|
درباره شعر و شاعری دکتر سیدعلی موسویگرمارودی
علمدار شعر آیینی معاصر
مصطفی محدثیخراسانی: 1- در بین قالبهای تثبیتشده شعر فارسی (قصیده، رباعی، دوبیتی، غزل، مثنوی، نیمایی و سپید) البته قالبهای دیگری هم هستند که یا مشتق از این قوالبند یا نتوانستهاند به تثبیت برسند، در هر حال بین این قالبها قدیمیترین و کلاسیکترین آنها قصیده است و مدرنترین و به تعبیری، امروزیترین، شعر سپید. به ندرت شاعری را در این روزگار میتوان سراغ داشت که اولا در هر دوی این قالبها کار کند و ثانیا اگر کار میکند در هر دو درخشان یا حداقل قابل قبول ظاهر شده باشد. علی موسویگرمارودی یکی از بارزترین استثناهای این قاعده است. قصیدههای بلند، مطمئن، ساخته و پرداخته، در کنار شعرهای سپید ساختمند و سرشار از خلاقیتهای ذهنی و زبانی او را به عنوان توانمندترین شاعر از این حیث به شعر این روزگار معرفی کرده است.
2- دکتر سیدعلی موسویگرمارودی به همراه تعداد انگشتشماری دیگر از جمله دکتر طاهره صفارزاده از پیشگامان شعر انقلاب و شعر روشنفکری مسلمان هستند که البته در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، جریان روشنفکری بیمار تلاش میکرد صدای آنها شنیده نشود و تا حد امکان آنها را طرد و حتی انکار میکرد اما تنها شاعری که جریان روشنفکری آن زمان نتوانست او را نادیده بگیرد موسویگرمارودی بود. حتی در شبهای شعر «خوشه» که به سرپرستی احمد شاملو برگزار میشد نیز نتوانستند ایشان را دعوت نکنند، او در آن شبهای شعر شرکت کرد و شکوه شعر شیعی را در فضای غریب آن مراسم طنینانداز کرد.
3- موسویگرمارودی یکی از ملاترین شاعران روزگار ما است که ناشی از اشراف او به میراث ادبی گذشته، زبان عربی و انگلیسی و علوم اسلامی بویژه تاریخ اسلام است. خوب است اشارهای داشته باشیم به ترجمه متفاوتی که او از قرآن و برخی متون دیگر مذهبی از جمله صحیفه سجادیه داشته است.
4- شعر آیینی بویژه در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بشدت مورد بیمهری جریان روشنفکری بیمار قرار گرفته بود و متاسفانه به گونهای به جامعه ادبی القا شده بود که شعر سرودن در این حوزه، صرفا کار مداحان و مرثیهسرایان اهلبیت است که با تودههای مردم در مساجد و تکایا سروکار دارند و حد و حدود آثارشان هم از نظم فراتر نمیرود، به این دلیل که تودههای مردم با کلامی که فراتر از نظم باشد ارتباط برقرار نمیکنند. با این تمهید شعر سرودن در حوزه فوق را کاری دون حد شاعران رسمی و مطرح قلمداد میکردند و همین موضوع باعث شده بود آثار ارزشمند و بهرهمند از ذهن و زبان شاعرانه در این حوزه بشدت رو به کاستی گذارد و تنها شعرهایی در محافل و مجالس مذهبی متداول باشد که نه از تنها ارزش ادبی قابل قبولی برخوردار نباشند که به لحاظ محتوایی هم در بیان و توصیف ابعاد واقعی زندگی و شخصیت و اهداف بلند اهلبیت علیهمالسلام دچار عجز باشند. در آن روزهای غریب صدای چند شاعر توانمند شنیده میشد که با جان و دل به میدان آمده بودند و تلاش میکردند نگذارند این باور غلط تبدیل به قاعدهای بدون استثنا شود. علی موسویگرمارودی درخشانترین، فعالترین و تاثیرگذارترین صدای آن روزها بود که شعر مذهبی و در عین حال پیشرو او توانست در سطوح مختلف جامعه، بویژه دانشجویان و دانشگاهیان نفوذ کند.
5- شعر آیینی پس از انقلاب اسلامی دچار تحولی عظیم شد. این تحول حداقل از ۲ منظر میتواند مورد توجه قرار گیرد: اولا شعر آیینی از انحصار مداحان و مرثیهسرایان اهلبیت بیرون آمد و توانمندترین شاعران روزگار به طور جدی و با افتخار وارد سرودن شعر در این حوزه شدند، ثانیا نگاه به شعر آیینی، زندگی و شخصیت اهلبیت تحت تاثیر آموزههای انقلاب متحول شد و ذهن شاعران از توصیف صرف و بیان چگونگی رخدادهای صدر اسلام و زندگی اهلبیت به سمت تبیین و بیان چرایی آنها معطوف شد و علی موسویگرمارودی از جمله شاعران پیشگام درافکندن این طرح نو است. در واقع، در شکلگیری رویکردی که انقلاب اسلامی به شعر آیینی داشت، شاعرانی مثل او، متاثر و تاثیرگذار بودند در گردونه این تحول. موضوعاتی همچون عاشورا، انتظار، غدیر، ولایت، جهاد، حج، بعثت و... متحول شدند و نگاه متفاوت شاعران انقلاب توانست افقهای تازهای به روی این مضامین بگشاید.
شعر «خط خون» سید علی موسویگرمارودی از نخستین و تاثیرگذارترین شعرها در به وجود آوردن این تحول بود که توانست نگاه شعر معاصر را به سمت حماسه حسینی تغییر دهد و از توصیف به سمت و سوی تبیین متمایل کند.
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند،
و آب را که مهر مادر توست
خون تو شرف را سرخگون کرده است
شفق، آینهدار نجابتت،
و فلق محرابی،
که تو در آن
نماز صبح شهادت گزاردهای.
*
در فکر آن گودالم
که خون تو را مکیده است
هیچ گودالی چنین رفیع ندیده بودم
در حضیض هم میتوان عزیز بود
از گودال بپرس!
*
شمشیری که بر گلوی تو آمد
هر چیز و همه چیز را در کائنات
به دو پاره کرد:
هر چه در سوی
تو: حسینی شد
و دیگر سو: یزیدی.
اینک ماییم و سنگها
ماییم و آبها
درختان، کوهساران، جویباران، بیشهزاران
که برخی یزیدی
وگرنه حسینیاند.
خونی که از گلوی تو تراوید
همه چیز و هر چیز را در کائنات، به دو پاره کرد!
در رنگ!
اینک هر چیز، یا سرخ است
یا حسینی نیست!
*
آه، ای مرگ تو معیار!
مرگت چنان زندگی را به سخره گرفت
و آن را بیقدر کرد
که مردنی چنان،
غبطه بزرگ زندگانی شد!
خونت
با خونبهایت - حقیقت -
در یک طراز ایستاد.
و عزمت، ضامن دوام جهان شد
- که جهان با دروغ میپاشد -
و خون تو امضای «راستی» است؛
و ستیزه با ناراستی.
*
تو را باید در راستی دید
و در گیاه،
هنگامی که میروید
در آب،
وقتی مینوشاند
در سنگ،
چون «ایستادگی» است.
در شمشیر،
آن زمان که میشکافد
و در شیر،
که میخروشد؛
در شفق که گلگون است
در فلق که خنده خون است
در خواستن
برخاستن؛
تو را باید در شقایق دید
در گل بویید.
تو را باید از خورشید خواست
در سحر جست
از شب شکوفاند
با بذر پاشاند
با باد پاشید
در خوشهها چید
تو را باید تنها در خدا دید.
هر کس، هر گاه، دست خویش
از گریبان حقیقت بیرون آورد
خون تو از سر انگشتانش تراواست.
ابدیت، آیینهای است
پیش روی قامت رسای تو در عزم
آفتاب لایق نیست
وگرنه میگفتم
جرقه نگاه توست.
*
تو، تنهاتر از شجاعت
در گوشه روشن وجدان تاریخ ایستادهای
به پاسداری از حقیقت.
و صداقت
شیرینترین لبخند
بر لبان اراده توست.
چندان تناوری و بلند
که به هنگام تماشا
کلاه از سر کودک عقل میافتد.
بر تالابی از خون خویش
در گذرگه تاریخ ایستادهای
با جامی از فرهنگ
و بشریت رهگذار را میآشامانی
هر کس را که تشنه شهادت است،
هر کس را که تشنه حقیقت است.
*
نام تو خواب را بر هم میزند
آب را توفان میکند.
کلامت قانون است
خرد در مصاف عزم تو جنون
تنها واژه تو خون است؛ خون
ای خداگون!
مرگ در پنجه تو
زبونتر از مگسی است
که کودکان به شیطنت در مشت میگیرند.
و یزید، بهانهای
دستمال کثیفی
که خلط ستم را در آن تف کردند
و در زباله تاریخ افکندند.
یزید کلمه نبود
دروغ بود
زالویی درشت
که اکسیژن هوا را میمکید.
مُخَنّثی که تهمت مردی بود
بوزینهای با گناهی درشت:
سرقت نام انسان
و سلام بر تو
که مظلومترینی
نه از آن جهت که عطشانت شهید کردند
بل از این رو که دشمنت این است.
*
مرگ سرخت
تنها نه نام یزید را شکست
و کلمه ستم را بیسیرت کرد
که فوج کلام را نیز در هم میشکند
هیچ کلام بشری نیست
که در مصاف تو نشکند
ای شیرشکن!
خون تو بر کلمه فزون است
خون تو در بستری از آنسوی کلام
فراسوی تاریخ،
بیرون از راستای زمان میگذرد
خون تو در متن خدا جاری است.
*
یا ذبیحالله!
تو اسماعیل گزیده خدایی
و رویای به حقیقت پیوسته ابراهیم
کربلا میقات توست
محرم میعاد عشق
و تو نخستین کس
که ایام حج را
به چهل روز کشاندی
وَ اَتمَمناها بِعَشرٍ
*
آه! در حسرت فهم این نکته خواهم سوخت
که حج نیمهتمام را
در اسلام حجر وانهادی
و در کربلا
با بوسه بر خنجر تمام کردی.
مرگ تو،
مبدأ تاریخ عشق
آغاز رنگ سرخ
معیار زندگی است.
*
خط با خون تو آغاز میشود
از آن زمان که تو ایستادی
دین راه افتاد
و چون فروافتادی
حق برخاست
تو شکستی
و «راستی» درست شد
و از روانه خون تو
بنیان ستم سست شد.
در پاییز، مرگ تو
بهاری جاودانه زایید
گیاه رویید
درخت بالید
و هیچ شاخه نیست
که شکوفهای سرخ ندارد
و اگر ندارد
شاخه نیست
هیزمی است ناروا بر درخت مانده.
*
تو، راز مرگ را گشودی
کدام گره، با ناخن عزم تو وا نشد؟
شرف، به دنبال تو
لابهکنان میدود
تو، فراتر از حمیتی
نمازی، نیتی
یگانهای، وحدتی
*
آه ای سبز!
ای سبز سرخ !
ای شریفتر از پاکی
نجیبتر از هر خاکی
ای شیرین سخت
ای سخت شیرین!
تو دهان تاریخ را آب انداختهای!
ای بازوی حدید
شاهین میزان
مفهوم کتاب، معنای قرآن!
نگاهت سلسله تفاسیر
گامهایت وزنه خاک
و پشتوانه افلاک
کجای خدا در تو جاری است
کز لبانت آیه میتراود؟
عجبا!
عجبا از تو، عجبا!
حیرانی مرا با تو پایانی نیست
چگونه با انگشتانهای
از کلمات
اقیانوسی را میتوان پیمانه کرد؟
*
بگذار بگریم
خون تو، در اشک ما تداوم یافت
و اشک ما، صیقل گرفت
شمشیر شد
و در چشمخانه ستم نشست
تو قرآن سرخی
«خون آیه»های دلاوریت را
بر پوست کشیده صحرا نوشتی
و نوشتارها
مزرعهای شد
با خوشههای سرخ
و جهان یک مزرعه شد
با خوشه خوشه خون
و هر ساقه:
دستی و داسی و شمشیری
و ریشه ستم را وجین کرد
و اینک
و هماره
مزرعه سرخ است.
*
یا ثارالله!
آن باغ مینوی
که تو در صحرای تفته کاشتی
با میوههای سرخ
با نهرهای جاری خوناب
با بوتههای سرخ شهادت
و آن سروهای سبز دلاور،
باغی است که باید با چشم عشق دید
اکبر را
صنوبر را
بو فضایل را
و نخلهای سرخ کامل را.
*
حر، شخص نیست؛
فضیلتی است،
از توشه بار کاروان مهر
جدا مانده
آن سوی رود پیوستن
و کلام و نگاه تو
پلی است
که آدمی را به خویش بازمیگرداند
و توشه را به کاروان.
*
و اما دامنت:
جمجمههای عاریه را
در حسرت پناه یافتن
مشتعل میکند؛
از غبطه سر گلگون حر
که بر دامن توست.
*
ای قتیل!
بعد از تو
«خوبی» سرخ است
و گریه سوک
خنجر
و غمت توشه سفر
به ناکجا آباد
و رد خونت،
راهی که راست به خانه خدا میرود...
تو از قبیله خونی
و ما از تبار جنون
خون تو در شن فرو شد
و از سنگ جوشید
ای باغ بینش!
ستم، دشمنی زیباتر از تو ندارد
و مظلوم، یاوری آشناتر از تو.
تو کلاس فشرده تاریخی.
کربلای تو،
مصاف نیست
منظومه بزرگ هستی است،
طواف است.
*
پایان سخن
پایان من است
تو انتها نداری...
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
|