|
گفتوگوی «وطن امروز» با دکتر محمدحسین رجبی دوانی درباره ابعاد وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی
وصیت حاجقاسم، راهنمای اجرای گام دوم انقلاب
شروین طاهری: صبح فردای انتخابات روبهروی آقای مورخ نشسته بودم بیآنکه قرار باشد راجع به مجلس صحبت کنیم که موضوع اول مملکت بود. تازه یک میهمان ناخوانده هم داشتیم. در روزهایی بشدت ملتهب پس از موشکباران عینالاسد که دنیا تازه داشت نفسی را که به خاطر احتمال ورود ایران و آمریکا به جنگی تمامعیار حبس کرده بود، آزاد میکرد، کرونا داشت راه همان نفس را میبست. در آن صبح آرام زمستانی، در دفتر کار آرام دکتر محمدحسین رجبی دوانی با همان آرامش همیشگیاش، بحثی گل انداخته بود ورای همه آن دغدغهها. برای مصاحبه گیرنده، لحن و بیان دلنشین مصاحبه گیرنده نیز بر جذابیت موضوع میافزود. قرار بود تیتر گفتوگویمان درباره ابعاد وصیتنامه حاج قاسم، حداکثر تا هفته آخر سال 98، روی جلد روزنامه بنشیند اما چنان قحط سال شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق! طاعون مدرن چنان جهان را به هم ریخت که چهره هر قهرمانی روی جلد تحتالشعاع ویروس منحوس قرار میگرفت. روزگاری آمد که باید عشق را در پستوی خانه نهان میکردیم. عجیب آنکه هنوز از سخنان آن روز دوانی با وجود 5 ماه و نیم خاک خوردن در گوشه تحریریه، هوایی تازه استشمام میشود. آن روز میگفت گویی مقدر بوده شهادت حاجقاسم، حدود یک سال پس از فراخوان «گام دوم انقلاب» توسط مقام معظم رهبری، محملی باشد برای برداشتن گامی عملی در این عرصه. امروز که قریب نیمی از سال از آن حرفها گذشته، در دنیایی که از آن روز تا به حال زیر و رو شده، در آستانه عید غدیر، آن تقدیر مقدرتر هم شده است.
***
* با انتشار وصیتنامه سردار شهید قاسم سلیمانی حتی رسانههای انقلابی هم غافلگیر شدند و این احساس به وجود آمد که باید ایشان را از نو بشناسیم. بویژه با مصاحبهای که علامه سیدحسن نصرالله درباره شخصیت این شهید انجام داد، مشخص شد ما در زمان حیات ایشان اطلاعات کمی درباره ابعاد شخصیتیاش داشتهایم. میدانیم که ایشان فرماندهای برجسته در راه اسلام بود که در زمان حیاتش هم شهید زنده خوانده میشد و دست آخر به آرزویش شهادت رسید. اما وصیتنامه شهید ابعاد دیگری از شخصیتش را نشان میدهد، طوری که حتی قیاسهایی میان شهید قاسم سلیمانی و برخی شخصیتهای صدر اسلام شکل گرفته است.
شخصا سردار بزرگ و پرافتخار اسلام، شهید حاجقاسم سلیمانی رضوانالله علیه را برجستهترین فرمانده و دلاور عرصههای رزم در تاریخ ایران از پیش از اسلام تاکنون میدانم و ابعاد شخصیتی وسیع او هنوز شناخته نشده است. اما اگر در تاریخ اسلام به دنبال نظیری برای او باشیم، خواهیم دید که در لسان مردم داغدیده حاجقاسم، بویژه طبق تعبیر رهبر حکیم انقلاب حفظهالله، او با مالک اشتر، سردار بزرگ اسلام قیاس میشود. هر چند اطلاعات ما از مالک اشتر کافی نیست اما میدانیم که فردی وارسته و برخوردار از اخلاق نیک الهی، شجاعت و دلاوری فوقالعاده بوده و از همه مهمتر خود را ذوب در ولایت امیرالمومنین(ع) میدانست و پا به پای آن وجود مقدس حرکت میکرد. در این راه خستگیناپذیر بود و از هیچ سختیای نمیهراسید. در تمام دوران خلافت حضرت امیرالمومنین پا به کار بود و جان خود را در این راه داد. متاسفانه از این مرد بزرگ، وصیتنامه یا گفتههایی که نشان دهد او تا چه حد به ولایت باور دارد و بخواهد مردم را در این عرصه به میدان بیاورد در دست نداریم، اگر چه میدانیم در بحبوحه جنگ صفین، زمانی که توطئه بر سر نیزه کردن قرآنها رخ داد و بسیاری از لشکریان علی(ع) حتی برجستگان و نخبگان هم تحت تاثیر فتنه قرار گرفته و حالا اگر علیه حضرت صحبت نکرده بودند دستکم سکوت میکردند، مالک تنها کسی بود که در دفاع از آن وجود مقدس ایستاد و با جوزدگان مباحثههایی کرد که بسیاری از نخبگان هم حریف کلام محکم او نبودند.
به جز این از مالک و دیگر شخصیتهای بزرگ صدر اسلام که سفارشهایی کرده باشند و نسبت به ولایت و سعادت جامعه دلواپسی و نگرانی داشته باشند، جسته و گریخته مواردی را داریم. مثلا روز عاشورا میبینیم مسلمبنعوسجه، در آستانه شهادت وقتی حبیب بنمظاهر بالای سرش میآید، او را سفارش میکند که در راه امام حسین(ع) تا جایی که میتواند جانفشانی کند و صاحب ولایت را یاری کند. از برخی دیگر از شهدای کربلا هم داریم که وقتی در آستانه شهادت بودند و مولا را بالای سر خود میدیدند، میپرسیدند: آقا! آیا ما به عهدمان با شما وفا کردیم؟ آیا حق ولایت را به جا آوردهایم یا خیر؟ منتها تصور میکنم به این سبک که حاجقاسم چه در حیات و چه در وصیت خود گفته و عمل کرده است، نداشتهایم و از این حیث ایشان منحصربهفرد است.
* مشابهتهای ظاهری میان جناب مالک و حاج قاسم عجیب است. هر دو فرمانده دوران اقتدار اسلام و ولایت بودند، جاذبه و نفوذ بیمانندی بر سربازان و مردم داشتند و با سوءقصد دشمنان اسلام شهید شدند. اما طبیعتا به خاطر همان نقص دانش ما نسبت به تاریخ، شاید تصویری که مردم امروز از بزرگان صدر اسلام دارند چندان شفاف نباشد و به همین خاطر باز درباره مالک نمیدانیم آیا او در زمانه خود تصویری همانند آن چیزی را برجای گذاشته بود که امروز از شخصیتی چون قاسم سلیمانی سراغ داریم یا خیر؟ یعنی کسی که هم فرماندهای بیهماورد باشد و هم رهبری اجتماعی اما در عین حال از عرصه جهاد و عمل فراتر رفته و وارد عوالم عرفانی شود. یک عارف بالله! تصدیق این را هم از زبان شخصیتهایی مثل علامه نصرالله و اطرافیان شهید میشنویم.
باید اذعان داشت حاجقاسم در حقیقت از برترین شاگردان مکتب امیرالمومنین(ع) به شمار میرود. اگر برخی ویژگیهای بیمانند امام اول شیعیان را بررسی کنیم، میبینیم که جلوههایی از آن در وجود شهید سلیمانی هم یافت میشود. امیرالمومنین سلاماللهعلیه در اوج ایمان و تقوا و اخلاص و عرفان است و پس از پیغمبر اکرم(ص) کسی به پای ایشان در عبادتها، معرفتها و ذوب شدن در شناخت خداوند نمیرسد. علی استثنای روزگار بود. عبادتهای امام سجاد(ع) و سجدههای ایشان معروف است اما وقتی میپرسند شما چگونه این طور عبادت میکنید بدون اینکه آسیب ببینید، میفرمایدند عبادات و سجدههای من در مقابل آن چیزی که امیرالمومنین انجام میدادند چیزی نیست.
از طرف دیگر امیرالمومنین، مرد بینظیر و سردار بلامنازع سختترین عرصههای جنگ و جهاد است، حتی به اعتراف دشمنانش. در جنگ صفین، عمرو بن عاص به معاویه گفت: ببین علی خود مستقیم در عرصه حضور دارد اما تو که به معارضه با او برخاستهای از مقر فرماندهیات جدا نمیشوی. بد نیست تو هم برای روحیه دادن به نیروهایت، خود به مصاف علی بروی. معاویه اینگونه پاسخش را میدهد: خدا دهانت را خرد کند! تو میدانی کسی زنده از مصاف علی باز نگشته است.
با همه اینها علی(ع) مظهر عواطف فراوان است. در سیره امیرالمومین داریم که وقتی یک بچه یتیم را میدید میگریست. وقتی به خانه فردی رفت که در رکاب او شهید شده و زن و بچههای داغدیده او را دید، بشدت تکان خورد و از آنکه مبادا پاسخگوی خون عزیز آنها باشد بر خود میلرزید. از آن طرف آن وجود مقدس، برای حفظ اسلام و حرکت اصیل اسلام در مسیر ولایت با هیچ کس تعارف نداشت و در این مهم با همه وجود ایستاد و برای روشنگری و هدایت مردم دریغ نفرمود.
با در نظر گرفتن مجموع این صفات، میبینیم حاجقاسم خوب نوکری حضرت را کرده و از وجود ایشان بسیار بهره برده است. حاجقاسم یک پاسدار بسیار با ایمان و با اخلاص و اهل عبادتهای بسیار بود. در دستنوشتههای او دیدید که وقتی دارد به کسی توصیه میکند، به او میگوید برای پاک شدن و اتصال به خدا از نماز شب غافل نباشد. خب! کسی که این توصیه را میکند، قطعا خود مقید به آن است که تجربهاش را چنین به دیگران انتقال میدهد. طبیعتا شهید سلیمانی در ولایت، ایمان و اخلاص از امیرالمومنین آموخته است، چه رسد به عرصه جنگ و جهاد و نبرد که حتی دشمنان او یعنی فرماندهان نظامی دولت جنایتکار آمریکا معترفند به شجاعت بیمانند او و حتی آرزو میکردند کاش با او دیدار داشته باشند. در تمام ملتهای تحت ستم منطقه و دولتهایی که در معرض نابودی قرار داشتند، او به عنوان فردی مشهور بود که از مرگ نمیهراسد و در خط مقدم جبههها مقابل دشمنان میایستاد و شجاعتی بیمانند از خود نشان میداد. و اما عواطف؛ حاجقاسم در زمینه عواطف؛ هم چنین بهرهای از امیرالمومنین گرفته بود. شاید اینها جمع اضداد باشد. کسی که در عرصه نظامی در آتش و خون بوده و مرتب با کشتن و کشته شدن مواجه بوده، چنین فردی در ظاهر قضیه دیگر نمیتواند باعاطفه باشد. شما سران نظامی صهیونیست را نگاه کنید. آنقدر کشت و کشتار کردهاند که دیگر هیچ عاطفهای در آنها وجود ندارد. همین چند روز پیش در فلسطین دیدیم که براحتی جسد یک نوجوان را زیر کرده و آن را تمسخر میکنند. اما امیرالمومنین را ببینید که چطور در مقام یک فرمانده جنگی دلش برای مردم بیپناه و یتیمان میتپید و اشک از چشمانش جاری میشد. حاجقاسم هم همین گونه بود. در وصیتنامهاش هست که اشک او از دیدن محرومان و بیپناهان و آنها که در محاصره ظالمان هستند جاری میشده است. در فیلمهای منتشرشده از ایشان نیز میبینیم که وقتی یاد شهدا و فرزندان شهدا را میکند اصلا نمیتواند خوددار باشد، صدایش به لرزه درمیآید، بغضش در گلو میشکند و اشک او جاری میشود. در سرتاسر وصیتنامه او، اعتقاد راسخ به ولایت موج میزند و دغدغه حفظ ولایت و اینکه از مردم عادی کرمان و ایران گرفته تا نیروهای مسلح و حتی مراجع عظام تقلید، سفارش او این است که تابع ولایت باشند و آن را رها نکنند. اینها نشانه است که او تربیتشده راستین مکتب مولای متقیان است. نمیخواهم بگویم حاجقاسم نمونه نداشته است. چهبسا در میان برخی یاران خاص علی(ع)، در میان شهدای کربلا و تک و توک در میان یاران ائمه علیهمالسلام، چنین مردانی بودهاند اما ما نشناختهایم کسی را که در عرصه عمل آموختههایش از امیرالمومنین را در این ابعاد کاملا به منصه ظهور گذاشته باشد.
* صحبت درباره وجه عرفانی ایشان شد؛ خب! مردم مقایسه میکنند بین ایشان و دیگرانی که در این عرصه مدعی هستند و تفاوتها زمین تا آسمان است.
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد/ یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند.
خیلیها بودهاند که دم از عرفان زدهاند و با چلهنشینی به جایگاههایی رسیده و مریدانی را تربیت کردهاند که محو آنها بودهاند اما بیشتر اینها در واقع در حال انزوا و دوری از جامعه و مردم به خود پرداختهاند. نمیخواهم بگویم تهذیب خویشتن کار کوچکی است؛ کار بزرگی است اما هنر آن است که شما در میان جامعه در دردها و شادیهای مردم حضور داشته باشید و بدون قطع ارتباط با بدنه جامعه، خود را بسازید. همانطور که حضرت امام رضوانالله تعالی علیه درباره رزمندگان خودساخته و پاکباخته ما در دوران دفاعمقدس فرمودند، آنها راهی که عرفای بزرگ، علمای برجسته، فقها و زهاد میخواستند در دهها سال طی کنند تا به آن مقام برسند، یکشبه طی کردند. چون به یقین رسیده بودند، ایمان را در مقام عمل پیاده کردند. حاجقاسم شاید سیر و سلوکی طی نکرده و منازل و مراحل رسیدن از شریعت به طریقت و از طریقت به جای دیگر را نمیدانست اما چون معرفت کامل به ذات اقدس الهی پیدا کرده بود و یقین از اعمال و اعتقادات او میبارید، به اوج عرفان رسیده بود، لذا او بسیاری از مسائلی را که ما نمیبینیم، میدید و این رسیدن به عرفان اصیل است کما اینکه عابس بن ابی شبیب شاکری- از بهترین یاران امام حسین(ع) که ما درست این مرد بزرگ را نشناختهایم و چه بسا مقام او از مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر هم بالاتر باشد- به خاطر یک چنین معرفتی که به ساحت قدسی ولایت خداوند پیدا کرده بود، زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه میآید و جمعیت موج موج اشکریزان به پیشواز او میروند و ابراز وفاداری میکنند، عابس پشتپرده اینها را میبیند. لذا خطاب به مسلم میگوید من تو را راجع به این مردم فریب نمیدهم. از دل اینها آگاه نیستم ولی من درباره شما اهلبیت اینگونه هستم که اگر دستور بدهید شمشیر بگیرم و با دشمنانتان بجنگم، تا آخرین نفس میجنگم به گونهای که قبضه شمشیر از تیغه آن جدا شده و در این راه جز رضای خدا و خدمت به شما اهلبیت، چیز دیگری را مدنظر ندارم. یعنی او میدید خیلی از ابراز احساسات مردم ظاهرسازی است و پای عمل که در میان باشد، نخواهند ماند. لذا حبیب بن مظاهر، عابس را ستود. آن وقت میبینیم در روز عاشورا آن حماسه را میآفریند. پیرمردی است و به ظاهر توانی ندارد ولی از آنجا که به اوج عرفان رسیده است، چنان میجنگد که هیچ کس یارای مقابله تن به تن با او را ندارد. پس دشمن او را سنگباران میکند و او هم برای آنکه فشار سنگها با پوشیدن زره حس نشود، زره را از تن درآورده و بانگ میزند: بزنید!
حاجقاسم نیز همینگونه است و به عرفان عملی رسیده است. او میبیند برخی بزرگان با ولایت همراه نیستند. برخی هملباسهای حضرت آقا با او تا آخر نمیایستند. بنابراین نصیحتها، سفارشها و وصیتها را میکند و در یک مورد دیگر در وصیتش، آنچه را میبیند و ما نمیبینیم، بیان میکند.
* همانطور که اشاره کردید ایشان حتی در وصیتنامه هم احساس مسؤولیت خود را نسبت به طیفهای مختلف جامعه، همشهریان، کل مردم ایران، کل مجاهدان عالم که در تعبیر رهبری «سربازان بدون مرز» هستند و نظامیان، سیاسیون و حتی علما نشان میدهد و سعی میکند تجربهاش را با آنها در میان بگذارد. گویی ایشان انگیزه مضاعفی داشته تا علما، سیاستمداران و مردم کرمان و ایران را خطاب قرار دهد. اما سوال اینجاست: آیا وصیت عموم مردم صرفا حق امام و هدایتکننده جامعه است یا دیگران هم چنین حقی دارند؟ مثلا پیامبر اسلام(ص) با وصی قرار دادن امیرالمومنین(ع)، ایشان را به عنوان امام پس از خود معرفی کردند اما آیا به فرض جناب مالک حق وصیتی مشابه را داشت؟
حق امامت چیزی نبود که پیامبر(ص) به امیرالمومنین اعطا کنند، حق خدا بود. ولایت علی(ع)، را خدا تعیین کرده بود و حضرت محمد(ص) فقط نقش معرفیکننده داشت. لذا وقتی یکی آمد و اعتراض کرد که رسولالله هر چه گفتی درباره توحید و نبوت و معاد و نماز و روزه و حج پذیرفتیم اما این دیگر چه کاری بود که پسر عمو و دامادت را جانشین خود کردی؟ حضرت در جواب فرمودند: دستور خداست. همانطور که قرآن هم میفرماید: ای پیامبر! دستوری را که به تو دادیم باید ابلاغ کنی که اگر ابلاغ نکنی رسالتت را انجام ندادهای. امامت چیزی بود که پروردگار اراده کرده بود برای سعادت بشریت و ضمانت درست رفتن مسلمان در راه اسلام پس از پیغمبر. یعنی تنها ضمانت، پیروی از ولایت علی(ع) بود که متاسفانه جامعه مسلمین به آن عمل نکرد و تا امروز ضرباتش را هم خورده است اما حاجقاسم به اعتبار یک رزمنده که خودش را فدای این مملکت و مردم و نظام و حتی فراتر از آن خودش را فدای نجات ملتهای مسلمان کرده است، گردن تکتک این مردم حق دارد. همچنین به عنوان یک نفر اهل کرمان که با مردم آن سامان نشست و برخاست کرده و رزمندگان عزیز کرمانی را در جبهههای جنگ فرماندهی کرده است، در وصیتنامهاش خطاب به مردم کرمان و ملت ایران میآورد که شما را از خانوادهام بیشتر دوست دارم، چون بیش از آنها با شما زندگی کرده و در بین شما بودهام. به تعبیر خودش، 40 سال برای ولایت و اهلبیت علیهمالسلام سربازی کرده است. لذا این حق را برای خود قائل است که مراجع عظام تقلید را مورد وصیت قرار دهد و این حق او است. آیتالله العظمی جوادیآملی با اشک و بغض میگفت: ما که باشیم که بخواهیم کفن حاجقاسم را امضا کنیم که اگر رشادتهایش نبود، مملکتی هم نبود. او دستکم حق دارد بر گردن سیاسیونی که از قبل جانفشانیهای او و امثال او بوده است که بر جایگاههای فعلیشان تکیه زدهاند و ادعای دیپلمات بودن و بلد بودن زبان دنیا را دارند.
* طرفه آنکه به اعتراف همان آقایان دیپلمات، برخی روابط راهبردی ما با جهان و غرب نیز مستقیما به واسطه قابلیتهای سردار سلیمانی تنظیم میشد؛ حالا پوتین جلوی پرده و طرفهای غربی و عربی پشتپرده.
همانطور که حضرتآقا فرمودهاند حاجقاسم علاوه بر یک فرمانده نظامی، سیاستمدار کارکشته و پختهای بود. اگر هر از گاهی رخدادی مثل شکار پهپاد پیشرفته آمریکایی رقم میخورد که به وزارت خارجه ما جرأت میداد برخی مواضع انقلابی بر خلاف مواضع واداده معمولش در قبال آمریکا بگیرد، این از برکت کارهای حاجقاسم و همرزمان او در سپاه پاسداران است. طبیعتا او رهبر انقلاب نبود که مثل امام(ره) بخواهد یک وصیت عمومی کند اما اختیار به وصیت گذاشتن دغدغههایش برای حفظ انقلاب و نظام را داشت. اگر دقت کرده باشید در تمام این وصیتنامه، اصل، ولایت، پیروی از ولایت و تقویت آن است. این چیزی بود که حاجقاسم با همه وجود به آن رسیده بود و به عنوان حقی که به گردن همه اقشار جامعه دارد بیان میکند. پس هر کسی که ایمان و غیرتی دارد، از وصیتنامه الهی او تبعیت میکند.
* حتی در میان سابقون انقلاب هم به ندرت چنین تصویری از یک مجاهد انقلابی تمامعیار با انگیزههای فراسیاسی را شاهد بودهایم که پوسته ایدئولوژی رسمی را شکافته و به یقین کامل رسیده باشد؛ بنابراین ظاهرا بعد از حاج قاسم دیگر حنای انقلابیگری خیلیها پیش مردم رنگی ندارد.
ببینید! انقلاب ما یک انقلاب اعتقادی و آرمانی بود. واقعا دنیا را متحول کرد. 400 سال بود غرب با رنسانس خود و جدایی دین از سیاست و شخصی کردن و بیرون راندن دین از عرصه سیاست و اجتماع، به جهان و حتی جوامع مسلمان قبولانده بود دین یک امر خصوصی است. غربیها به گونهای موضوع را جا انداخته بودند که انگار با پیشرفتهای مادیای که حاصل کردهاند، علم و تمدن در دست آنهاست و اگر مسلمانان هم بخواهند پیشرفت کنند باید به سنتهای خودشان پشت کرده و مانند آنها زندگی کنند. درست به مصداق آن آیه شریفه «وَلَن تَرضى عَنکَ الیَهودُ وَلَا النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم» [هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد تا به طور کامل از آیین آنان، پیروی کنی].
اما انقلاب اسلامی این معادله باطل را بر هم زد و دین را به عرصه سیاست و اجتماع بازگرداند و درست موقعی که تمدن غرب ظاهرا در اوج خود بود، پوچی آن را بر همگان نمایان کرد. یعنی اینکه این تمدن از این جلوتر نرفته و نمیتواند خواستههای فطری بشر را جواب دهد و فروپاشیاش قطعی است. لذا همانطور که حضرت امام فرمودند ما انقلابمان را به همه جهان صادر کردیم، حتی در برخی جوامع غربی یا آمریکای لاتین، دین مورد توجه واقع شد و مقابله با استعمار و استکبار به یک اصل تبدیل شد.
متاسفانه بعد از رحلت امام و پایان دفاعمقدس، دولتی که روی کار آمد به اعتبار اینکه باید خرابیها را بسازیم و میخواهیم با دنیا تعامل کنیم، نسبت به آرمانها و ارزشها و باورهای انقلابی ما سستی نشان داد. حتی همراهیهایی نسبت به غربیها نشان داد.
متاسفانه خطی که دولت سازندگی و رئیسش بنیان گذاشت، پشت کردن به ارزشها و باورهای انقلاب بود. حال آنکه آمریکای زخم خورده از انقلاب ما که در تمام پایگاههایش بهخاطر انقلاب ولوله بر پا شده و او را ضعیف نشان داده و ملتها را بیدار کرد، دست از سر ما بر نمیداشت. این خبط و خطای رئیس آن دولت بود تا جایی که حتی به دنبال آن بود مردم از شعارها و زندگی انقلابی رویگردان شوند. در کشور را به روی تمام مظاهر فرهنگ غرب باز کردند. فراموش نمیکنم سال 1370 بود که یک خبرنگار غربی به ایران آمده و گفته بود اگر به چشم خودم نمیدیدم، باور نمیکردم آخرین مدهای لباس و آرایش اروپایی در فروشگاههایی در مجاورت وزارت ارشاد جمهوری اسلامی در خیابان ولیعصر به نمایش در آمده است. آقای رفسنجانی سال 68 در خطبه نماز جمعه، تنها 5 ماه پس از رحلت امام - کانه منتظر بود امام برود تا این را آشکار کند – میگوید ما باید مانور تجمل برگزار کنیم. خب! تجمل در موقعیتی که بسیاری از مردم زیر خط فقر و فشار زندگی هستند، صرفا بدین خاطر که غربیها خوششان بیاید، کار چه کسانی بود؟ کار مردم عادی بود یا افرادی که دستشان به موقعیتهایی میرسید، یعنی همان موقعیتهایی که او ایجاد کرد تا یک عدهای از حق مردم برای خودشان کاخ بسازند و مانور تجمل بدهند. متاسفانه آن طرز تفکر 30 سال ادامه پیدا کرد و اگر نبود هشدارها و پایمردی رهبر بزرگوار انقلاب حفظهالله که در برابر تک تک این موارد سعی کردند از انقلاب پاسداری کنند، شاید هیچ ارزشی باقی نمیماند. در همان موقع هم بیم میدادند تهاجم فرهنگی، شبیخون یا ناتوی فرهنگی، کشور را مورد هجمه قرار داده است که البته زمینهاش را عدهای چیده بودند. در دوره سیاه اصلاحات این قضیه به اوج خود رسید و ما فراموش نمیکنیم چطور تیشه به ریشه ارزشها میزدند. شهادتطلبی را مسخره میکردند و میگفتند باید برویم در این دهکده بزرگ جهانی که کدخدایش آمریکاست عضو و تابعش شویم. میگفتند استقلال یک امر مربوط به قرون 18 و 19 بوده و دیگر معنایی ندارد. اینگونه زیر آب تکتک ارزشهای انقلابی را میزدند و هر کس به این ارزشها دهنکجی میکرد، بیشتر رو میآمد، چهره رسانهای میشد و به پست و مسؤولیت میرسید. دولت فعلی هم که دیگر دست همه قبلیها را در دهنکجی به ارزشها و بیاعتقادی به آرمانهای انقلاب بسته است و کاملا خود را نشان میدهد. شما یک بار از دهان رئیس این دولت، وزیر خارجه و مقاماتش نشنیدهاید آمریکا را [همانند اول انقلاب] شیطان بزرگ خطاب کنند، چون چنین باوری ندارند و تمام چشم امیدشان این بوده و هست که با برجام به غرب وصل شوند. لذا حضرت آقا در بیانیه گام دوم، در حقیقت این را آسیبشناسی میکنند و نکتهای که شما اشاره کردید، یعنی پوستاندازی انقلاب، حرکت خود ایشان است. با توجه به جوانان انقلابی که با روحیه جهادی به عرصه بیایند و انقلابی دوباره بر پا کنند؛ انقلابی درون انقلاب. شما دیدید وقتی دانشجویانی از اوضاع نابسامان کشور و عملکرد دولت گلایه میکنند نزد حضرت آقا، ایشان اصلا امیدی به این دولت و مجلس نداشتند و فرمودند صبر کنید تا انشاءالله دولت آینده، دولت جوان و انقلابی، دغدغههای شما را برطرف کند. حضرت آقا در بیانیه گام دوم، راه پوستاندازی انقلاب اسلامی از این وضعیت نابسامان 30 سالهای را که بر آن حاکم شده بود نشان میدهند، به شکلی که جوانها میداندار شوند. منتها اینها هزینه دارد.
* شهادت حاجقاسم به همراه با ابومهدی مهندس در عراق، بازتاب دهنده زندگی و افکار و اعمال او است که محدود به مرزهای جغرافیایی قراردادی نبود و در مجاهدت مرز نمیشناخت. در وصیتنامه اش هم نخستین کسانی که خطاب قرار میدهد، مردم مجاهد هستند.
انقلاب اسلامی بر اساس حقی شکل گرفته که میتوانیم بگوییم در داخل یک پوستاندازی برای حذف تفکر نامحرم با انقلاب و بازگشت به اصول کفایت میکند اما انقلاب و ولایت مأموریتی جهانی دارد و محدود به شیعه و حتی اسلام نیست. یادم هست سفرای خارجی در پایان ماموریتشان با حضرت امام(ره) دیدار میکردند. در یکی از این دیدارها فرمودند: حفظ جمهوری اسلامی که حاصل انقلاب اسلامی است، وظیفه همه آزادگان جهان است. چون قرار است این نظام شر مستکبران را از سر جهان کم کند و زمینهساز ظهور منجی بشریت باشد. باید طوری باشد که اگر مردم دنیا از ظلم و بیعدالتی به تنگ آمدهاند و نمیدانند چه کنند، بشوند منتظر ظهور. اما چه کنیم که استکبار نه تنها جلوی رسیدن پیام انقلاب را گرفته، بلکه بخشی از مسلمین را هم به جنگ با ما واداشته است.
* همه معتقدند ما در جهان، مقطعی گلوگاهی را میگذرانیم، یعنی انگار ترامپ تکرار تاریخی شخصیت فاسد یزید است برای بستن راه حق. جالب اینکه یزید مثل امام حسین(ع) عرب و از طایفه بنیهاشم بود، حال آنکه امروز قاتل حاجقاسم یک آمریکایی از آن سر دنیاست. یعنی انقلاب به تمام جهان توسعه پیدا کرده است. حالا باید منتظر بروز انقلاب دیگر همانند قیام عاشورا در سال 61 هجری از دل مکتب حاجقاسم باشیم یا ظهور یک تمدن نوین جهانی؟
بله! حاجقاسم نه یک فرد، بلکه یک مکتب است که حضرت آقا از آن یاد کردند. این مکتب هم چیز جدیدی نیست، بلکه احیای نگاه اصیل و آرمانهای انقلاب است که قریب ۳ دهه به حاشیه رانده شده. آمریکاییها حق دارند از چنین مکتبی که به دنبال آزادسازی ملتهای دیگر و هوشیار کردن آنهاست بترسند. چنین مکتبی تمدن سلطهگر غربی را نه فقط به چالش میکشد، بلکه به شکست میکشاند.
در همین داخل نیز آن کس که اوباما را فردی با هوش و مودب میخواند و میگوید باید با کدخدا ببندیم، هراسی از نظام سلطه ندارد، بلکه اتفاقا از مکتب حاجقاسم میهراسد.
روسای جمهور آمریکا که نماد قلدری هستند، دارای مشاورانی برجسته و آگاه به اوضاع و نقاط ضعف مسلمانان هستند. در غائله 11 سپتامبر که برای محاصره ایران طراحی شده بود، بوش پسر گفت «جنگ صلیبی جدیدی آغاز شده است». خود بوش سواد چنین حرفی را نداشت، بلکه مشاوری به نام «برنارد لوئیس» که یک یهودی صهیونیست و به اصطلاح ملایی بود در تاریخ اسلام، حرف را در دهان بوش گذاشته بود. آنها میدانند اگر انقلاب اسلامی به حال خودش گذاشته شود میتواند مجد و عظمت اسلام را احیا کند. حاجقاسم نماد همان مجد و عظمت بود که با دست خالی بر قلبها حکم میراند. غرب از این حیث به وحشت افتاده و خودش را در یک جنگ تمام عیار تمدنی با ما میبیند. زمانی تشر میزدند و در داخل عقبنشینی میدیدند اما دیدند حاجقاسم جا نمیزند. این ابلهان فکر کردند با حذف حاجقاسم، مکتب او هم از بین میرود اما با شهادت او بسیاری از مردمی که دچار تردید شده بودند، به سوی ارزشها بازگشتند.
من به زعم خودم و به لطف خدا میخواهم به شما نوید دهم این پایان دوران آمریکاست. این سنت الهی است که تمدنهایی که به آخرین حد از تباهی میرسند، فرومیپاشند و به هر میزان که به بشریت ظلم و جور کرده باشند، فروپاشی آنها سختتر است. نمونهاش امپراتوری روم با آن خونریزیها و بردهداریها و بیبند و باریها که وقتی فروپاشید، اقوام وحشی بر آن تسلط پیدا کردند و اروپا برای قرنها در تاریکی و جهل قرون وسطی فرو رفت.
در مقابل شوروی هم که با آن پیشبینی پیامبرگونه حضرت امام فرو پاشید، اگر چه بنایش بر الحاد کمونیستی بود اما یک عدالت اجتماعی نیمبندی هم داشت. اغلب مردم با اینکه مالک نبودند اما کار و مسکن داشتند و تا حدی برخوردار بودند. به همین دلیل اگر چه شوروی زمین خورد اما اصلش که روسیه باشد دوباره بلند شد.
* برداشت من از صحبتهای شما این است که آن 400 سال پس از رنسانس غرب و این 40 سال پس از انقلاب ما، منتهی میشود به لحظهای که رهبری فرمان گام دوم انقلاب را صادر میکنند. اما در آن لحظه یکی از درخشانترین چهرههای 4 دهه پس از انقلاب را از دست میدهیم. این ابهام به وجود میآید که بدون کسی مثل حاج قاسم چطور میتوانیم به آینده روشنتری عزیمت کنیم؟
انقلاب ما در بزنگاههایی برای حفظ خود و قرار گرفتنش در مسیر صحیح، هزینههایی سنگین داد. فراموش نمیکنم سال 60 با اینکه چیزی از انقلاب نگذشته بود ولی بر اثر فعالیت گروههای فاسد کمونیستی و نفاق و التقاط که علاوه بر فضای رسانهای، آزادی عمل کامل هم داشتند و وسط خیابانها یا مقابل دانشگاهها میتینگ میگذاشتند، فضا طوری بود که تصور میکردیم انقلاب رو به نابودی میرود و خیلی از مردم به تردید افتاده بودند. در چنان شرایطی حفظ انقلاب هزینه ای به گزافی واقعه هفتم تیر و شهادت بهشتی و شماری از دستاندرکاران پاک نظام داشت. تازه آن موقع مردم متوجه اصل قضیه شدند و جریان نفاق مضمحل شد تا انقلاب به مسیر اصلی بازگردد. الان هم به علت 30 سال عملکرد خراب بویژه در دهه اخیر که یک عده تازه به دوران رسیده سیاسی و اقتصادی زمام امور را به دست گرفتهاند، میلیاردرهایی که تا دیروز پابرهنه بودند، با رانتهایی که در خطبازیهای سیاسی در اختیارشان قرار گرفت دارند مثلا جامعه را اداره میکنند که نتیجهاش میشود افتضاح گرانسازی بنزین و ضربهای که آبان ماه پارسال به اعتماد عمومی نسبت به نظام وارد شد یا حرکات دیگری مثل توزیع توهینآمیز سبد معیشتی بین این مردم سرافراز. اینهایی که در ابتدای توزیع یارانهها در زمان دولت قبل، آن را مصداق گداپروری میدانستند و میگفتند ما رونقی میدهیم که نیازی به یارانه نداشته باشید، خود هنوز دارند همان یارانههای از ارزش افتاده قبلی را توزیع میکنند. کاری کردهاند حقیقتا انقلاب نسبت به آرمانهایش فاصله بسیاری گرفته است. دولتی داریم که درست نقطه مقابل رهنمودهای رهبری عمل میکند و میخواهد به هر قیمتی شده آمریکا التفاتی به آنها کند تا قضایا را با آمریکا ببندند. حتی با وقاحت و با بیغیرتی تمام بلافاصله بعد از ترور حاج قاسم، حاضرند با جنایتکاری که تروریست بالذات هست و نماد اقتدار ایران را به شهادت رسانده، پای میز مذاکره بنشینند. لذا هزینه پوستاندازی از این وضع کم نبود و به نظر من شهادت حاج قاسم بزرگترین هزینه بود تا جامعه به این نتیجه برسد روند فعلی غلط است. یقین دارم خون پاک حاج قاسم دارد برکات خودش را در تحولاتی که در قوهقضائیه و قوه مقننه آغاز شده، نشان میدهد.
انصافا از یک طرف پوستاندازی در داخل خود دستگاه قضا آغاز شده و از سوی دیگر خط معتقد به ولایت اکثریت مجلس را به دست گرفته است. با اصلاح این دو قوه فرصت برای اصلاح قوه مجریه و در واقع اصلاح نظام و انقلاب از طریق انتخابات 1400 فراهم میشود. من معتقدم ثمره خون حاج قاسم، تشکیل دولت انقلابی و ولایی در 32 سال گذشته در جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. این همان نویدی است که رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم انقلاب دادند. باور کنیم ساخته شدن ایران اسلامی در همین آغاز گام دوم عملی است و در این صورت خواهید دید نه تنها معضلات و مشکلات برطرف میشود، بلکه زمینهسازی میشود برای ایجاد تمدن نوین اسلامی که به فرموده حضرت آقا، خودش زمینهای است برای ظهور منجی عالم بشریت، امام عصر ارواحنا فداه.
* و سخن آخر...
دلم میخواست نکتهای را درباره حاج قاسم یادآوری کنم. مقام معظم رهبری درباره کمرنگ نشان دادن دلبستگی شدید حاجقاسم به انقلاب و ارزشهایش هشدار دادند. این جامعنگری حاجقاسم را که معتقد بود نباید اختلافات سیاسی باعث رانده شدن کسی از بدنه کشور و انقلاب شود، برخی سیاسیون واداده و غربزده میخواهند با موذیگری چنین تعبیر کنند که او نسبت به اصول و ارزشهای انقلاب پایبند نبوده است. باید یادآوری کنیم در دوران اصلاحات که تیشه به ریشه ولایت میزدند و حتی با جسارت، روزنامههایشان بحث رفراندوم برای تغییر نظام را مطرح میکردند، شماری از فرماندهان دفاعمقدس در بیانیهای عتابآلود خطاب به رئیسجمهور وقت، هشداری جدی به او دادند که سردار سلیمانی جزو نخستین امضاکنندگان آن بود. مورد بعدی در همین دولت بود که رئیسجمهور برای رأیآوری مجدد تیشه به ریشه امنیت نظام زد و هم به شهر موشکی سپاه و هم خود سپاه با عباراتی مثل «اگر ابوذر هم باشد، فاسد میشود» حمله کرد. سپاهی که به تعبیر امام اگر نبود، شاید اصلا کشور نبود و امثال روحانی نبودند. اینجا هم حاجقاسم در مقابل این تخریب ایستاد و گفت من را بزنید اما سپاه را نزنید.
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|