|
ارسال به دوستان
نگاهی به مجموعهشعر «بوی بال فرشته میآید» سروده افشین علا
آزادی از قفس زرین در شعر اخلاقمدار
سودابه امینی: «بوی بال فرشته میآید»، سروده افشین علا، ششمین دفتر از دفترهای مجموعه 20 جلدی «شعر شباب» به دبیری بنده و پیوند فرهادی است. این مجموعه توسط نشر گویا به چاپ رسیده است. در شناسنامه نامهایی چون سعید باباوند، شکوفه معینی، مرمر قاسمیرفیع و حمیدرضا داداشی به چشم میخورد که به ترتیب به عنوان مدیر هنری، طراح جلد، صفحهآرا و ویراستار کتاب با نشر گویا همراهی کردهاند.
«بوی بال فرشته میآید» که چاپ اول است و در سال 1399 از چاپخانه بیرون آمده، در 500 نسخه به دست مخاطبان مثبت 14 سال میرسد. این مجموعه شامل 40 قطعه شعر است که در 3 فصل «طعم صلوات»، «درکوچههای یوش» و «لیلی» جداسازی شده است. قالب اشعار «بوی بال فرشته میآید» چهارپاره، نیمایی، سپید و غزل است.
اولین و مهمترین ویژگی این مجموعه گرافیک متفاوت آن است. در صفحات داخل کتاب مخاطب با تصویرگری شعرها مواجه نمیشود. در واقع شعر شباب، ظاهری شبیه کتابهای شعر بزرگسال دارد و این ویژگی برای نوجوان کتابخوان بسیار جذاب و دوستداشتنی است.
در مقدمه «بوی بال فرشته میآید» که به قلم شاعر نوشته شده است، میخوانیم:
اولین مشوق و مربیام مادرم بود؛ آموزگاری با طبع شعر و صدایی خوش. در نوجوانی تحت تاثیر محمود کیانوش، سرودن شعر برای کودکان و نوجوانان را برگزیدم و پس از آشنایی با قیصر امینپور و بیوک ملکی به فعالیت حرفهای در این زمینه پرداختم.
* نوجوانِ شعرِ افشین علا
نوجوانی که در شعر افشین علا به تصویر کشیده میشود، نوجوانی آگاه و مذهبی است. او نسبت به دنیای اطراف خود حساس است و نسبت به محیط پیرامون خود برخوردی فعال دارد. این نوجوان در مواجهه با مسائل اخلاقی و انسانی رویکردی اندیشهمحور دارد. خانواده برای این نوجوان رکن و ستون ارتباطات است. عناصر طبیعت از منظر نوجوان «بوی بال فرشته میآید» مهر محمدمصطفی(ص) را در نهاد خود دارند. (نگاه کنید به شعر طعم صلوات، ص 12 و 13)
افشین علا با به کار گرفتن درونمایه دینمدارانه و اخلاقگرا مخاطب شعر خود را به تماشایی از جنس دیگر دعوت میکند.
او برای سرایش «شعر نوجوان» با فقر مضمون روبهرو نیست. از نظر او شاعر نباید از شعر قفسی زرین بسازد و پرنده خیال و اندیشه نوجوان را در این قفس زندانی کند. علا دست نوجوان را میگیرد و او را به تماشا میبرد و به اندیشه وادار میکند. ممکن است جهانی که علا برای مخاطب تصویر میکند از منظر شعر نوجوان رایج، جهانی فراتر از جهان نوجوانی باشد اما علا با زبانی روان، ساده و قابل درک این جهان را پیش چشم نوجوان بازمینمایاند. تصاویر و پیامهای شعر افشین علا گاه سرشار از درد و اندوه است. از نگاه او نوجوان باید درون خود را زیبا کند تا بتواند از اندوه، نردبانی بسازد برای رسیدن به کمال. زیبایی از نگاه علا متعلق به اقشار مرفه جامعه نیست و گاهی میتوان از تلفیق فقر و مهربانی زیباییهایی شگفت آفرید. نگاه کنید به شعر حلقه عاشقی (ص44) کتاب. در این شعر ایثار مادر خانواده موجب میشود او حلقه ازدواج خود را برای فروش به همسرش بدهد و ۲ دختر نوجوان خانواده که متوجه این موضوع میشوند، یک سال تمام از خرج کردن پول توجیبی خود صرفنظر میکنند و برای مادر حلقهای میخرند و به پدر میدهند تا آن را به مادرشان هدیه دهد. شکوفههای اخلاق در اشعار دیگری از این مجموعه شعر نیز به بار مینشیند و دیگرخواهی و ایثار را به نوجوان شعر علا هدیه میدهد. سرمایه اصلی افشین علا در این گردشهای شاعرانه عاطفه شاعر است.
* افشین علا و تأثیرپذیری از محمود کیانوش
افشین علا مخاطب شعر خود را بخوبی میشناسد و این شناخت حاصل دیدارها در نشستهای فرهنگی با نوجوانان است. در شعر «بچههای اصفهان» میخوانیم:
«این شعر را برای شما گفتم/ وقتی که دیدم آن همه خوشحالید/ وقتی که دیدم آن همه میخندید/ مثل پرندههای سبکبالید/ آن روزها که بین شما بودم/ در جمع ما غریبه فقط غم بود/ میخواستیم پر بزنیم انگار/ دنیا برای شادی ما کم بود/ کف میزدید و سینه من پر بود/ از بارش تگرگ صداهاتان/ فریاد من پرنده محوی بود/ در بین شاخ و برگ صداهاتان/ زایندهرود فرصت خوبی بود/ تا غرق نور و خنده و گل باشیم/ همبازی خیالی ماهیها/ همصحبت صمیمی پل باشیم/ آن روزها گذشت ولی ماندید/ در یاد من، همیشهتر از خورشید/ با دست مهربان شما یک شهر/ در قلب من درست شد از امید/ گنجشکهای کوچک خوش لهجه!/ شعر من از زبان شما زیباست/ شهری که ساختید و به من دادید/ مانند اصفهان شما زیباست...» (ص 48 و49)
در شعر «بچههای اصفهان» نسبت بین شاعر و مخاطب بیشباهت به شعر «در شعر من» سروده محمود کیانوش نیست. نگاه کنید به کتاب بچههای جهان (ص 58):
«فرزندهای نازنینم/ گلهای باغ زندگانی/ خوانندگان شعرهایم/ در کودکی و نوجوانی/ هرگز نخواهد شد عزیزان/ یاد شما هرگز فراموش/ هستیم ما با هم، همیشه/ در شعر محمود کیانوش/ با پیکهای شعر من هیچ/ چیزی مگر حرف شما نیست/ دور از شما و بیصدایم/ شادم که شعرم بیصدا نیست»
اگر چه عاطفه جاری در این ۲ شعر بسیار به هم نزدیک است اما شعر افشین علا نسبت به شعر کیانوش از پیچیدگی بیشتری برخوردار است. زبان کیانوش به زبان گفتوگو نزدیک است، در حالی که تصاویر انتزاعی در شعر علا فضای شعر را از یک گفتوگوی ساده به گفتوگویی شاعرانه بدل کرده است: فریاد من پرنده محوی بود/ در بین شاخ و برگ صداهاتان... گویی علا مخاطبی خاص دارد. نوجوان مخاطب این شعر از پس درک مفاهیم و تصاویر پیچیده برمیآید. می توان گفت علا نوجوان زمانه خود را دریافته است و در سطحی عالی با او به گفتوگو مینشیند.
* علا و پروین اعتصامی
تماشای علا به عالم تماشای تمثیلی است و چه بسا این شیوه نگرش از مطالعات او در ادبیات کهن فارسی سرچشمه میگیرد.
اگر چه این تماشای تمثیلی به شکل مستقیم و خودآگاه در شعر شاعر نمود ندارد؛ تاثیرپذیری علا از پروین اعتصامی در تماشای شاعرانه جهان، کاملا مشهود است. علا انسان را موجودی فعال میداند که میتواند بر نیروهای طبیعت چیره شود. امید و آفرینش جوانهای است که توسط شاعر در قلب نوجوان کاشته میشود. او به مخاطب خود مهر میورزد و در این مهرورزی، قرار گرفتن در ادامه اراده الهی را نوید میدهد.
پیش از آنکه شعر «مثل شالیزار» را مرور کنیم، چند بیتی از شعر «لطف حق» پروین اعتصامی را میخوانیم:
«رودها از خود نه طغیان میکنند/ آنچه میگوییم ما آن میکنند/ ما به دریا حکم توفان میدهیم/ ما به سیل و موج فرمان میدهیم/... ما بسی گم گشته باز آوردهایم/ ما بسی بیتوشه را پروردهایم...»
علا در شعر «مثل شالیزار» با بچههای بلوچستان به گفتوگو مینشیند:
«لحظههایم در بلوچستان گذشت/ مثل یک پرواز آبی، مثل کوچ/ باز باید رفت، از پیش شما/ بچههای خوب و شیرین بلوچ/ خندههاتان لطف باران شمال/ لهجههاتان طعم خرمای جنوب/ چشمتان سرچشمه شعری زلال/ دستتان مجموعهای از کار خوب/ گرچه من امروز از اینجا میروم/ باز برمیگردم اینجا بیخبر/ تا که بنشینیم با هم در کلاس/ مشق بنویسیم با هم در کپر/ با هم از هر نخل بالا میرویم/ بذر میپاشیم بر خاک کویر/ سنگ را حکم شکفتن میدهیم/ دانهها را میکنیم از آب سیر/ ابر را هل میدهیم از زیر سنگ/ تا برآید نخلهای باشکوه/ تا بروید غنچههای رنگ رنگ/ این شروع تازه فردای ماست/ این شروع تازه شعر من است/ خوب میدانم که فرداهای ما/ مثل شالیزار سبز و روشن است...»
* نگرش انتقادی و نوجوان شعر علا
افشین علا به مخاطب شعر خود میآموزد نگاه انتقادی داشته باشد و نسبت به وقایع ایران و جهان حساسیت نشان دهد. او شعر «شام شیمیایی» را برای کودکان مظلوم سوریه میسراید (نگاه کنید به صفحه 56) یا در شعر خواستگاری نسبت به کودکهمسری اعتراضی ظریف دارد.
از منظر افشین علا نوجوان باید دغدغه انسانی داشته باشد و نسبت به جهل و فقر در محیط زندگی خود حساس باشد. (نگاه کنید به شعرهای گوشت سیری چند و دزد و پیرزن در صفحات: 74 و77)
شاعر «بوی بال فرشته میآید» گاه مشعل به دست میگیرد و راه را برای نوجوان روشن میکند؛ شعر «آدم کسی نباش» صفحه 82 از این دسته اشعار است:
«خوب من به جز خدا همدم کسی نباش
بیخبر ولی دمی از غم کسی نباش
قدر و قیمت تو هست از شماره بیشتر
محو ثروت زیاد یا کم کسی نباش
هر کسی که با تو گفت: عمر و هستی منی
ذرهای یقین نکن، عالَم کسی نباش
چون دم مسیح باش، دم به دم نفس ببخش
یک نفس ولی ملول از دم کسی نباش
شاد باش و شاد کن، سرخوشی زیاد کن
سور و سات جشن شو، ماتم کسی نباش
سرخمیدگان اگر یافتند نام و نان
خوش به حالشان ولی، در خم کسی نباش
هر چه گفتهام بدان معنیاش غرور نیست
خاک پای خلق باش، آدم کسی نباش»
شعرهایی مثل «با من که حرف میزنی» ص 68 و «بیچشم و رو نباش» ص 84 نیز از منظر زبان و زاویه نگاه شبیه شعر آدم کسی نباش هستند.
* رفتار شاعر با زبان
از ویژگیهای مهم شعر افشین علا سلامت زبان شعر است. در چهارپارهها علا زبانی روان و دور از پیچیدگی دارد. کوتاه بودن طول مصراعها در این دسته از اشعار امکان درک مطلب و دریافت پیام شعر توسط مخاطب را فراهم میکند.
«یک روز که پیغمبر
از گرمی تابستان
همراه علی میرفت
در سایه نخلستان
دیدند که زنبوری
از لانه خود زد پر
آهسته فرود آمد
بر دامن پیغمبر...»
یکی از ویژگیهای کتاب «بوی بال فرشته میآید»، تنوع قالب و مضمون اشعار است. اگر در چهارپارهها، افشین علا از محمود کیانوش تاثیر پذیرفته است، باید گفت از منظر نگرش اجتماعی در برخی شعرهای کلاسیک این دفتر مثل «گوشت سیری چند» و «دزد و پیرزن» شاعر از پروین اعتصامی تاثیر پذیرفته است. شعرهای کتاب «بوی بال فرشته میآید» بسیار هوشمندانه چیده شده است. در شعرهای شروع کتاب که مخاطب آن نوجوانی اول است، تاثیرپذیری شاعر از محمود کیانوش مشهود است. شعرهای بخش دوم که شامل نیماییها نیز هست، تجربههای نوی شاعر را به مخاطب ارائه میدهد؛ تجربیاتی که حاصل همنفسی در محیط هنری با قیصر امینپور است.
شعر «آخرین خبر» را با هم میخوانیم:
«پروانههای کوچک خوش نقش و خوشنگار/ با طرحهای تازه و خلاق/ دیروز یک نشست ضروری گذاشتند/ در صحن باغچه/ در سالن بهار/ از هر طرف به شوق ملاقات/ تنها، بدون هیات همراه/ بیمرکب و محافظ و تشریفات/ از راه آمدند/ شاد و امیدوار/ پروانهها به هم که رسیدند/ در جایگاه خود/ کوتاه یا بلند، نشستند/ در بین شاخههای گل سرخ/ بیلحظهای درنگ/ هر جا که جا شدند نشستند/ بی در نظر گرفتن شأن و مقام و رنگ /یا تیره و تبار/ دستور کارشان/ نشر شمیم گل/ در شامه ضعیف بشر بود/ حفظ و اشاعه لبخند/ بر چهره تکیده و غمگین روزگار/ با هم مذاکره کردند/ هر جا که اختلاف نظر بود/ با بالهای نرم/ کف میزدند/ آرام و باوقار/ بعد از مذاکرات مفصل/ تصمیمهای خوب گرفتند/ شیرینتر از عسل/ در انتها بیانیه هم دادند/ آن را به دست باد سپردند/ تا آنکه قاصدک ببرد با خود/ هر گوشه و کنار/ اجلاسشان به خیر و خوشی برگزار شد/ بیآنکه ذرهای/ از جیب غنچههای زبانبسته/ خرجی شود برای پذیرایی/ خرجی شود برای سمینار...»
بخشی از شعرهای علا در کتاب «بوی بال فرشته میآید» برای نوجوانان است و برخی درباره نوجوانان. این شاعر، نوجوان زمانه خود را میشناسد و از او انتظار دارد در عین حال که نوجوانی خود را میزید، در پی دستیابی به بلوغ شخصیت و کمال انسانی باشد، درست مثل خود شاعر که نوجوانی سرشار از معناگرایی داشته است. همانگونه که در یادداشت پشت جلد نوشته شده است، تنوع مضمون، زبان سالم، نگاه دینمدارانه و عدالتخواهانه، عواطف متعادل و اندیشه ارجمند از ویژگیهای این مجموعه است. این کتاب، کتابی کاربردی برای کارگاههای سرایش شعر و بسیار مناسب هنرجویان جوانی است که سرودن را مشق میکنند.
سخن آخر اینکه افشین علا چه در قالب و چه در محتوای شعرش، قبل از اینکه شاعر باشد، مربی است. نگرش تربیتی مهمترین ویژگی در سرودههای افشین علا برای نوجوانان است و صدالبته بخش اعظم این مهم را مدیون مادر و مربی است. ارجمندانی که در خانه و در «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، تجربه مطالعه و تماشای متفاوت را به افشین علا هدیه دادهاند.
ارسال به دوستان
در پاسداشت یاد و خاطره شاعر سپیدسرای انقلاب و دفاعمقدس، «تیمور ترنج»
شاعر اشکها و لبخندهای خرمشهر
رضا اسماعیلی: «اوقات دریا همیشه آبی نیست
گاهی هم
که بوی گریههای ما
در تنفس خاموش بادها میپیچد
خیزابهای خفته
با تلنگر نسیمی
بیدار میشوند
و آوازهای گمشدهای را
به یادمان میآورند
که در دهان ناگشوده صدفها
جا مانده است.
بیا برویم
بیا امشب هم
بر صخرههای خیس انتظار بنشینیم
شاید که آن مسافر غریب
از غربت گریههایمان، باز آید» (1)
در طول 40 سال گذشته، شاعران بسیاری کاروان شعر انقلاب اسلامی را همراهی کردهاند که بسیاری از آنان - با فراخوان الهی - سر بر آستان جانان نهاده و امروز در میان ما نیستند. شاعران نامآوری چون: حمید سبزواری، مهرداد اوستا، طاهره صفارزاده، سپیده کاشانی، مشفق کاشانی، محمود شاهرخی، سلمان هراتی، سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، نصرالله مردانی، محمدعلی مردانی، احمد عزیزی، خلیل عمرانی، محمدرضا آقاسی و... و به قول مسیح کاشانی (از شاعران عصر صفوی):
«در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند»
«تیمور ترنج» (2) شاعر معاصر جنوبی که ردای بلند و پرافتخار نیروی دریایی جمهوری اسلامی را بر تن داشت، یکی از آن یاران و بسیاران بود. شاعر غیرتمند و باورمندی که در زمان حیات پربرکت خویش، پای ثابت کنگرههای شعر دفاعمقدس بود و مومنانه و عاشقانه حماسه رزمندگان را میسرود. شاعری مسلمان، متعهد و وطندوست که عشق به اسلام و میهن با تارو پود جانش سرشته بود و برای پاسداری از خاک گهرریز ایران، با سلاح رزم و هنر همیشه در صحنه حاضر بود. شاعری که هر چند در سال ۱۳۸۳ و به شوق وصال حضرت دوست، جان به جانآفرین تسلیم کرد ولی با آثار درخشان و فاخری که در حوزههای شعر انقلاب و دفاعمقدس از خود به یادگار گذاشت، در صحیفه سبز شعر و ادبیات انقلاب، به چهرهای ماندگار تبدیل شد؛ چهرهای ماندگار همچون دیگر شاعران سفرکرده انقلاب که ایران اسلامی به نام ارجمند و بلندشان افتخار میکند.
* ترنج، فرزند رنج
ترنج شاعری پاکگوهر و خودباور و میراثدار گنجی ۱۲۰۰ ساله بود؛ گنجی اصیل و بیبدیل به نام «شعر پارسی» که میراث پارسایان پارسیگو در ادوار مختلف تاریخی است. شعری چون قند که در دامان طبع نقاد و ذهن وقاد پیر سمرقند قد کشیده و بالیده است، با شاعرانی پرآوازه و سربلند که چکامههای باصلابت و استوارشان، شناسنامه مسلمانی و سند عزت ایران و ایرانی است.
او فرزند رنج و برخاسته از میان مردم کوچه و بازار بود؛ شاعری از طبقه متوسط جامعه که همسایه فقر و قناعت و چشم به راه «عدالت» بود؛ شاعری از جنس مردم و برای مردم. از همین رو، در آیینه بیغبار شعرش میتوان به تماشای سیمای حماسی مردم سربلند ایران نشست. این دقیقهای است که زندهیاد سیدحسن حسینی نیز در کتاب «گزیده شعر جنگ و دفاع مقدس» بر آن تاکید کرده و در باره این عابر فروتن کوچه باغهای شعر گفته است: «در شهرستانها حضور شاعران دردمند غنیمتی است برای استعدادهای بیسرپرست. امثال تیمور ترنج و تنی چند از دیگر شاعران خطه جنوب، چراغ شعر بویژه شعر سپید را سالهاست که فروزان نگه داشتهاند. اینان با زبان شعر سپید از سیاهی فقر و سرخی حماسه، فراوان سرودهاند. بویژه ترنج که با کوله باری از رنج و تجربه، سالهاست به سلوک بیادعای خود در جاده بیانتهای شعر ادامه میدهد». (3)
آری! همچنان که مرحوم دکتر سیدحسن حسینی اشاره کرده است، ترنج راوی صادق غمها، شادیها، اشکها و لبخندهای ملت بشکوه و شهیدپروری بود که به نام خدا و با رهبری امامی بتشکن بر نظام ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی شوریدند و با وحدت کلمه کمر استبداد را شکستند. شاعر دل شدهای که بیقرار و داغدار شهیدان گلگونکفن بود. شهیدان از جان گذشتهای که با نثار خون سرخ و جوشان خویش، خاک پاک وطن را لالهزار کردند و پرچم عزت و اقتدار جمهوری اسلامی را بر بام فلک به اهتزاز در آوردند:
«میرفتند/ و گاه خطر/ هنگامی که ستارگان/ در ازدحام گلولههای آتشین/ گم میشدند/ در زیر چتر گسترده نخلستان/ پناه میجستند/ آنجا که زمین/ از زخم خمپاره/ دهان به خمیازه گشوده بود/ آنجا که لکههای ماسیده خون/ بر ساقه شکسته نخلها/ خطنوشتهای بود/ از نبردی خونریز/ آنجا که لبان تشنه/ بر قمقمههای سوراخ سوراخ/ ناله میکردند / میرفتند/ و زخمهای تازه/ همچون شقایقهایی خونین/ بر دشت سینههاشان/ میشکفت / میرفتند/ و بهار را/ با تن خویش/ تا دشتهای سوخته میبردند» (4)
* آه... ای خرمشهر!
خالق مجموعه شعر«اوقات دریا همیشه آبی نیست»، نقاش اشکها و لبخندهای خرمشهر بود؛ شاعری که هر چند در خرمشهر به دنیا نیامد ولی به خاطر تعلق خاطری که به این شهر داشت، خود را خویش و همکیش این شهر میدانست. او خرمشهر را میزیست. از همین رو، در روزهایی که خرمشهر در اسارت دشمن بود، با چشمان شعر بسیار بر این شهر گریست:
«هزار آسمان ابری
در چشمانم
بیدار میشوند
هنگام
که از دریچه خاطرههایم
بر چشماندازهای تماشاییات
نگاه میکنم.
آه... ای شهر خفته در خاکستر
آه... ای خرمشهر!» (5)
ترنج که خانه و کاشانهاش را در شبیخون موشک و خمپاره و رگبار بیامان سرب در خرمشهر از دست داده بود، در گفتوگو با علیرضا قزوه، داغی را که از این اتفاق ناگزیر بر دل و جانش نشسته بود، چنین روایت کرده است:
«من بر سبزترین فرش زمین ساکن بودم. شهری به زیبایی عشق و به عطرآگینی بهار؛ شهری که در زیر رگبار بیامان سرب، چتر سبز نخلهایش را گم کرد. پس از سالها درد و دوری و در به دری، همآواز با دیگر یاران شاعرم به شهر ویرانم بازگشتم و سوار بر اسب چوبین کودکیام، خانهام را یافتم. خانهای که تنها ساکن گریان آن عروسک دلتنگ دخترم بود که با چشمان کوچک و شیشهای، دوردستها را نگاه میکرد و آمدن کسی را انتظار میکشید تا گیسوان سوختهاش را به نوازش بنشیند. به سنگینی آوار تمام دیوارهای فرو ریخته، بغض در گلویم نشست. آن شب در میان جمع و در زیر سقف آسمان پر ترک «خرمشهر» خواستم شعری بخوانم که گریه امانم نداد. آن شعر چون من ناتمام خواهد ماند...»(6)
«بر دروازه های خونین شهر
ایلچیان
شمشیرهای خونچگان را
صیقل میدهند
و یاسای چنگیزی را
تکرار میکنند.
در پستوی تاریک خانهها
دختران
مهتاب رخسارههایشان را
در خسوفی خوفناک
انکار میکنند.
بر دروازههای خونین شهر
ایلچیان
سربداران را، بر دار میکنند» (7)
* همسنگر داغ شهیدان
ترنج در جبهه مردم ایستاده بود و بر این اعتقاد و باور پای میفشرد که هنرمند اصیل کسی است که هنر خود را وقف مردم کند. او میگفت: «من دوست دارم بر بلندترین منزلگاه خویش بایستم و رنجهای آدمیان را تجربه کنم. فریادهای خفته آن کسانی را که بغض، راه بر آوازهایشان بسته است؛ کسانی که با نگاهشان گویاترین حرفها را میزنند. تمام سرودههایم برای آنان است».
ترنج، با حنجره به خون نشسته شعرهایش، راوی صادق حماسهآفرینیهای رزمندگان جان بر کف اسلام در 8 فصل عشق بود؛ سالهای جبهه و جنگ و همنشینی با تفنگ و فشنگ. او احیاگر یاد یاران و همسنگر داغ سرخ شهیدان بود. شهیدان سربلند و راستقامتی که در شبیخون ناجوانمردانه دیوصفتان، از پنجه در افکندن با مرگ نهراسیدند، مردانه به دریای خطر زدند و با حنجره سرخ عشق فریاد برآوردند:
«مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او جانی ستانم جاودان
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ»
ترنج سرودخوان مردان سبزی بود که در فتنهخیز حادثه، با ذکر مقدس «حسبیالله»، با دستهای خالی به میدان ایثار آمدند و برای آزادی و استقلال میهن اسلامی مومنانه و عاشقانه جنگیدند و شاهد پیروزی را در آغوش کشیدند. او براستی و درستی شاعر انقلاب بود و تا واپسین دم، استوار و ثابتقدم بر راه و مرام خویش پای فشرد. او در روزهای پایانی عمر، روزهایی که خود را برای سفری بیبرگشت آماده میکرد، با لبخند رضا و با ذکر مقدس «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ»، آخرین سپیدسروده خویش را برای نقش بر سینه سنگی که بعد از این او را در آغوش خواهد گرفت، چنین سرود: «آنجا که تو خوابیدهای، باران همیشه بهانهای برای گریستن دارد».
نامش بلند، و چراغ یادش پر فروغ باد.
---------------------------------
پینوشت:
1- تیمور ترنج، صاعقه در فنجان، انتشارات تکا، چاپ اول، تهران، 1387، ص 165.
2- تیمور ترنج دهم خرداد ماه 1334 در هفشجان از توابع شهرکرد متولد و در خرمشهر بزرگ شد و قبل از انقلاب اسلامی به استخدام نیروی دریایی درآمد. وی همزمان با شروع جنگ تحمیلی به استان بوشهر منتقل و در آنجا ساکن شد. وی شاعری معاصر بود که اشعار نو میسرود. از مجموعه اشعار وی میتوان به «صدای مردم ژرفا»، «تو چقدر شبیه شعرهای من گریه میکنی» و «گزیده ادبیات معاصر» اشاره کرد. ترنج به دلیل بیماری کبد و فشار خون با وجود مراقبتهای پزشکان در بخش آیسییو دچار ایست قلبی شد و مصادف با سالروزِ تولدش در سال 83 ندای حق را لبیک گفت. (منبع: مرجع جامع بوشهرشناسی)
3- سیدحسن حسینی، گزیده شعر جنگ و دفاعمقدس، سوره مهر، چاپ اول، 1381، ص 129
4- تیمور ترنج، صاعقه در فنجان، انتشارات تکا، چاپ اول، تهران، 1387، ص 165، شعر «سفر عشق»، صص 27 تا 29
5- همان، شعر «آه... خرمشهر!»، ص 33
6- علیرضا قزوه، قدم زدن در کلمات، حوزه هنری، چاپ اول، 1378، گفتوگو با تیمور ترنج، صص 76 و 77
7- تیمور ترنج، «خاک، خون، حماسه»، مجموعه شعر دفاع مقدس(6)، به کوشش شیرینعلی گلمرادی، بنیاد حفظ آثار، چاپ دوم، خرداد 1385، صص 50 و 51
ارسال به دوستان
نقدی بر کتاب «چشم به تماشا... تمام» نوشته عبدالرضا رضایینیا
یک جُنگ ادبی
حمیدرضا شکارسری: تولید و نشر یک مجموعه ادبی یک پروژه است، چرا که دارای هدف است و استراتژی خاصی را برای رسیدن به هدف خود تعیین و دنبال میکند. حالا اساسا سوال اینجاست: چرا یک مجموعه ادبی تولید و منتشر میشود؟
مهمترین دلیل این کار به عنوان هدف، حتی مهمتر از انتقال پیامی خاص از هر جنس به مخاطب، تحویل حس زیباییشناسی به مخاطب است. از همین رو است که مجموعههای ادبی غالبا به دنبال نوعی یکدستی و هارمونی درونی هستند تا مخاطب دچار گسیختگی حس نشود و به تمرکزی زیباشناختی دست یابد. البته اختلاط و درهم رفتگی حساب شده انواع ادبی و حتی انواع هنرها برای دستیابی به یک زیباشناسی بدیع امری غیرممکن نیست. همراهی شعر و موسیقی، همراهی موسیقی و سینما، همراهی روایت و شعر، همراهی نقاشی و عکاسی، همراهی تئاتر و سینما و داستان و... در همین حوزه قابل تحلیل است اما در تمام این روایت ما با نوعی همجوشی و تولید آلیاژ روبهرو هستیم و نه حرکت موازی ۲ نوع هنری و ادبی. شما نمیتوانید دریاچه قوی «چایکوفسکی» را مگر با نیتی خاص، در متن فیلم جنگ ستارگان «جورج لوکاس» جا دهید یا قوطیهای سوپ کمپبل «اندی وارهول» را تصادفا در کنار تخت مادر در فیلم معروف «علی حاتمی» بگذارید. کاری که «عبدالرضا رضایینیا» در مجموعه نامنسجم و درهم ریخته «چشم به تماشا... تمام» انجام داده است!
مشکل این مجموعه این است که شما از ابتدا تا انتهای مجموعه نمیدانید دارید چه میخوانید؟! این کتاب در روزگار رونق کوتاهنویسی و کوتاهسرایی در ادبیات ایران تولید شده و به همین دلیل مجموعهای است از نوشتههای کوتاه. با این حال اما در آن میتوان انواع ادبی چون شعر کوتاه، نثر ادبی کوتاه، جملات قصار، کاریکلماتور، داستانک و حتی نثرهای عادی و روزمره را صرفا در کنار هم و نه با درهم رفتگی و امتزاج با یکدیگر مشاهده کرد. رضایینیا خود این مجموعه را تأملاتی در زندگی، هنر و ادبیات مینامد و خواسته و ناخواسته، دغدغه خود را به جای ارضای حس زیباشناختی مخاطب، اقناع عقلی او میداند. از این رو کار او در این مجموعه ملغمهای است از نثر و شعر و البته بیشتر متمایل به نثر ادبی و کاریکلماتور و جملات قصار پندآموز و حکیمانه.
«سانسور/ اعدام اندیشههاست/ اما خودسانسوری/ انتحار روح است».
البته رضایینیا شاعر است و این را پیش از این به شعر ایران اثبات کرده است. به همین دلیل او موفق میشود حتی در همین نثرها با ظرفیتهای گوناگون کلمات بازی کند. ایهام و کنایه، پرکاربردترین صنایع لفظی نوشتههای او است که در این مجموعه به چشم میآید.
«جبهه/ راز سر به مهری است/ که در نماز فتح میشود».
به دلیل همین ریزبینیها در کار با کلمات است که نثرهای این مجموعه، بیشتر نثر ادبی شاعرانهاند و از ظرافتهای شاعرانه خالی نیستند اما صراحت معنا و عریانی پیام اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و سیاسی نوشتهها جایی برای ابهام شعری و لایهمند بودن متن نمیگذارد.
«مذهب/ منظره نیست/ چشم است/ برای تماشای جان و جهان».
و تمام! دیگر جایی برای مشارکت مخاطب در بازخوانی و معنایابی متن وجود ندارد. آیا به همین دلیل نیست که تقریبا تمام قطعات این مجموعه با نقطه به پایان میرسد؟ گویا نویسنده حرف آخر را زده و مطلب را تمام کرده است. بدیهی است که وقتی رضایینیا از واژههایی مجرد و ذهنی برای بیان مطلب استفاده میکند، تصویر و استعاره جای خود را به تشبیهاتی ساده یا مضمر میدهد و جملات قصار ردیف میشوند.
«نیکنامی/ صله فروتنی است/ گمنامی/ صله اخلاص».
و در بدترین مواقع به نثرهای عادی و جانبدارانهای میرسیم که باید برای رد و اثبات آن با نویسنده به بحثی غیرادبی بنشینیم.
به طور کلی نوسان در بیان بین نثر و شعر صفت عمومی این نوشتههاست که حتی گاه تا موزون و ناموزون بودن کلام هم میرسد.
«فریاد درخت/ ریشهدار است».
*
«ریاترین ریاها/ ریا به بیریایی است».
***
اگر راجع به شاعرانگی این نوشتهها بنویسیم، خوانندگان جدی ادبیات میفرمایند مگر اینها شعرند؟ اما میتوانیم راجع به ارزشمند بودن پیامهای متنها بنویسیم که آن هم کار منتقد ادبی نیست. منتقد ادبی همینقدر میتواند بگوید که از نظر ژنریک با مجموعه یکدستی روبهرو نیست و ارزش ادبی متنها همنواخت و همسطح نیست و در نهایت این کتاب هر چه هست کتاب شعر نیست.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|