فاز نظامی مجاهدین خلق (منافقین) با پیشزمینه نظری اتفاق افتاد
تروریسم خیابانی علیه خلق
گروه یادآور: در آخرین روزهای خرداد 60، وقتی که سازمان مجاهدین خلق در اطلاعیه سیاسی- نظامی شماره 25 خود، طرف مقابل خود را «شایسته سختترین کیفر و مجازات انقلابی» عنوان میکرد، شاید کمتر کسی فکر میکرد ماهها و سالها بعد هزاران نفر از مردم کوچه و خیابان تحت همین عنوان، ترور شوند. اعلام فاز نظامی توسط سازمان مجاهدین خلق که تا سالها بعد و با ریختن خون مردم بسیاری ادامه پیدا کرد، اتفاقی نبود که غیرقابل پیشبینی باشد.
مسعود رجوی، سرکرده این سازمان در مصاحبهای که اسفندماه 59 انتشار یافت به روشنی سابقه دیدگاه و تحلیل مبتنی بر اقدام خشونتبار و غیرمسالمتآمیز را تشریح کرده بود: البته بدیهی است دیگر این روزها هر کس میداند که اگر سیر اوضاع کشور و جامعه به همین ترتیب ادامه یابد و اجباراً رفرمی رخ ندهد، جز جنگ داخلی پایانی نخواهد داشت. مجاهدین نیز از همان نخستین دور انتخابات مجلس پیوسته یکی از مهمترین محور حرفهایشان همین بوده است که بدون یک مجلس واقعاً ملی فراگیر نمایندگان طبقات و اقشار مختلف مردم، خبری از زندگی مسالمتآمیز در کار نخواهد بود. در امجدیه نیز من با زبان صریحتر این نکته را یادآور شدم و حتی به آنها که درصدد ایجاد ترکیهای جدید در ایران هستند هشدار دادم که مبادا از لبنان سردربیاورند. (نشریه مجاهد، ش 114).
به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران!
تصریح رجوی درباره این موضوع در نوع خود قابل تامل است. سازمان مجاهدین خلق که بیانیههای خود را با عنوان همیشگی «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» آغاز میکند، در واکنش به انتخاب نشدن از سوی خلق، تهدید به جنگ داخلی و پایان زندگی مسالمتآمیز میکند. ادبیات رجوی در سراسر متن بیانیه اعلام فاز نظامی در 28 خرداد نیز حاکم است: «بدیهی است برابر اعلامیه حاضر، از این پس مسؤولیت هر آنچه حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمه مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار آنهاست که قصد آن کردهاند تا نقشه به پایان نرسیده شاه خائن و ساواک منفور او را در قلع و قمع مجاهدین به پایان رسانند. از این حیث برآنیم نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته سختترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ میدارد تا در هر موردی هم که کیفر فیالمجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضدانقلابی میسر نباشد، بزودی و به طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند».
اشتباه تحلیلهای فعلی
شاید یکی از نکات قابل تامل در این برهه زمانی که ما بیانیه 38 سال پیش سازمان مجاهدین خلق را از نظر میگذرانیم، رویکردهایی است که نسبت به سازمان در برخی آثار سینمایی و تلویزیونی یا در مستندهای سیاسی شاهد آن هستیم. رویکردهایی که برخی از آنها، ناآگاهانه و شاید آگاهانه، موجب تقویت موضع منافقین در بازآفرینی تحریفشدهای از ماجرای اعدامهای سال 67 شد. به عبارت دیگر برخی تلقیهای سادهانگارانه، پیرامون سازمان مجاهدین خلق، اعم از اینکه« اینها ابتدا خوب بودند، بعدا منحرف شدند» یا تیترهایی مانند «مجاهدین خوب- مجاهدین بد»، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را بعد از آغاز فاز نظامی در خرداد 60، نیازمند مطالعه و بررسی میدانند و به مشکلات فکری و هویتی و نیز تشکیلاتی که این فرقه از ابتدا داشته (و در واقع همین مشکلات زمینهساز جنایتهای علنی پس از خرداد 60 شدهاند) نمیپردازند. مشکلاتی که نمیشود گفت در بخشی بود و در بخشی دیگر نبود. چه اینکه نگاه بخشی به سازمان مجاهدین خلق نیز یکی از آفتهای مطالعات اخیر درباره این جریان است.
پیش از انقلاب اسلامی، در زمان اعلام تغییر ایدئولوژی، عدهای از اعضای باقیمانده در زندان، «شروع به بازسازی سازمان با همان ساخت فکری (دو منطقی و التقاطی) کردند. با ریشه اصلی بحران سیاسی- تشکیلاتی و علل تغییر عقیده مذهبی اعضا برخورد نکردند، بلکه ضمن محکوم کردن آن تحت عنوان «اپورتونیسم چپنما»، بر وفاداری به ایدئولوژی رسمی سازمان پافشاری کردند... در این جمعبندی، به ریشهها برخورد نکردند و آن ماجرا را صرفا یک اقدام فرصتطلبانه و جنایتکارانه قلمداد کرده، از پاسخ دادن به بسیاری سوالها در این زمینه طفره رفتند. ( بحران در خط مشی ص62). محمد محمدیگرگانی، از اعضای قدیمی سازمان و عضو جدا شده مرکزیت در پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، درباره بحثهایی که در زندان با رجوی و همفکرانش داشته است چنین میگوید: درباره بحثهایی که در زندان با رجوی و همفکرانش از سال ۵۶ که بحثهایم در زندان شروع شد حدود ۱۸ ماه با مسعود رجوی و موسی خیابانی بحث کردم. محورها هم اینها بودند: ۱- تئوری سازمان نوعی تطبیق اسلام و مارکسیسم است که عجولانه عمل شده است و باید بازنگریهای اساسی در این زمینه صورت بگیرد. ۲- «خدا» در تئوری سازمان مثل یک «کلاه» است و هیچ نقشی ندارد. لذا میشود این کلاه را برداشت بدون اینکه ساختار تئوری سازمان تغییری بکند. ۳- تشکیلات تبدیل به یک «شرک» گشته است و خودش «خدا» شده و ما به جای خدا در واقع تشکیلات را مبنا قرار دادهایم. ۴- رهبری موجود (که منظور من مسعود رجوی بود) صلاحیت لازم برای این کار را ندارد و باید درباره این مساله بازبینی صورت گیرد. (گفتوگوها: محمد محمدیگرگانی:ص43)
یکی از نکات اساسی تاریخ سیاسی ایران، همواره ادعاهایی بوده که سازمان مجاهدین درباره نقش خود در شکلگیری یا سرعت بخشیدن به انقلاب داشتند. ادعاهایی که با اتفاقات بیرون زندان در تناقض است. به عبارت دیگر در سالهایی که اعضای سازمان در حال اقناع و توجیه یکدیگر بودند (که البته هیچگاه به نقد گذشته منجر نشد)، انقلاب واقعی بیرون از دیوارهای زندان بیعمل مسلحانه و به شکلی کاملا مردمی در حال شکلگیری بود. در کتاب «سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام 22 آمده است: از وقایع سال ۱۳۵۴ تا سال ۱۳۵۷، سازمان نتوانست فعالیت سیاسی یا نظامی خود را از سر گیرد. آنان در شرایطی قدم از زندان بیرون نهاده به صحنه عمل سیاسی وارد شدند که میلیونها تن از مردم، در سراسر کشور، علیه رژیم قیام کرده با سرعت به سوی پیروزی نهایی گام برمیداشتند. سرعت و حدت حوادث و رویدادها به کسی فرصت نمیداد درباره سرنوشت سازمان با کیفیت تجدید حیات آن و جمعبندی گذشته بیندیشد و این مطلب را پیگیری کند که سازمان با چه جمعبندی از آن واقعه و چه دستاوردی از یک دوره طولانی سکوت و کار ایدئولوژیک، پا به میدان نهاده است. پیدا بود که فضای داخل زندان برای ایدئولوژیک در درون زندان، چندان مساعد نبود. در آنجا مسعود رجوی با کمک همفکرانش ابتکار عمل را در دست گرفت و سعی میکرد سازمان را زیر چتر رهبری خود، مجددا سازماندهی کند. او و دوستانش بشدت جلوی هر نوع ریشهیابی عمیق بحران را سد میکردند و به جای آنکه فرصت کافی برای ارزیابی و نقد گذشته و تبادل نظر بین کادرها و برخورد آزاد آرا و عقاید را فراهم کنند، تنها در اندیشه تحکیم و تثبیت موقعیت خود به عنوان کادر رهبری سازمان بودند.
برخی معتقدند که رجوی در همان زندان تغییر ایدئولوژی داده بود ولی افراد معدودی از این موضوع اطلاع داشته یا آن را باور میکردند. سیدکاظم موسویبجنوردی در خاطرات خود (مسی بهرنگ شفق) نقل میکند که مسعود رجوی در زندان به او گفته است که به جزنی گفته من مارکسیست هستم و وقتی که مجددا از وی میپرسد، بر این گفته خود تأکید میکند: من از این حرف مسعود رجوی خیلی تعجب کردم و پرسیدم: جدا گفتی مارکسیست هستی؟ رجوی گفت: بله! من واقعا هم مارکسیست هستم...
نویسنده «بحران در خط مشی» درباره تلاش رجوی برای سیطره بر سازمان در درون زندان، مینویسد: مسعود رجوی ... کوشید تا باقیمانده اعضا را حول محور میراث گذشته با همه اشکالات و ضعفهایش گرد آورده و به عنوان تنها بازمانده از ترکیب سابق، متولیگری بلامنازع و تمام عمر آن میراث را به خود مختص گرداند. در این حال، اگر کسی ایدئولوژی یا سیاستهای گذشته سازمان را نقد میکرد، همزمان رهبری او را زیر سؤال برده بود و به همین دلیل با مخالفت و واکنش شدید وی روبهرو میگردید. (بحران در خط مشی،ص64)
به عبارت دیگر، آن جمعبندیای مورد قبول قرار میگرفت که همه گذشته را - بیکم و کاست- مورد تأیید قرار میداد و صلاحیت رجوی و همفکرانش را در رأس سازمان به رسمیت میشناخت. آنان هر اقدام، حرکت و دعوتی را در جهت برخورد ریشهای با «نظام عقیدتی سازمان» با برچسب «خیانت»، «اپورتونیسم چپ یا راست» و «توطئه ساواک یا ارتجاع»، لجنمال و در نطفه نابود میکردند. بدین طریق، سدی محکم و غیرقابل نفوذ اعضا و این نوع دعوتها به وجود میآوردند و افرادی را که به این دعوتها - که در واقع نوعی دعوت به استقلال اندیشه بود- روی خوش نشان میدادند به «تسلیمطلبی» در برابر «رژیم» و «ارتجاع» یا «اپورتونیسم چپنما» متهم میکردند.(سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام، ج2، ص347)
دیکتاتور پشت فرمان سازمان
دیکتاتوری رجوی و مرکزیت اول در سازمان قطعا یکی از ریشههای حوادث خرداد 60 بود. دیکتاتوریای که اتفاقا در رهبران قبلی سازمان در مقاطع مختلف دیده شده بود. حوادث خرداد 1360 و شورش، قانونگریزی و آشوبطلبی بنیصدر و هوادارانش که از جمله رویدادهای تلخ اجتماعی در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب است با بیانیهای شروع میشود که رجوی آن را نوشته است. حوادث خرداد سال 60 و تقریبا همه تقویم دهه 60 اما از کجا ناشی میشد: طرح دوفوریتی آییننامه چگونگی بررسی کفایت سیاسی رئیس جمهور که از طرف تعدادی از نمایندگان تقدیم مجلس شورای اسلامی شده بود، در 27 خرداد پس از سخنان موافقان و مخالفان، مورد تصویب قرار گرفت. میلیونها تن از مردم در تجمعها و تظاهرات مختلف سراسر کشور و نیز نمازهای جمعه 29 خرداد از اقدام مجلس حمایت کردند و خواستار عزل و محاکمه بنیصدر شدند. درگیریهای پراکنده و خشونتباری نیز در برخی شهرها بین طرفداران بنیصدر و سازمان مجاهدین خلق با مردم رخ داد. آیتالله دکتر بهشتی، رئیس دیوان عالی کشور طی مصاحبه مطبوعاتی در 27 خرداد 60 ضمن توضیح ابعاد حقوقی و قضایی رسیدگی به کفایت سیاسی رئیسجمهور و نحوه اجرای قانون مربوط، از افراد و گروههایی که به عنوان حمایت از رئیسجمهور در دام آشوبگری افتاده بودند دعوت کرد به آغوش نظام اسلامی بازگردند: جوانها با چشمان باز و با دقت هر چه تمامتر درباره گفتهها و عملکردهای افراد و گروهها مطالعه کنند و همان طور که حقپرستی و عدالتدوستی و اسلامدوستی و خدادوستی آنها ایجاب میکند، راه صحیح را بشناسند و انتخاب کنند. امید ما این است که... آنها هم فرصت را مغتنم بشمارند، مبادا از روی ناآگاهی و بیتوجهی به بیراهه بروند... مگر جوانان عزیز ما آرزویی غیر از استقلال کامل ایران، جامعهای آباد، جامعهای که در آن عدالت اجتماعی و اقتصادی به وجود بیاید، دارند؟... آرزوی ما این است که همه مردان و زنان متدین دلسوخته و همه جوانان، دختران و پسران علاقهمند و پاک و دلسوخته، موقعیت زمان را خوب درک کرده و توجه داشته باشند که این انقلاب اسلامی با شرکت همه آنها هر چه سریعتر بتواند مراحل پیشرفت را یکی پس از دیگری طی کرده و به صورت یک نهاد استوار در تغییر وضع کلی جهان و تاریخ عصر ما، مؤثر واقع بشود. (روزنامه کیهان 30/03/60)
بیانیههای پیدرپی
مجاهدین خلق، پیدرپی اطلاعیه میدادند و با هر تمهیدی به دنبال آن بودند که چرخه سقوط قانونی بنیصدر را از حرکت بیندازند. از این رو 3 اعلامیه پیاپی در روزهای 27 و 28 خرداد انتشار دادند. در یک اطلاعیه 27 خرداد، متعاقب هشدار قبلی درباره تهدید جان رئیسجمهور، با عنوان «هشدار مجاهدین خلق در رابطه با تهدید جان زندانیان انقلابی»، به منظور تکمیل فرآیند تحریک و تقویت انگیزه خشونت در برابر نظام، ادعا شد که همزمان با «کودتای ارتجاعی ـ امپریالیستی»، احتمال کشتار زندانیان وابسته به گروهها و از جمله سازمان وجود دارد و تهدید شده بود که پاسخ لازم، مشابه آنچه «در حق طاغوت و شکنجهگران و دژخیمانش روا بود»، توسط سازمان داده خواهد شد. متن اعلامیه دوم، نشان از عدم شناخت مردم داشت و دقیقاً با شبیهسازی ناشیانه از تاکتیکهای ماههای آخر انقلاب، به گونهای نامتعارف، برای حمایت از بنیصدر «مذهب» را مستمسک قرار داده بود. نکته جالب این اعلامیه، سرآغاز آن بود که دیگر با «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» آغاز نمیشد؛ چراکه مخاطب آن همه مردم بودند:
الله اکبر
در آستانه پیاده شدن آخرین مرحله کودتا... سازمان... پیشنهاد میکند که... مردم قهرمان... بار دیگر فریاد پرخروش «الله اکبر» را در مخالفت با روشهای انحصارطلبانه ضدمردمی و ضداسلامی و در حمایت از آزادیهای اساسی و رئیسجمهور دکتر بنیصدر، در پشت بام خانهها طنینافکن سازند.
چه کسانی دنبال انحلال ارتش بودند
سازمان ناکام ماند و هیچ «الله اکبر»ی طنینافکن نشد! اعلامیه سوم، تهدید نمایندگان و برحذر داشتن آنها از شرکت در جلسه بررسی عدم کفایت سیاسی بنیصدر بود:
... سازمان مجاهدین خلق ایران بدین وسیله تمامی نمایندگانی که در مجلس حضور مییابند، نسبت به کلیه عواقب گسترده عزل رئیسجمهور دکتر بنیصدر در فضای هیستریک اجتماعی حاکم، زنهار میدهد. (نشریه مجاهد، ش 126: صص 1 و 2)
پنجشنبه 28 خرداد 1360 مصادف بود با صدور پیام مهمی از سوی امام خمینی(ره) به مناسبت نیمه شعبان، با محوریت هشدار درباره توطئههای جبهه داخلی ضدانقلاب. در قسمتی از این پیام آمده بود: ...امروز و روزهای آینده، روز شکست جریان دشمنان قسمخورده اسلام است. روز شکست فرد یا افراد نیست. روز شکست جریانی است که به اسلام معتقد نیستند و اگر هم باشند، مسلماً تا حدودی است که با قوانین غرب برخورد و مخالفتی نداشته باشد. ... روز شکست جریانی است انحرافی که حضور بموقع شما، پایههای آن را لرزاند و فرو ریخت. دوستان عزیزم! بسیار دقت کنید و کاملاً بههوش باشید و هوشیارانه با آرامش کامل ـ ولی با تمام توان ـ در صحنه باشید ... خمینی دست یکایک شما را میبوسد و به یکایک شما احترام میگذارد و یکایک شما را رهبر خودش میداند؛ که بارها گفتهام: من با شما یکی هستم و رهبری در کار نیست. من خوب درک میکنم که حضور شما در این روزهای حساس به چه معنایی است، و به امید پیروزی نهایی شما بر دشمنانتان روزشماری میکنم.
... افسران، درجهداران و سربازان رشید اسلام، شما خوب میدانید که منافقین، که امروز به عنوان طرفداران پروپا قرص «بعضیها» اطراف آنها را گرفتهاند، و به بهانه طرفداری از آنان دست به انفجار و درگیری مسلحانه میزنند، و هر روز در گوشهای تشنج میآفرینند، همانها بودند که از روز اول شعار «انحلال ارتش» را سر میدادند. من با قدرت ملت دلاور، مقابل ضدانقلاب که تصمیم گرفته است بعضی از افراد را بهانه قرار داده و علیه شما هر روز دست به اغتشاش بزند، خواهم ایستاد... امروز، منافقین و جبهه ملی و حزب دموکرات و تمامی ضدانقلابیون، دست در دست یکدیگر گذاشتهاند تا شما و انقلاب پاک ملت را نابود کنند. مگر نمیبینید که هر روز در گوشهای جمع میشوند و دست به خرابکاری میزنند؟... شما مردم عزیز، هوشیار باشید و آرامش خودتان را حفظ کنید... و با حضور دائمی خود، کید هرج و مرجطلبان را خنثی کنید. (روزنامه کیهان30/03/60)
فردای آن روز، آیتالله خامنهای در مراسم نماز جمعه تهران ـ به شکلی مستوفی و جامع ـ دلایل سقوط بنیصدر را بیان کرد؛ در حالی که شعار «بتشکن بتشکن، بت جدید را بشکن» یا «خمینی بتشکن، بت جدید را بشکن» لحظهای قطع نمیشد. همچنین میلیونها تن از مردم در نمازهای جمعه سراسر کشور با شعارهای خود و تأیید مواضع امامان جمعه «خواستار رأی قاطع مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت سیاسی رئیسجمهور شدند». پس از تصویب آییننامه نحوه رسیدگی به کفایت سیاسی رئیسجمهور در جلسه مورخ 27 خرداد مجلس شورای اسلامی و اعلام آغاز بحث و بررسی آن در اولین جلسه بعد از تعطیلات (پنجشنبه 28 خرداد نیمه شعبان و جمعه 29 خرداد)، سازمان در روز 28 خردادماه 1360 رسماً حرکت مسلحانه علیه رژیم جمهوری اسلامی را اعلام کرد.
خلق تلفات دیکتاتوری را دادند
اولین خبر منتشره درباره تعداد تلفات 30 خرداد تهران، حاکی از آن بود که بیش از 16 تن از مردم کشته و دهها نفر مجروح شدهاند. 8 تن از مجروحان نیز فردای آن روز به علت شدت جراحات وارده، در بیمارستان فوت کردند. خیابانهای محل درگیری در تهران وضعیت غریبی پیدا کرده بود، چهرههای ملتهب، مغازههای تعطیل شده، اتوبوسهای به آتش کشیده شده و دود لاستیکهای سوخته، چهره این مناطق را دگرگون کرده بود. هواداران سازمان (و اغلب همان «میلیشیا»ی معروف) به همراه جمعی از هواداران دیگر گروهها، در کوچه و خیابان، افرادی را که از جهت هیأت ظاهری به حزباللهیها شبیه بودند، کتک زده و از آنها میخواستند به نفع بنیصدر و سازمان شعار دهند، چوب و سنگ بر سر و روی افراد مقاوم میریختند و با کارد و چاقو و تیغ موکتبری صورت و بدن آنها را زخمی میکردند. صدای آمریکا در خبر خود، وقایع 30 خرداد تهران را از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی بیسابقه توصیف و اعلام کرد که در خلال درگیریهای آن روز «دست کم 30 تن کشته شدند و 200 تن مجروح گردیدند». (کیهان، 31/03/1360، 01/04/1360)
اگرچه فاز نظامی نیز به نتیجهای نرسید و شکست خورد اما طی سالیان چندین هزار نفر، در کوچه و خیابان و شهر و روستا توسط مجاهدین خلق ترور شدند. حضور مجاهدین در عراق به آمار این جنایتها افزود و آنان با همدستی با صدام، دستشان را به خون هزاران نفر دیگر آلوده کردند.