آیا تحلیل طبقاتی درباره مسائل سیاسی ایران جواب میدهد؟ - بخش نخست
درباره علل رشد طبقه متوسط
دکترحمیدرضا اسماعیلی:
مقدمه
چنانکه در سلسله یادداشتهای نومحافظهکاری بارها نوشتهایم، این اندیشه و ایدئولوژی زاییده طبقه بالای جامعه است؛ همان طبقهای که از آن با عنوان «الیگارشی» یاد کردهایم. به همین مناسبت در اینجا الیگارشی را میتوان طبقه بالای سیاسی تعریف کرد که نام آن را در دوران بعد از انقلاب «الیگارشی نوین» نهادیم. تولید ایدئولوژی نومحافظهکاری در طبقه الیگارشی به معنای آن نیست که آن اندیشه و ایدئولوژی در طبقات دیگر نفوذ و پیروی ندارد اما هرچه هست بدون تردید باید گفت خاستگاه این ایدئولوژی در طبقه الیگارشی است و از آنجا به سایر طبقات سرایت کرد. با توجه به همین موضوع مساله مهمی که باید به آن پاسخ گفت رابطه نومحافظهکاری با طبقه متوسط است. این مساله زمانی اهمیت مضاعف مییابد که بنگریم تحلیلهای انتخاباتی سال 92 و 96، علت برآمدن آقای «حسن روحانی» به قدرت را آرای این طبقه به ایشان میدانند. تحلیلی که البته محل تأمل است و باید آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
برای فهم رابطه طبقه متوسط و نومحافظهکاری نیاز به تحلیل هر دو مفهوم طرف رابطه هست اما به دلیل آنکه پیشتر به واکاوی و تحلیل معنای نومحافظهکاری پرداختهایم، از بیان مجدد آن امتناع میورزیم و تنها به تحلیل مفهوم طبقه متوسط میپردازیم، لذا با مفروض گرفتن اینکه خوانندگان با معنای نومحافظهکاری آشنا هستند و جهت جلوگیری از اطاله کلام بحث را با تحلیل معنای «طبقه متوسط» انجام میدهیم.
تحلیلی بر مفهوم «طبقه اجتماعی»
مفهوم «طبقه اجتماعی» از 2 عنصر «اقتصادی» و «معرفتی» تشکیل شده است، یعنی نمیتوان این مفهوم را بدون یکی از این 2 عنصر، تصور کرد. در «طبقه» از یکسو معنای اقتصادی نهفته است و از سوی دیگر معنای معرفتی. بدون هر یک از این دو، معنای طبقه پدید نمیآید. بر اساس همین هم هست که در فهم طبقات مختلف یک جامعه، «شغل» از نشانههای مهم محسوب میشود و عموما طبقات را بر اساس شغل تعیین و تقسیمبندی میکنند، زیرا در جوامع امروز شغل هم نشانگر قدرت اقتصادی فرد است و هم سطح تحصیلات و نوع آن را نشان میدهد. مطابق تقسیمبندی کلی رایج، طبقات اجتماعی را به 3 طبقه «پایین»، «متوسط» و «بالا» تقسیم کردهاند اما چنانکه ابهامات بعدی نشان داد این تقسیمبندی کلی به همین صورت کامل نبود و معرف و مبین مسائل و پدیدههای اجتماعی نبود، لذا در تکمیل آن برخی از مفهوم «شأن» نیز بهره بردند و شأن را غیر از طبقه دانستند. آنها معتقد بودند مفهوم طبقه بیش از حد اقتصادی است و شأن به این دلیل که دربردارنده معنای معرفتی و شغلی است، بر مفهوم طبقه ارجح است. گذشته از این، برخی نیز معتقد بودند در هر کدام از طبقات که بر اساس شغل تعیین میشدند، همه در یک سطح نیستند و برخی بالاتر و برخی پایینترند، لذا آنان نیز ترجیح دادند هرکدام از این طبقات را به
3 طبقه فرعیتر «بالا»، «متوسط» و «پایین» تقسیم کنند که در نتیجه طبقه پایین، به طور مثال، خود به 3 طبقه «پایین بالا»، «پایین متوسط» و «پایین پایین» تقسیم میشد. به همین ترتیب
2 طبقه دیگر نیز به 3 جزء کوچکتر تقسیم میشدند. در تقسیمبندی دیگری که تکملهای بر تقسیم طبقاتی جامعه بود، تقسیمات شهری و روستایی نیز به آن افزوده شد. با این تقسیمبندی میان «طبقه متوسط شهری» با «طبقه متوسط روستایی» تفاوت نهادند. به طور مثال «خردهمالکان» مستقر در روستاها جزو طبقه متوسط روستایی محسوب میشدند و مهندسان، معلمان و تحصیلکردههای بروکرات جزو طبقه متوسط شهری به شمار میآمدند.
نکته دیگری هم که در فهم معنای طبقه اجتماعی باید به آن اشاره شود، دشواریهای نگاه کمی به این مفهوم است. به طور مثال در کمی کردن درآمد افراد طبقه متوسط مشاهده میشود که مطابق برداشت عمومی افراد طبقه متوسط شهری افرادی دارای تحصیلات دانشگاهی هستند که به لحاظ اقتصادی از عهده مخارج ماهانه خود برمیآیند. هرچند درآمد آنها میتواند از دریافت ماهانه 2 میلیون تومان تا مثلا حدود 15 میلیون تومان و حتی بیشتر در نوسان باشد. به عبارت دیگر در معنای طبقه متوسط نقش تحصیلات از میزان درآمد مهمتر ارزیابی میشود. این نگاه اگر درباره طبقه پایین و بالا برجسته نباشد، لااقل درباره طبقه متوسط برجسته است. به هر حال معلوم است مفهوم طبقه نیز مانند دیگر مفاهیم علوم اجتماعی دارای تعریفی که مورد اتفاق همگان باشد، نیست. اینجا نیز تعاریف تا حدی نسبی است و در تعریف و برداشت از آن اختلافاتی وجود دارد اما همچنان این مفهوم مورد رجوع جامعه و متخصصان علوم اجتماعی است و کم و بیش معانی مورد اشتراک را منتقل میکند. مفهوم طبقه اجتماعی به ما کمک میکند تحولات اجتماعی را سادهتر درک کنیم و در پیشبینی آینده از آن بهره ببریم. با نگاه کارکردگرایانه نیز که بنگریم باید گفت این مفهوم از عهده وظایف خود برآمده است و بهرغم نواقصی که دارد موفق عمل کرده است.
با توضیحات بالا اکنون باید تصریح کرد در ایران وقتی سخن از «طبقه متوسط» بدون هیچ قیدی به میان میآید عموما مقصود و مراد «طبقه متوسط شهری» است نه طبقه متوسط روستایی. در ادبیات رایج امروز معنای «شأن» و نظام معرفتی (ایدئولوژی) نیز در معنای «طبقه» مندرج و مستتر است. کسانی که از طبقه اجتماعی سخن میگویند، فقط به معنای اقتصادی آن نظر ندارند، بلکه درصددند از گرایشهای ایدئولوژیک افراد نیز سخن بگویند. در اینجا معنای شأن و طبقه در هم بافته و آمیخته است و تمییزی میان آنها گذاشته نمیشود. مثلا گفته نمیشود باید معلمی و مهندسی را یک شأن در نظر گرفت که افراد آن در طبقات مختلف اجتماعی زندگی میکنند. در اینجا حتی گاهی غلظت بعد ایدئولوژیک بر ابعاد اقتصادی میچربد و مثلا معلمان را که به دلیل حقوق و مزایای پایین عملا جزو طبقه پایین جامعه هستند، جزو طبقه متوسط به شمار میآورند. به این دلیل که آنها را جزو گروههای مرجع اجتماعی و نخبگان به شمار میآورند.
از همینجاست که معلوم میشود میان مفهوم طبقه متوسط و نخبگی رابطه معناداری وجود دارد اما همچنان در تعیین ایدئولوژی طبقه متوسط شهری اختلافات روشنی وجود دارد. هرچند عدهای تلاش دارند میان طبقه متوسط شهری و تجددگرایی و سکولاریسم رابطه برقرار کنند اما به نظر نمیرسد این باور چندان محل وفاق باشد. در طبقه متوسط شهری ایدئولوژیهای متفاوتی میتوانند زیست کنند همچنان که در جامعه غربی در میان افراد این طبقه از سوسیالیستها تا لیبرالیستها را میتوان سراغ گرفت. در جامعه ایران هم اگرچه ذکر طبقه متوسط برای گروهی از افراد جامعه بیانگر ایدئولوژی افراد طبقه نیست اما در چگونگی ایدئولوژیهایی که در بستر طبقه متوسط شهری رشد و نمو دارند میتوان مطالعه و تحقیق کرد. دستکم در طبقه متوسط شهری امروز ایران میتوان نوعی از اسلامگرایی را مشاهده کرد که به روشنی در تقابل با ایدئولوژی سکولاریستی و مدرن قرار دارد. البته گاهی این اتفاق رخ میدهد که میان مفاهیم «سنت» با «طبقه متوسط روستایی» و «تجدد» با «طبقه متوسط شهری» رابطه برقرار میکنند و آنها را باهم تعریف و تفسیر میکنند. گاهی نیز دیده میشود طبقه متوسط شهری را به 2 «طبقه متوسط سنتی» و «طبقه متوسط جدید» تقسیم میکنند. در این تقسیمبندی مثلا خردهبورژواها و کاسبان و حتی بازاریان سنتی جزو طبقه متوسط سنتی قلمداد میشوند و در عوض دبیران و کارمندان و مهندسان و پزشکان و شغلهایی که منوط به فارغالتحصیلی در رشتههای دانشگاهی هستند جزو طبقه متوسط جدید با ایدئولوژی مدرنیستی تلقی میشوند اما جامعه ایران پس از انقلاب نشان میدهد این تقسیمبندی دستکم برای دوران پس از انقلاب درست نیست و نمیتواند تحولات و مسائل
اجتماعی- سیاسی را تبیین کند. چنانکه مشاهده میشود بسیاری از چهرههای اسلامگرا از قضا شغلهای طبقه متوسط جدید را دارند و دارای مدارک عالی دانشگاهی هستند. البته تمام این آمیختگیها و مسائل میتواند فضا را برای تحلیل طبقاتی جامعه ایران دشوار و حتی برخی را از استفاده از این الگوی تحلیل منصرف کند اما به نظر میرسد با مراعات نکات بیانشده و نیز ملاحظه نکات تاریخ طبقات اجتماعی ایران معاصر میتوان در فهم و تحلیل تحولات به نقاط روشنی رسید.
در ادامه تلاش میکنیم با بیان برخی نکات تاریخی، زمینه را برای رسیدن به این نقطه فراهم کنیم.
نوسازی و ایجاد طبقه متوسط شهری در ایران
عصر ناصری را باید آغازگر «نوسازی و ایجاد طبقه متوسط شهری در ایران» دانست.
به عبارت دیگر اگر نماد نوگرایی در ایران مشروطه است، زمینههای پیدایش آن در دوران «ناصرالدین شاه» به وقوع پیوست. دورهای که تمایل به نوسازی در آن نمایان بود و در عرصههای مختلف بروز و ظهور داشت. با وجود این در ایران نوسازی عملا با دوران پهلوی شناخته شده است. در این دوره ساختار سنتی جامعه ایران به طور رسمی دستخوش تغییراتی شد و سیاستهایی جهت ایجاد ایران جدید توسط گروهی از روشنفکران و تحصیلکردگان غربمدار با کمک دولت مطلقه پهلوی به مرحله اجرا گذاشته شد. فارغ از این نزاع تاریخی که نوسازی در کدام دوره تاریخی پدید آمد [که پرداختن به آن نوشته دیگری میطلبد] اما نمیتوان از این واقعیت گریخت که در دوران پهلوی بود که نظم اجتماعی سنتی ایران فروریخت و تلاش شد نظم جدیدی جای آن را بگیرد.
در این دوران به طور رسمی با نظم سنتی مقابله و با استقبال از نظم جدید تلاش شد آن را در جامعه ایران تثبیت کنند.
به عبارت دیگر طبقه جدید شهری در همان دوران قاجار شکل گرفت و در حال گسترش بود اما چیزی که آن فرآیند را سرعت و هویت بخشید، حکومت پهلوی بود. گسترش فناوریهای نوین و فارغالتحصیلانی که از مدارس جدید و بویژه از دارالفنون و دانشگاههای خارجی بازمیگشتند، فضای جدیدی را در تهران و شهرهای مهم کشور ایجاد میکرد. قاجار به هر جهت ریشههای سنتی داشت و با سنتهای ایرانی پیوند خورده بود اما حکومت بیهویتی مثل پهلوی با سادگی بیشتری میتوانست با سنتهای گذشته بستیزد و در تشکیل طبقات جدید مؤثر باشد.
اگر مفهوم مهندسی اجتماعی را بخواهیم با مصداق ملموس و معینی تعریف کنیم قطعا سیاستهای پهلوی را باید از مهمترین مصادیق آن دانست. سیاستهای پهلوی همانند شهرسازی آن در تهران و برخی شهرهاست و اساس شهرسازی آن را باید نماد همان نوسازیهایی دانست که در تشکیل طبقات جدید نقش داشت. از تغییر پوشش و تمام ظواهر تا دگرگونسازی باورها و ارزشها که به درون و باطن اذهان و جامعه مربوط بود، همگی در دستور کار پهلوی قرار داشت. به هر حال همانطور که در دوران پهلوی اول محدوده شهری تهران بههم ریخت و با ساختن بناهای جدیدی که تا چندی پیش در خارج از دروازههای شهر و محدوده شهر قرار داشت مهندسی شهری و محیطی تغییر کرد، همین مهندسی دگرگونساز در جامعه نیز رخ نمود و طبقات جدیدی را پدید آورد. تهران را میتوان با حلقههای سالانه ساقه درخت مقایسه کرد که پس از برش، حلقههای متعددی در آن مشاهده میشود که هر کدام بیانگر سالی از زندگی آن درخت است. اوایل قاجار بخشهای مرکزیتر شهر تهران وجود داشت و مثلا حوالی حسنآباد و... به این وسعت نرسیده بود. اواخر قاجار تهران توسعه بیشتری یافت و با همان اسلوب شهرسازی بر دامنههای آن افزوده شد که میتوان آن را حلقه دیگری در حیات تهران دانست اما در دوران پهلوی اول ابتدا زمینهای اطراف دروازههای شهر به کار گرفته شد و با خیابانسازیهای جدید و تخریب دروازههای قدیم یک لایه و حلقه دیگر بر آن افزوده شد؛ مثلا خیابان انقلاب با آن خیابانکشی صاف و پهنی که داشت پدید آمد. منطقهای که بخش مهمی از افراد طبقه متوسط جدید و حتی طبقه بالا را در خود جای داد. در دوران پهلوی دوم نیز بخش امیرآباد و... بر تهران افزوده شد و به همین ترتیب آنجا نیز محلی شد جهت گرد آمدن طبقه متوسط جدیدی که هر یک به نحوی با حکومت رانتیر پهلوی در ارتباط بودند. البته این تحولات پس از انقلاب نیز همچنان ادامه یافت که در نتیجه تهران از شمال تا زیر کوههای البرز و از جنوب تا دشت ورامین و از شرق تا نزدیک پردیس و از غرب تا حوالی کرج وسعت یافت.
با دایر کردن مدارس و مراکز علمی جدید و تأسیس دانشگاههای کشور که خود را جایگزین نظام آموزشی سنتی میکردند، پدید آمدن و گسترش طبقه متوسط شهری پدیدهای قابل پیشبینی بود اما با ایجاد دولت رانتیر نفتی در ایران این طبقه به طور مسلم جان گرفت و با انجام اصلاحات ارضی که نتیجه آن کوچ طبقات روستایی و سنتی به شهرها بود، منابع انسانی مورد نیاز خود از دهه 40 به بعد را تأمین کرد. با آمدن دلارهای نفتی به کشور و صرف آن در شهرها از یکسو و از بین رفتن نظم سنتی در روستاها و آزادی مهاجرت آنان از مناطق خود به شهرها و وجود امکانات و بسترهای جذب آنان در شهر از سوی دیگر، طبقات پایینی پدید آمدند که بعدها میتوانستند با تثبیت خود در زندگی شهری خود را به طبقه متوسط شهری تبدیل کنند. در واقع بخش مهمی از طبقه متوسط شهری امروز در چند دهه گذشته ریشه در طبقه روستایی داشتهاند که در یک دوران گذار، ابتدا به طبقه پایین شهری تبدیل شدند و سپس در دوران بعد و با تثبیت و رشد خود در موقعیت شهری تا طبقه متوسط بالا آمدند. در این میان نقش توسعه دانشگاههای کشور و بویژه دانشگاه آزاد بسیار مهم و حیاتی است. در حقیقت نظام آموزشی جدید از مدرسه تا دانشگاه عنصر معرفتی طبقه متوسط شهری را تأمین و اقتصاد نفتی و دلارهای نفتی نیز زمینههای اقتصادی طبقه متوسط شهری را فراهم کرد. انقلاب اسلامی به چند دلیل در گسترش طبقه متوسط شهری نقش بسیار مهمی داشت؛ اول اینکه در نتیجه انقلاب اسلامی نظم پیشین که مبتنی بر فرهنگ و اندیشه محافظهکاری سلطنت بود، فروریخت و دیگر اینکه سیل مهاجرت از روستاها به شهرها تحت لوای فرهنگ جدید انقلابی، عدالتخواهانه و تعالیخواهانه گسترش یافت و سوم، آموزش عالی نیز گسترش یافت. با وقوع انقلاب اسلامی بر جمعیت شهرنشین افزوده شد که این فرآیند در 2 دهه نخست انقلاب با سرعت بیشتری همراه بود. افزایش جمعیت شهری که در فربهسازی طبقه متوسط شهری به طور مستقیم نقش دارد، همچنین نتیجه بازتولید اقتصاد نفتی در سالهای پس از انقلاب بود. نباید انکار کرد فرهنگ کمالجویی و تعالیخواهانه انقلاب که در قالب پیشرفت و میل به دانش و دانشگاه تجلی مییافت، در هموارسازی تبدیل طبقات پایین به طبقات متوسط نقش داشت. از سوی دیگر پس از انقلاب بسیاری از حامیان و مدافعان انقلاب که تا پیش از آن در طبقه پایین جامعه تقسیم میشدند، بتدریج در بدنه بروکراسی انقلاب و در نهادهای مختلفی که یا تازهتأسیس بودند یا در شرف تغییرات انقلابی بودند، جذب شدند و به این ترتیب با وقوع انقلاب اسلامی قشر دیگری بر طبقه متوسط شهری افزوده شد. انقلاب فرهنگی در دانشگاهها و تغییر نظام آموزشی در مراکز علمی که با جلب اعتماد اقشار مذهبی همراه بود، موجب شد در سالهای بعد بسیاری از پذیرفتهشدگان دانشگاهی از گروههای مذهبی باشند. ایجاد دانشگاههای خاصی که در پی تربیت دانشآموختگانی متناسب با ایدئولوژی انقلاب اسلامی بودند و نیز بازتحصیل مدیران انقلابی در این مراکز و حتی پیش رفتن آنها تا اخذ مدرک دکتری، همگی مزید بر علت شد که در دوران انقلاب نیز طبقه متوسط مدافع انقلاب اسلامی پدید آید. در مجموع باید گفت مطابق این تحولات و سیاستها ابتدا جمعیت شهری رشد کرد و سپس در مراحل گوناگون از طبقه پایین جذب طبقه متوسط شد، لذا در هر دو دوره پیش از انقلاب و بعد از آن جمعیت شهری و طبقه متوسط رشد کرد اما در این دو دوره اهداف، شیوه جذب و ایدئولوژی متفاوت بود. در هر دو دوره تمایل به ایجاد طبقه متوسط وجود داشت؛ طبقه متوسطی که با جذب در ساختار میتوانست حامی وضع موجود باشد، البته انگیزههای میان آن دو فرق داشت؛ یکی برای توسعه و غربی شدن بود و دیگری برای عدالتخواهی و مساوات و تعالیخواهی.
در جمعبندی علل رشد طبقه متوسط شهری در دوران پهلوی، به طور خلاصه باید به 4 علت اشاره کرد:
1- تأسیس و توسعه نظام آموزشی جدید از مدارس تا دانشگاه و نیز ارتباط
فرهنگی- علمی با اروپا
2- سرکوب خوانین و از بین بردن نظم سنتی نواحی و مناطق مختلف که با اصلاحات ارضی به مرحله نهایی خود رسید.
3- رسوب دلارهای نفتی در اقتصاد کشور و ایجاد ساختارهای شهری، صنعتی و اداری متناسب با خود
4- توسعه تکنولوژیک و صنعتی که زندگی شهری را رونق بخشید و به اشتغالات فراوان در شهر انجامید. این موضوع را حتی میتوان در تسهیل رفت و آمد روستاییان به شهرهای بزرگی چون تهران مورد ارزیابی قرار داد.
در جمعبندی تداوم رشد طبقه متوسط شهری در دوران پس از انقلاب نیز باید به 5 علت زیر اشاره کرد:
1- توسعه مراکز علمی و دانشگاهی با انگیزهها و تفسیرهای دینی و گسترش این آموزشها در میان توده و طبقات پایین
2- ایجاد و گسترش فرهنگ کمالجویی و تعالیخواهی یا به عبارت دیگر فرهنگ رشدخواهی و جاهطلبی در میان اقشار مختلف جامعه که محصول آرمانهایی چون عدالتخواهی و تساویطلبی انقلابی بود.
3- تداوم اقتصاد نفتی
4- تداوم سیاستهای جدید ارضی که بعضا موجبات فروش آنها و مهاجرت به شهرها را فراهم کرد.
5-گسترش رسانههای جمعی و نفوذ آنها در طبقات مختلف.