گفتاری از آیتالله سیدمحمد ضیاءآبادی
امام حسین(ع)؛ چراغ حیات، کشتی نجات
تحریک عواطف اگر توام با رشد عقلی باشد، دارای ارزش بسیار بزرگی است و روح آدمی را به نحوی عجیب تلطیف میکند و او را به عالم بالا صعود میدهد و با مقام پاک و بلند ولایت مرتبط میکند.
آن اشکی که از چشم یک انسان عارف به مقام والای امام و آراسته به فضایل اخلاق ریخته میشود، هر قطرهاش پردهها و حجابهایی را از صفحه قلب برمیدارد و دریاهایی از آتش را خاموش میکند.
عاطفه در مسیر حرکت انسان به سوی سعادت جاودان، نقش بزرگی ایفا میکند؛ بهشرط اینکه آن راه را با راهنمایی عقل رشید بپیماید. میتوان گفت یکی از رموز جاودانگی نهضت عاشورا این است که عواطف را تحریک میکند و در دلها شور و هیجان به وجود میآورد.
مادر، میوه دلش را کفنپوش کند و به میدان جنگ بفرستد و پس از لحظاتی سر بریده پسر را به سمت مادر بیفکنند و او به جای اینکه آن را به سینهاش چسبانده آه و ناله سر دهد، با دو دست خود برداشته و به سوی دشمن پرتاب کند!
آدم لبتشنه و دلسوختهای در شدت حرارت سوزان آفتاب و در حال خونریزی از زخمهای فراوان خود را به لب آب برساند و بیاختیار دستها را پر از آب کرده به نزدیکی لبها بیاورد که بنوشد؛ فذکر عطش الحسین؛ دفعتا به یادش بیاید که برادرش حسین[و کودکان او] تشنهاند. آب را روی آب بریزد و کنار آب روان، تشنه جان بدهد!
این صحنههاست که تا آخرین روز دنیا دلها را میلرزاند و چشمها را میگریاند ولی معالوصف این تحریک عاطفه اگر با تحریک عقل قرین نشود، از افکار، دفع شبهه نمیکند و در امر هدایت انسان، بقا و ثباتی نمییابد و عجیب اینکه حتی بعضی افراد بهاصطلاح تحصیلکرده میپرسند آیا از نظر شما کار امام حسین کار عقلایی بوده است که خودش را به دامن آنچنان بلایی بیفکند که هم خود و هم فرزندانش کشته شوند و هم زنان و کودکانش به دست دشمنان اسیر شوند؟ این کار ـالعیاذباللهـ اولا خلاف عقل است و ثانیا خلاف گفته قرآن است که میفرماید: «لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه...» «خودتان را با دست خودتان به هلاکت نیفکنید...».
اینگونه شبهات از آن نظر پیدا میشود که معنای دین و حقیقت آن را نفهمیدهاند و به معنای امام معصوم و موقعیت او در عالم انسان پی نبردهاند. ما میپرسیم آیا حکم عقل این نیست که انسان باید کالای کمارزش را فدای کالای پرارزش کند؟ اگر امر، دایر بر این شد که یا 10 میلیون تومان پول بدهید یا خانه 200 میلیونی شما را بگیرند، بدیهی است که پول را میدهید و خانه را نگه میدارید و اگر طوری شد که یا خانه را بدهید یا خودتان کشته شوید، باز خانه را میدهید و جان خود را حفظ میکنید.
حال اگر کالایی به مراتب گرانبهاتر از جان شناختید، آیا حکم عقل این نیست که جان را بدهید و آن کالای عالیتر را نگه دارید؟ اینجا جای تفکر و درک و فهم است که انسان باید بیندیشد و این حقیقت را دریابد که زندگی دنیوی یک حیات موقت پایانپذیر است و پس از مرگ و بیرون رفتن از دنیا، حیات ابدی و زندگی جاودان انسان آغاز میشود و خوشی آن حیات، در دنیا و از طریق دین باید تامین شود. پس دین و آیین آسمانی اسلام تنها سرمایه حیات ابدی انسان در عالم پس از مرگ است. حال از عقل میپرسیم آیا دل به این حیات موقت در دنیا ببندیم و پس از مرگ گرفتار عذاب دائم شویم یا در راه حفظ دین که سرمایه حیات ابدی ما است، دل از این حیات موقت برکنیم و پس از مرگ به حیات ابدی و سعادت جاودان نائل شویم؟ بدیهی است که عقل سلیم میگوید حیات موقت را بده و «حیات ابدی» را به دست آور. این جمله پرنور را که همین حکم عقل را تایید میکند از مولایمان امام امیرالمومنین(ع) بشنویم: «وقتی بلایی پیش آمد [که یا باید مال بدهید یا جان] مالتان را فدای جانتان قرار دهید و اگر حادثهای پیش آمد [که یا باید جان بدهید یا دین] جانتان را فدای دینتان کنید و بدانید تباهشده کسی است که دینش تباهشده و غارتزده کسی است که دینش به غارت رفته است».
مشکل اصلی بسیاری از ما همین است که حقیقت انسان و حیات انسانی را نشناخته و نفهمیدهایم که انسان کیست و حیات انسانی چیست. انسان آن موجود متفکر عاقلی است که مبدأ و منتهای عالم را شناخته و باور کرده که حیات حقیقی او پس از مرگ آغاز میشود و راه رسیدن به آن حیات حقیقی ابدی نیز جز تبعیت از دستورات دین نیست و لذا به حکم عقل، «انسان عاقل» کسی است که حیات موقت و زودگذر دنیوی را فدای حیات ابدی و پایانناپذیر اخروی کند یعنی همان کار را که امام حسین(ع) و یاران وفادارشان کردهاند. از این رو آن حضرت فرمودهاند: «من مرگ [در راه حفظ اساس دین] را جز سعادت و خوشبختی نمیبینم و زندگی با ستمگران را جز ملامت و افسردگی نمییابم».
این معنای رشد عقلی است که ما باید از عاشورا و عزاداریهای خود تحصیل کنیم اگرنه اینگونه عزاداریها، تحریک احساس زودگذری بیش نخواهد بود و نتیجه عقلانی ارزشمندی نخواهد داشت.
بیاثر بودن تحریک عاطفه و ضرورت رشد عقلی
در سوره مبارکه انعام میخوانیم: «و لو تری اذ وقفوا علی النار فقالوا یا لیتنا نرد و لا نکذب بآیات ربنا و نکون من المومنین»، «اگر ببینی آن هنگامی را که آنان (مجرمان و تبهکاران) را در برابر آتش نگه داشتهاند [چه وضع و حالی دارند] میگویند ای کاش ما [به دنیا] بازمیگشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از مومنان میشدیم».
یعنی آن روز میفهمند عالم دیگر و حیات دیگری در کار بوده و آنها با بیاعتنایی از آن گذشته و الان دچار عاقبت شومی شدهاند! آنها آرزوی بازگشت به دنیا و جبران گذشته میکنند اما خدا میفرماید: «بل بدا لهم ما کانوا یخفون من قبل...»، «این آرزو برای این است که آنچه از افکار و نیات شوم خویش که در دنیا پنهان میکردند [در کنار آتش جهنم] برای آنها آشکار شده است [و تنبه کاذبی پیدا کرده و اظهار ندامت میکنند]...».
ولی این ندامت، ندامت ریشهدار و پابرجایی نیست، تحریک احساس زودگذری است و به محض تغییر اوضاع و شرایط دگرگون شده، باز به حال اول بازمیگردند؛ لذا میفرماید: «و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون»، «اینان اگر به فرض محال، به دنیا برگردند [با آنکه جهنم را دیدهاند] باز به سراغ همان کارهایی میروند که از آن نهی شده بودند. آری! اینان دروغگویانند».
این دو آیه کریمه این حقیقت را بهخوبی نشان میدهد که موضوع تحریک عاطفه و احساس، آدمی را به رشد عقلی و ثبات روحی نمیرساند و او را در صراط مستقیم حق، ثابت و پابرجا نگه نمیدارد. آن فریاد «یا لیتنا نرد و لا نکذب» که دوزخیان میکشند از روی تحریک احساس است نه از روی تحریک عقل و انقلاب جان! شراره آتش دیده و نعره جهنم را شنیدهاند و احساسشان تحریک شده است. فریاد میکشند که ما را از اینجا بیرون ببرید. دیگر آن کارها را که میکردیم، نمیکنیم. اما عقلشان همچنان مرده و قلبشان قسی است. به همین جهت اگر به دنیا برگردند باز با همان عقل مرده و قلب قسی برمیگردند و منظره رعبانگیز جهنم هم پس از مدتی از احساسشان دور شده و فراموششان میشود و دوباره همان اخلاق و اعمال شیطانی از نفس پلیدشان تراوش میکند! این گفتار خداست که سرشت مخلوق خودش را نشان میدهد. شما ملاحظه میکنید در شبهای قدر ماه مبارک رمضان مردمی در مسجد چراغها را خاموش کرده و قرآنها را روی سر نهادهاند و فریاد «بک یا الله»شان در و دیوار را میلرزاند! اشک و آه و ناله و فغان سر داده، غلغلهای به راه انداختهاند، کاروان توابین از زمین به سوی آسمان حرکت کرده و با حال توبه و انابه و استغفار رو به خدا میروند. طبیعی است هر که آن صحنه را ببیند، میگوید دیگر این مردم اصلاح شده و به راه خدا آمدهاند و دیگر ممکن نیست راه خطا بروند ولی یاللعجب که میبینیم از فردا همان آش و همان کاسه و همان مردمند! اصلا تکان نخوردهاند! چرا؟ چون صحنه دیشب صحنه تحریک احساسات بود، نه تحریک افکار و عقول، اشک و آهی بوده است زودگذر!
همهساله روز عاشورا چه غوغایی برپا میشود! همه جای کشور را شور و هیجان و اشک و آه و ناله پر میکند (که بسیار خوب و لازم است و بلکه بیمهکننده این کشور همان فریادهای «یا حسین» است که از عمق جان مردم برمیخیزد)، هر بیننده آن صحنههای پرشور اطمینان پیدا میکند که حتما آن مردم از افکار و اخلاق یزیدی (که این همه اظهار تنفر و انزجار از او و پیروانش میکنند) تبری جسته و کمترین تمایلی به آن اخلاق و اعمال از خود نشان نخواهند داد ولی یاللاسف که میبینیم از فردا همان مردم با کمال بیپروایی به همان اخلاق و اعمال از دروغ و تدلیس (فریب دادن) و رباخواری و کلاهبرداری و... اقدام میکنند! آنچنان که جداً مایه حیرت انسان میشود. افرادی به مکه میروند و برمیگردند، قیافههایی به خود میگیرند و سخنانی میگویند که انسان با خود میگوید اینها دیگر نوری گرفتهاند و تحول پیدا کردهاند و دیگر ممکن نیست منحرف شوند ولی یاللعجب که پس از چند روز یا چند ماه همه چیز تمام میشود و میبینیم نه قیافه همان قیافه مکهای است و نه سخنان همان سخنان و نه رفتار همان رفتار! عجب! چرا چنین شد؟ آری! آنجا صحنه تحریک احساس بود؛ چشم، کعبه و طوافکنندگان را با پیکرهای کفنپوش میدید و انبوه صفوف نمازگزاران در مسجدالحرام را مشاهده میکرد و گوش، نغمه پرجاذبه «لبیک اللهم لبیک» میشنید... طبعا حال توجه به خدا و معنویت در او بهوجود میآمد اما اکنون که از مکه برگشته و آن صحنهها از مقابل چشم و گوشش برداشته شده است دوباره به دامن عقل بیخبر و قلب سخت خویش افتاده و همان اخلاق زشت و اعمال ناپسند از وی بروز کرده است که خدا میفرماید: «...[دوزخیان] اگر به دنیا برگردند، همان زشتکاریها را از سر میگیرند»!
پس وقتی چنین است و کسانی که جهنم دیدهاند، اگر به دنیا برگردند، جهنم با آن دهشت و وحشت را از یاد میبرند، آیا توقع داریم مکه و کربلارفتهها که به تهران برگردند، مکه و کربلا از یادشان نرود؟! بک یا الله گویان شب قدر، بک یاالله از یادشان نرود؟! عزاداران و بر سر و سینهزنان روز عاشورا اگر روز یازدهم محرم معاملهای پرسود و نامشروع پیش آمد، دست از پا خطا نکنند؟ خیر! این گفتار عمیق و پرمحتوای خدای متعال است که میفرماید: «...و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه»؛ آری! این حقیقت را باید بپذیریم که تحریک عاطفه و احساس و رقت قلب و اشک چشم که در مجالس و محافل مذهبی و اماکن مشرفه دینی در ما پیدا میشود، درباره اکثریت مردم یک حال موقت و زودگذر است و از نظر تربیت روح و پرورش جان، اثر ثابتی ندارد و به عقل و فکر آدم چیزی نمیافزاید و لذا همین که از مجلس تذکر ساعتی گذشت، دیده میشود که باز همان جهل است و همان طغیان و همان عناد!
اصلاح مفاسد اخلاقی و اجتماعی در گرو تحریک عقول
بله! اگر در این مجالس و محافل، موضوع تحریک عقول مورد توجه جدی قرار گرفت و عقل و فکر مردم نسبت به خداشناسی، پیامبرشناسی و امامشناسی و اعتقاد به روز حساب و جزا روشن شد و موقعیت دین و امام در حیات و سعادت انسان بهخوبی معلوم شد و زیان و خسران هلاکتباری که بر اثر محرومیت از دین و امام گریبانگیر انسان میشود، کاملا شناخته شد؛ در این موقع- اگر ذکر مصیبتی شود و براساس تحریک فکر و عقل، عاطفه هم تحریک شود و دل رقت پیدا کند و چشم بگرید- میشود مطمئن شد که این مجالس نتیجه اصلاحی داده و قسمت مهمی از مفاسد اخلاقی و اجتماعی را برطرف کرده است؛ اگرنه تا تحریک احساسات است، نتیجهای جز همان شور و غوغای موقت و اشک و آه زودگذر عاید ما نخواهد شد! از این رو میبینیم قرآن کریم مسأله تحریک عقول و تنبیه قلوب را هدف و مطلوب اصلی قرار داده، مکرراً میفرماید: «... لعلکم تتفکرون»؛ «لعلکم تعقلون»، «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب»، «قطعا از سرگذشت پیشینیان تذکری است برای کسی که دارای عقل است...». «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»؛ «آیا در قرآن تدبر نمیکنند یا بر قلبهایشان قفل نهاده شده است؟»
خطاب عتابآمیز حضرت زینب(س) به مردم کوفه
ولی ما عملا روش قرآن را تغییر داده و تنها گریه را جای تفکر و تعقل نشاندهایم! این جریان را مکرر شنیدهایم که روز دوازدهم محرم سال 61 هجری وقتی اهل بیت امام حسین(ع) را در حال اسارت همراه با سرهای بریده بالای نیزهها وارد شهر کوفه کردند، غوغا و غلغلهای به وجود آمد. مرد و زن، پیر و جوان ناله و شیون سر دادند آنچنان که زنها موی سر خود را میکندند و مردها بر سر و صورت خود میزدند چون اهل کوفه شیعه و دوستدار اهل بیت پیامبر بودند و سالها چهره ملکوتی امیرالمؤمنین(ع) را دیده و از مواعظ و نصایح آن حضرت بهرهها برده بودند و در جنگ جمل و صفین و نهروان در رکاب آن امام معصوم فداکاریها کرده بودند اما زینب کبری(س) وقتی حال مردم کوفه را دید، به جای اینکه با آنها همنوا شود و گریه و اشک و آه آنها را بستاید، سخت برآشفت و آنها را با کلمات تند و عتابآمیز خطاب کرد و فرمود: «ای اهل کوفه، ای مردم مکار و فریبکار! آیا گریه میکنید؟ آری! گریه کنید که شما برای گریه از همه سزاوارترید؛ به بدبختی خویش اشک بریزید».
واقعاً حیرتانگیز است! یک زن اسیر که زیر بار مصیبتهای سنگین کمرشکن قرار گرفته است، اینچنین با قوت قلب و آرامش نفس سخن میگوید و مردم یک شهر را به باد توبیخ و ملامت گرفته، میفرماید: مثل شما مثل آن زن بیخردی است که رشتههای خود را پس از بافتن گشوده است. این همه زحمت در پیشبرد دین کشیدید و در جنگهای متعدد شهیدها دادید، اینک همه را به باد فنا دادهاید. ما را یاری نکردید و شد آنچه شد و اینک بر ما گریه میکنید!
عقیله بنیهاشم(ع) با این بیان نشان داد هر گریه و هر اشک و آهی مطلوب خدا نیست! آن گریه و اشکی مطلوب است که از فکری صحیح و عقلی متین نشأت گرفته و از روی معرفت و شناخت خدا و اولیای خدا تحقق یابد و با سوختن دل همراه باشد.
این گریه و اشک و آه است که حق را زنده میکند و باطل را میمیراند.