|
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
«شنای پروانه» چگونه دوقطبی موجود در سینمای موسوم به اجتماعی را زیر سؤال میبرد
نه انفعال، نه لاتبازی
محمدرضا کردلو: همه ملودرامهایی که در این سالها به اسم «سینمای اجتماعی» ساخته شدهاند و بهرغم عدم استقبال مخاطب باز ساخته شدهاند و همینطور دارند ساخته میشوند، دارای یک سانسور بزرگ هستند و آن ندیدن فردیت آدمها و توانشان برای تغییر است. چون سینما با قاعده میچرخد و نه استثنا، اگر فیلمی خلاف جریان موجود و نظم شکل گرفته در تولید آثار سینمایی این سالها ساخته شود، باز هم ما به آینده امیدوار نمیشویم، چرا که کلیشههای ساختارگرایانه هنوز ساخته میشوند؛ نشان به این نشان که در 2 روز اول جشنواره، تنها یک فیلم تماشا کردهایم که کلیشهای علیه کلیشههای مرسوم و به نفع خلاقیت باشد. اما چگونه میتوان ماجرای یک انتقام را به خاطر یک بیآبرویی ناموسی (که کلیشه است) به آغازی برای مقابله با جریان سانسورچی مدعی سینمای اجتماعی تفسیر کرد؟ ساختارگرایی افراطی موجب شده است جریان اجتماعی در سینما به یک موتیف ثابت برسد که تنها اسم اجتماعی را یدک میکشد اما یک تسویهحساب تکراری علیه ساختار و سیستم است. در این گونه فیلمها حتی دیالوگها تکراری هستند: مثلا بعد از 10 سال هنوز انتقاد به اختلاس و وضعیت معیشتی با عباراتی مانند: «3 هزار میلیارد اختلاس میکنن به ما گیر دادین!»، به نمایش در میآید. اینکه سینماگر برای به روز کردن ایدههای منتقدانهای که گاه درست و بحق هم میتواند باشد، زحمتی نمیکشد، اینکه او به جای ساختن فیلم با مضمون اجتماعی سراغ ساختن کلیپهای سیاسی به هم چسبیده میرود، یعنی دغدغهاش اجتماعی نیست. فیلم محمد کارت از وسط خیابان شروع میشود. از وسط اجتماع و از همان آغاز در وسط بحران است و این یکی دیگر از مزیتهای «شنای پروانه» نسبت به دیگر سوژههای اجتماعی است. یعنی کارت حتی در قصهگویی خلاف جریان آب شنا کرده و تا دقیقه 60 مخاطب را منتظر نقطه عطف اول نگه نمیدارد. قصهگویی در «شنای پروانه» بدون پنهانکاری اتفاق میافتد. بدون شامورتیبازیهای تدوینی که شبهروشنفکران را از نداشتن قصه نجات میدهد؛ بدون پیچاندن مخاطب و سرکار گذاشتنش و البته این مهم کار هرکسی نیست. حتی اصغر فرهادی گاهی موفق به رعایت این مولفه نمیشود. او در «فروشنده» بنای معما دارد اما مخفیکاری میکند به جای اینکه قصهای بگوید و مخاطب بپرسد:«بعدش چه خواهد شد؟». درباره «شنای پروانه» نه پنهانکاری داریم، نه شامورتیبازیای اتفاق میافتد. از ابتدای فیلم، ما میتوانیم دلیل اتفاقات بعدی را حدس بزنیم اما باز کارگردان غافلگیرمان میکند. همین غافلگیریهاست که بحران فیلم را نفسگیر میکند و تعلیق را معنادار. از طرفی محرک و انگیزه اصلی انتقام «حجت» را که مهمترین لازمه قصه انتقام است، به شکل درستی در فیلم میبینیم. «حجت» با بازی خوب «جواد عزتی»، به دنبال حقیقت، زمین و زمان را به هم میدوزد. انگیزه ابتدایی او برای رسیدن به «حقیقت»، برادرش نیست. سنجاق سر «پروانه» را در دست دارد. خود را مقصر مرگ پروانه میداند. محرک دیگر او برای جستوجوی حقیقت، خواسته پدر پروانه است. پدر پروانه راست میگوید که مسأله «هاشم»، برای حجت مهمتر از دلیل اصلی همه این اتفاقها یعنی بیآبرو شدن پروانه شده است. پدر پروانه این موضوع را یادآوری میکند و حالا حجت است و حقیقتی که گام به گام آشکار میشود. اینکه حجت رموز اوباش و ماجراهای میان اراذل را میداند، به او در این مسیر کمک میکند. عدم نگاه خاکستری و در بخشهایی رد نسبیگرایی اخلاقی، دیگر مولفه فیلم در نقض ساختار سینمای اجتماعی این سالهاست. همه و بویژه قهرمان فیلم که خیال میکند برادرش میتواند خوبیهایی هم داشته باشد به این نتیجه میرسند که امیدی از خیر در درون شر وجود ندارد. «شنای پروانه» قمهبازی و صدا کلفت کردن و لاتبازی را به هیچوجه توجیه نمیکند، با جدیت در مقابل آن میایستد. موقعیتی که شنای پروانه خلق میکند مخاطب را به این درک میرساند که نهتنها جامعه را نمیتوان علتالعلل بدبختیها و سرنوشت منفی آدمها دانست، بلکه حتی خانواده را نیز نمیتوان با این رویکرد نقد کرد. جمله آخر قهرمان فیلم، مبنی بر اینکه «سرنوشت هرکی دست خودشه»، در واقع تصریح بر این نکته است که در واحدی کوچکتر از جامعه یعنی خانواده هم امکان 2 نوع از رشد شخصیتی وجود دارد. حالا که مسعود کیمیایی به پایان راه «قهرمانپردازی»های سنتیاش رسیده، هر سال شاید یکی دو فیلم الگوی او را آنچنان که حقش است به مرحله فیلم برسانند. فیلم محمد کارت، امسال یکی از آن فیلمهایی بود که انتقام همه آنهایی را که دربرابر اراذل و اوباش ضعیف شدهاند، یکجا میگیرد؛ هم از هاشم و هم از مصیب که اوباش آزاررسانی هستند. حجت، قهرمان داستان «شنای پروانه» به این نتیجه میرسد که اوباش خیر ندارند و هیچوجه خیری در دل زندگی توام با عرق سگی اراذل وجود ندارد. حجت در مسیر کشف این حقیقت، مصداق قابل قبولی از کهن الگوی «سفر قهرمان» است. ارسال به دوستان
گزارش «وطن امروز» از متن و حاشیه دومین روز جشنواره فیلم فجر در سالن رسانهها
از پختگی سینمای کارت تا زشتی تومان فرشباف
احسان سالمی: جشنواره سیوهشتم فیلم فجر روز دوم خود را هم در شرایطی در سالن رسانهها پشت سر گذاشت که فعلا دور دست فیلمهای اجتماعی است و هر 6 اثری که در این 2 روز به نمایش درآمد، پیرامون مضامین اجتماعی مثل قصاص، اعتیاد و طلاق بود؛ البته مسأله اعتیاد به قمار و اوباشگری هم از دیگر مسائلی بود که امسال برای نخستینبار به شکل جدی به جمع سوژههای سینمای اجتماعی اضافه شد. ***
امیدهایی که با «شنای پروانه» زنده شد
قطعا مهمترین اتفاق 2 روز اول جشنواره فیلم فجر در سالن رسانهها، اکران فیلم «شنای پروانه» اولین ساخته سینمایی محمد کارت بود؛ فیلمی که نمایش آن در روز دوم این رویداد جانی به سیوهشتمین جشنواره فجر داد، بویژه آنکه از میان 6 فیلم نمایش داده شده در این 2 روز، واقعا فقط همین یک فیلم بود که میشد از حضورش در جمع آثار سودای سیمرغ جشنواره دفاع کرد و بقیه آثار به قدری از منظر تکنیکی ضعیف بودند که حتی در حد حضور در یک جشنواره منطقهای فیلم نیز به چشم نمیآمدند چه رسد به بخش سودای سیمرغ جشنواره ملی فیلم فجر! خلاصه اینکه «شنای پروانه» فیلمساز جوان، امید 2 روز اول اهالی رسانه در سالن پردیس ملت بود! ***
30 سال تحقیق برای ساخت یک فیلم!
نشست خبری فیلم سینمایی «شنای پروانه» به کارگردانی محمد کارت اولین نشستی بود که در روز دوم برگزاری جشنواره فیلم فجر در سالن رسانهها برگزار شد. محمد کارت در ارتباط با ماجرای پرپیچ و خم ساخت این اثر به عنوان اولین فیلم سینماییاش گفت: پروسه ساخت این فیلم پیچیده بود، چرا که داستان فیلم متفاوت بود. شنای پروانه فیلمنامهای پرفرازونشیب داشت و تحقیق برای این فیلم برای من ۳۰ سال طول کشید، چرا که من بچه همین قشر از جامعه هستم. من سوژههای خود را از فضای مجازی پیدا نمیکنم، قهرمان این فیلم از دل جامعه آمده است. ***
زنان سرتراشیده پدیده جدید فجر!
یکی دیگر از اتفاقات عجیب در ارتباط با فیلمهای نمایش داده شده در 2 روز اول جشنواره فیلم فجر در سالن رسانهها، نمایش زنانی با سر تراشیده در فیلمها بود! از 6 فیلم نمایش داده شده در این دو روز 2 فیلم «سه کام حبس» و «شنای پروانه» شخصیت زنی در قصه خود داشتند که با سر تراشیده در مقابل دوربین ظاهر شده بود. البته این موضوع حاشیههایی هم داشت؛ مثلا پانتهآ بهرام که یکی از بازیگران مورد اشاره هم بود، با حضور در نشست خبری جشنواره فجر برای ایجاد جلب توجه به خود با همان سر تراشیده و حجابی عجیب و غریب در نشست خبری جشنواره حضور پیدا کرد و چند دقیقهای سوژه عکاسان شد. *** فیلمسازی یا رپرتاژسازی مسأله این است
نشست خبری فیلم سینمایی «بیصدا حلزون» به کارگردانی بهرنگ دزفولیزاده دومین نشستی بود که در روز دوم برگزاری جشنواره فیلم فجر با حضور اهالی رسانه در پردیس ملت برگزار شد. در این نشست بهرنگ دزفولیزاده، کارگردان این فیلم در مواجهه با انتقاداتی در ارتباط با نشانههایی از تبلیغات سازمانهایی همچون بهزیستی در این فیلم، در دفاع از خود گفت: «کاشت حلزون بخشی از قصه فیلمنامه من است که درام قصه را پیش میبرد، تعداد زیادی دوست دارند جراحی کنند. کاشت حلزون از دی سال ۷۱ وارد ایران شد. باورهای ناشنوایان درباره کاشت حلزون تغییر کرده اما باور برخی بهروز نیست. در بیان مسأله کاشت حلزون ذینفع نیستم که بخواهم تبلیغ کنم».
***
مطمئنی حاجی همه فیلم رو دیده؟! اما بدترین پایان برای روز دوم جشنواره فیلم فجر در سالن رسانهها، نمایش بشدت کسلکننده «تومان» بود؛ فیلمی که بسیاری از اهالی رسانه از دلایل حضور آن در بخش سودای سیمرغ جشنواره امسال متعجب شده بودند. نکته جالب در ارتباط با این فیلم اظهارنظر مرتضی فرشباف در نشست خبری فیلم بود. فرشباف در پاسخ به خبرنگاری که از احتمال اکران نشدن فیلم «تومان» به دلیل موضوعات مطرح شده در آن پرسیده بود، با اشاره به سعید سعدی، تهیهکننده این فیلم گفت: حاجی (سعید سعدی) پشتمان است، فیلم را اکران میکنیم! اما این اظهارنظر فرشباف در شرایطی مطرح شده که اولاً «تومان» اثری در نقد و نفی «قماربازی» نیست، بلکه قهرمان اصلی قصه یک قمارباز است که با وجود ضعفهای رفتاری متعدد اما در نهایت هم هوای دوستانش را دارد و هم سودی میلیاردی از قماربازی به دست میآورد. ثانیاً فیلم پر است از صحنههای غیراخلاقی و عجیبی که تناسبی با فرهنگ جامعه ندارد که برای نمونه سکانسهای نمایش سرپا ادرار کردن بازیگران اصلی و همچنین ارتباط غیراخلاقی کاراکتر «آیلین» و «عزیز» در خانه عزیز تنها بخشی از آنهاست. حالا سوال اصلی از کارگردان این اثر آن است که مطمئنی حاجی همه فیلم را با دقت دیده و قرار است با این شرایط حامی اکران آن باشد؟! ارسال به دوستان
«سینما شهر قصه»؛ فیلمی برای عاشقان سینما
خندهدار؛ نوستالژیک؛ بدون ابتذال
میکائیل دیانی: «با هر تفکر و گرایشی که باشیم سینما فصل مشترک زندگی ماست». این شاید مهمترین جملهای است که میشود درباره فیلم خوب «سینما شهر قصه» گفت؛ فیلمی که تلاش کرد به مخاطب بگوید تک تک افراد جامعه یک نسبتی با سینما دارند، نوستالژیهایشان با سینما شکل گرفته و خود را در کاراکترهای تاریخ سینمای ما پیدا میکنند، حتی آنهایی که زمانی با سینما مخالف بودند و سینما را عامل فحشا میدانستند، روزگاری «دایی غفور» بوی پیراهن یوسف به سینما جذبشان کرد.
کارگردان تلاش کرده بین نگاههای مختلف به سینما مرزبندی کند؛ آنهایی که سینما را برای ابتذالش میخواهند، مذهبیهایی که سینما را برای رشد و تعالیاش میخواهند که اتفاقا کارگردان در جایگاه آنها قرار میگیرد و آنهایی که با سینما میانه خوبی ندارند اما در آخر حال خود را در سینما مییابند!
فیلمنامه کاملا کلاسیک طراحی شده است؛ بر اساس روایت اول شخص. در همان 10 دقیقه اول شخصیتها برای مخاطب معرفی میشوند و عنصر محرک داستان در جای خود جاگذاری میشود و در ادامه پرده دوم و نقاط عطف و پایانبندی بسیار خوب که مخاطب را راضی از سالن خارج میکند. جایی که باید غافلگیر شویم، غافلگیر میشویم. این ساختار منظم در کنار زبان طنز فیلم باعث میشود گذر زمان برای مخاطب حس نشود، البته فیلمساز در لابهلای این شوخیها و خندهها سعی میکند حرفش را نیز محکم بزند و برای مخاطب نیز حرف تهنشین میشود.
پیرنگ عاشقانه برای روایت داستان سینما و آدمهای عشق سینما، البته کمک کرده قصه در کنار طنز بودن احساسی هم باشد و مخاطب در گیرودار رسیدنها و نرسیدنهای شخصیتها به یکدیگر نیز درگیر باشد.
بخش زیادی از فیلم در بستر بیان داستان سینما، فاصلهگذاری بین مخالفان سینما، موافقان سینمای فیلمفارسی و موافقان سینمای آگاهیبخش است. یک دوگانه بین داوود و آقا اردشیر که درباره اصل سینما بحث دارد؛ دوگانهای که خود را در این دیالوگ نشان میدهد. «داوود: سینما اونجوری نیست که شما فکر میکنید. شما هیچوقت نرفتید سینما، شما از سینما فقط برای خودتون یه چیز سیاه کثیف ساختید. برای یه بار هم شده برید سینما و فیلم خوب ببینید. ببینید که دنیاتون چقدر عوض میشه.
آقا اردشیر: من به فکر دنیام نیستم، به فکر آخرتمم».
و دوگانه مهمتر در فیلم بین «داوود» و «الهه» بر سر «فیلم خوب» و «فیلم بد» است. فیلم اگرچه به روایت نقش اول مرد جلو میرود اما از میانه راه کارگردان نظرگاه درست را از نگاه زن قصه روایت میکند؛ زنی که با فیلمفارسیهای مورد علاقه داوود (حامد بهداد) میانهای ندارد و تلاش دارد به او بفهماند فیلم میتواند در کنار فرم خوب، محتوای قابل قبول هم داشته باشد. شاید بتوان نظرگاه الهه (آناهیتا درگاهی) در فیلم را همان نظرگاه امام به سینما تفسیر کرد که «ما با سینما مخالف نیستیم؛ با فحشا مخالفیم». اگرچه الهه نیز بر اساس آنچه نویسنده نگاشته، فیلم خوب را محدود به چند شخصیت میکند؛ «امیر نادری»، «بهرام بیضایی» و «ناصر تقوایی». در حالی که در آن زمان چهرههای مهمی چون «مهرجویی»، «کیمیایی»، «علی حاتمی» و دیگرانی نیز بودند که نیاوردن اسم آنان را میتوان تنها به علقه نویسنده و کارگردان به چند نفر وابسته دانست.
استفاده درست از نوستالژی، دیالوگ و ارجاعات تصویری به تاریخ سینمای ایران باعث شده فیلم برای مخاطب لذتبخش شود؛ خاطرات بسیاری برای مخاطب زنده میشود و فیلم برای همه ردههای سنی قابل استفاده میشود.
فیلم اما به لحاظ فرمی هم قابل قبول است. دوربین و قاببندیها بهدرستی انجام شده و دکوپاژ دوربین دقیق است؛ یک قاب کلاسیک و ساده بدون بازیهای اضافی که مخاطب با آن میتواند حس بگیرد. طنز فیلم عاری از هرگونه ابتذال و بداخلاقی است؛ جایی که خطایی صورت میگیرد، بهدرستی برخورد با خطا هم دیده میشود و مخاطب با آن برخورد هم همراه میشود. کارگردان سعی کرده موقعیتهای کمدی را بیش از آنکه از دیالوگ حاصل کند از بازی و اکت بازیگران ایجاد کند و البته که گاهی بازیها تصنعی و اگزجره میشود. فیلم اما در یک جا خطای روایی فاحشی دارد که مخاطبان همه آن را حس میکنند. کارگردان میخواهد به ناصر تقوایی ادای دینی داشته باشد و در سالهای میانه دهه 60 «کاغذ بیخط» تقوایی را روی پرده میبرد که محصول سال 80 است. کارگردان تلاش کرده تمام صحنههایش را در لوکیشنهای محدود و قابل کنترل بگیرد اما در همان لوکیشن محدود نیز بازسازی صحنه دهههای 50 و 60 را بخوبی انجام داده و آنجایی مخاطب غافلگیر میشود که تصور میکند بخشی از تصاویر مربوط به آرشیوهای راهپیماییهای انقلاب است اما در آخر کارگردان میگوید: «تمام صحنههای فیلم بدون استثنا ساخته شده است».
ارسال به دوستان
سینما
«پسرکشی» جای «خورشید» را گرفت
فیلم سینمایی «پسرکشی» به کارگردانی و تهیهکنندگی محمدهادی کریمی وارد بخش مسابقه جشنواره شد. به گزارش «وطن امروز»، دبیرخانه جشنواره فیلم فجر درباره حضور فیلم «پسرکشی» در جشنواره اعلام کرد: نظر به اینکه فیلم سینمایی «خورشید» به کارگردانی مجید مجیدی و تهیهکنندگی آقایان بنان و مجیدی به دلیل طولانی شدن مراحل فنی فیلم، تا زمان مقرر آماده نمایش نشد و با توجه به مقررات اعلامی، فیلم سینمایی «پسرکشی» جایگزین فیلم «خورشید» در جدول نمایش شد.
***
بالاخره مجوز اکران «دیدن این فیلم جرم است» صادر شد
پروانه نمایش «دیدن این فیلم جرم است» به کارگردانی رضا زهتابچیان صادر شد. به گزارش «وطن امروز»، با گذشت حدود یک سال از نخستین درخواست رسمی عوامل فیلم «دیدن این فیلم جرم است» برای اکران عمومی، شورای صدور پروانه نمایش در جلسه دیروز ۱۴ بهمنماه پروانه نمایش فیلم سینمایی «دیدن این فیلم جرم است» را صادر کرد.
ارسال به دوستان
یادداشتی بر فیلم سینمایی «لباس شخصی» اولین ساخته امیرعباس ربیعی
توده در تورِ اوج!
محمدصالح سلطانی: بله! میشود. بدون حتی یک بازیگر شناختهشده هم میشود. بدون ادعا و ادا هم میشود. آرام و نجیبانه هم میشود. و «لباس شخصی» این را به بینندگانش اثبات میکند. یک ماجراجویی سینمایی جسورانه از کارگردانی جوان با یک تیم جوان که گردوخاک از روی یکی از پروندههای متروک تاریخ معاصر برداشته و مخاطب را غافلگیر میکند. ماجرای فیلم در سال ۱۳۶۱ میگذرد و دست روی همسایه شمالی میگذارد. روسها و کمونیسم در سینمای سیاسی- تاریخی ایران، سهم اندکی دارند. شاید فقط کمی در «استرداد» علی غفاری بشود ردشان را پیدا کرد. لباسشخصی اما تاموتمام درباره تاواریشها و دوستان ایرانی آنهاست؛ درباره پدیده مرموز و کمترشناختهشدهای به نام حزب توده. مستقل از سایر جنبهها، اولین فیلم امیرعباس ربیعی در اولین گام، کوهی از اطلاعات تاریخی بکر را در اختیار مخاطبان جوانش قرار میدهد و همین، اصلا دستاورد کمی نیست. ضرباهنگ لباسشخصی، تند و همگام با شتاب اتفاقات است. قهرمان قصه، ذرهذره به پیچیدگیهای پرونده قدم میگذارد و خودش هم تبدیل به شخصیتی پیچیده میشود. همنشینی با تودهایها و ذوبشدن در رصد آنها، «یاسر» را وارد بازیهای خطرناکی میکند و نفس مخاطب را میبرد. در جایجای لباسشخصی، ردپای «ماجرای نیمروز» را میشود دید. عناصر زیادی در این فیلم هستند که خواهناخواه مخاطب را به یاد فیلم ماندگار محمدحسین مهدویان میاندازند. فرم لباسشخصی البته از ماجرای نیمروز عقبتر است و برخی ضعفهای فیلمنامه هم قابل کتمان نیست اما برای کار اول، امیرعباس ربیعی گل کاشته. سینمای سیاسی در ایران سابقه درخشانی ندارد.
انبوه فیلمهای ضعیف با خرواری ادعای ایدئولوژیک که در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب ساخته شدند، معدود آثار درخشان سیاسی سینمای ایران را تا سالها به حاشیه رانده بودند اما دهه ۹۰ را میتوان دهه رستاخیز سینمای سیاسی در ایران دانست. لباسشخصی با توجه متواضعانه به ارزشهای فرمی و تلاش هوشمندانه برای سرگرم کردن مخاطب، یک تریلر سیاسی شریف است. یک اثر ایدئولوژیک با پیامهای آشکار سیاسی که البته بیش و پیش از این پیامها، یک فیلم خوب است؛ فیلمی که برای مخاطب احترام قائل میشود. فیلمی که یک قصهگوی خوب است و طراحی روایت درستی دارد. در کنار این فرم و این طراحی ارزشمند، تلنگری عمیق هم درباره مساله «نفوذ» به مخاطب میزند و دستاوردهای فیلم اول امیرعباس ربیعی را بیشتر میکند. نام این کارگردان جوان را باید به خاطر بسپاریم. او با همین فیلم اول نشان داده حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
ارسال به دوستان
غنیمت «روز صفر»
محمدرضا کردلو: حرکت فراستی عجیب و غریب بود. یکدفعه در نشست خبری، آمد و رفت روی سن و پشت تریبون و شروع کرد به تعریف کردن از فیلم، از بازیها و گفت بهترین فیلم جشنواره است. حتی از موسیقی فیلم که انتخابی بود و اورجینال نبود تعریف کرد. تعریفهای فراستی از «روز صفر» سعید ملکان را میشود جدی گرفت، میشود جدی هم نگرفت. مثلا پارسال فراستی از «طلا»ی پرویز شهبازی هم تعریف کرده بود که اصلا به مرحله اکران نرسید. فارغ از تعریفهای فراستی، «روز صفر» سعید ملکان به عنوان یک تریلر پلیسی که در تحسین و تمجید تلاشهای وزارت اطلاعات ساخته شده، فیلمی قابل تامل بود.
یکی از نکات مهم درباره سوژههایی مانند سوژه «روز صفر»، «مضیقه واقعیت» است. چون ماجرا در واقعیت اتفاق افتاده، بازنمایی آن ولو با کمترین خطا با مورد واقعیاش مشابهت داده خواهد شد. وقتی هم که ژانر محوری فیلم پلیسی- جاسوسی انتخاب میشود، کار سختتر میشود، چرا که هر تفسیر دراماتیک، در بازنمایی واقعیت میتواند کاریکاتوری شود یا حتی وجه کمدی پیدا کند. همه اینها کار را برای ملکان سخت میکند اما «روز صفر» ایدهای خاص را در پیش گرفته تا واقعیت را تبدیل به داستان کند.
تبدیل یک ماجرای مهم امنیتی- پلیسی به یک رقابت و تعقیب و گریز دو نفره عبدالمالک و نیروی امنیتی و تعریف داستان از این زاویه به معمایی شدن ماجرا کمک میکند و با تعلیقهای پیدرپی، فیلم به نقطه بحران میرسد.
«روز صفر» یکی از وفادارترین داستانها به واقعیت و از مهمترین فیلمهای حوزه امنیتی در ژانر جاسوسی است که دستاوردهای فنی تازهای نیز برای سینمای ایران به ارمغان آورده است. در برخی سکانسها تشخیص فیلم از یک فیلم هالیوودی در همین ژانر کار سادهای نیست، بویژه در سکانسهای اکشن تعقیب و گریز در افغانستان که مثلی در سینمای ایران نداشته است.
نگاه ملی و انسانی فیلم که در داستانی موازی با تعقیب و گریز مامور امنیتی- عبدالمالک با آن مواجهیم هم باعث میشود دلیل تعقیب و گریز و درگیریها و کشت و کشتارها عینی شود. ماجرای انتحاری نوجوان بلوچ که قرار است با فرمان عبدالمالک خودش را در تهران منفجر کند، برای مخاطب عام نمایانگر وجه اصلی دعوای 2 نفره عبدالمالک و نیروی امنیتی است. دعوا دعوای امنیت است؛ نعمت ناشناختهای که سینمای ما حقش را ادا نکرده است و از این منظر «روز صفر» آن هم با این کیفیت را باید تقدیر و تحسین کرد.
البته نقصهای فیلمنامهای در فیلم کم نیستند. بهرام توکلی و سعید ملکان در فیلمهای قبلیشان هم کمتر به پلات اعتقاد داشتند. از این منظر فیلم تازهشان داستانیترین کارشان است که باز هم با مشکل پلات مواجه است و یکسوم ابتدایی فیلم با کمبود قصه مواجه است. البته این نقص هم دلیل مهمی دارد؛ سینمای ایران تجربه ساخت چنین آثاری را ندارد و کارگردان یا فیلمنامهنویس برای شخصیتپردازی هیچ راه دیگری جز الگو گرفتن از نمونه فیلمهای جاسوسی معتبر سینمای جهان ندارد. برای همین است که ممکن است برخی نقدها به ویژگیهای شخصیتی نیروی امنیتی قابل تامل باشد.
درباره پایانبندی هم میشود با نگاهی نقادانه فیلم را بررسی کرد اما احتمالا باز مضیقه واقعیت دلیل متوسط در آمدن سکانس پایانی شده است. مسأله فرود هواپیما و بازداشت کمی فاقد جزئیات است ولی میشود بیخیالش شد، چرا که برای امنیت فیلم کم ساختهاند و همین در سینمای ما غنیمت است.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|