بوف کور؛ بازخوانی ترورهای سالهای آغازین جمهوری اسلامی
مافیای تروریستی پس از انقلاب
در نخستین بهار آزادی، در همان زمان که استعمار راست و چپ در گنبد و کردستان آشوب و اغتشاش را تدارک میدید، در تهران از پناه سیاهی شب تیری شلیک شد و فرزانهای سترگ را هدف گرفت. آیتالله «مرتضی مطهری(ره)»، نخستین رئیس شورای انقلاب و متفکر نستوهی که اندیشههای پربارش انقلاب اسلامی را سیراب میکرد، توسط گروهک «فرقان» به شهادت رسید.
شهادت استاد مطهری(ره) که «امام خمینی(ره)» ایشان را «پاره تن و حاصل عمر» خویش نامید، سرآغاز سلسلهای از ترورهای خونین بود که تا بهمن 1365 ادامه یافت و طی آن بسیاری از «متفکران و مسؤولان» کشور، «ائمه جمعه»، «روحانیان»، «پاسداران» و «مردم عادی» به شهادت رسیدند.
استکبار جهانی پرده دیگری از توطئه را به صحنه آورده بود: «تروریسم کور».
حربه ترور در چنان مقیاس وسیعی علیه انقلاب بهکار رفت که در جهان همانند و نظیر نداشت. در سوم اردیبهشت 1358 سرلشکر «محمدولی قرنی»، نخستین رئیس ستاد کل ارتش جمهوری اسلامی ترور شد و به شهادت رسید. سپس استاد مطهری(ره) (11 اردیبهشت 1358)، حاج «طرخانی» (7 تیر 1358)، «حاج مهدی عراقی و پسرش حسام» (4 شهریور 1358)، آیتالله «قاضیطباطبایی» (12 آبان 1358) و حجتالاسلام دکتر «محمد مفتح» (27 آذر 1358) هدف ترور قرار گرفته و به شهادت رسیدند. در این فاصله ترور حجتالاسلام «هاشمیرفسنجانی»، آیتاللهالعظمی «موسویاردبیلی» و آیتاللهالعظمی «سیدعلی خامنهای» ناکام ماند.
یاران امام(ره) و پیروان اسلام ناب محمدی(ص) از همان آغاز هدف این توطئه بودند. هدف این جنایات از میان بردن چهرههای پرارج و برجسته انقلاب برای تضعیف و براندازی آن بود.
دومین دور تروریسم کور، پس از شکست توطئه «بنیصدر»- «منافقین» و سرکوب بلوای 30 خرداد 1360 آغاز شد. نخستین جنایت هولناک «منافقین» انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود. در شامگاه 6 تیر 1360، «منافقین» با استفاده از فردی نفوذی بهنام کلاهی سالن سخنرانی حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند. در این جنایت هولناک شهید مظلوم آیتالله دکتر «بهشتی(ره)»، مجاهد پرشور شهید «محمد منتظری» و 72 تن از یاران امام(ره) به لقاءالله پیوستند. شهادت دکتر بهشتی، اندیشهپرداز بزرگ انقلاب، پس از شهادت استاد مطهری دومین ضربهای بود که برجستهترین متفکران اسلام را آماج گرفته بود.
پس از این ترور جنایتکارانه، مجله «تایم» چاپ آمریکا نوشت: «بهشتی میرفت تا مرد پرقدرت شود و در سن 52 سالگی امید اصلی برای تداوم انقلاب اسلامی بود».
و نشریه دیگر آمریکایی، «واشنگتناستار» نوشت: «با مرگ بهشتی، روحانیت حاکم تواناترین استراتژیست و سازمانده... خود را از دست داده است و دیگر کسی وجود ندارد که بتواند جانشین او شود... ایران در حال حاضر با فقدان سازماندهی و آگاهی سیاسی روبهرو است».
تحلیلهای این 2 نشریه «صاحبنظر» محافل حاکمه آمریکا بهروشنی امید بزرگی را که استکبار به حذف شهید مظلوم آیتالله بهشتی(ره) بسته بود، نشان میدهد و همزمان، رئیس باند تروریستی «منافقین» با ارزیابی خود از این ترور همسویی خویش را با امپریالیسم خبری نشان داد. «رجوی» گفت: «از دست رفتن مهرههای استراتژیک رژیم و یاران سرشناس [امام] خمینی چیزی نیست که بهسادگی برای او قابل جبران باشد... در خلأ امثال بهشتی به هر حال رشد اجتنابناپذیر تضادهای درونی ارتجاع حاکم، [امام] خمینی را به پایان کارش با سرعت بیشتری نزدیک خواهد کرد... رژیم در آستانه سقوط قطعی قرار گرفته است».
استکبار جهانی هم همین آرزو را در دل میپروراند. «کریستین ساینسمانیتور» نوشت: «بمبگذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، امید بنیادگرایان را برای تشکیل هر چه سریعتر یک دولت مذهبی پس از سرنگونی بنیصدر به یأس مبدل کرد».
«والاستریتژورنال» نوشت: «این انفجار آسیبپذیری رهبریت ایران را آشکار میکند».
و بنیصدر که اکنون به پاریس گریخته بود، نوید سرنگونی نظام جمهوری اسلامی را در یک ماه آینده میداد: «و هر روز، بنیصدر، درست بعد از اینکه چند نفر دیگر کشته میشوند، به یکی دیگر از روزنامهنگاران غربی میگوید که رژیم کمتر از یک ماه دیگر سقوط خواهد کرد... [امام] خمینی ورقهای زیاد دیگری برای بازی در دست ندارد».
امید دنیای استکباری به سقوط جمهوری اسلامی چنان بالا گرفت که بنیصدر به «نیوزویک» گفت: «فقط 2 تن از مقامات مهم در دستگاههای دولتی باقیماندهاند؛ فقط یک انفجار دیگر و از آن پس همهچیز تمام میشود».
و سپس بنیصدر به مجله راستگرای «اشپیگل»، چاپ هامبورگ، گفت که کمتر از چند ماه دیگر به ایران باز خواهد گشت.
آری، «فقط 2 نفر»: «رجایی» و «باهنر». و برای شهادت این «2 نفر آخر»، «کشمیری»، مهره نفوذی «سیا»، بمبی را در دفتر نخستوزیری منفجر کرد. در 8 شهریور 1360، انفجار این بمب سبب شهادت محمدعلی رجایی، رئیسجمهور و حجتالاسلام دکتر باهنر، نخستوزیر شد. 12 میلیون رأی به ریاستجمهوری رجایی بیانگر اوج حمایت مردمی از او بود.
کشمیری، عامل این جنایت فجیع، عضو سازمان «منافقین» و مرتبط با «آژانس مرکزی اطلاعات» آمریکا «سیا» بوده است. کشمیری قبل از انقلاب مدیرعامل یک شرکت انگلیسی در ایران بوده و به منطقه خلیجفارس رفت و آمدهای مشکوکی داشت. مدارک بهدست آمده از خانه او نشان میدهد که خانواده بیبند و باری داشته است. کشمیری از طریق دادستانی کل انقلاب، در اوایل پیروزی، به اداره دوم ارتش معرفی و مشغول کار میشود. او سپس از اداره دوم به واحدی در نیروی هوایی منتقل میشود، که پیش از انقلاب مرکز اصلی فعالیت «سیا» در نیروی هوایی بوده است. تحقیقات انجامشده نشان میدهد که کشمیری به سرقت مقادیر معتنابهی از اسناد مهم مستشاری و جاسوسی آمریکا در این مرکز دست زده است.
در ترورهای بعدی، آیتالله «قدوسی(ره)»، دادستان کل انقلاب اسلامی، دکتر «حسن آیت» و حجتالاسلام «عبدالکریم هاشمینژاد» به شهادت رسیدند. مسؤولان دیگری نیز مانند «انصاری» استاندار گیلان، و «استکی» فرماندار شهرکرد، هدف تیمهای ترور قرار گرفتند. این جنایات هولناک تروریستی اگر در این مقطع نیز پایان مییافت، در جهان بیسابقه بود. به این امر هم ضدانقلاب داخلی و هم «امپریالیسم خبری» اذعان داشتند: گروهک «اقلیت» نوشت: «امروز نیز ترورها و بمبگذاریهای سراسری که میتوان گفت با چنین ابعادی در نوع خود در تمام جهان کمسابقه است... به مبارزه مسلحانه ابعادی تازه بخشیده است».
و روزنامه «فایننشالتایمز»، ارگان سرمایهداری بانکی- تجاری انگلستان، نوشت: «در تاریخ، چنین واقعهای بسیار مشکل بهنظر میرسد که در آن بسیاری از رهبران سیاسی در یک زمان به قتل برسند».
اما حضور مردم در صحنه چنان نیرومند بود که این امواج بیسابقه و بینظیر ترور در تاریخ جهان را در هم شکست. «امپریالیسم خبری» مجبور به اعتراف به این واقعیت شد: «لوموند» فرانسه نوشت: «بهرغم ترور و گیجی و سردرگمی، دولت بهطور قابل قبولی بحران را کنترل کرد». یکی از مقامات آمریکایی گفت: «روحانیان سریعاً و بهطور مؤثری توانستند کنترل امور را در دست گرفته و مکانیسمی جهت جانشینی ایجاد کنند».
و «شیکاگو تریبون»، چاپ آمریکا، صریحاً به این شکست اعتراف کرد: «انفجار دفتر مرکزی حزب، آشکارا برای نابودی رهبریت ایران طرحریزی شده بود، اما شواهد اولیه حاکی از آن است که تلاش کارگذاران بمب، بهرغم از میان رفتن شماری از چهرههای برجسته حزب جمهوری، در مجموع با شکست روبهرو شده است... حادثه بمبگذاری، آتش جنگ داخلی را در ایران شعلهور نساخت و در ضمن برخلاف انتظار، طغیان عمومی مردم را بر علیه رهبران روحانی بازمانده فراهم نیاورد، برعکس، دولت همچنان با کفایت به انجام وظایف خود پرداخته».
و بالاخره «لوموند» چنین نتیجه گرفت:
«... مطمئناً عملیات تروریستی صرف، رژیم کنونی را به خطر نخواهد انداخت».
البته در آن زمان فقط از «عملیات تروریستی صرف» علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی استفاده نمیشد. جنگ تحمیلی با شدت ادامه داشت، ایران در محاصره اقتصادی آمریکا بود، آشوبهای منطقهای در برخی استانهای کشور در جریان بود، طرحهای کودتایی پی در پی به اجرا درمیآمد، گروهکهای چپ و راست هرج و مرج سیاسی- اقتصادی میآفریدند و... و با این حال تروریسم کور نیز جریان داشت.
ابعاد ترور در اینجا متوقف نماند. این بار اسوههای زهد و تقوا آماج گرفته شد: در شهریور 1360، آیتالله «مدنی(ره)» در محراب عبادت به شهادت رسید. در آذر 1360، کوچههای گلین محله فقیرنشین و قدیمی شیراز با پارههای بدن آیتالله شهید «دستغیب(ره)» و یارانش متبرک شد. در تیرماه 1361، آیتالله «صدوقی(ره)» به معراج رفت و در مرداد 1361، آیتالله «اشرفیاصفهانی(ره)» «مسلخ عشق» را گلگون کرد. در این بعد ترور، که تا اواسط سال 1361 ادامه داشت، «منافقین» هر جا که یک روحانی میدیدند، شلیک میکردند. و بدینسان، دهها روحانی و طلبه به شهادت رسیدند.
در مرحله بعدی، نوبت به اعضای نهادهای انقلابی و مردم عادی رسید. رهنمود رئیس «سازمان تروریستی مجاهدین» چنین بود: «در مرحله اول، نوبت سران سیاسی بود. در مرحله دوم دست و پای اجرایی رژیم اهمیت درجه اول دارد... باید نرخ رشد کار عملیات به جایی برسد که دیگر پاسداری کار سادهای نباشد و به بهای ارزانی میسر نشود و بهعینه ببینند که بهایش گران است. آنوقت دیگر کسی جرأت پاسداری به سرش نخواهد زد و خلاصه کنیم، اینها را نباید آرام گذاشت».
بدینسان بود که تیمهای ترور کور، بیهدف و عنانگسیخته کوچه و خیابانها را به رگبار بستند. این تصویر نمونهوار، بیانگر گوشهای از کارنامه تروریسم در این مرحله است:
13 مرداد 1361: ترور یک پلاستیک فروش (حاج احمدی)
6 شهریور 1361: به رگبار بستن یک لبنیاتی، خیابان کارون تهران
6 شهریور 1361: انفجار یک نمایشگاه اتومبیل که منجر به شهادت 7 نفر شد، خیابان آذربایجان تهران
8 شهریور 1361: ترور یک خواروبارفروش
8 شهریور 1361: ترور تعمیرکار موتوسیکلت، دولتآباد تهران
13 شهریور 1361: ترور یک مغازهدار، خیابان اندیشه تهران
15 شهریور 1361: ترور یک گرمابهدار (ابوالقاسم جابرزاده)،خیابان سعدی تهران
16 شهریور 1361: ترور یک پارچهفروش، آریاشهر، فلکه اول گلناز تهران
در پی فروپاشی گروهک «منافقین» و سایر گروهکها، دامنه ترور به حداقل رسید. معهذا، در سالهای بعد نمونههایی از ترور همچنان دیده میشود. در این سالها، دهها تیم ترور «منافقین» و رژیم صدام توسط نهادهای اطلاعاتی کشور کشف و صدها طرح عملیاتی خنثی شد.
بمبگذاری، در کنار ترور فردی، حربه تروریستی دیگر استکبار جهانی بود. در ایران اسلامی، 2 نوع بمبگذاری با وسعت انجام شد: نوع اول، که بیشتر توسط «منافقین» بود مستقیماً در خدمت ترور بود. نوع دوم، که کارگذاران آن بیشتر جاسوسان صدام و گروهکهای سلطنتطلب بودند بهعنوان وسیله کشتارجمعی و ایجاد رعب و تخریب به کار رفت.
نخستین نمونه این بمبگذاریها، روز دوم تیرماه 1358 در سالن راهآهن قم، در لحظه پیاده و سوار شدن مسافران، منجر به شهادت 7 نفر و مجروح شدن 50 نفر شد. در سال 1360، در اوج تروریسم کور، بمبی در جنب دیوار فروشگاه «قدس» در خیابان ولیعصر(عج) تهران منفجر شد. و سپس، تهران شاهد چند انفجار با قدرت تخریبی بسیار بالا در میدان عشرتآباد، خیابان خیام و خیابان ناصرخسرو بود. در سال 1364، 2 شبکه بمبگذار به دام افتادند که قصد بمبگذاری زنجیرهای در تهران داشتند. در سال 1366 شبکه وسیعی از بمبگذاران دستگیر شد، که اعضای 30 نفری آن قصد بمبگذاری در تهران و 6 شهر دیگر را داشتند. بمبگذاری در نماز جمعه تهران و دهها مورد دیگر بیانگر اوج این جنایت تروریستی بود.
در این میان، رئیس «سازمان تروریستی مجاهدین»، در خارج از کشور آماج «الطاف» و «مراحم» بیپایان «شیطان بزرگ» و سایر شیطانهای ریز و درشت بود؛ خبرگزاری رویترز بهنقل از رادیو بغداد گزارش داد: «صدام و رجوی طی دیداری، سیاست رهبر مذهبی ایران را محکوم کردند». هفتهنامه فرانسوی «لوپوئن» بهنقل از پرویز یعقوبی، که در اعتراض به مشی رجوی از مرکزیت سازمان کنارهگیری کرد، نوشت: «حکومت بغداد هر ساله مبلغ 500 میلیون فرانک به سازمان مجاهدین و رجوی کمک مالی میکند و 86 میلیون فرانک از این مبلغ به هزار عضو مقیم فرانسه اختصاص دارد. هر یک از آنها ماهانه 6 هزار فرانک دریافت میدارند». دقیقاً در متن این سرسپردگی است که رژیم صدام، رجوی را کاندیدای ریاست حکومت ایران میکند. «میخائیل یوحناعزیز» در مصاحبهای با نشریه «الوطن العربی»، چاپ پاریس شماره 309 سال 1983، گفت: «بسیار خوشوقت خواهم بود که رفیقم رجوی، رئیس حکومت ایران شود».
بدینسان، «منافقین» که زمانی ریاکارانه خود را «رادیکالترین نیروی ضدامپریالیست» معرفی میکردند و حاکمیت جمهوری اسلامی را به «مماشات با امپریالیسم» متهم میکردند، و حتی در ادامه مشی «ضدامپریالیستی» خود از طریق سعادتی وارد تماس با «کاگب» شدند(!)، اینک علنی و پیبرده به وابستگی خود به امپریالیسم و «شیطان بزرگ» و ارتجاع عرب افتخار میکنند:
پاریس، «لوموند»: «خبرگزاری فرانسه از واشنگتن گزارش داد که دولت آمریکا با سازمان مجاهدین دارای تماسهایی است... «ریچارد مورفی»، معاون وزارت خارجه آمریکا در امور خاورمیانه نیز در پاسخ به سوال یکی از نمایندگان مجلس آمریکا روز سهشنبه وجود این تماس را تأیید کرد».
لندن، «بیبیسی»: «وزارت خارجه آمریکا تأیید کرد که با سازمان مجاهدین خلق ارتباط و تماس داشته است. «چارلز ردمن»، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا، هدف از این ملاقاتها را... کسب اطلاع از اوضاع ایران اعلام کرد».
نیویورک، «آسوشیتدپرس»: «52 نفر از نمایندگان کنگره آمریکا با انتشار نامهای خواستار حمایت «جورج شولتز»، وزیر خارجه آمریکا، از سازمانها و گروههایی که علیه رژیم ایران میجنگند، شدند. نمایندگان کنگره که اکثریت آنها را جمهوریخواهان و بقیه را دموکراتهای مخالف تشکیل میدهند از جورج شولتز خواستند که بویژه سازمان مجاهدین خلق را مدنظر داشته باشد... «مروین دایمالی»، نماینده دموکرات کنگره و عامل اصلی در پیشبرد این طرح، از تصمیم وزارت خارجه آمریکا مبنی بر اینکه نام سازمان مجاهدین خلق از لیست گروههای تروریستی حذف شود، استقبال کرد».
جالب اینجاست که «شیطان بزرگ»، ایران اسلامی را که چنین بیرحمانه آماج تهاجم تروریستی است، «تروریست» میخواند! خانم «فلورا لوئیز»، نویسنده آمریکایی، بهدرستی مینویسد: «برداشت حکومت ما از مفهوم تروریسم این است که اگر کسی در برابر ادعاهای ما قد بلند کند، تروریست بالفطره است. و چنین آدمی وقتی مورد حمله ما قرار میگیرد، باید به حقانیت این حمله، بسان یک کیفر آسمانی، اذعان کند! حمله ما به چنین فردی شامل قوانین حقوقی مربوط به جنگ نمیشود، زیرا این کار ما جنگ نیست، بلکه یک «جهاد مقدس صلیبی» است. بنابر این برداشت ما، تروریست کسی است که در مقابل حمله ما از خود دفاع کند».
پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل، در 29 تیر 1367 توسط جمهوری اسلامی ایران، توطئه جهانی استکبار را با شکست مواجه کرد. توطئه عظیمی که بر مبنای آوازهگری «جنگطلبی ایران» و «صلحدوستی عراق» پایهریزی شده بود، ناگهان نقش برآب شد. استکبار جهانی خلعسلاح شده بود و هرگونه اقدام مستقیم، در فضای جدید جهانی، که بانگ هشیاری انقلاب اسلامی و رهبر نستوه آن طنینانداز بود، به رسوایی استکبار میانجامید. در اینجا بود که بار دیگر «مافیای تروریستی» وارد میدان شد و نیروهای خود را به خاک ایران سرازیر کرد، تا ظرف 48 ساعت تهران را فتح کند!
چرا عملیات مرصاد رخ داد؟ پاسخ فرماندهان عملیاتی «منافقین» گویای همهچیز است: «سازمان این عملیات را خیلی بیشتر با همکاری عراق طراحی کرده بود. اگر به یاد داشته باشید صدام چند ماه قبل در یک سخنرانی از عملیات و آمدن نیروهای سازمان به تهران صحبت کرد. حتی پس از عملیات مهران در تظاهراتی که از سوی سازمان در واشنگتن شده بود مساله حمله و رفتن تا تهران را یک نماینده کنگره از حزب دموکرات و یک نماینده از حزب جمهوریخواه مطرح کرده بودند. بنابراین کاملاً روشن است که این عملیات از قبل طراحی شده بود و پذیرش قطعنامه از سوی ایران آن را به جلو انداخت. پس از مساله پذیرش قطعنامه، سازمان برای فرار از بنبست باید دست به عمل میزد».
«در اینجا بافتههای سازمان و در رأس آن رجوی رشته شد. سازمان که با همکاری عراق طرحهایی را ریخته بود در مواجهه با این بنبست جدید خود را در مخمصه بسیار بدی میدید. دود از کله تشکیلات بلند شد و سردرگمی در تشکیلات موج میزد. صلح اتفاق افتاده ولی نظام در سراشیبی سقوط نیست. مشکل دوتا شد. هم صلح اتفاق افتاد و هم نظام سرپا است و امکان کار سازمان در آینده از بین رفته است و عراق هم فشار آورد که اگر کاری میخواهید بکنید باید زودتر بکنید و فرصت چندانی باقی نمانده است».
«در آخرین نشست عمومی، رجوی اعلام کرد این عملیات نهایی و آخرین گامی است که برمیداریم. روز سرنوشت فرا رسیده است. خانمی بهعنوان اعتراض گفت که من 4 ماه پیش ایران بودم و آنچه شما درباره مردم میگویید صحیح نیست و مردم به استقبال ما نخواهند آمد. رجوی نیز در جواب وی گفت: اگر مردم با ما نباشند علیه ما نیستند. مردم تابع قدرتند و وقتی ما رفتیم داخل و طلسم اختناق را شکستیم مردم به ما ملحق خواهند شد».
«به ما گفته شده بود که در سر راهتان هیچ نیرویی مانع از حرکت نخواهد بود. شما به راحتی میتوانید شهرها را یکی پس از دیگری فتح کنید... حکومت ایران هم که مقبولیت مردمیاش را از دست داده و در حال سقوط است و توانایی بسیج نیرو را ندارد. بنابراین بهراحتی وارد کشور میشوید».
برمبنای چنین تحلیلی، «مافیای تروریستی ایران» به گستردهترین حرکت خود دست زد. واکنش این حمله، به اعتراف همه خبرگزاریهای بینالمللی و همه گروهکهای ضدانقلاب در خارج از کشور، بسیج بیسابقه نیرو و رویارویی با این تجاوز تروریستی بود. در عملیات «مرصاد» نیروهایی که حتی تا آن روز در جبهههای جنگ حضور نیافته بودند نیز شرکت جستند و چنان شور مردمی و انقلابی سراسر کشور را فراگرفت که با مقطع روزهای اوج انقلاب قابل مقایسه بود. ابوالحسن بنیصدر، همپیمان سابق «منافقین» در مصاحبه با «صدای آمریکا» به این امر اعتراف کرد و عملیات مرصاد را بزرگترین فاجعه برای «منافقین» و بزرگترین شکست سرنوشتساز آن خواند. دکتر هما ناطق، ناراضی ایرانی ساکن آمریکا، «دار و دسته رجوی» را بزرگترین بازنده جنگ تحمیلی خواند و گفت که تماسهای تلفنی ما با تهران حکایت از مقابله همه قشرهای مردم با یورش تروریستی «باند رجوی» داشت.
چنین بود واپسین تلاش «مافیای تروریستی ایران!»
منبع:کودتای نوژه، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1380