نگاهی دیگرگونه به جنگ شمال و جنوب آمریکا
آبراهام لینکلن منجی بردهها؟!
رضا رحمتی*: رهبر معظم انقلاب در بخشی از فرمایشاتشان در دیدار فرماندهان نیروی انتظامی فرمودند: «آبراهام لینکلن که میگویند این [بردهداری] را حذف کرده است، برحسب دقتهای تاریخیای که کسانی کردهاند، واقعیت قضیه این نیست. مساله، مساله حذف بردگی نیست. مساله، مساله شمال و جنوب بود و جنگهای دامنهدار و ریشهدار چندساله شمال و جنوب آمریکا و بحث دعوای بین زمینداری و کشاورزی از یک طرف و صنعت از یک طرف. دعوا سر این حرفها بود. بحث این نبود که واقعاً بهخاطر احساسات انساندوستانه [باشد].» در این مطلب که در پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای منتشر شده است، تلاش شده پرده از یک تحریف تاریخی که رهبر حکیم انقلاب به آن اشاره کردند، برداشته شود.
کلبه عموتام
«هریت بیچر استو» نویسنده کتاب «کلبه عموتام» (Uncle Tom’s Cabin)، هنگامی که در سال ۱۸۵۲ در حال نگارش رمانش بود، تصور نمیکرد کتابش درست 10 سال بعد از انتشار گسترده آن، ابزار مانور عدهای شود تا با توسل به آن، بر تلاششان برای «از بین بردن تجزیهطلبی» و «جلوگیری از عدم توازن اقتصادی شمال و جنوب»، سرپوش بنهند و بر جنگ گسترده داخلی، ردایی انساندوستانه بپوشانند.
مروری بر تاریخچه آمریکا و نحوه ورود برده به آن
در عهدی که اروپاییها به آمریکای شمالی آمدند، سرزمینی که امروز به نام «ایالات متحده آمریکا» نامیده میشود، شامل ۲۴ میلیون نفر از مردمان بومی بود. بومیهای آمریکای شمالی در کلونیهایی زندگی میکردند که قبایل را تشکیل میدادند. این مردمان از مستعمرهنشینان، کشت ذرت و تنباکو را آموختند و مستعمرهنشینان فن جنگهای پراکنده را از ایشان یاد گرفتند. بهتدریج تاجران انگلیسی با خریداری پوست حیوانات از هندیان آمریکا ثروتمند شدند. اروپاییان از هنگام ورود به آمریکای شمالی از آغاز قرن 17 و بهمدت 300 سال، بومیان آنجا را نابود کردند. (رسولی، ۲۰۰۸: 4-3) اما مهاجران جدید، مردم محلی (بومیان آمریکای شمالی) را از سرزمین زادگاه خویش اخراج کردند و بهجای آنها بردگان سیاهپوست را وارد کردند و طبیعی بود بهخاطر عقبماندگی آفریقا، ساکنان آنجا یعنی سیاهپوستان، شکار اروپاییها شوند و بدینترتیب، بردگی در آمریکا گسترش یافت. تجارت برده- هرچند اهانتآمیز بود- ولی برای تجار سودآور بود. تجاری که بردگان را به آمریکای جنوبی میبردند و آنها را در مزارع تنباکو و برنج مشغول به کار میکردند. مروری گذرا بر رمان «ریشهها»، اثر «الکس هیلی» نشاندهنده عمق فجایع اتفاقافتاده نسبت به این بردگان در آمریکاست. سیاهانی که از آفریقا میرفتند و بهصورت گروهی کار میکردند، تحت فرمان شلاقدارانی قرار داشتند که مسؤول زمین بودند. رفتار غیرعادلانه و همراه با شکنجه آنها با این بردگان، دهشتناک بود. وقتی هم فشار بر بردگان زیاد میشد و آنها میگریختند، به فجیعترین وضع و با کمک سگهای خود به دنبال آنها میرفتند و دوباره آنها را تحت انقیاد درمیآوردند. شکنجهها فقط به اینها ختم نمیشد. در صورت فرار، حتی ممکن بود دستهای بردگان بریده شود و در قیر داغ فرو روند و حتی ممکن بود بهطرز اسفناکی اعدام شوند. این داستان تسلط تاجران بر بومیان و بردگان بود و اینچنین بود که نهاد بورژوازی و بردگی در آمریکا شکل گرفت. (هیلی، ۱۳۹۲)
نظام اقتصادی سرمایهداری در شمال و تیولداری و بردهداری در جنوب
بهتدریج در قرون هفدهم و هجدهم میلادی، بردههای سیاهپوست در مزارع تنباکو، برنج و... در ساحل جنوبی آمریکا مشغول به کار شدند. پس از انقلاب آمریکا در سالهای ۱۷۷۵ تا ۱۷۸3 بسیاری از مهاجران شمال آمریکا که اقتصادشان بهره چندانی از بردهها نمیبرد، تلاش کردند بیان کنند ظلمی که به بردهها میشود ناشی از ظلمی است که بریتانیاییها علیه آمریکاییها روا داشتهاند و در واقع بردهداری آورده بریتانیای استعمارگر است. از همینجاست که مبارزه شمالیها با بردهداری شکل میگیرد. (رسولی، ۲۰۰۸: 4-3) همانطور که پیشتر نیز اشاره شد، نظام اقتصادی در جنوب آمریکا بهواسطه خاک و آبوهوا، نظامی کشاورزی و غیرصنعتی بود؛ برعکس شمال که چنین امکانی نداشت. موضوع برده، بردهداران، تجارت برده و... سبب شد شکاف اقتصادی به وجود بیاید. در سالهای منتهی به دهه ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰، ایالتهای شمالی بهواسطه آبوهوای سرد و زمینهای کمتر حاصلخیز (که طبعاً بردهداری در آن تقریباً بیفایده بود، چون کشاورزی رونق نداشت)، صاحب صنایع رشدیافته، شبکه راهآهن، تجارت، بانکداری و بازرگانی شدند و به عبارتی یک نظام سرمایهداری با تفوق روشنفکران در آنجا حاکم شد که اتفاقاً با برده و بردهداری هم مخالفت میکردند. در عوض در ایالتهای جنوبی بهواسطه خاک حاصلخیز، جغرافیای مناسب و زمینهای کشاورزی که میتوانست زیر کشت پنبه برود، نوع متفاوتی از زندگی حاکم شد که با شمالیها در نظام اقتصادی شباهتی نداشت. این نظام اقتصادی چیزی شبیه به تیولداری با تمرکز بر بردهداری بود، بهگونهای که حتی به این ایالات، «ایالات برده» نیز میگفتند. رونق بردهداری در جنوب هم به همین خاطر بود. در سالهای منتهی به 2 دهه مذکور، از میان 9 میلیون جمعیتی که در ایالات جنوبی ساکن بودند، 4 میلیون آنها را بردگان تشکیل میدادند. تا بدینجا بیان شد که تقسیمبندی بین شمال و جنوب بهخاطر مسائل جغرافیایی بود و امری طبیعی محسوب میشد و اینکه شمالیها بردهدار نبودند، نه بهخاطر ضدیت با مقوله بردهداری، بلکه به این دلیل بود که ایالات شمالی توان اداره بردگان را نداشتند. حال سوال اساسی دیگر آن است که دلایل جنگ داخلی آمریکا چه بوده است؟ آیا این جنگها- آنگونه که روایت کردهاند- ماهیت انساندوستانهای داشته یا دلایل دیگری در پس آن نهفته است؟ در پاسخ به این پرسش، میتوان حداقل 2 دلیل را اقامه کرد.
۱- تجزیهطلبی جنوبیها
انتخاب لینکلن، بهترین بهانه برای استقلال جنوبیها: هر روز به دامنه اختلاف یادشده بین شمال و جنوب افزوده شد تا اینکه در سال ۱۸۶۱ «آبراهام لینکلن» از حزب جمهوریخواه بهعنوان رئیسجمهور ایالات متحده انتخاب شد. در پی این اقدام جنوبیها به انتخاب وزیر خارجه و معاون وی از حزب جمهوریخواه اعتراض کردند و دامنه این اعتراضات بهقدری گسترده شد که 4 سال جنگ را در پی داشت که متجاوز از 600 هزار نفر در آن، جان خویش را از دست دادند. البته انتخاب لینکلن و وزرا و معاونانش، علت جنگ نبود؛ همانطور که ترور و قتل «فرانتس فردیناند» (ولیعهد اتریش) و همسرش در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ به دست یک جوان صرب بوسنیایی در سارایوو، پایتخت بوسنی، علت جنگ اول جهانی نبود و صرفاً بهانهای برای شروع آن محسوب میشد و علت اصلی به نزاع قدرتهای آن زمان برای توسعهطلبی برمیگشت.
جدایی کارولینای جنوبی و دومینوی استقلال جنوبیها: بلافاصله بعد از انتخاب لینکلن بهعنوان رئیسجمهور در تاریخ ۲۰ سپتامبر ۱۸۶۰ ایالت کارولینای جنوبی از ایالات متحده جدا شد و بعد از آن بهصورت دومینویی، 11 ایالت دیگر در تاریخ ۴ مارس ۱۸۶۱ اعلام استقلال کردند و کنفدراسیون کشورهای آمریکا را تأسیس کردند. این موضوع آمریکا را علناً تجزیه کرد: ایالات شمالی با جمعیت ۲۵ میلیون و ایالات جنوبی با جمعیت ۹ میلیون. ایالات جنوبی «ریچموند» را پایتخت خویش قرار دادند و جفرسون دیویس، دانشآموخته وست پوینت و وزیر جنگ رئیسجمهور سابق ایالات متحده (فرانکلین پیرس) را بهعنوان رئیسجمهور و ژنرال رابرت لی، از فرماندهان کارآزموده را بهعنوان فرمانده نیروهای خویش برگزیدند. (Bureau of International Information Programs U.S. Department of State: 2011)
تقسیم ایالات متحده و جنگ شمال و جنوب: بدینترتیب ایالات متحده به 2 بخش تبدیل شد و نزاع نظامی بین طرفهای درگیر درگرفت. این روند در طول جنگ با یارگیری داخلی و بینالمللی نیز همراه شد. برای مثال در حوزه داخلی جدایی و شکلگیری ایالتهای جدید سبب تشدید بیشتر تنش و عدم توازن بین هر دو بخش میشد. اگر ایالت جدید بهسمت جنوبیها میرفت، توازن را علیه شمال و سرمایهداری آن شکل میداد و اگر ایالتی به نفع شمال اعلام استقلال و جانبداری میکرد، علیه بردهداری، توازن را به هم میریخت. در عرصه بینالمللی نیز حمایت کشورهای بیرونی از هر یک از این 2 بخش، سبب به هم ریختن و تطویل تنش بین آنها میشد. برای مثال، جنوبیها پشتیبانی کشورهایی مانند انگلستان و فرانسه را نیز داشتند که امیدوار بودند ایالات صنعتی شمال را تحت تصرف دربیاورند و آنها را مستعمره خود کنند. برای روسیه که 2 بار به این منطقه نیرو فرستاد نیز همچنین. (رسولی، ۲۰۰۸: ۲۶)
ابزارهای جنگی، اعلامیه آزادی بردگان: هرچه شرایط جنگ پیچیدهتر میشد، ابزارهای جدیدی نیز پیش کشیده میشد که یکی از این ابزارها، تمسک به تبلیغات متعدد توسط طرفین بود. یکی از ابزارهایی که شمالیها از آن بهره بردند و بیشترین نفوذ را نیز طی جنگ داشت، ابزار لغو بردهداری بود. حال چرا ابزار؟ به این دلیل که شمالیها برای خالی کردن چنته جنوبیها از خیل بردگان و تضعیف اقتصادی بردهداران، از این حربه بهره بردند. از همینرو، کنگره آمریکا در ژوئیه ۱۸۶۲ قانونی با موضوع لغو بردهداری یا آزادی بردگان تحت عنوان «اعلامیه آزادی بردگان» (Emancipation Proclamation) را تصویب کرد. (بعداً در این مورد و بهطور خاص درباره ابزار بودن این موضوع نزد آبراهام لینکلن در آن برهه زمانی، با تمسک به سخنان وی در آن زمان، بیشتر توضیح داده میشود).
پایان جنگ، غارت و از بین رفتن زمینهای جنوب و آزادی بردگان: با این حال، تجربه فراوان جنوبیها در جنگ بهواسطه اینکه بیشتر ژنرالها و کادر ارتش فدرال آمریکا از ساکنان این مناطق بودند و بهسبب اعلام جدایی به جنوبیها گرویده بودند و فرماندهی ژنرال رابرت لی سبب شده بود در چندین نبرد ابتدایی، آنها پیروز شوند اما با بسیج مجدد و ساماندهی نیروها و به دلیل بهرهوری از تکنولوژیها و تسلیحات مدرنتر و نهایتاً بهرهبرداری آنها از نیروی دریایی برتر، ارتش شمال، ژنرال رابرت لی را در ایالت پنسیلوانیا زمینگیر کرد. بعد از آن، با عبور از رودخانه میسیسیپی، شهرها را پیدرپی درنوردیدند و به هرجا رسیدند، آن را ویران کردند. بدینترتیب ژنرال جنوبی، ۹ آوریل ۱۸۶۵ تسلیم شد و جنگ خونین 4 ساله پایان یافت. در این فاصله زمانی بین ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ بیش از 600 هزار تن از بین رفتند و سرزمینهای حاصلخیز جنوب که پیشتر عامل بردهداری شده بود، جای خود را به ویرانیهای بعد جنگ و غارت شمالیها داد. (راستگو، ۱۳۹۰) همین موضوع سبب شد بلافاصله بعد از پایان جنگ، بردگان و سیاهان آزادی عمل یافته و فرار کنند. بدینترتیب، آمریکا فرآیند یکپارچگی را آغاز کرد. آبراهام لینکلن نیز توسط یکی از جنوبیها کشته شد و جنگ خاتمه یافت و بردگان آزاد شدند اما آزادی آنها براساس جلوگیری از تجزیه ایالات متحده بود؛ همانطور که لینکلن ابراز داشته بود.
۲- اقتصاد
سوای تجزیهطلبی، از اقتصاد نیز میتوان بهعنوان عامل جنگ داخلی یاد کرد. شمال صنعتی که تولیدکننده بود، علاقه شدیدی به نظارت و کنترل واردات کالا از اروپا داشت و تلاش میکرد تعرفههای سنگینی بر این کالاها وضع کند. در مقابل- همانطور که بیان شد- جنوب غیرصنعتی و کشاورزی، بهجای کارگر، تکیه بر کشاورز و برده داشت و پنبه و برنج کشت میکرد و برای مقابله با کنترل وارداتی که شمالیها انجام میدادند، از طریق عدم فروش اقلام کشاورزی به شمال، آنها را تحت فشار قرار میداد، بنابراین اختلافات ماهیت اقتصادی نیز داشت. (مولانا، ۱۳۹۰) پیش از جنگ، درگیریهای لفظی فراوانی بین نمایندگان جنوب و شمال بر سر همین موضوعات در مجلس ایالات متحده درگرفته بود. در همین زمان، بهخاطر بحران اروپا، محصولات اروپا به شمال با تأخیر وارد میشد و همین سبب میشد جنوب از این ابزار بهره جوید و شمال را تحت فشار قرار دهد، بنابراین جنگ داخلی آمریکا نه به منزله آرمانی برای لغو بردهداری و مبارزاتی برای آزادی بردگان که در واقع مسالهای غیرواقعی و ساختگی برای از بین بردن تجزیهطلبی و برقراری توازن اقتصادی بود. لذا بردهداری هدف نبود، وسیلهای برای رسیدن به وحدت بود.
آبراهام لینکلن، منجی لغو بردهداری؟!
یکی از تحریفاتی که در همین باره میکنند آن است که آبراهام لینکلن، قانون بردهداری را ملغی اعلام کرد در حالیکه با رجوع به سخنان خود لینکلن میتوان پی برد اساسا چنین حرفی صحت ندارد. اساسا برای لینکلن بردهداری و قوانین آن موضوعیت نداشته و او صرفا به دنبال اهداف سیاسی خود مانند انسجام اتحادیه بوده است. چنانکه وی خود در نامهای که بعدها در سال ۱۸۶۴ نوشت و به «نامه به آلبرت هادگِز» مشهور است (Letter to Albert G. Hodges) و قرار بود در آن به برخی تناقضات در مواضع خود در اوایل جنگ و مواضعی که بعدها درباره لغو بردهداری گرفت، اشاره کند، چنین تصریح میکند: «من برای حفظ قانون اساسی سعی کردم، حتی اگر به حفظ بردهداری یا هر چیز جزئیتری بینجامد». (Lincoln, 1864)
“I had even tried to preserve the constitution, if, to save slavery, or any minor matter”
لینکلن همچنین در چهارمین مناظره مشهور خود در سال ۱۸۵۸ با استفان داگلاس که بخش زیادی از آن به بردهداری اختصاص داشت، در پاسخ به داگلاس صراحتا میگوید: «مردم حق ندارند بردهداری را از این سرزمین حذف کنند، اگر حتی یک نفر بردهداری را در سرزمین انتخاب کند، همه دیگر افراد حق ندارند وی را منع کنند.» (Lincoln, 1858)
The people of a Territory have no right to exclude slavery from a Territory; that if any one man chooses to take slaves into a Territory, all the rest of the people have no right to keep them out.
او در همین مناظره میگوید: «به دنبال این نیست که تحت هر شرایطی میان نژاد سیاه و سفید برابری اجتماعی و سیاسی ایجاد کند.» بنابراین لینکلن اولاً معتقد بود قانون اساسی اجازه لغو بردهداری بویژه در ایالاتی که از قبل بردهداری در آنها رواج داشته است را به دولت نمیدهد. ثانیاً بر آن بود که علت اصلی جنگ شمال علیه جنوب، لغو بردهداری نبود بلکه انسجام اتحادیه بود. بهطور کلی لینکلن در بسیاری از سخنرانیهای خویش طی 2 سال اول جنگ، یعنی سالهای ۱۸۶۱ و ۱۸۶۲بر توجه به اولویت انسجام اتحادیه نسبت به لغو بردهداری تأکید دارد و اگر هم از لغو بردهداری سخن به میان میآورد، برای اتحاد اتحادیه است نه موضوعی برآمده از احساسات انساندوستانه و اخلاقگرایانه.
*دانشجوی دکترای روابط بینالملل