاد کنیم. بر دوش ما مسؤولیتهای بزرگی سنگینی میکند و پیشارویمان نیز فرصتهای بینظیری قرار دارد.
* این نوشتار برشی از کتاب جدید نوام چامسکی «چه کسی بر جهان حکومت میکند» است.
منبع: نیشن
ترجمه: سیدعلی تقوینسب؛ ترجمان