|
ارسال به دوستان
تأملی در جان و جهان ادبی «احد دهبزرگی»
شاعری از تبار عاشورا
رضا اسماعیلی: احد دهبزرگی از نسل شاعران آرمانخواه و انقلابی دهه 60 است؛ دهه پرتلاطمی که نسل اول شاعران انقلاب اسلامی را - زیر سقف حوزه اندیشه و هنر اسلامی (حوزه هنری فعلی) - در دامان خود پرورش داد.
وجه تمایز دهبزرگی با دیگر شاعران انقلاب، تعلق خاطر شدید او به حوزه شعر دینی- آیینی بویژه شعر عاشورایی است، چنانکه خود بارها و بارها تاکید کرده است «من هر چه دارم از برکت اباعبدالله است». دامنه این تعلق خاطر چنان گسترده است که حتی به شعرهای انقلابی و حماسی او نیز طعم آیینی بخشیده است. به اذعان اکثر شاعرانی که با او حشر و نشر ادبی داشتهاند، این شاعر شیرازی شخصیتی متشرع دارد و حتی زمانی که اراده شعر عاشقانه میکند، عاشقانه او سر از منزل شریعت و طریقت درمیآورد و رنگ آسمانی میگیرد.
این ویژگی نشانگر آن است که دهبزرگی بهرغم بسیاری از شاعران آیینی روزگار ما که به اعتبار «موضوع» شاعر آیینی شناخته میشوند، به اعتبار «موضع» و به صورت فطری شاعری دینمدار و خداباور است؛ شاعر اصیلی که در حوزه دین، پیش و بیش از آنکه به دنبال قافیهبازی و صورتسازی باشد، به دنبال آیینهسازی و حقیقتترازی است.
از شاعری همچون دهبزرگی عزیز که دانشآموخته مکتب بزرگانی چون سعدی و حافظ است، انتظاری نیز جز این نمیرود که در روش و منش اعتقادی و سلوک دینی، چشم بر باطن و سیرت داشته باشد نه بر ظاهر و صورت، و شعری بگوید برخاسته از بصیرت و حقیقت.
در ذهن و زبان این شاعر ولایی «معرفت» مولفه اصلی شعر آیینی فاخر و ارجمند است، چنانکه خود در مصاحبهای با تاکید بر این دقیقه گفته است: «شعر آیینی، شعری است که از جان و دل شاعر متعهد ریشه میگیرد. به عقیده من اگر کسی ناشناخته وارد این حیطه شود آسیبپذیر خواهد بود. حالا عدهای از دوستان که بدون پشتوانه شناخت و معرفت دست به خلق شعر میزنند، آثارشان ماندگاری چندانی ندارد. شاعر باید برای سرودن شعر آیینی با ۲ بال حرکت کند: احساس و اندیشه».
* هر که دارد عطش کرب و بلا، بسمالله
احد دهبزرگی یکی از بانیان و بنیانگذاران «شب شعر عاشورا»ست و دبیری بیش از 20 دوره از «شب شعر عاشورا» را در کارنامه ادبی خود به ثبت رسانده است. وی در کنار بزرگانی همچون حاجآقا فرهنگ و محمدعلی مردانی -که رحمت خدا بر آنان باد- و همچنین خسرو آقایاری -که عمرش دراز باد- با پایهگذاری شبهای شعر عاشورا در شیراز، در مسیر زایندگی و بالندگی جریان پویای شعر عاشورایی در سالهای بعد از انقلاب گامهای بلندی برداشتهاند.
با عنایت حضرت اباعبدالله(ع) و همت بلند عزیزانی که به نام مبارکشان اشاره شد، چراغ پرفروغ شبهای شعر عاشورا بیش از 30 سال است که روشن است و هر سال نیز این همایش حسینی با حضور پرشور نسل شاعران فرهیخته عاشورایی، باشکوهتر از سال قبل برگزار میشود.
این کمترین نیز چند سال توفیق حضور در این مراسم را پیدا کردهام و به یقین میتوانم بگویم که این همایش یکی از بهترین، مردمیترین و تاثیرگذارترین همایشهای شعر آیینی روز و روزگار ما است، به طوری که خیلی از شاعران - هم از شاعران پیشکسوت و هم از شاعران جوان- بیهیچ چشمداشتی و فقط به عشق اباعبدالله(ع) حتی حاضرند با هزینه شخصی خودشان در این شب شعر شرکت کنند. بیهیچ تردیدی این میزان از اقبال و استقبال به خلوص نیت و صفای باطن برگزارکنندگان آن بازمیگردد. به برکت همین بیتکلفی، سادگی، ارادت و خلوص خوبانی چون حاجآقا دهبزرگی و دیگر متولیان آن، شب شعر عاشورا تاکنون تداوم و استمرار یافته است. به خاطر برخورداری از همین ویژگیهای منحصربهفرد است که شب شعر عاشورایی شیراز همچنان در میان هزاران شب شعر دیگر شاخص و برجسته مانده است.
* میثاق عاشورایی
بیهیچ تعریف و تعارفی حضرت دهبزرگی عزیز، از چهرههای شاخص و یکی از استوانههای شعر آیینی روزگار ما است که عاشقانه و مومنانه تمام زندگیاش را وقف خدمت به فرهنگ حسینی و عاشورایی کرده است.
داستان دوستی اعتقادی این عزیز با حاجآقا فرهنگ و محمدعلی مردانی نیز داستان شگفتانگیز و عبرتآموزی است. من این داستان را پیش از این از زبان زندهیاد محمدعلی مردانی و بعد از او نیز بارها از زبان ایشان و خسرو آقایاری شنیدهام. بعد از انقلاب به همت این ۳ بزرگوار - احد دهبزرگی، محمدعلی مردانی و خسرو آقایاری- نطفه «شعر شب عاشورا» بسته میشود. این خوبان با توکل بر خدا با هم عهد و پیمان میبندند که برای خدمت به فرهنگ عاشورا، کنگرهای را با عنوان «شب شعر عاشورا» پایهگذاری کنند. از همین رو، برای فراهم کردن مقدمات کار با حاجآقا فرهنگ پیوند میخورند. جان کلام آنکه با حمایت حاجآقا فرهنگ و با همت این ۳ بزرگوار سرانجام نطفه شب شعر عاشورا بسته میشود. به این ترتیب سال 1364 این شب شعر پایهگذاری میشود و تا به امروز به صورت پیوسته و مردمی و گسترده به حیات خود ادامه میدهد.
* تربیت عاشورایی با مرام حسینی
دهبزرگی از نسل شاعران معلم است و به همین اعتبار شاعری فروتن، بیتکلف، ساده و صمیمی. یکی از کارهای قابل ستایش او در عرصه شعر و ادبیات، توجه به بعد اخلاقی، تعلیمی و آموزشی شعر است. به این معنا که بیشتر شعرهای ایشان صبغه تعلیمی و آموزشی دارد. یعنی با سرودن شعرها، سرودها، نوحهها و مرثیهها سعی میکند برای نوجوانان و جوانانی که میخواهند در این عرصه گام بردارند الگوسازی کند. بسیاری از شعرهای ایشان به صورت سرود دانشآموزی در مدارس اجرا شده است. فعالیت در کانون شاعران و نویسندگان آموزشوپرورش و تربیت نسلی از شاعران دانشآموز یکی از بزرگترین افتخارات دهبزرگی در طول سالهای شاعری اوست.
چنانکه اشاره شد، دهبزرگی به اعتبار فرهنگی بودن و همکاری با آموزش و پرورش، نقشی بیبدیل در پیوند زدن نسلی از دانشآموزان مستعد و خلاق با «شبهای شعر عاشورا» دارد؛ خیمهای حسینی که با همت بلند حاجحسین فرهنگ و تنی چند از یارانش (احد دهبزرگی و خسرو آقایاری) پا گرفت و محلی برای همدلی و همزبانی شاعران باورمند و روشناندیش حسینی شد. دانشآموزان ادب آیینی که به برکت پیوند با عاشورا و ستایشگری خاندان رسالت علیهمالسلام امروز به ستارگانی پرفروغ در آسمان شعر و ادبیات ایران تبدیل شدهاند.
نکته آخر اینکه استاد دهبزرگی علاوه بر درخشش در حوزههای شعر انقلاب، دفاعمقدس و آیینی، در حوزه سرودن شعرهای محلی - با گویش شیرین شیرازی- نیز کارنامه بلندبالایی دارد؛ شعرهای نمکین و دلنشینی که در میان شیرازیها مشتری و خواهان فراوانی دارد. ولی چنانکه اشاره شد شعر برای او هدف نیست، بلکه ابزار و وسیلهای است برای ترویج آموزههای اخلاقی، دینی و انقلابی، و این از شاعری که سالها در کسوت معلمی به جامعه خدمت کرده است، امری دور از انتظار نیست.
با آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت برای این شاعر آیینی و عاشورا مسلک، به عنوان حسن ختام، مشام جان را با زمزمه غزلی زیبا از او گلبو میکنیم- خدایش یار باد.
تا شقایق را به دشت عشق بو کردیم ما
زیر دوش آفتاب خون وضو کردیم ما
همچو قوی مست، دستافشان وجود خویش را
در شط سرخ شهادت شستوشو کردیم ما
گر چه دست از جان و سر شستیم، پاکوبان ولی
دست دشمن را برای خلق رو کردیم ما
میدمد از حنجر ما بوی تاولهای داغ
بس که چون ققنوس آتش زیر و رو کردیم ما
غنچه غنچه، زخم زخم پیکر ما چون شکفت
عطرافشان، خنده بیهای و هو کردیم ما
در بلا با سوزن مژگان و رشتهرشته اشک
جامه صدپاره جان را رفو کردیم ما
چون گل اشکی سر سجاده در دشت عطش
با دعای ندبه کسب آبرو کردیم ما
تا نماز عشق بندد نقش بر لوح وجود
با دهان زخم با حق گفتوگو کردیم ما
فخر ما این بس که همچون ماه در طی طریق
اقتدا بر قائد خورشید خو کردیم ما
ارسال به دوستان
نگاهی به دفتر شعر یدالله گودرزی
نقبی کوتاه بر عاشقانههای شوکا
الف.م.نیساری: «عاشقانههای شوکا» دفتر شعر یدالله گودرزی است در 147صفحه، دفتری شامل غزل، ترانه، مثنوی، 4 مصراعی و... گودرزی که گاه «شهاب» تخلص میکند (به این شکل: یدالله گودرزی «شهاب» یا شهاب گودرزی)، بیشتر غزلسراست که اخیرا در سرودن اشعار کوتاه سپید و نیمایی فعال شده است اما این دفتر را شعرهای کلاسیک او تشکیل میدهد و از غزل شروع میشود:
«آنک پرنده از قفسش بار بست و رفت
از چارچوب تنگ تعلق گسست و رفت
شرقیترین پرنده عاشق در آن غروب
با یک طلوع سرخ از این بند رست و رفت
حل شد میان آبی یکدست آسمان
طرفی از این هوای مکرر نبست و رفت
او از تبار مردم آن سوی آب بود
بر زورق زلال شهیدان نشست و رفت...»
غزلهای این دفتر از متوسط به بالاست؛ از غزلهای متوسط و تقریبا خوب و خوب اما غزل عالی و درجه یک در این دفتر دیده نمیشود؛ با اینکه انتظار من از گودرزی با توجه به اشعاری که از او خوانده بودم بیش از این بود، حتی بیش از این غزل خوب که در ذیل میآید:
«میآید صدا از خیابان شب
تو میآیی از سمت پنهان شب
تو میآیی و چتر روشن به دست
قدم میزنی زیر باران شب
در این ظلمت وحشتافزا بکار
گلِ ماه را توی گلدان شب...»
بسیاری از غزلها انگار با زبان آگاهی و به لطف زحمت و کوشش شاعر حاصل شده است؛ خیلی دلی و عاشقانه نیست، مثل آن دسته از غزلهایی که مخاطب را رها کند؛ پر دهد. اغلب غزلها در خود ساکنند:
«هلا که مینگری رازناک و پنهانی
منم شهیدِ نگاه تو، هیچ میدانی؟!
بیا عبور کن از کوچههای شهر و ببین
ز چلچراغ نگاهت شده چراغانی
هوای ابری چشمم همیشه بارانیست
دلت اگر که بخواهد هوای بارانی!»
مصرع دوم از بیت آخر که دیگر به مصراعی سست و دچار ضعف تالیف شده است. به ابیات ذیل توجه کنید؛ ضعف تالیف و سستی ابیات آنقدر هست که مصنوعی و کوششی بودن از آن به بیرون سرزده است و کوششی بودن خود را کاملا آشکار میکند. شاید تنها مصراع اول از بیت اول چنین نباشد:
«ای تمام شعرهایت مثل دریا خواندنی
خاطراتت در دلم مانند دریا ماندنی!
چهرهات در پرتو آیینهها بس دیدنی
گیسوانت در مسیر بادها رقصاندنی
در کمان ابروانت هر زمان تیری رها
آهوان چشمهایت ناگهان ترساندنی!...»
البته بیانصافی است اگر بگوییم این مجموعه خالی از غزلهای خوب است؛ غزلهایی از این دست که تعدادشان اندک است:
«ای آسمان که خستهام از هایهای تو
امشب پرنده میوزد از چشمهای تو
امشب دو بال سرزده از شانههای من
امشب گرفته دامن دل را هوای تو
حس عجیب پر زدن از گسترای خاک
دل را عبور میدهد از ناکجای تو...»
ترانههای این مجموعه نیز چندان سنگین و رنگین نیست و در واقع ساده بودن را با عوامزدگی اشتباه گرفته است. ترانه، باید ساده و همهکس فهم باشد، چون بیشتر با عموم مردم سر و کار دارد اما باید در سادگی خود و به موازات نوع زیباییشناسی و نوع زبان و کلمات و تعابیر و کلماتی که انتخاب میکند، به گونهای متفاوت باشد که بتواند میزان احساس و فهم و فرهنگ مردم را تغییر داده یا بالا ببرد، نه اینکه همان نوع زبان عامه را بیهیچ تمهیدی، دوباه تکرار کند:
«نام تو یه کهکشونه
توی غربت و سیاهی
نام تو یه جنگل سبز
روی این زمین کاهی
اسمتون یه پارچه نوره
روشن و پاک و مقدس
واسه دلهای عاشق
شادی نام مقدس...»
برعکس بسیاری از غزلها و ترانههای این مجموعه، ظاهرا وضع چهارمصراعیها که شامل دوبیتیها و رباعیات میشود، بهتر است و نه تنها لحظات شاعرانهاش خوشتر است، بلکه نگاه نوتر و مدرنتری هم دارد؛ طبعا توقع ما از این نوع اشعار کمتر بود:
«شب شرجی، شب شیدایی من
شب کابوسی و رویایی من
صدای گامهای خسته ماه
عبور از دره تنهایی من!»
ارسال به دوستان
یادداشتی درباره رباعیات نیمایی «آبی روشن آبی خاموش» سروده صادق رحمانی
رباعیِ نیمایی
الف. گیلوایی: صادق رحمانی، شاعر غزلهای ناب و شعرهای نیمایی سترگ و اشعار سپید شسته و رفته؛ شاعری که دیگر قالبهای شعری را نیز آزموده و از پس سالها تجربه و ممارست، اینک به شعرهای کوتاه نیمایی و شعرهای کوتاه سپید رسیده و تماموقت همت شاعری و کوشش و جوشش خود را صرف این شیوه از شاعری کرده است و میکند.
او در این میان نیز دست به ابداع زده است، یعنی در شعرهای کوتاه نیمایی خود، به جای اینکه اوزان متعددی را به کار گیرد، وزن رباعی را انتخاب کرده و آن را بر اساس اسلوب نیمایی به کار گرفته است. یعنی سطرهای شعرهای کوتاه نیماییاش را بر اساس این وزن کوتاه و بلند میکند؛ کاری که تاکنون کسی انجام نداده است. در واقع شاعران نیمایی کم و بیش از همه اوزان عروضی مشهور و نیمهمشهور در سرودن اشعار نیمایی خود استفاده کردهاند الا وزن رباعی؛ حتی از وزن دوبیتی، زیرا تنها وزنی که در قالبهای شعری کلاسیک و شعر نیمایی کاربرد ندارد، همین وزن رباعی است. یعنی هیچ شاعری غزل و چهارپاره و مثنویاش را بر وزن رباعی نمیگوید، چه رسد به شعر نیمایی.
اینگونه است که میگوییم صادق رحمانی دست به ابتکاری خاص و ویژه زده است، زیرا وزن رباعی از آنجا که برای یک شعر کوتاه کلاسیک مناسب است، به همین دلیل نیز میتواند برای سرودن یک شعر کوتاه نیمایی هم مناسب باشد؛ آنقدر که کلمات و سطرهایش به طور معمول حتی کمتر از یک رباعی یا حداکثر در همان حد باشد.
این ابتکار علاوه بر حسنی که ذکر شد، ۲ حسن دیگر هم دارد؛ یکی مخاطبان اشعار کلاسیک و در کل مخاطبان شعر برایشان این وزن آشنا و مالوف است، حتی اگر سطرهایش کوتاه و بلند شود. یعنی این امر سبب جذب او میشود. دوم خود شاعر وقتی در یک وزن و به یک شیوه شعر میگوید، به مرور بر این نوع از شعر تسلط بیشتری پیدا کرده و دیگر زوایای پنهان آن را نیز کشف میکند و به کار خواهد بست، و این همه، دست به دست هم داده، اشعارش را در این شیوه برجستهتر خواهد کرد.
اساسا شاعری که در یک دوره، در یک وزن شعر میگوید در واقع انتخاب آن نیز یک انتخاب ناخودآگاه و بر اساس روحیات آن دوره او خواهد بود. یعنی اگر وزن ضرباهنگ تند داشته باشد، بیشک نشان شعف و شادی درونی شاعر در آن دوره است و اگر وزنی آرام را انتخاب کرده باشد، بیشک نشان از آرامش یا آرامشخواهی آن شاعر در آن دوره است. چنانکه سپهری در کتاب «حجم سبز» بیش از 90 درصد اشعارش را بر وزن فعلاتن سروده و تسلطش بر آن نیز آشکار است.
رحمانی نام شعرهای کوتاه نیمایی خود را که بر وزن رباعی است، «رباعی نیمایی» نامیده و بر ذیل دفتر شعر «آبی روشن آبی خاموش» خود که روی جلد آمده، نوشته «صد و ده رباعی نیمایی»؛ صد و ده شعری که اغلب بر وزن رباعی است. این نشان میدهد تعبیر رحمانی از رباعی نیمایی بسی فراتر از کمیت و کیفیت اشعار کوتاهی است که تنها بر وزن رباعی سروده میشود. اینک چند نمونه از شعرهای کوتاه نیمایی در وزن رباعی:
«از تنهایی / میمردم اگر نبود / این تنهایی»
میبینیم که ظرف و ظرفیت این رباعی نیمایی در حد یک سطر از رباعی است و در عین حال یک شعر کامل هم هست.
و شعر ذیل که یک رباعی دو بیت و اندی است اما کامل؛ یک رباعی نیمایی توصیفی:
«بلبلها را به نغمه واداشته است / داوودیها کنار پرچین حیاط / آاااه / آغاز بهار»
اینک چند نمونه دیگر از اشعار کوتاه نیمایی بر وزنهای غیررباعی:
«بر سر بام جَرجَرِ باران / بر کف کوچه خانه پدری / مادرم خواب، مادرم در خاک»
شعری که ۳ مصراع دارد و هر ۳ وزنی یکسان اما همین یک مصراع کم، آن را متفاوت از شعر کلاسیک کرده است.
هر چند اخیرا اشعار ۳ مصراعی رو شده که در شعر قدیم اقوام ایرانی رواج داشته است. در ظاهر، این نوع شعر را نیز باید در ردیف قالبهای کلاسیک قرار داد اما از آنجا که امروز احیا شده و شاعران آن را به زبان و فضای امروزی آراستهاند و به واقع مدرنش کردهاند، میتوان آن را قالبی نو و تازه دانست.
و اینک شعری بر وزن فعولن:
«نه چفتی / نه بستی / درآورده بودند از دست دیوار / و درها نبودند، درها نبودند / دلم سوخت بر حال این قفل تنها»
و نیز شعری که یک بیت و یک کلمه بیش نیست:
«آه آن درخت شاد و شکوفا درخت امن / نه! / بر شیب تند کوه نشستهست دختری»
میبینیم که یک شعر نیمایی کوتاه حتی میتواند ساختار یک بیت را داشته باشد، تنها با این فرق که کلمهای بر این بیت افزون شده است؛ کلمهای بین ۲ مصراع؛ کلمهای که اضافی و مخل نیست و اتفاقا در موقعیت یک کلام و یک بیان، طبیعیتر هم نشسته است.
و این هم یک رباعی نیمایی زیبای دیگر برای حسن ختام:
«یک شعر سپید / با جوهر برف / شعری که خدا بر سر آن کوه سرود».
ارسال به دوستان
نقدی بر کتاب شعر «لبخند تلخ مونالیزا» اثر حمیدرضا شکارسری
مونالیزای غمگین
فاطمه گیلانی: مجموعه شعر «لبخند تلخ مونالیزا»، به قلم «حمیدرضا شکارسری» توسط انتشارات هزاره ققنوس چاپ شده است. این مجموعه شامل 53 شعر سپید با مضمون دیرآشنای شعرهای این شاعر یعنی جنگ است.
جنگ و هر آنچه به این حوزه مربوط است، یکی از موتیفهای پرتکرار اشعار شکارسری است. گویا این شاعر خیال ندارد از پرداختن به شعرهای حوزه جنگ، از توصیف صحنههای دلخراش جنگ گرفته تا ترکشهای به جا مانده در تن و روح آدمی دست بکشد. شاید هم جنگ است که خیال ندارد از این شاعر دست بردارد و مدام از ذهن و زبان او تراوش میکند.
«باز را آرام بردارید/ باز را با احترام تشییع کنید/ باز را زیر سنگی بینام بخوابانید/ بر گور باز شیون کنید... / باز تنی بیسر است/ سری که با ترکشی بزرگ گم شده است/ و باز را تنها گذاشته است»
در این شعر که نهمین شعر این مجموعه است، شاعر گوشه چشمی دارد به یکی از دلخراشترین صحنههای جنگ: تن بیسر یک سرباز که شاعر با استادی تمام جدا شدن «سر» از بدن را به نمایش میکشد. او این کار را در کلمه «سرباز» و جدا کردن بخش اول این اسم مرکب از بخش دومش به اجرا در میآورد. شعر با کلمه «باز» شروع میشود. ابتدا در خوانش اول مخاطب کلمه باز را در معنای پرندهای شکاری در مییابد که البته از هنرمندی این شاعر است که وقتی شعر به پایان میرسد مشخص میشود وی «باز» را در واقع به صورت ایهام به کار برده است و این بر زیبایی این شعر میافزاید، زیرا شاعر در سطرهای بعدی مخاطب را آگاه میکند که این «باز» بخشی از «سرباز» است. اینجاست که اجرا در شعر با جدا کردن «باز» و «سر»ـ ۲ بخش کلمه سربازـ به نمایش در آمده است و الحق شاعر در تداعی تصویر جدا شدن سر یک سرباز موفق بوده است. ما علاوه بر کارکرد ایهامی «باز» شاهد استعاره در این کلمه هم هستیم. همانطور که گفته شد «باز» در یک معنا بخش دوم سرباز است و در معنای دیگر پرندهای شکاری و دور پرواز است و در همین معناست که استعاره اتفاق میافتد. صد البته که اینهمانی سرباز شهید و باز بسیار دلنشین است.
«ب/ سین/ ز/ ر/ الف/ بوی خون نمیشنوی؟/ بمبی درست کنار سرباز منفجر شده است»
شعر شماره 7 این مجموعه هم نمونه دیگری است که شاعر از واژه سرباز بهره برده است تا منفجر شدن و تکهتکه شدن را در شعر اجرا کند. همانطور که دیدیم تکتک حروف واژه سرباز به صورت نامرتب و جداجدا از هم آمدهاند و بعد از این تصویر، سطر «بمبی در کنار سرباز منفجر شده است» میآید که انفجار در سطرهای پیش از آن به نمایش در آمده است.
«حالا سپیدهای نبود که تاریک باشد/ حالا آفتابی نبود که سیاه باشد/ حالا اصلا روزی نبود که شب باشد/ اگر آن ترکشهای نادان/ کمی/ فقط کمی بالاتر از چشمهایم را بلد بودند» (شعر شماره 25)
همانطور که از این شعر در مییابیم، شاعر به اجرا در شعر بسیار اهمیت میدهد. او در همین شعر هم سعی بر آن دارد نابینایی را به نمایش بگذارد و آن را به تصویر بکشد، بدون اینکه نامی از آن به میان آورد.
شکارسری همانطور که در ابتدا اشاره شد، درصدد است از جنگ بگوید و از روزگار پس از آن. شاید به همین دلیل است که در این مسیر اجرای زبانی را به خدمت میگیرد.
«جنگ داد و فریادش را کرد و رفت/ اما هنوز هم حرفهای ناگفته دارد/ که از دهان مینهای گمشده شلیک میشود» (شعر شماره 22)
در این شعر هم میبینیم که شاعر همچنان به عوارض و عواقب جنگ اشاره دارد. جنگ تمام میشود اما پس از آن هنوز شاهد اتفاقات ناگوار هستیم، مثل منفجر شدن مین که به صورت حرفهای ناگفتهای که از دهان مین شلیک میشود به نمایش درمیآید.
در تمام شعرهای این مجموعه، شاعر از زشتیهای جنگ و عواقب آن در تقابل با عناصر زندگی میگوید. او روح و جانش از جنگ خسته است و زشتی چهره جنگ را حتی در زمان صلح میبیند و نشان میدهد و با آمال و آرزوهایش در برابر جنگ میایستد. همانطور که در شعر پشت جلد کتاب میبینیم: «در خشابت شکلات بریز و به آن مدرسه شلیک کن/ در خشابت گل بریز و به آن خانه سالمندان شلیک کن/ با خشابی پر از آرامبخش/ به آن بیمارستان/ و با خشابی پر از کلمه به آن کتابخانه/ خشابت را از چه پر کردهای/ حالا که مرا نشانه رفتهای؟»
به جای شلیک گلوله به مدرسه، به بیمارستان و به خانه سالمندان شاعر پیشنهاد تازهای ارائه میدهد؛ پیشنهادی از سر مهر و محبت نه از روی قهر و خشم و در پایان از مخاطب میپرسد که «خشابت را از چه پر میکنی/ حالا که به سمت من نشانه رفتهای؟» در جواب این سوال این شاعر مهربان چه میشود گفت جز بوسه...
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|