جریان پروتستانتیسم اسلامی چگونه توسط روشنفکران غربگرا در ایران شکل گرفت؟
اصلاحطلبی آخوندزاده
علیرضا ذاکراصفهانی: خلاصه
مقاله پس از کالبدشکافی ریشههای اصلاحطلبی پروتستان در اروپا علیه ارتجاع کلیسا، به مدلبرداران مترجم ایرانی در صدر مشروطه پرداخته و بهعنوان نمونه آزمایشگاهی، به ایدههای میرزافتحعلی آخوندٌف و میرزاملکم خان اشارهای تحلیلی میکند.
مفهوم «پروتستانتیسم اسلامی» از جمله مفاهیمی است که در کنار برخی دیگر از دانشواژههای سیاسی از سوی جریان روشنفکری مرتبط با غرب در قرن 13 هـ (19 م) وارد ادبیات سیاسی ایران شد و از آن پس ذهنیت بسیاری از روشنفکران دینی را به خود مشغول داشته است. اصلاحطلبی دینی، پیرایشگری دینی، دینپیرایی یا رفرماسیون را مترادف با آن به کار بردهاند و حتی برخی اصلاح یا احیای فکر دینی را نیز بسان آن فرض کردهاند. اگرچه بسیاری استعمال این واژهها را به جای مفهوم موردنظر با تردید نگریسته و آن را اشتباهی فاحش میدانند. همچنین برداشت مروجان آن نیز متفاوت است. لازم است ابتدا تعریفی از مفهوم پروتستانتیسم و خاستگاه آن در مغربزمین بهدست دهیم، سپس به تعریف ناهمگونی پروتستانتیسم اسلامی پرداخته و با بیان برداشت پیشگامان این دانشواژه در تاریخ معاصر ایران و فرآیند نهادینهسازی آن به نقد رویکرد روشنفکری در این باب اشاره کنیم. در این نوشتار صرفاً به طرح این موضوع در آثار و آرای میرزافتحعلی آخوندزاده مروری داشته و در طول این مطالعه به نقد جریان فوق در ایران پرداختهایم. آخوندزاده به صراحت برای اولینبار مفهوم فوق را وارد متون ایرانی کرد و اندیشه سایرین به لحاظ ترتب در مرحله پایینتری قرار گرفته و در ذیل آرای سرآمدان این جریان جای میگیرد.
پروتستا نتیسم
پروتستانتیسم عنوان نهضت دینی و اصلاحطلبانه مسیحیان اروپا در سدههای 15 و 16 میلادی است که در مقابل اندیشه حاکم بر کلیسا صورت گرفت و نتیجه فرآیند عرفی شدن مذهب مسیح بود.
اگرچه این نهضت رویکردی خداانگارانه داشت ولی در نهایت منجر به اصلاح و احیای دین نشد بلکه صرفاً تفسیری امانیستی و مادی از انجیل به دست داد. پروتستانتیسم به معنای مکتب اعتراض است. اگرچه این اعتراض در وهله اول توسط لوتر علیه فروش غرفههای بهشت از سوی کلیسا صورت گرفت ولی بتدریج ابعاد اعتراض گستردهتر شد و حتی به درون بنیانهای فکری الهیات مسیحی و کلام کاتولیسم رسوخ کرد. مؤلفههای بعدی که لوتر یا سایر پروتستانها به آن نظر داشتند، هر کدام پاسخی بود به پرسشهای اساسی پیرامون تلقی اصحاب کلیسا از حوزه دین.
پروتستانتیسم اسلامی!
در تاریخ ایران به دنبال ضعف در ساختارهای مختلف اجتماع که بویژه به دنبال شکست ایران از روس و انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمانچای در دوره قاجاریه صورت عینیتری به خود گرفت، واکنشهای مختلفی در قبال این موضوع از سوی روشنفکران ایرانی بسان سایر داعیهداران امر اصلاح در جهان اسلام صورت گرفت. اگرچه این واکنشها متفاوت بود ولی وجه مشترک آنها احساس درد و انگیزه غلبه بر آن بود. این پدیده به صورت جدی از دوره سیدجمالالدین اسدآبادی آغاز شد. عقیده تجدیدنظر در طرز فکر دینی یا نوگرایی یا بازسازی مفاهیم و انطباق آنها با زندگی اجتماعی پدیدهای بود که بهعنوان یک واکنش عمده در مقابل انحطاط حاصله مطرح بود.
پیراستن عقیده مسلمانان از خرافه و تاریکاندیشی و بازگرداندن اسلام به شیوه پاک سلف یعنی پیشوایان صدر اسلام و همچنین هماهنگ شدن با موازین عقل و مقتضیات نو با تکیه بر یگانگی ملتهای مسلمان در برابر خطر تسلط سیاسی و فرهنگی غرب از اهداف کلی تجددخواهی بود که در همین مقطع زمانی در دنیای اهل سنت بویژه مسلمانان عرب و هندی بهعنوان جنبش فراگیر مطرح بود. این موج در ایران با اندکی تأخیر نسبت به سایر بلاد اسلامی و البته در مقاطع مختلف با اندک تفاوتی شکل گرفت. اصلاحطلبان دینی، تجربهای از تاریخ غرب را در اختیار داشتند و به همین دلیل واژه پروتستانتیسم را از فرهنگ آن بخش از کره ارض به عاریه گرفتند ولی در اینکه آیا واقعاً آن را نیک شناختند و به تمام زوایای آن پی بردند جای بحث است. از سوی دیگر آیا میشد این مفاهیم را با تمام جزئیات آن به جامعه ما منتقل کنند و با آن انطباق دهند؟ برداشت روشنفکران ما از غرب بسیار سطحی و نازل بود. آنان پروتستانتیسم را نیز به طور عمیق نشناختند. با مروری بر یافتههای روشنفکری دوره قاجار درمییابیم اصلاح دینی مورد نظر آنها بر مبنای آموزههای غرب شکل گرفته و با تقلید از اتفاقات چند سده بعد از رنسانس در پی اصلاحات(!) بودند. جریان فوق در غرب بر این باور بود عصر دین و حضور آن در صحنه سیاست و اجتماع پایان یافته و چون دین متعلق به دوره کودکی بشر است، با رشد عقلانی و گسترش رهیافت علمی - تجربی، دوران آن پایان یافته است زیرا کنت در نظریه مراحله سهگانه معرفت بشری دوره حاکمیت دین و حضور سازنده آن در صحنه سیاست و اجتماع امروز را برنمیتابد و دوره آن را سپریشده میداند؛ همانگونه که امروز را به وجهی پایان عصر ایدئولوژی میدانند. مفهوم سکولاریسم جدید و عرفی شدن ریشه در همین مبادی دارد. اگرچه جداانگاری دین و سیاست در تاریخ قرون وسطی و آرای نظریهپردازانی چون آگوستینوس قدیس ریشه داشت. آگوستین در کتاب «شهر خدا» به 2 شهر زمینی و الهی اشاره کرد: «کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا بسپار».
کسانی در قرن 13 (19 م) در جهان اسلام، با الهام از مشرب پوزیتیویستی حاکم بر سازمان فکری غرب، بدون عنایت به سایر منابع شناخت در اسلام، مفاهیم متافیزیکی و عینی قرآن از قبیل معاد و وحی و ثواب و عقاب را تفسیر حسی و تجربی میکنند. از این رو برخی از این مفسران، واژه «جن» را به معنای «میکروب» تفسیر کردند و برخی نیز آن را به معنای بیگانگان یا دشمنان پیامبر(ص) فرض گرفتند. اینان در پی آن بودند که از اسلام، یک ایدئولوژی بشری اجتماعی بسازند به نحوی که ثابت کنند رسالت اسلام، صرفاً اصلاح نظام اجتماعی و سامان دادن به سرنوشت امت اسلامی است. روند عرفیسازی دین در نزد ایشان در پی اثبات این مدعا بود که اسلام رویکرد این دنیایی دارد. حال آنکه در منظر آنان پیشوایان دین به عبث امور را به آخرت حوالت دادهاند. گروه فوق اگرچه به عالم آخرت نیز اعتقاد دارد ولی اهمیت و درجه ارزش آن را نسبت به دنیا کمتر میسنجد.
فتحعلی آخونداُف و پروتستانتیسم
آخوندزاده با الهام از آموزههای غرب که عمدتاً از اواسط قرن 13 در تفلیس به آنها دست یافته بود در سلک منورالفکران ایرانی درآمد. اینکه چرا و چگونه به حکومت قفقاز نزدیک شد و آن حکومت با چه انگیزهای روی وی سرمایهگذاری کرد و سوالاتی از این دست موضوع بحث ما نیست بلکه در اینجا عمدتاً با اشاره به رسالهای به نام مکتوبات کمالالدوله که منتسب به او است، تفکر پروتستانخواهی در ایران را مورد بررسی قرار میدهیم. در این رساله نویسنده حتی نمیتواند از دشواری ترجمه مفاهیم غربی به فارسی پردهپوشی کند ولی از اینکه چرا نمیتوان این مفاهیم را به سهولت ترجمه کرد یاد نمیکند. به همین دلیل در ابتدای رساله مکتوبات کمالالدوله به شرح مختصری از مفاهیمی چون پروتستانتیسم اشاره میکند. البته از غالب این مفاهیم تفسیر درستی به دست میدهد و ماهیت آنها را بدون عدم سنخیت آن مفاهیم با حوزه اسلام میشناسد. از آن جمله است واژهای همچون فاناتیک که در جریان تفسیر آن از اعتقاد وی به تساهل و تسامح غربی حکایت میکند. مشکل میرزا فتحعلی در آن است که با رجوع به آرای غربی درصدد انطباق بر حوزه سنتی و بومی خود برمیآید و در همینجا دچار خلط میشود. از جمله وقتی به تعریفی از پاتریوت میپردازد، پیامبر اسلام(ص) بهعنوان مصداق وطنپرست معرفی میشود که «به جهت سعادت وطن خود عربستان و بالخصوص مکه که عشیره او قریش در آنجا ساکن بوده به امور عظیمه و شاقه اقدام نمود».
آخوندُف تحت تاثیر عرفان میرزا شفیع در تعریف پروتستانتیسم میآورد:
«پروتستانتیسم عبارت از مذهبی است که حقوق و تکالیف عبادالله جمعاً در آن ساقط بوده و فقط حقوقالناس باقی بماند».
آخوندزاده به فرهنگ خودی بیاعتناست و به آنچه دارد به دیده شک مینگرد ولی در تعریف پروتستانتیسم با نگرش آپولوژیک این مفهوم را مربوط به حوزه خودی میداند:
«ابتدا ایجاد این نوع مذهب در میان ملت اسلام به اهتمام علی ذکرهالسلام اسماعیلی وقوع یافت. برداشت غُل شرع بتایید ایزدی مخدوم روزگار علی ذکرهالسلام و در اواخر ایام اهالی فرنگستان نیز فرقی چند پیرو این مذهب شدند.»
او با اشاره به خطبه سراپا ضلالت علی ذکرهالسلام در قلعه الموت به سال 559 که در آن بهشت و دوزخ را امر خیالی و موهوم قلمداد کرد و توصیه به معاش و امور دنیوی با توسل به عقل منفصل از وحی میکرد، میگوید: «اگر ملت مطالب تو را فهمیده بود حالا طوائف انگلیس و ینگی دنیا خوشهچین تو حساب میشدند، زیرا که آنها مدت مدید بعد از تو مذهبی را که ایجادش از تو بوده است یعنی پروتستانتیزم را فهمیده رووسیون کرده مذهب پروتستانت را اختیار نمودند.» با توجه به سیر تاریخی که از مفهوم پروتستانتیزم ارائه دادیم و آنچه در مغربزمین تحقق یافت متوجه میشویم ساقط شدن حقوق خدا و مساله تکلیف بشری از دستاوردهای نهایی سلسله تحولات فکری - فرهنگی و اجتماعی بوده که در دیار غرب صورت پذیرفت و میرزا شفیع گنجهای که در سدههای اوج حاکمیت امانیسم غرب از طریق محافل ماسونی با آرای روشنفکران عصر روشنگری غرب آشنا شده بود با الهام از همان آموزهها به چنین تعریفی از مفهوم یادشده، دست یافته است و این نشانگر آنست که او حتی آنچه بنام پروتستانتیسم در آن سوی کره ارض اتفاق افتاده بود را نیز نشناخته است زیرا ساقط کردن حقوق و تکالیف عبادالله بهمعنای فقه، جنبه ایدئولوژیک دین و تنظیم حقوق و قوانین بر مبنای قراردادها و قوانین مادی است. از طرفی تئوری قرارداد اجتماعی، میثاق اجتماعی در برابر حقوق الهی، نظریه حقوق طبیعی، اعمال اراده عمومی و... جملگی مفاهیم غربی بوده که زاییده جهانبینی خاصی است. همان نگاهی که بر یک بستر طبیعی خاص و با ویژگیها و مؤلفههای خود همچون تایید طبقه صاحب قدرت (بورژوازی) و در راستای منافع آن طبقه شکل گرفت. حال آنکه حرف لوتر و کالون از باب ادای تکلیفی بود که در دورههای قبل توسط حواریون و قدیسانی همچون پولس رسول بدنبال نسخ شریعت از آیین مسیح خارج شده بود و جای خود را به یک سلسله فرامین اربابان کلیسا داده بود و نجات بشر را منوط به ایمان به فیض و لطف الهی میدانست. در عصر رنسانس مفهوم تکلیف (شریعت) بار دیگر بوسیله اصلاحطلبان پروتستان، در چارچوب تفسیر سکولاریستی (دنیوی) در جهان مسیحیت احیا شد و لوتر و کالون رنگ دنیوی به آن دادند. آنها کلید رستگاری بشر را در شغل دنیوی عقلانی دانستند. بصورتیکه آموزه تکلیف توسط رهبران اصلی پروتستان به فرهنگ سرمایهداری نوین منتقل شد و ماکس وبر در اثر «اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری» شالوده اخلاق سرمایهداری جدید را بر آموزه تکلیف دانست.
آخوندزاده از قول علی ذکرهالسلام خطاب به مردم در قلعهالموت مینویسد:
«ای جماعت من امام زمانم و به اقتضای عقل شریعت... الان تکالیف شرعیه را در خصوص حقوق الله، من کلاً از شما ساقط کردم پس از این آزاد هستید و از اوامر و نواهی در حقوق الله فارغ بالید».
از نوشتههای آخوندزاده چنین برمیآید که او در ابتدا از پروتستانتیسم، یک مفهوم دئیستی برداشت کرده و به خدای فاقد وحی و نبوت و معاد رسیده و سپس از الحاد تمامعیار سر در آورده است. او به اصلاح در امر دین خوشبین و امیدوار نیست لذا معتقد به زدودن اساس دین است.
«چون الان در کل فرنگستان که یوروپا میگویند این مساله دائر است که آیا عقاید باطله موجب سعادت ملک و ملت است و یا اینکه موجب ذلت ملک و ملت است کل فیلسوفان و حکیمان این اقلیم متفقند در اینکه عقاید باطله موجب ذلت ملک و ملت است در هر خصوص.»
آخونداف در جایجای رسالات خود از جمله مکتوبات کمالالدوله با ناسزاگویی به اسلام و علمای آن شکل جامعه خویش را باورداشتهای دینی و به قول خود، خرافات میداند و رمز موفقیت آن و آنچه خود «پروقره» مینامد را به تأسی از اندیشه ترقی که از شاخصههای فرهنگ امانیستی قرن 18 م است رهایی از اندیشه دینی و رویآوری به عقل جزوی بشر میداند. به باور او عقل از درجه اهمیت بیشتر از وحی برخوردار است. در حقیقت این اعتقاد با الهام از اندیشههای فلاسفهای چون هیوم و رنان و راسیونالیسم عصر روشنگری بر آمده است. دین گریزی، حاکمیت لیبرالیسم و سکولاریسم در نظر او ملازم پروتستانتیسم اسلامی است. او مللی چون اسپانیای زمان خود را که تابع دین و مقید به احکام دینی هستند شماتت میکند و رمز پیشرفت مادی انگلیس و فرانسه همان عصر را در کنار گذاردن قیود دینی و به قول خودش عقاید باطله و رجوع آنان به «عقل و حکمت» میداند. وی ریشه پیشرفت ممالک دسته دوم را در کاشتن تخم غیرت و ناموس و ملت دوستی و وطنپروری و ضمیر ایشان و البته در تعقیب مسلح شدن به سلاح علم میداند و مینویسد:
«و این مراد هرگز میسر نخواهد شد مگر به هدم اساس عقاید دینیه که پرده بصیرت مردم شده ایشان را از ترقیات و امور دنیویه مانع میآید.»
وی با ذکر ویژگیها و صفات ایران باستان و تجلیل از عظمت و شکوه آن دوره در پس اسطورهسازی و تاریخسازی که از آن زمان به دست میدهد اساس هرم و نابودی ایران را ورود «عربهای برهنه و گرسنه» به ایران میداند. بدین صورت که اگر در ایران خبری از «سیویلزاسیون» نیست و مردم از «نعمت آزدی محروم»اند این همه خود تابعی از «پادشاهی دیسپوت» و زور «فناتیزم علما» است. او با ذکر اشعار فردوسی در شاهنامه فراز و نشیب تاریخ ایران و تفرقه سیاسی حاصله در طول تاریخ بعد از ساسانیان، ناخوشی و مصائب ایرانی و شدیدتر از آن بدبختی خود اعراب را ناشی از قول سعد وقاص و مهمتر از آن وعدههای سعادتبخشی اسلام میداند. وی پس از ترجیح اسلام بر سایر ادیان، در پایان کلیت دین را نشانه میرود:
«من کل ادیان را بیمعنی و افسانه حساب میکنم».
او آشکارا به دیانت میستیزد. در جایی که استفاده از آب کر حمامها را ناشی از جهالت میداند، میگوید:
«کجایی حمامهای اسلامبول که در خزینههای حمامها از چندین جا شیرها یعنی فوارهها قرار دادهاند و در وقت لزوم شیر را باز میکنی آب پاکیزه جاری میشود در زیرش غسل ترتیبی به عمل میآوری».
با این وصف معلوم میشود که اصل دین قابل نقد نیست بلکه سنتها و ترتیبات اجتماعی غلط جامعه نقدپذیر است. لکن چون هدف او دینستیزی است، تمام مناسبات اجتماعی غلط اعم از اقتصادیات، فرهنگ و خرافات دینی جامعه به طور یکپارچه به نام آموزه دینی از سوی او رد میشود و چون فرد نهانروشی است صفت اسلامی را نیز به دنبال پروتستانتیسم یدک میکشد.
اگرچه آخوندزاده با دیدی بسیار سطحی از روشنفکری غرب اقتباس کرد ولی میرزا ملکمخان به نسبت او یا سایر منورالفکران عصر مشروطه، مدرنیته غرب را بهتر فهمیده است. او نیز به تأسی از پروتستانتیسم مسیحی درباره پیرایشگری دینی اسلام به ویلفرد بلنت انگلیسی مطالبی را نگاشت. آنچه که او درباب رنسانس اسلامی آورده حاکی از آنست که در پی توجیه الگوپذیری از فضای قرون وسطی و رفرم دینی آن دیار در دیار اسلام است:
«در بین اهالی یوروپا نیز، به واسطه تسلط پاپها و تشدید مذهبی کاتولیک تا اواسط تاریخ میلادی ارباب خیالات و حکما و فیلسوفان ظهور کردند و یوغ اطاعت پاپان را از گردن برانداختند و بر مخالفت مذهب کاتولیکی برخاستند و ریوالیسیون یعنی شورش کردند و گفتند که این چه معنی دارد که همه از صنف بشر بوده و از عقل و دانش بهره داشته خودمان را بنده فرمانبردار چند نفر پاپان و حواریون بیعلم و بیمعرفت ... شمرده باشیم.»
میرزا ملکم که سالها در اروپا زیسته بود با آرای متفکران غرب آشنا شد و بویژه تحت تاثیر تعالیم فراماسونری در صدد تحقق اصول آن برآمد. بلنت انگلیسی از زبان ملکم در مورد علت تشکیل فراموشخانه مینویسد:
«... من خود ارمنیزاده مسیحی هستم ولی میان مسلمین پرورش یافتم و وجهه نظرم اسلامی است جوان بودم که به فساد مملکتم پی بردم و انحطاط مادی آن را شناختم، پس شعله اصلاحطلبی در من فروزان گشت. در اروپا که بودم سیستمهای اجتماعی و سیاسی و مذهبی مغرب را مطالعه کردم، با اصول مذاهب گوناگون دنیای نصرانی و همچنین تشکیلات جمعیتهای سری و فراماسونری آشنا گردیدم. طرحی ریختم که «عقل سیاست مغرب» را با «خرد دیانت مشرق» بهم آمیزم. چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بیفایدهای است. از اینرو فکر «ترقی مادی» را در «لفافه دین» عرضه داشتم تا هموطنانم آن معانی را نیک دریابند. دوستان و مردم معتبری را دعوت کردم و در «محفل خصوصی» از لزوم «پیرایشگری اسلام» سخن راندم و به شرافت معنوی و جواهر ذاتی توسل جستم، یعنی انسانی که مظهر «عقل و کمال» است...» ملکم که خود از اصول تعالیم آدمیت و فراماسونری پیروی میکرد فردی متساهل و بیقید بود. از این رو دل درگرو دین نداشت، معالوصف چارهای جز تلفیق آرای امانیستی غرب با اصول دین نمیدید. به همین سبب از «خرد دیانت مشرق» سخن میگوید و البته دین برای او نقش ابزاری داشته و چون به احساسات مذهبی جامعه دینی واقف است و نمیخواهد عکسالعمل جامعه را در مقابل دینستیزی خود شاهد باشد آرای مغربزمین را در «لفافه دین» عرضه میکند.
اشاعه مدنیت غرب به نام اصلاح دین از همان ابتدا مدنظر برخی در خاورمیانه اسلامی و بویژه ایرانی بود که در بخشی از آنها منجر به التقاط شد و در بخش دیگر به کفر و الحاد سر زد و البته در هر دو طیف به نام پروتستانتیسم اسلامی مورد بهرهبرداری قرار گرفت. در سالهای پس از انقلاب مشروطه این مفهوم همچنان دل و دماغ برخی داعیهداران دینی و غیر آن را پر کرد. با این تفاوت که آنچه از این به بعد مطرح شد طرح بدیعی نبود بلکه هر چه بود دنباله همان بود. اگر فریدون آدمیت، احمد کسروی را دنبالهرو میرزا آقاخان کرمانی میداند باید گفت میرزاملکم نیز به نوبه خود متأثر از امثال میرزا شفیع گنجهای بود و اگر در سالهای بعد آرایی را در دنباله افکار کسروی مییابیم، این آرا نیز در همان گفتمان و البته با ادبیات جدید عرضه شده است و البته این تنها مساله دیروز ما نیست و همچنان ادامه دارد.
* نسخه کامل این مقاله در شماره 16
فصلنامه «کتاب نقد» به چاپ رسیده است.
** منابع در دفتر روزنامه موجود است.