گفتوگوی «وطن امروز» با ایوب آقاخانی، نویسنده و کارگردان نمایش «تکههای سنگین سرب»
با تمام قلبم برای شهید چمران نوشتم
مرتضی اسماعیلدوست: این روزها در همجواری هفته دفاعمقدس، نمایشی در سالن چهارسوی تئاتر شهر به صحنه میرود که برگرفته از وجوه شخصیتی برجسته چون شهید مصطفی چمران است. برای رسیدن به لایههای مختلف نمایش «تکههای سنگین سرب» با ایوب آقاخانی، نویسنده و کارگردان مطرح عرصه تئاتر همکلام شدم؛ گفتوگویی که همچون روایت متمایز کارگردان به نحوی متفاوت از گپهای همیشگی درآمد.
***
جناب آقاخانی، چه دغدغهای شما را ترغیب به نگارش متن نمایشنامه و اجرای نمایش «تکههای سنگین سرب» کرد؟
این دغدغه از گذشته در میان آثاری جنگی چون «آسمان و زمین»، «فصل خون»، «امپراتور و آنجلو» و نمایشنامه رادیویی «سهگانه صلح» وجود داشته و در نمایشی با موضوع شهید چمران بهتر دیده شده است. از طرفی دوران طلایی کودکیهای من در ایام جنگ شکل گرفت و فصلهای زندگی نوجوانانه خود را از میان پنجره چسب خورده خانهمان تماشا کردم. پس برای من که حتی جوانه زدن شکوفهها را از لابهلای آن چسبهای محافظ بمباران دیدهام، مساله جنگ غریبه نیست. واقعیت این است که ما در دوران عجیبی بزرگ شدیم و همه تلخیهای خسارات انسانی جنگ و خوشیهای پیروزی مردان جبهه در کنار هم بخشی جداییناپذیر را برای ما رقم زد. شاید جنس سیاستگذاریهای مسؤولان فرهنگی و خطکشیهای مرسوم باعث شد من نتوانم آنچنان که باید در این عرصه باشم و امروز حضورم برای برخی عجیب باشد! در صورتی که من میگویم جنگ برای من ایرانی و متعلق به همه نسلهاست. من برای نوشتن درباره مردان سرزمینم دنبال اجازه گرفتن از کسی نیستم. این قلم مال من است و وقتی توانایی نوشتن دارم بر خودم لازم میبینم که به سمت نگارش آثاری ارزشمند بروم. وقتی خاطرات افراد تحت تعلیم دکتر چمران در لبنان را خواندم، دیگر مطمئن شدم که باید «تکههای سنگین سرب» را بنویسم. انشاءالله بزودی هم با نمایش «اروند خون» درباره شهدای غواص که در حال نگارش آن هستم، بخشی دیگر از تعهد خود را به انجام خواهم رساند که در واقع تریلوژی من از مستندات جنگ خواهد بود.
در گذشته آثاری مکتوب و تصویری از زندگی شهید چمران تولید شد، از جمله کتاب «گنجشکها بهشت را میفهمند»، فیلمنامه «مرد رویاها» و فیلم «چ»؛ شما چقدر به سمت تحقیق در لایههای مختلف زندگی و مبارزات آن بزرگمرد تاریخ رفتید؟
حدود یک سال و نیم را صرف پژوهشهای کتابخانهای و میدانی درباره ابعاد زندگی شهید چمران کردم و ذهنم موتور جستوجویی برای خود راه انداخته بود که در عین جمعآوری مستنداتی از آن شهید به دنبال یافتن زاویهای برای روایتپردازی باشم. در واقع به دنبال یافتن این بودم که کجای این فراخنای پژوهشی به زاویه نگاه متفاوتی خواهم رسید. میخواستم اثری از شهید چمران به اجرا بگذارم که جایی برای امضای من داشته باشد، چرا که تفاوت در پرداخت موجب امضای من خواهد شد. همه رسالتهای مقدس برای پرداخت زندگی شهید چمران در من زنده بود اما برای رسیدن به امضای خود قدر و قیمتی قائل هستم که بهراحتی از کنارش نخواهم گذشت، چرا که اگر نتوانم به فضایی منحصر به خود برسم، طرفدارانی که آثارم را دنبال میکنند ناامید خواهند شد. تماشاگران در این نمایش دستاورد جدیدی را از من تجربه خواهند کرد که ادامه نگاه گذشتهام خواهد بود. من با افتخار نمایشنامهای درباره یکی از مردان بزرگ جنگ نوشتم که تنها 2 شخصیت دارد. من مفتخر به این هستم که نمایشنامهای نوشتم که درنگ روی ابعاد روانشناسی شخصیت بوده و در ذهن مخاطب باعث چالش مفاهیمی چون وظیفه، عشق و اخلاق خواهد شد.
شهید چمران از جمله قهرمانان ملی است که سویههای مختلف زندگیاش، شرایط و بستر مناسبی برای خلق دراماتیک یک اثر هنری دارد و شما بیشتر متمرکز به درونیات کمتر پرداخته شده این شخصیت شدید. با چه نگرهای دادههای تاریخی را به خروجی دراماتیزهای برای اجرا تبدیل کردید؟
پاسخ به این سوال برعهده شمای منتقد است که من چقدر موفق بودم. من همه توان خود را برای این کار گذاشتم و بیش از این بلد نبودم. به نظرم رسیدن به پرداختی دراماتیزه در هر اثر، طی کردن نیمی از راه است و البته برخی حوادث تاریخی قابلیت نمایشی نمییابند یا در مدیوم سینما به شکلی مناسبتر قابل طرح خواهند بود. تئاتر، جولانگاه فکر و مکث است و باید جایی برای آبشخور اندیشه باشد. برای همین فکر کردم چمران را در بزنگاهی عاشقانه تصور کنم و این مسیر دراماتیکی برای عرصه نمایش خواهد بود و خوشبختانه بازخوردهای خوبی هم در این مدت دیدهام. باید بزنگاه شخصیت در مناسبترین و بهترین شکل به تن تئاتر دوخته شود و «تکههای سنگین سرب» حاصل وسواسی اینگونه است که چرا، به چه دلیل و توسط چه کسی روایت در حال اجراست. صادقانه بگویم بخشی از وجودم در این نمایش و آثار دیگری که نگاشتهام جا مانده است، یعنی شهید چمران برایم بهعنوان طرحی آزمایشگاهی برای ارائه محسوب نشده بلکه همواره مصطفی چمرانی را به صحنه دیدهام که سهمی از روح خودم در آن دمیده شده است و این گوشهای از خصلت خدایگونه نوشتن است. به همین دلیل چمرانِ روی صحنه حتما دغدغههای مرا هم با خود خواهد داشت.
در آثار تصویری و مکتوبی که پیش از این درباره شهید چمران ارائه شد، رنگ اسطورهسازی بسیار برجسته بود و شما به وجهه هنرمندانه و رفتار عاشقانه آن شهید متمرکز شدید. اگر چه نگاهتان نزدیکی بسیاری با خاطرات غاده جابر، همسر شهید چمران دارد؛ واهمهای از جانب برخی افراد برای عدم انعکاس وجهه مبارزاتی آن شهید نداشتید؟
شهید چمران، شخصیتی ملی در تاریخ ما است و دِینی بر من و امثال من برای نمایاندن ابعاد زندگی شخصیتهایی همچون چمران وجود دارد. وجهه اسطورهای شهید چمران نکته پنهان ماندهای نیست که من هم روی آن متمرکز شوم. آنچه از نظر من مهم بوده و به نظرم نادیده گرفته شده، وجه انسانی آن شهید است که زیر سایه بخش اساطیریاش مانده است و در نتیجه به شخصیت غیرقابل دسترسی برای خیلیها تبدیل شده است.
در واقع پرداخت به ابعاد انسانی و نگاه شاعرانه شهید چمران در امتداد رسیدن به وجهه اسطورهای وی خواهد بود.
آفرین! این تعبیر بسیار مناسبی است. من به صراحت میگویم که نمایش من در مسیر ابطال وجوه اسطورهای شهید چمران نیست. وجه اسطورهای، نیمه آشکار ماه است و خیلیها بر این مساله آگاهی دارند و اگر من هم تنها به این بُعد شهید چمران توجه کنم، کار تازهای انجام ندادهام. من بخشی از شهید چمران را نشان میدهم که خیلیها از آن غافل هستند یا در فرآیند برخوردی تاریخی به فراموشی رفته است. به عبارتی منظر قهرمان بودن آن شهید در ذهن همه مانده است و من نیازی به تکرار این دانستهها در این نمایش ندیدم. من به دنبال نمایش خلوت انسانی چون چمران برآمدم. در واقع به دنبال آشنایی منشور چندوجهی این شخصیت برای مخاطب بودم. من در زمان نوشتن، احتمال بروز چالشهایی را میدادم اما مهم این بود که من با تمام قلبم این نمایش را بنویسم و کوچکترین مغایرتی میان نمایشنامه با واقعیت وجود نداشته باشد.
فردیت قهرمان در برابر وجهه اسطورهای شهید چمران چه قرابتی در این نمایش یافت؟
اجازه میخواهم برخلاف معمول من این بار از شمایی که یکی از آگاهترین مخاطبان هستید، سوال کنم که به نظرتان این نزدیکی شکل
گرفته است؟
به نظرم به تلفیق مناسبی در اثر رسیده و درهم تنیده شده است.
از نظر من هم این تنیدگی روی داده است. برای من ارائه چهرهای ملموس از چمران برای نسلهای آینده بسیار مهم بوده است؛ مردی که زندگی پیچیدهای داشته و در عین حال که برای اعتقادات خود میجنگد، جهانی شاعرانه و بزنگاههایی عاشقانه دارد. شهید چمرانی که من نمایش میدهم، قابل لمس است و مخاطب میتواند با عطر چمران از سالن خارج شود. چمران را باید شناخت و باید دانست که گرههای عاطفی در زندگی شهید چمران وجود داشته و او از همه اینها برای رسیدن به هدفش گذشته است. انتخابی که من هرگز به دلیل نداشتن شهامت و جسارت نمیتوانم داشته باشم و برای تکریم آدمهایی چون چمران که جسارت عبور از بزنگاههای دنیا برای رسیدن به اهدافی والا را داشتهاند، باید نمایشهایی چون «تکههای سنگین سرب» را اجرا کرد.
طراحی صحنه و لباس تناقضی آشکار با روایت دارد و به نظرم انتخاب هوشمندانهای بوده که از سویی چمران را در لباس رزم و در کنار صندوق چوبی نظامی ببینیم و از سویی تمرکز راوی به جنبه انسانی شهید چمران باشد. گویی مخاطب همچون غاده جابر برای رسیدن به ابعاد درونی شهید چمران باید کفش از پا درآورده و مشتاقانه به سکوی زندگی وی نزدیک شود.
آفرین! ما براساس مشاوره با طراح لباس به این نتیجه قطعی رسیدیم که لباس شهید چمران در طول این نمایش باید لباس رزم باشد، چرا که میخواستیم ابعاد انسانی یک شخصیت جنگی را نشان دهیم. در واقع در این مسیر متناقض در عین پرداخت به ابعاد روانشناختی شخصیت به طور دائم وجهه مبارزاتی شهید چمران نیز پیش روی مخاطب خواهد بود. همانطور که به خوبی تحلیل کردهاید، غاده جابر تا زمانی که به چمران نزدیک شده و با او ازدواج نکرده است، در بیرون از سکو به سر میبرد سپس وارد حریم وی شده و در مرکز صحنه مینشیند. این مساله در طراحی صحنه، نور و میزانسن به شکلی آگاهانه و با همگرایی همکاران طراح صورت گرفت.
نمایش «تکههای سنگین سرب» براساس اتمسفری معمایی و رازی سر به مُهر برای مخاطب روایت میشود و این تفکر در شکل طراحی صحنه، صداهای محیطی و ترکیب نورپردازی نمایان است. تعلیق در روایت از دلبستگی شما به این نوع آثار با توجه به نمایشنامههایی چون «کابوس شب نیمه آذر» میآید یا در این اثر خاص جهت رسیدن به ابعاد روانشناختی شخصیت بوده است؟
اول از همه از سلیقهام میآید، چرا که من تئاتر بیجاذبه را نه میفهمم و نه دوست دارم. ارسطو از سالها قبل، عنصر بهرهگیری از راز را به ما پیشنهاد داده است. در نمایش «تکههای سنگین سرب» مهارت فنی یک درامنویس خیلی مهم بوده که با وجودی که مخاطب، شخصیت را میشناسد برایش رازی تعیین کنی و به فرمولهای درامنویسی و بر واقعیت هم پایبند باشی. در واقع این سلیقه من است اما خروجی این سلیقه منجر به نمایش ابعاد روانشناختی شخصیت هم خواهد شد. ترکیبی از هر دو فرمایش شما در کار من حاصل شده است، اگر چه بیشتر این نکته برایم مهم بود که سلیقه و برگی از کارنامه تئاتریام در این اثر وجود داشته باشد البته ذات خسارت روحی در زندگی شخصی شهید چمران مبتنی بر حقیقت است، اگر چه شاید شکل تعبیر متفاوتی در نمایش من یافته باشد.
ضمن اینکه تقابل تعهد در برابر عشق، مسالهای قابل طرح در جهان پردازش است.
من خیلی ممنونم از این تعبیر و نگاه ارزندهای که دارید. همیشه به دانشجویان خود میگویم چرا امروز و چرا این مضمون و چرا من؟ یک هنرمند برای فعالیت باید به پاسخی روشن برای همه این پرسشها دست یابد و من در «تکههای سنگین سرب» به همه پاسخها رسیدم. من باید به چالش هستیشناسانه نسلهای امروزین بپردازم که وظیفه چیست و چه مرز باریکی با عشق میتواند داشته باشد و رسیدن به هر یک چه قیمتی خواهد داشت.
«تکههای سنگین سرب» وسوسه یافتن نور از سوی زنی به نام غاده جابر توسط شمعی چون شهید چمران را حکایت میکند. کشف رسیدن چقدر در این نمایش برایتان برجسته بود؟
خیلی خوشحالم که نگاهتان آنقدر خوب است. برای من، مساله کشف و رسیدن بسیار مهم بوده است. مهمترین مساله در تئاتر، آگاهی از نوشتن است و مقوله سفر شخصیت در موقعیتهای مختلف، مسالهای علمی در فضای نمایشنامهنویسی است؛ سفر قهرمان به این معنا که پارادایم حرکت شخصیت از نقطهای به نقطه دیگر و تغییر وجوهی از شخصیت در این پیمایش ترسیم شود و ابعاد تازهای از شخصیت در این مسیر پیدا شود. این مساله فرمولی دراماتیک بوده و در هر اثری با هر موضوعی کاربردی حیاتی دارد. مساله کشف، حرکت و یافتن نقطه پویایی شخصیت وظیفه درامنویس است که باید شخصیت را از رگ و ریشه گمشده تاریخ به زیر ذرهبین درام برده و با نگاهی هنری آن را آگراندیسمان کند یعنی شخصیت را در چارچوبی دراماتیزه پیرایش کرده و به مخاطب ارائه دهد. این همان تفاوت نمایشنامهنویس با تاریخ نویس است.
از جمله موارد قابل توجه در نمایش شما حفظ ریتم درونی اثر است که با توجه به دیالوگمحور بودن اثر باعث خستگی بیننده نمیشود.
من آدم دیالوگدوستی هستم و دیالوگ برایم خیلی مهم است. یکی از جاذبههای مهم نمایش «تکههای سنگین سرب» برای مخاطبان وجود دیالوگهای ماندگار است که حتی برخی مخاطبان آشنا به بهانه خسته نباشید گفتن، برایم دیالوگهای این نمایش را ارسال میکنند و این به دلیل توفیقی بوده که این نمایش در گوشه ذهن مخاطب گذاشته است. حفظ ریتم هم مسالهای مهم است بویژه که نمایش ما تنها 2 بازیگر داشته و در ذات خود قابلیت کسالت برای تماشاگر را دارد و من برای رسیدن به ضرباهنگ مطلوب در نمایش مدام به شکستن فضای غالب اقدام کردم.
نمیتوان از نقش ارزنده پیام دهکردی در نمایش «تکههای سنگین سرب» چه به لحاظ نزدیکی با شمایل شخصیت و چه از منظر توجهات خاص ایشان در نقشآفرینی سخنی به میان نیاورد که بهترین انتخاب ممکن بوده است.
من فقط این را به شما بگویم که پیام دهکردی از زمان نوشتن با من بوده است، چه به لحاظ فیزیکی و چه نگاهی که به بازیگری دارد. با توجه به اینکه این نمایش سومین همکاری ما محسوب میشود، من جنس بازی او را خیلی خوب میشناسم و میدانستم که وسواس و تعهد ارزنده پیام به نفع اثر درخواهد آمد. من با سپردن چنین نقش حساسی به پیام دهکردی مطمئن شدم که سلامت حرکت خود روی لبه تیغ را حفظ خواهم کرد البته سلوک خاص دهکردی به درد نقش چمران میخورد.
و در پایان نمایش برخلاف روند مرسوم که بازیگران برای ادای احترام به صحنه میآیند، همچنان چمران را در حال نگارش با ماشین تحریر در صفحه حضور میبینیم که ناگفتههایی از خود را برای نسلهای بعدی به جا میگذارد و این نوع پایان ارزنده میتواند موجب همراهی اندیشه مخاطب در خارج از سالن شود.
من دوست داشتم مخاطب با تصویری از چمران خونین صحنه را ترک کند. چمرانی که در عین حال که چمدان سفر کنارش قرار دارد، در حال حرکت و پویایی نوشتن است. این مساله خیلی ریسک بزرگی بود و بچههای گروه و دستیارم مدام مرا از این مساله برحذر میداشتند و میگفتند مخاطب ایرانی عادت به این نوع پایان ندارد. من اعتقاد دارم این پایانبندی یکی از موثرترین بازوهای فکری اثر است که باعث میشود مخاطب نمایش را حتی پس از پایان اجرا رها نکند، حالا اینکه چقدر با اثر خواهد ماند بستگی به نوع نگاه مخاطب دارد اما مساله مهمی که دنبالش بودم این بوده که مخاطب با تصویر تنهایی چمران در زیر نور سرخ همچنان به شخصیت فکر کند.