تحلیلی بر وضعیت سیاسی پس از انتخابات ریاستجمهوری 96
آیا مردم مخالف جریان انقلابی هستند؟!
فاطمه امیریرز: رئیسجمهور محترم در جلسه تنفیذ بار دیگر اعلام کرد صدای مردم را شنیده است، چنانکه بارها در مناسبتهای مختلف تاکید کرده پیام مردم در انتخابات را دریافته و در چینش کابینه هم نمیتوانست از کسانی استفاده کند که با این پیام بیگانه باشند! براستی پیام مردم در انتخابات چه بود؟ به عبارت دیگر، گفتمان روحانی و جریان سیاسی حامی وی چیست و آیا مردم ایران با انتخاب روحانی به این گفتمان، آری و به گفتمانهای دیگر نه گفتهاند؟ برای پاسخ سوالهای بالا ابتدا باید نگاهی به چارچوب و مبانی فکری گفتمان جریان سیاسی رئیسجمهور محترم داشته باشیم و سپس شمهای از مبانی فکری گفتمان رقیب را بیان کنیم.
الف- مبانی فکری جریان سیاسی اعتدال
اگر چه دولت آقای روحانی مستظهر به حمایت احزاب و گروههای سیاسی بسیاری با گرایشهای اصلاحطلبی، محافظهکار، بروکراتیک، لیبرال و... است اما موضوع این یادداشت جریانشناسی نیست تا افکار و اندیشه همه این جریانها تبیین شود، به همین منظور به واکاوی کلی جریان سیاسی حامی رئیس دولت دوازدهم با عنوان جریان اعتدال اکتفا میکنیم. برای فهم بهتر چارچوب و مبانی فکری آقای روحانی و جریان سیاسی ایشان، میتوان از چند عامل نام برد:
1- خوشبینی به غرب
مساله خوشبینی به غرب و تمدن غربی، با جریان روشنفکری در ایران پیوند خورده است. اساساً زمینه پیدایش جریان روشنفکری در ایران، به رویارویی اولیه با غرب و نظام سیاسی- اجتماعی غربی بازمیگردد. جریانهای اولیه روشنفکری در ایران و روشنفکرانی مانند تقیزاده، ملکمخان و... نیز به شیفتگی و دلدادگی به غرب مشهورند. حتی این تقریب فکری به غرب را در پیدایش احزاب سیاسی هم شاهد هستیم؛ افرادی که تحت تأثیر مشاهدات خود در کشورهای دیگر به فکر ایجاد احزاب سیاسی افتادند، با تقلید از عنوان «سوسیالدموکرات»، حزب «اجتماعیون عامیون» را به عنوان نخستین حزب رسمی در ایران برپا کردند. طبیعی است در دیگر فعالیتهای مدنی نیز شاهد چنین الگوپذیریهایی هستیم. بر همین مبنا، یکی از اساتید جامعهشناسی سیاسی، نوع نگاه جریان روشنفکری معاصر را به 3 دسته تقسیم میکند: «خوشبینی به غرب» یا «نفی خود» که در روشنفکران نسل اول مانند تقیزاده و ملکمخان و... وجود داشت. «بازگشت به خود» که در ادبیات امثال جلال آلاحمد و دکتر شریعتی بروز داشت و در نهایت «نفی غرب» که در جریان روشنفکری انقلابی نظیر شهید آوینی دیده میشود.
به هر صورت، هنوز هم برخی جریانهای سیاسی، از جمله جریان سیاسی دولت فعلی، چنین نگاه خوشبینانهای به غرب دارند. این جریانها، جامعه ایدهآل خودشان را غرب میدانند. در نتیجه، الگوی توسعه و راهحل رهایی از مشکلات سیاسی- اجتماعی را هم از دریچه تئوریهای غربی تحلیل میکنند. این جریان هم به دنیای غرب خوشبین است و هم به نوعی ترس از این دنیای مدرن دارد و در افتادن با غول غرب را بهصلاح نمیداند. برای همین، معتقدند به هر طریقی و از هر راهی باید با غرب کنار آمد. چالش با غرب را نه به صلاح میدانند و نه عقلانی و همواره دنبال راهی هستند که رضایت غرب را جلب کنند. البته میان خوشبینی و دلباختگی و وابستگی باید تفاوت گذاشت. همه کسانی که به غرب اعتماد دارند یا به آن خوشبین هستند، نباید برچسب وابستگی داشته باشند. در تاریخ معاصر ایران، افرادی دیده میشوند که حس ملیگرایی دارند، منافع ملی برایشان اولویت دارد و در عین حال، در مقاطعی به غرب اعتماد کردهاند، مثل دکتر مصدق در دوران ملی شدن نفت که حساب آمریکا را از انگلیس جدا میدانست و به طرحهای آمریکا درباره مساله نفت خوشبین بود. پس خوشبینی، یک چارچوب ذهنی است که برخی جریانهای سیاسی پدیدههای اجتماعی و سیاسی را از این منظر میفهمند. با این مبنا، تحلیل بسیاری از رویکردهای دولت یازدهم بویژه در عرصه سیاست خارجی، قابل فهم میشود.
2- عدم باور به توان بومی
مساله عدم باور به توان خودی بهنوعی با مورد پیش، یعنی خوشبینی به غرب ارتباط دارد. به همان اندازه که اعتماد به بیرون بیشتر باشد، باور درونی کمتر میشود. اساساً زمانی که مسیرهای توسعه و ترقی و پیشرفت در راهی خلاصه شود که غربیها پیمودهاند، انگیزهای برای یافتن راههای «میانبر» و «بومی» پیشرفت باقی نمیماند. اساساً یکی از نقاط سیاه و تاریک در تاریخ معاصر ایران، زایش روشنفکری وارداتی است که بهجای خودباوری و تکیه بر نیروهای خودی، از خود بیگانه شده و با عینک کمبینی و بدبینی و عدم اعتماد به نیروهای مردمی، بر این باور بودند که رشد و پیشرفت، تنها در سایه تکیه بر یک یا چند قدرت بزرگ امکانپذیر است، زیرا به اعتقاد این گروه، کشوری مانند ایران، همانند آستین لباسی است که برای به حرکت درآمدن، نیاز به دست کشوری همانند انگلیس دارد. با وجود انقلاب اسلامی و احساس خودباوری برخاسته از آن، هنوز هم ردپای این نوع نگاه در برخی جریانهای سیاسی و فکری دیده میشود. از این رو، بسیاری از اتفاقهای امروز در فضای سیاسی کشور با این مبنا قابل فهم است. به عنوان نمونه، برخی منتقدان معتقدند این دولت عملاً سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور را به برجام پیوند زده است و با نقض برجام از سوی متعاهدین غربی، بسیاری از گرههای کشور بازنشده رها خواهد شد. از این نگاه، باز قابل فهم است که چرا شعار «ما میتوانیم» دولت قبلی در ادبیات برخی جریانهای سیاسی، یک شوخی بیش نبود.
3- عملگرایی، سرمایهسالاری، فنسالاری و پدرسالاری
روح مشترک انعکاسیافته از همه نظریههای پوزیتیویستی و لیبرالیستی در حوزه علوم اجتماعی و علم اقتصاد، بیطرفی نسبت به ارزشها، باورها و نُرمهای جامعه است. در این راستا، بسیاری از نظریههای توسعه مدرن هم با اعلام بیطرفی، در عین تخصصگرایی، هدف نهایی خودشان را تنها منافع عمومی تعریف میکنند. نظریه توسعه/ نوسازی، مدعی است بهخاطر احاطه فنی و علمی و تخصصی که در اختیار گرفته، بهتر از هر صدای رقیبی، قواعد طبیعی و محدودیتهای منابع و امکانات موجود را میشناسد و منافع جامعه و شهروندان را هم بهتر از خود آنها تشخیص میدهد. در نتیجه میتواند راهحلهای مطلوب را ارائه دهد. از طرف دیگر، چون در علم و تخصص بیطرف و خنثی است، آنچه پیشنهاد میدهد به نفع منافع عمومی است. در این ساختار فکری، جامعه و عوام بهخاطر فقدان دانشهای تخصصی و فنی، در حکم صغیری هستند که بدون حمایت، توانایی نجات خود از ورطه فقر و عقبماندگی و صغارت را ندارند. در کنار نگرش فنسالارانه و سرمایهسالارانه در عرصه توسعه و اقتصاد، در عرصه سیاسی و اجتماعی هم میتوان از نوعی نگاه پدرسالارانه سخن گفت. در اینجا از پدرسالاری، مفهوم جنسیتی، بدان معنا که در میان فمینیستها رایج است، مدنظر نیست، بلکه منظور تبیین نوعی نگاه سلطهگری پاتریمونیالیستی است. در علتیابی وجود پدیده پدرسالاری در جوامع، نظریهپردازان روی فرهنگ تابعیتپذیری تأکید میکنند که در مقابل فرهنگ مشارکتجو قرار میگیرد. تابعیتپذیری به مفهوم ایجاد رابطه یکسویه بین دولت و جامعه است. از نگاه این نظریهپردازان، طی قرن بیستم، تمرکز منابع قدرت در دست حکومت مطلقه مدرن و نوساز، نیاز به تداوم فرهنگ تابعیت را افزایش داده است. در مورد جامعه ایران هم نظریهپردازانی مانند حسین بشیریه، از وجود نوعی فرهنگ تابعیتپذیری سخن میگویند. به هر صورت، همچنان نگرش پدرسالارانه در ساختار فکری برخی جریانهای سیاسی، نمود و بروز دارد؛ کسانی که از دریچه ارباب/ رعیتی به جامعه نگاه میکنند. طی چند دهه گذشته، ردپای این نوع نگاه به جامعه، هم در حیطه توسعه و هم بهطور کلی در مدیریت سیاسی و هدایت جامعه، کاملاً پیداست. در دوران سازندگی، تعبیرهایی از این قبیل که چرخهای توسعه قربانی میخواهد، کسانی که نمیتوانند در تهران زندگی کنند، این شهر را ترک کنند و... کاملاً در این چارچوب ذهنی قابل درک است. در دولت فعلی و سیاستهای آن هم مصادیقی برای تایید این ساختار فکری وجود دارد. نقد و استهزای شعارها و برنامههای دولت قبلی در توجه بیشتر به اقشار آسیبپذیر و کاربرد اصطلاحات لمپنیسم، عوامفریبی، گداپروری و... درباره رویکردهای آن، از سوی حامیان دولت فعلی کاملاً با این چارچوب ذهنی درک میشود.
4- عدم تحمل مخالف
از نقد و انتقاد به عنوان گوهر گرانبهایی نام برده میشود که برای تکامل و تعالی جوامع انسانی، ضرورت انکارناپذیری دارد. در حکومت دینی هم انتقاد و اعتراض، نه تنها از جمله حقوق و آزادیهای سیاسی است، بلکه از منظر اصل امر به معروف و نهی از منکر، تکلیف جامعه اسلامی برای اصلاح و بهبود روند حکومت به حساب میآید. یکی از ویژگیهای نقد و اعتراض در جوامع مردمسالار، میدان دادن به مردم برای مشارکت و تأثیرگذاری بر تصمیمگیریها و سیاستگذاریهاست؛ امری که عاملی مهم در جلوگیری از رویکردهای استبدادگرایانه در مدیریت کشور به حساب میآید. اما با همه مزایایی که نقد و اعتراض دارد، متأسفانه نقدگریزی در جامعه ما به دلایلی، ریشهای محکمتر از نقدپذیری دارد. دولت فعلی هم بهرغم شعارهای تحمل مخالف و تسامح و تساهل، نشان داده در عمل چندان تحمل شنیدن صداهای منتقد را ندارد، چه رسد به مخالف. از این رو، ادبیات رئیسجمهور محترم و دولتمردانش در دلواپس، بیسواد، بیریشه، کاسب تحریم، جهنمی، واپسگرا و... خواندن منتقدان در این چارچوب قابل تحلیل است.
ب - مبانی فکری جریانهای سیاسی انقلابی
اگرچه با تبیین چارچوب فکری جریان سیاسی حامی دولت فعلی، چارچوب جریانهای رقیب یعنی جریان انقلاب هم به دست میآید اما به اختصار به تبیین مبانی و چارچوب فکری این جریان هم میپردازیم. برای رسیدن به این منظور از شاخصهای متقارن استفاده میکنیم.
1- استعمارزدایی
استعمارزدایی یا استعمارستیزی مبانی فکری مشترک بیشتر جریانهای اسلامی در تاریخ معاصر و نقطه تمایز آنها از جریانهای ملیگرا و لیبرال است. البته شاید تنها اشتراک جریانهای اسلامی با جریانهای چپ هم باشد با این توضیح که در اندیشه جریانهای چپ، استعمار خلاصه در جریان سرمایهداری و استعمار غربی دانسته میشد اما در اندیشه جریانهای اسلامی استعمار و سلطهگری هم مصداق شرقی داشت(روسیه تزاری و شوروی کمونیستی) و هم مصداق غربی(قدرتهای استعمارگر غربی و آمریکا). در حقیقت در تاریخ معاصر، جریانهای اسلامگرا مبارزهای دو وجهی را علیه استعمار خارجی و استبداد داخلی انجام دادند که نمود آن در جنگهای ایران و روس، نهضت تنباکو و نهضت مشروطه و در نهایت انقلاب اسلامی پیداست. از این رو انقلابیون اسلامگرا در کنار مبارزه با استبداد پهلوی، با استعمار خارجی هم تعارض داشتند که با پیروزی انقلاب اسلامی و به دلیل سیاستهای دولتهای غربی بویژه آمریکا علیه انقلاب اسلامی، این استعمارستیزی شدت یافت و امروز به جرات میتوان گفت مبارزه با سلطهگری خارجی، از عناصر هویتی جریان انقلاب است. حساسیت ویژه جریان انقلاب به مذاکرات هستهای و برجام، نقدهای جدی به سیاست خارجی دولت یازدهم در تعامل با غربیها و در برابر سیاستهای خصمانه عربستان در فاجعه منا و تهدید منافع منطقهای ایران و... از این نگاه بدبینانه به قدرتهای جهانی و رقبای منطقهای در ادبیات جریان انقلاب ریشه میگیرد.
2- خودباوری
ناگفته پیداست بدبینی به قدرتهای خارجی و ناامیدی از مساعدتهای خارجی برای برونرفت از عقبماندگیهای داخلی، به اجبار نگاهها را به درون مرزها محدود میکند. بازگشت به خویشتن همانطور که قبلا اشاره شد، رویکرد یک نسل از جریان روشنفکری هم هست، مرحوم جلال آل احمد یا دکتر شریعتی نمایندگان این نوع روشنفکران هستند که در تقابل با جریان روشنفکری وابسته غربگرا قرار دارند. با پیروزی انقلاب اسلامی این خودباوری به اوج خود رسید و مدیریت 10 سال اول انقلاب بویژه دفع جنگ تحمیلی در سایه این روحیه بود. اکنون هم خودباوری و شعار ما میتوانیم از عناصر هویتی جریان انقلاب است و موفقیتهای نهادهای انقلابی در حوزه سازندگی و تقویت توان دفاعی و موشکی و دستیابی به توان هستهای، بهرغم همه فشارهای برونمرزی فقط با چنین مبنایی میسر بود. تاکید امروز جریان انقلاب به مقاومت و بویژه اقتصاد مقاومتی تنها با همین چارچوب قابل تبیین است.
3- آرمانگرایی واقعبینانه
آرمانگرایی واقعبینانه الزاما ترکیبی از 2 مکتب رئالیسم (Realism) و ایدهآلیسم(Idealism) رایج در ادبیات علوم سیاسی نیست.
رئالیسم به معنای درک روابط پدیدههای سیاسی و اجتماعی است آنگونه که هست نه آنگونه که باید باشد. در این مکتب انسانها گرگ یکدیگرند و کسب سود شخصی عامل توجیه رفتار انسانهاست و در نتیجه در روابط بینالملل هم عرصه رقابت دولتها برای کسب قدرت و منفعت هست و افزایش قدرت هدفی بالاتر از اصول اخلاقی و قواعد حقوقی است.در مقابل ایدهآلیسم بشر را ذاتاً خوب و خیرخواه فرض میکند و این مکتب عرصه روابط بینالملل را بر مبنای اخلاق، عدالت، اعتماد و تعهد تحلیل میکند. ایدهآلیسم با وقوع جنگ دوم جهانی در عرصه بینالملل شکست خورد و نظام بینالملل طی 70 سال گذشته با انواعی از مکاتب واقعگرایی قابل فهم است.اما از آرمانگرایی واقعبینانه یک مفهوم بومی و دینی مد نظر این یادداشت هست که نمونه آن در سیاستها و رویکردهای پیامبر بزرگ اسلام و امام علی(ع) قابل رؤیت است. آن دو بزرگوار در کنار رعایت اصول عالی توحید، عدالت، اخلاق و تعهد، متناسب با واقعیتهای جامعه حرکت میکردند که نمونه آن را در صلح حدیبیه و خانهنشینی امام علی(ع) میبینیم. آرمانگرا اگر واقعیتها را درک و فهم نکند با توجه به خصلت صلب و غیرمطلوب بسیاری از واقعیتها در دام رویکرد غیرمنطقی و افراطی فرومیغلتد و واقعبینی اگر به واقعگرایی تبدیل و آرمانها فراموش شود، آنچه حاصل میشود انفعال و سازش با واقعیتها و اندیشه و تصمیم و عمل در چارچوب تنگ این واقعیتها خواهد بود. در اینجا توجه به تمایزی که میان واقعبینی و واقعنگری وجود دارد مهم است. واقعگرایی پذیرش و سازش با واقعیتهاست، تسلیم شرایط و وضعیت موجود شدن است و در موضعی انفعالی نسبت به وضع موجود تصمیم گرفتن و عمل کردن اما در واقعبینی، شاهد نوع خاصی از حکمت هستیم. لحاظ کردن شرایط موقعیتی در تصمیمگیریها در عین التزام به اصول اساسی و بنیادین که به طور خلاصه میتوان آن را ترکیب شرایط نامعین با اصول معین دانست.
4- تسامح و تساهل سیاسی
در مباحث اندیشه مبحثی با عنوان تسامح و تساهل دینی مطرح است که گاهی مستمسک جریان روشنفکر دینی برای برداشت لیبرال از دین و شریعت میشود که خود بحث مفصلی است و در این یادداشت قصد واکاوی دقیق آن را نداریم اما به هر صورت تساهل و تسامح با توجه به معانی لغوی و اصطلاحی آن مترادف با تحمل و بردباری است. تفاوت دیدگاه اسلام با دیدگاه غربیان در این مورد آن است که اولاً تعیین شرایط و حدود تساهل از نظر اسلام به عهده خداوند متعال است و نه هیچ نیروی دیگری. اسلام هم در تشریح احکام عملی اصل تسامح و تساهل را مد نظر داشته است و هم در تبلیغ اسلام، پیامبر مامور به اتخاذ چنین رویکردی بود، البته مجری احکام الهی در اجرای حدود الهی حق تسامح و تساهل ندارد. دوم مبنای تساهل در اسلام حقانیت است نه ملاکهای غربی از قبیل پلورالیسم و نسبیت فرهنگی و اخلاقی.در سیره پیامبر اسلام و اهل بیت هم ما شاهد این تحمل و مدارا هستیم. پیامبر اسلام(ص) چه در زمانی که از لحاظ قدرت ظاهری در ضعف بود و چه آن روز که حکومت مقتدری تشکیل داد، روحیه مدارا و تحمل عقاید دیگران را از دست نداد و افراد یا گروههایی را به زور، وادار به پذیرش اسلام نکرد. به همین جهت، بعد از ورود به مدینه و پایهگذاری حکومت اسلامی، آیین و حتی ثروت یهودیان مدینه را محترم شمرد و آنها را به پذیرش اسلام مجبور نکرد. امام علی(ع) نیز در مقابل مخالفان تا جایی که اجرای حدود الهی تعطیل نشود با تسامح برخورد میکرد و در امور شخصی و فردی نیز مانند همه اولیای الهی متسامح بودند. این قصه هم یک نمونه ماندگار از سیره امام علی(ع) هست که در جریان حمله لشکریان معاویه به شهر «انبار» که طی آن دستبند و گردنبند و گوشوارههای زنان آنجا (که برخی از آنان مسلمان نبودند) را ربودند، فریاد حضرت علی(ع) بلند میشود و در دفاع از این زنان سپاهیان خود را مورد سرزنش قرار میدهد و میفرماید: «اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است». هر چند جریانهای لیبرال بیشتر شعار تحمل مخالف میدهند اما در عمل پرونده قابل دفاعی در این حوزه ندارند. جریان لیبرال عصر مشروطه عدم تحمل مخالفان خود را با اعدام شیخ شهید آیتالله فضلالله نوری در آشکارترین شکل نشان داد. جریان لیبرال بعد از انقلاب هم در اشکال و نمودهای متعدد نشان داده تحمل مخالف، یک شعار روشنفکرمآبانه بیش نیست. در رویه معکوس، جریانهای اسلامگرا در طول تاریخ بویژه در تاریخ معاصر و در جریان انقلاب اسلامی همواره سعی کردهاند در برخورد با مخالفان از حد انصاف و عدل خارج نشوند. برخورد رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(ره) با لیبرالها، ملیگراها، نهضت آزادیها و حتی مجاهدین خلق در ابتدای انقلاب نشاندهنده این تسامح سیاسی است در حالی که فاصله اندیشه و تفکر انقلابی امام(ره) با این جریانها بسیار معنادار بود. رویکرد و سیاست رهبر انقلاب برابر دولتهای بعد از انقلاب نیز نمونهای دیگر از این تحمل و مداراست، ایشان از همه دولتها با سلیقههای مختلف حمایت کردهاند، در حالی که از منظر مبانی فکری برخی دولتها کاملا در تضاد و تعارض با مبانی فکری و گفتمانی رهبر معظم انقلاب قرار داشتند.
ج- مردم؛حامی کدام جریان و مخالف کدام یکی؟
یک سوال مهم و بنیادی این است که اکنون جایگاه این جریانها نزد مردم ایران چگونه است؟ به عبارت دیگر آیا مردم ایران حامی جریان دولت فعلی و مخالف جریان انقلاب هستند یا بر عکس؟یک نگاه سطحی به فضای سیاسی بویژه بعد از انتخاباتهای مجلس دهم و ریاست جمهوری 96 ما را به این نتیجه میرساند که در شرایط فعلی مردم تمایل به گرایش سیاسی اعتدال و اصلاحطلب دارند و از جریان انقلاب رویگردان هستند، چرا که شعارها و برنامههای جریان سیاسی حامی دولت و شخص آقای روحانی در هر دو انتخابات دقیقا در تقابل با جریان انقلاب بویژه ساماندهی شده بود از جمله اینکه حسن روحانی در جریان برنامههای تبلیغاتی خود یک چهره غیر قابل انعطاف، مخالف آزادیهای مدنی، مخالف تعامل با دنیا و... از رقیب خود تصویر کرد. به گونهای که در یک دو قطبی کاذب «محدودیت و آزادی» و «جنگ و صلح»، روحانی طرفدار صلح و آزادی و رقیب انقلابی حامی جنگ و محدودیت عنوان میشد.آقای روحانی موضعگیریهای آشکاری هم علیه سپاه داشت؛ در مناظرههای انتخاباتی ادعا کرد سپاه برای مقابله با برجام شهر زیر زمینی موشکی را نشان داد و روی موشکها مرگ بر اسرائیل نوشت! همچنین بارها اظهار داشته است دولت وی میتواند با استفاده از مدل برجام، تحریمهای موشکی را هم بردارد یعنی در مورد برنامه موشکی جمهوری اسلامی وارد مذاکره شود. وی در موضعگیری جدیدی علیه سپاه، از این نهاد انقلابی با عنوان دولت با تفنگ یاد کرد.به یاد داشته باشیم که مرحوم هاشمی هم به عنوان مهمترین حامی روحانی چند ماه قبل از انتخابات گفته بود: دوران موشک تمام شده است. با این توصیف، مردم ایران در جریان انتخابات ریاست جمهوری، با 24 میلیون رای به روحانی گرایش و تمایل نشان دادند.اما در سوی دیگر ماجرا، مردم به شیوههای مختلف حمایت خودشان را از جریانها و نهادهای انقلابی بویژه سپاه نشان دادهاند. به عنوان نمونه بر اساس بسیاری از نظرسنجیها سردار سلیمانی جزو محبوبترین شخصیتها در مقایسه با بسیاری از چهرههای سیاسی، هنری، ورزشی و.... است. حتی در فضای مجازی هم موضوعات مربوط به مبارزه سپاه قدس با تروریستهای منطقه به فرماندهی سردار سلیمانی، مدافعان حرم و.... از موضوعات مورد توجه و استقبال کاربران مجازی است. نمونه دیگر حمایت مردم از برنامههای دفاعی سپاه است که یک مورد آن در جریان شلیک 6 فروند موشک به مواضع تروریستهای مستقر در سوریه خودش را نشان داد، شادی و رضایت توام با حمایت مردم از این واقعه در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی و متن جامعه به گونهای مشهود بود که آقای روحانی با چند روز تاخیر سعی کرد این اقدام را به نام خود ثبت کند.نمونه دیگر برای عدم محبوبیت مردمی روحانی، استقبالهای کمرونق مردمی حتی در جریان تبلیغات انتخاباتی است به گونهای که تمام تجمعهای انتخاباتی وی بسیار کم جمعیتتر از رقیب بود، تجمع حامیان آقای رئیسی در اصفهان، سمنان، مصلای تهران و... چندین برابر تجمع حامیان روحانی بود. اینجاست که مساله پیچیده میشود که بالاخره خروجی 24 میلیونی صندوقهای رای به نفع روحانی، با این شواهد میدانی دیگر در محبوبیت رقبای وی چگونه قابل جمع هست؟ پاسخ اجمالی و درست این است که مردم همه حرفهای خود را پای صندوق رای نمیزنند، اساسا پای صندوق رای برای فهم رای و نظر مردم کافی نیست؛ در انتخابات با تبلیغ و ارعاب، نظر مردم را جهت میدهند. نظر واقعی مردم را باید از تریبونهای دیگر هم شنید، این معنی ساده همان دموکراسی مشارکتی است.
جمعبندی
دولتمردان فعلی و به طورکلی جریانهای اصلاحطلب و غربگرا به جریان انقلابی برچسب نداشتن پایگاه مردمی میزنند و عمده استدلال آنها هم خروجی آرای صندوقهای رای طی چند انتخابات گذشته است. اما از سوی دیگر مردم از تریبونهای دیگر اعتراض خود به جریان غربگرا و حمایت خود از جریان انقلابی را نشان دادهاند. اینجاست که یکی از انواع دموکراسی شاید پاسخ را روشن کند؛ دموکراسی مشارکتی. براساس تقسیمبندی «دیوید هل»، یکی از انواع دموکراسی، دموکراسی مشارکتی است که در آن حق مساوی برای تکامل شهروندان و تامین منافع آنها در یک جامعه مشارکتی تحصیل میشود. مشارکت مستقیم شهروندان در نهادهای اصلی جامعه چون محل کار و محله و فعالیت احزاب مشارکتی در قالب ساختارهای پارلمانگونه یا کنگرهای از خصوصیات این مدل است. برای تحقق دموکراسی مشارکتی به حداقل رساندن قدرت بروکراسی غیر مسؤول در زندگی عمومی و خصوصی لازم شمرده است. به عبارت دیگر دموکراسی مشارکتی، مدل خاصی از دموکراسی است که به دنبال چارچوبی نظری و نیز ترتیبات نهادی برای مشارکت بیشتر و فعالتر شهروندان در تصمیمگیریهای جمعی است و در این مسیر تنها انتخابات آن هم در غیاب احزاب قوی و رسانههای آزاد، کافی نیست و چه بسا عوامل دیگری انتخابات را جهتدهی کرده و تصویر کاذبی از خواستهای جامعه به نمایش بگذارند. راهکار رسیدن به یک جامعه مشارکتی، تقویت احزاب یا نهادی بومی معادل احزاب، تقویت رسانههای مستقل و دیگر ارکان جامعه مردمسالار است تا مردم از طرق مختلف بتوانند نظر خودشان را درباره سیاست و سیاستمداران اعلام کنند و نمیتوان تنها به نتیجه انتخابات اکتفا کرد. به عنوان نمونه در انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 96 هم در جریان تبلیغات صدای رسانههای مستقل و منتقد تحت تاثیر رسانههای پرقدرت حافظ دولت و وضع موجود شنیده نشد و هم در جریان برگزاری انتخابات تخلفهای مشهودی رخ داد و این انتخابات با همه اهمیت و ارزشی که در نشان دادن تصویر مردمسالاری دینی در ایران داشت، به تنهایی برای فهم نظر مردم ایران کفایت نمیکند.