|
ارسال به دوستان
ایران و ظهور و سقوط طالبان ( قسمت دوم)
ایدئولوژی و ساختار طالبان
روحالله اژدری: افغانستان سرزمین تشکیلات سیاسی است و ۲۹۲ انجمن و جبهه و اتحاد در این کشور ظهور و بروز یافته و به کنش سیاسی پرداختهاند اما در این میان گروه طالبان شکلی متمایز دارد. مبارزه با نیروهای خارجی و اجرای احکام الهی یک موضوع استثنایی نیست که موجب ماندگاری طالبان شود. آنچه طالبان را از سایر احزاب و انجمنها متمایز و ماندگار کرده است، یک فرهنگ سازمانی ایدئولوژیک است که این حرکت را قادر کرده است برای مدت بیش از ۲۰ سال به رغم همه جنگها و تحریمها و فشارها زنده بماند. شاید بتوان عناصری مثل دینداری، تکریم و اطاعتپذیری از رهبر، تعصب مذهبی، سادهزیستی، جهادگرایی و شهادتطلبی انتحاری را از عناصر این فرهنگ دانست. طالبان این فرهنگ سازمانی خود را بر پایه اعتقادی منتج از مذهب حنفی البته با تفسیری آمیخته با اندیشه وهابی تحکیم میبخشد که در آن مفاهیمی چون جهاد، شهادت، ترویج خیر و سرکوب شر بسیار برجسته میشود. مدارس دیوبندی پاکستان و افغانستان و کمیسیون فرهنگی طالبان که مسؤولیت تولید فرهنگ و گفتمان جهادی طالبان را بر عهده دارد، در طول سالهای بعد از سقوط طالبان با تولید محتوا در فرهنگسازی گفتمان جهادی در میان نیروهای جنبش طالبان فعال بوده است. بین سالهای ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۳ این کمیسیون نسخههای متعدد مکتوبی برای راهنمایی مجاهدین منتشر و توزیع کرده است. این مکتوبات آموزههای متعددی را به عنوان عنصر اصلی گفتمان طالبان ترویج میکند. اطاعت از امیرالمومنین، رفتار مجاهدین و معاملات آنها با مردم و دشمن را تبیین میکند. یکی از مهمترین آموزههای ایدئولوژیک طالبان اطاعتپذیری از امیرالمومنین است. در اندیشه طالبان موفقیت طالبان به انسجام همه اعضای آن بستگی دارد. حفظ وحدت و اطاعت از امیرالمومنین از طریق زنجیره فرماندهی، عامل موفقیت قلمداد میشود. شخص طالب باید به این عقیده برسد که خدا از طریق شخص امیرالمومنین ارادهای را عملیاتی میکند، لذا در ساختار طالبان شورای طالبان در صورت اختلاف با امیر، باید بدون چون و چرا از نظر امیرالمومنین اطاعت کند. این اطاعت زمانی پایان میپذیرد که امیر دستوراتی خلاف شرع صادر کند. در ساختار طالبان نوعی گردش مدیریتی وجود دارد. این چرخش برای جلوگیری از ایجاد شکاف بین مبارزان در نظر گرفته شده است. دوره فرماندهی نظامی یا غیرنظامی در طالبان نسبتا کوتاه است. بر خلاف میراث عقاید قبیلهای و سنتی پشتونگرایی و زندگی امپراتوری مغولی که آمیخته با فرهنگ ثروتاندوزی و اشرافیگری است و در فرهنگ افغانها ریشه دارد، طالبان به نوعی اخلاق سادهزیستی تاکید دارد.
فرهنگ سازمانی طالبان برگرفته از مدارس دیوبندی، فقه اهل سنت حنفی در پاکستان و افغانستان، با اندیشههای سلفی وهابی آمیخته است و به رغم ادعای عدم قبیلهگرایی، بشدت آمیخته با قبیلهگرایی و قشریگری است.«مولوی حسام» از علمای افغانستان میگوید: «طالبان بیشتر از اینکه دیوبندی عمل کند، قشری و قبیلهای برخورد میکند. یک شاخه مستقل هستند و با اخوانیها، جماعتیها و مودودیها سر سازش ندارند. آن چیزی را که در عشیره و قبیله ترجیح دارد، هم آن را مدنظر دارند تا اینکه ببینند دین چه میگوید».
یکی از مفاهیم بنیادی طالبان جهاد است. جهاد با کفار به عنوان یک تکلیف و وظیفه دینی از زمان جنگ شوروی در افغانستان در ادبیات سیاسی و نظامی جا باز کرد اما طالبان جهاد را به عنوان تکلیف همیشگی روحانیون، به یکی از اصول اساسی خود تبدیل کرد تا با کفار، اشغالگران و روافض به نیت انجام یک دستور الهی همیشه در جنگ باشند. از دل این اصل بنیادین اندیشه سلفی طالبان، نوعی جهاد انتحاری نیز بیرون آمد که نظامیان و غیرنظامیان را مورد هدف قرار میداد. نخستین بمبگذاری انتحاری که بعدها به عنوان یک مؤلفه هویتی طالبان خود را نشان داد، ۹ سپتامبر ۲۰۰۱ رخ داد که ۲ فعال جهادی القاعده همرزم با طالبان خود را برای ترور «احمد شاه مسعود» رهبر اتحاد شمال افغانستان منفجر کردند. این روش جهادی به سرعت پس از سقوط طالبان گسترش یافت. به نحوی که بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۴ به بیش از ۲۵ مورد و در سال ۲۰۰۵ به یکصد مورد در سال افزایش یافت. ساختار طالبان به صورت سلسلهمراتبی هرم قدرت، از رهبر یا امیرالمومنین آغاز میشود. امیر رهبر عالی و منبع تمام اختیارات در جنبش طالبان است. اگر چه نقش تامالاختیار امیرالمومنین در دوره حکومت طالبان بر افغانستان پررنگ بود اما پس از سقوط این رژیم و خروج ملا عمر از قندهار، بیشتر تبدیل به نقشی نمادین شد. در واقع اداره طالبان چون از تمرکز خارج شده و جغرافیایی لازم را از دست داده است، توسط نمایندگان مرتبط با رهبر اداره میشود. آنها مشروعیت خود را از رهبر میگیرند. ساختار رهبری جنبش طالبان متشکل از معاون رهبر است که ۳ شاخه عقیدتی، نظامی و گفتوگوی صلح را به عهده دارد. اعضای شورای رهبری از رهبران عالی طالبان هستند که به عنوان کابینه طالبان در تصمیمگیریهای سیاسی به رهبر یا امیر مشورت میدهند ولی تابع تصمیم نهایی رهبر یا امیر هستند، بنابراین تصمیمات شورا برای امیر یا رهبر الزامآور نیست. همچنین شورای رهبری بر کمیسیونها نظارت دارد. بیش از 10 کمیسیون در ساختار طالبان وجود دارد که هر کدام وظایفی را بر عهده دارند. مطالعاتی که بر مبنای گفتههای ۲ پیشکسوت طالبان انجام شده و شامل ۲ لیست ۲۱ نفره و ۵۱ نفره از اعضای شورای رهبری است، نشان میدهد اعضای شورای رهبری و فرمانداران طالبان عموما در یک مدرسه تحصیل و در دوره حکومت طالبان در این جنبش خدمت کردهاند و اکثریت پشتون هستند.
این سابقه تحصیل و مبارزه و تعلق قومیتی نشان میدهد طالبان توسط یک شبکه خالص بسته عمل میکند. بخش رده بالای طالبان توانستهاند تا سطوح بالای مدارس دینی تحصیل کنند اما اکثر پیروان کسانی هستند که مدت زمان کمی در این مدارس دینی تحصیل کرده و به همین خاطر به جای مولوی به آنان آخوند اطلاق میشود. تحصیل در سطوح بالای دینی میتواند امتیازی برای حضور در ردههای بالای طالبان محسوب شود. فرهنگ طالبانی، آموزشیافتگان در مدارس دینی افغانستان و پاکستان را افراد برتر و برگزیده معرفی میکند. طالبان تلاش دارد این ترجیح را در درون جنبش برای تحصیلکردگان مدارس دینی حفظ کند، لذا بسیاری از پیروان در تلاشند زمان کوتاهی هم که شده باشد، در این مدارس شاگردی کنند تا توجیهی برای کسب موقعیت در طالبان باشد. به طور مثال «جلالالدین حقانی» که به عنوان فرمانده میدانی طالبان شناخته میشود و به رغم اینکه جایگاه مهمی در فرمانداری پکتیکا داشت و قدرت بسیج شبکه او توانست پایگاه عملیاتی طالبان را در وزیرستان و منطقه بزرگ پکتیکا فراهم کند، برای مدتی بسیار کم در یکی از مدارس دینی شاگردی کرد تا جایگاه معنوی خود را توجیه کند.
* سابقه حکمرانی طالبان
با این تفاصیل میتوان دریافت طالبان با دیدگاهی بسته و با بازگشت به نگرشهای مذهبی متحجر عمل میکند و سابقه تاریخی حکمرانیاش نشان میدهد در حکمرانی کاملا پایبند به اندیشههای ایدئولوژیک آمیخته با فرهنگ قومیت پشتون است. طالبان پس از تصرف افغانستان از سال ۱۹۹۶ تا سال ۲۰۰۱ با نام امارت اسلامی افغانستان در این کشور حکومت کرد که مرتکب قتلعام علیه غیرنظامیان افغان شد، از تامین غذا برای غیرنظامیان، توسط سازمان ملل جلوگیری کرد، هزاران خانه را ویران کرد، مردم بسیاری را مجبور به مهاجرت به کشورهای همسایه کرد و قوانین سفت و سختی را در رابطه با زنان به مورد اجرا گذاشت؛ هیچ زنی بدون محرم اجازه خروج از منزل نداشت و زنان مجبور به پوشیدن برقع شدند. همچنین از تحصیل و حضور در جامعه محروم شدند و با کوچکترین خلاف مورد حد قرار گرفتند. طالبها مردم را حتی از تفریحاتی مثل بادبادکبازی و نگهداری پرندگان محروم کردند، به تخریب آثار باستانی هزاران ساله مثل مجسمه مشهور بودا اقدام کردند، با هرگونه مظاهر تکنولوژیک با این استدلال که اینها زمان پیامبر نبودهاند مخالفت کردند، عکاسیها را تعطیل کردند، دوربینهای فیلمبرداری، عکاسی و تلویزیونی را شکستند، سینماها را تعطیل کردند و برای ریش مردان اندازه استاندارد مشخص کردند. همه این روشهای حکمرانی ریشه در اندیشه مدارس دیوبندی دارد که متاسفانه به نام اسلام اعلام و منجر به تخریب چهره اسلام در دنیا شده و میشود.
* آیا طالبان دچار تغییر موضع راهبردی و ایدئولوژیک شده است؟
سقوط طالبان در سال 2001 و دوری این گروه از قدرت شاید برای برخی این مساله مهم را پیش آورد که ممکن است طالبان پس از شکست، تحریم و فشار شدید ملی و بینالمللی، دچار یک تغییر موضع راهبردی و ایدئولوژیک شده باشد اما به نظر نگارنده، طالبان در طول مدت دوری از قدرت و مبارزه مسلحانه در افغانستان تجربیاتی کسب کرده اما دچار تغییر موضع راهبردی نشده است. گروه طالبان دارای ۲ ویژگی هویتی است؛ اول به دنبال کسب قدرت و تشکیل یک حکومت اسلامی است و دوم، قرائت خاصی از اسلام دارد که بسیار خشن و واپسگرایانه است. عدول از این 2 موضوع در واقع ضدیت با خویشتن خویش است. تاکنون هیچ نشانهای از طالبان مبنی بر عقبنشینی از تشکیل حکومت اسلامی یا تجدیدنظر در برداشتهای واپسگرایانه دینی از اسلام دیده نشده است، لذا به نظر میرسد آن چیزی که از طالبان در رابطه با صلحطلبی یا مطالبی درباره همزیستی با قومیتها و مذاهبی مثل تشیع و حقوق زنان شنیده میشود، نوعی تغییر تاکتیک و راهبردی سیاسی برای کسب قدرت است.
* تجربیات طالبان و امنیت ایران
طالبان مذاکرات را برای مشروعیتبخشی به خود جهت کسب قدرت در افغانستان نیاز دارد. طالبان از دوره قبلی حکومت در حالی که فقط توسط پاکستان، امارات و عربستان به رسمیت شناخته شد، آموخته است مذاکره با آمریکا، ایران و روسیه نوعی مقبولیت بینالمللی برایش به همراه دارد که او را در رسیدن به قدرت کمک میکند اما سابقه بدقولی طالبان به آمریکاییها در دهه ۷۰ نشان میدهد پتانسیل عهدشکنی گروه طالبان بسیار بالاست و ممکن است به محض کسب قدرت به برخی قول و قرارهای خود پشت پا بزند. پیرو گزارشهای نهادهای بینالمللی حقوق بشری، طالبان در دوره حاکمیت خود تاکنون دست به کشتار هزاران تن از مردم هزاره شیعه زدهاند که از آن میتوان به عنوان یک نسلکشی یاد کرد. قتلعام مردم هزاره در شهر مزارشریف در ماه آگوست سال ۱۹۹۸ که هزاران تن از مردم هزاره طی چند روز کشته شدند، یکی از نمونههای این قتلعامها به شمار میآید. بر اساس گزارش دیدهبان حقوق بشر، والی طالبان در آن هنگام، پس از تصرف شهر مزارشریف از هزارهها (به دلیل شیعهمذهب بودن) به عنوان کافر یاد کرده و قتل آنان و غارت اموالشان را جایز دانست. قتلعام هزارهها در فاصله سالهای ۱۹۹۹ تا سال ۲۰۰۱ در ولایتهای سرپل و بامیان از نمونههای دیگر این کشتارهای جمعی است. دیدهبان حقوق بشر با انتشار گزارشی ویژه در سال ۲۰۰۱ به بخشهای مهمی از این قتلعامها به صورت مستند پرداخته است.
این که طالبان از زندگی مسالمتآمیز با شیعیان سخن میگوید برای افزایش نفوذ خود در میان بخشهای ناراضی اقلیتهای قومی افغانستان و در عین حال به چالش کشیدن مشروعیت شکننده دولت است و با این هدف است که دست به تغییر موضع نسبت به همکاری با شیعیان در افغانستان زده است. اقدام طالبان در انتصاب یک فرماندار شیعه به نام «مولوی مهدی مجاهد» برای فرمانداری بلخاب در همین راستا ارزیابی میشود. این گردش موضع نسبت به شیعیان یک تاکتیک سیاسی محسوب میشود، نه یک تغییر موضع ایدئولوژیک و راهبردی نسبت به شیعیانی که آنان را رافضی و کافر قلمداد میکنند. سابقه خیانت طالبان به شهید مزاری هنگام اشغال کابل و کشتار شیعیان و همچنین شهادت دیپلماتهای ایرانی در مزارشریف میتواند مصداق خوبی برای کذب بودن رفتار امروز طالبان تلقی شود. به همین دلیل تاکتیک سیاسی امروز میتواند موقتی محسوب شود و پس از کسب قدرت توسط طالبان عدول از آن محتمل است. برخی این تغییر موضع را در راستای کسب رضایت حامی قدرتمند خارجی شیعیان یعنی ایران تفسیر میکنند که البته در شرایط کنونی طالبان به وجود یک رابطه مسالمتآمیز با همسایگان نیاز دارد اما این تاکتیک تغییری در نگاه تکفیری طالبان نسبت به شیعیان و بالطبع نسبت به ملت ایران ندارد.
طالبان از جنگهای پیشین و دوره حاکمیت خود آموخته است در شرایط فعلی جنگ را به سوی منازعه قومی و قبیلهای و مذهبی نکشاند. آنها خود را در مقابل دولت مرکزی تعریف میکنند، لذا سایر اقوام افغانستان نیز فعلا منتظرند نتیجه مقاومت نظامیان را ببینند. طالبان مطمئن است اگر منازعه افغانستان را تبدیل به تقابل قومی و مذهبی کند، گروههای قومی از ازبکها، تاجیکها، هزارهها و ترکمنها حاضر به پذیرش نظرات و سیاستهای طالبان نخواهند بود و این موضوع میتواند به مسلح شدن آنها در تقابل با طالبان بینجامد و جنگ داخلی در افغانستان را طولانی و فرسایشی کند که طالبان از آن نفعی نخواهد برد.
تلاش طالبان برای دستیابی به نقاط استراتژیک در شمال افغانستان و همچنین نقاط مرزی با جمهوری اسلامی ایران ریشه در تجربه تاریخی عقبنشینی احمدشاه مسعود به شمال و دره پنجشیر دارد که توانست با همکاری جمهوری اسلامی ایران توسط سپاه قدس به فرماندهی سردار شهید سلیمانی از نابودی کامل دولت مجاهدین افغانستان جلوگیری کند، لذا طالبان میداند مرد بزرگی همچون شهید احمدشاه مسعود اکنون دیگر در افغانستان وجود ندارد اما نقطه استراتژیک شمال افغانستان و مرز با ایران میتواند مانع از آن شود که طالبان بتواند بر کل افغانستان حاکم شود.
طالبان چون ریشه در افغانستان دارد، لذا هیچ قدرت رقیبی را در حوزه نفوذ و جغرافیایی افغانستان نمیپذیرد. اتحاد طالبان با القاعده این روحیه و آرمان ملی را نفی نمیکند. اختلاف طالبان با داعش در افغانستان یک اختلاف ایدئولوژیک محسوب نمیشود، بلکه ریشه در قدرت دارد. بسیاری از نیروهای داعش با هویت افغان در واقع افراد جداشده از طالبان هستند که پرچم سفید را پایین کشیده و پرچم سیاه داعش را برافراشتهاند. گروه طالبان به دنبال کسب قدرت و تشکیل یک حکومت اسلامی است و در قدرتطلبی به مساله ملیت افغان توجه دارد، لذا از تقسیم قدرت با گروهی مثل داعش که متشکل از ملیتهای مختلف است پرهیز میکند. داعش به دنبال تشکیل خلافت اسلامی است که افغانستان یا به قول آنها امارت اسلامی خراسان بخشی از آن است ولی طالبان دنبال نوعی امارت اسلامی فقط در جغرافیای افغانستان است. قرابت ایدئولوژیک طالبان با داعش امری روشن است، چرا که گروه طالبان تحت تاثیر تعالیم مدارس دینی تحت مدیریت مدرسین وهابی عربستان سعودی در دهه ۱۹۸۰ در پاکستان و افغانستان از اصول مذهب حنفی فاصله گرفته و به وهابیت نزدیک شده است، لذا به نظر میرسد این آرمان مشترک ایدئولوژیک پتانسیل لازم برای وحدت داعش و طالبان را فراهم میکند یا حداقل همکاری نزدیک آنها را محتمل میکند. این اتحاد میتواند یک تهدید امنیتی بزرگ برای ایران به وجود آورد. ضمن اینکه گروههای تروریستی مثل جیشالظلم که دارای قرابت ایدئولوژیک با طالبان و القاعده و داعش هستند، ممکن است در صورت حاکمیت طالبان در افغانستان از جغرافیا، آموزش و کمکهای مالی و تسلیحاتی برخوردار شوند که باز تهدید امنیتی را دوچندان میکند. بر اساس ادعای آمریکاییها، ایران پس از شکلگیری داعش در افغانستان روابطی را با طالبان برقرار کرده و کمکهایی را به طالبان کرده است. اگر این ادعا را درست تلقی کنیم و رابطه با طالبان را به معنی راهبرد ایران برای دفع ۲ شر بزرگ یعنی آمریکا و داعش قلمداد کنیم، باز این سوال مهم وجود دارد که آیا ایران میتواند روی طالبان به عنوان یک شریک راهبردی و داخل در محور مقاومت حساب باز کند؟ جواب این سوال از دید نگارنده منفی است. اصل مهم در شراکت راهبردی برای ایران قرابت ایدئولوژیک است. هرگز رابطه ایران و طالبان نمیتواند مثل رابطه ایران با حزبالله یا انصارالله باشد. خوشحالی از خروج آمریکا از افغانستان نباید ما را چنان غفلتزده کند که از قدرت گرفتن دشمن دیگری در افغانستان چشم بپوشیم. آمریکا را میتوان در مقابل طالبان دشمن دانا توصیف کرد که حداقل در دشمنی خود محاسبهگرانه عمل میکند اما طالبان دشمنی انباشته از جهل و کینه است که به دشمنی جاهلانه خود رنگ و بوی اعتقادی میدهد.
طالبان با دولت ترامپ در فوریه ۲۰۲۰ توافقنامهای امضا کرد که از مفاد مهم آن آغاز گفتوگوهای مستقیم صلح با دولت افغانستان بود. در توافقنامه با طالبان آمریکا متعهد شد اگر طالبان به تعهدات خود از جمله قطع ارتباط با گروههای تروریستی عمل کند، همه نیروهای آمریکایی و ناتو را از ماه مه سال ۲۰۲۱ از افغانستان خارج کند اما خود آمریکاییها استدلال میکنند طالبان به این تعهد خود عمل نکرده است. خروج آمریکاییها از افغانستان همزمان با ظهور طالبان با ابزار جنگ به جای گفتوگو و روش دموکراتیک نشان میدهد طالبان همان طالبان عهدشکن و استیلاگر دهه ۷۰ است و آمریکا هم به رغم ادعا تعهدی در مقابل روند صلح داخلی افغانستان و حمایت از نهادهای دموکراتیک ندارد. به نظر میرسد آمریکا در قضیه افغانستان از راهبرد موازنه ضعف استفاده میکند. استراتژی موازنه ضعف پیگیری تضعیف ۲ متخاصم است که هر دوی آنها خصم کشور یا مجموعهای از کشورهای دیگر هستند که پیگیری تضعیف آنها برای کشور یا کشورهای ثالث منافعی را به دنبال دارد. خصومت دیرینه آمریکا با طالبان و ایران دلیل مناسبی برای اتخاذ چنین راهبردی است. به نظر نگارنده آمریکا به مرور در این صحنه طرف طالبان را خواهد گرفت، لذا باید از به قدرت رسیدن یک امارت اسلامی آمریکایی در افغانستان نگران بود. علاوه بر این نگرانیها باید به مسائل مهم دیگری نیز اشاره کرد که برای ایران بسیار حائز اهمیت از جنبه اقتصادی، اجتماعی و امنیتی است. در صورت تکرار حکمرانی طالبان به شیوه سابق، تجارت ایران با این کشور در خطر جدی قرار خواهد گرفت. با توجه به اینکه طالبان بیشترین درآمد خود را تاکنون در مناطق تحت کنترل از طریق کشت و تولید تریاک به دست میآورد، در صورت حاکمیت بر افغانستان بر توسعه تولید مواد مخدر خواهد افزود و جامعه هدف آن قطعا ایران خواهد بود. همچنین ایران مسیر ترانزیت مناسبی برای حمل مواد مخدر به اروپاست. این موضوع میتواند برای ایران هزینههای زیاد مادی و معنوی به همراه داشته باشد.
ناامنی و خشونت حکمرانی طالبانی میتواند انبوهی از مهاجرت افغانها را به سوی ایران موجب شود. یک اعتقاد دیرینه در بین دانشمندان نظریهپرداز وجود دارد که یک تعامل مطلوب بین شورشیان و محیطی که آنها در آن فعالیت میکنند، نقش تعیینکنندهای در موفقیت و شکست آن شورش دارد؛ محیطی که یک شورش در آن فعالیت میکند، فرصتهای محدودکننده یا امکانپذیر را ایجاد میکند.
وجود ساختارهای فرماندهی و کنترل طالبان در پاکستان و روابط بین طالبان و بازیگران منطقهای برای حمایت سیاسی، نظامی و مالی اهمیت قدرتهای منطقهای (هند، ایران، چین، روسیه و عربستان سعودی) را بالاتر میبرد. متاسفانه میزان حمایت قدرتهای منطقهای مثل ایران از دولت افغانستان بسیار ضعیف است، هر چه سطح حمایت از دولت افغانستان بیشتر باشد، فشار بر طالبان نیز بیشتر خواهد بود. ترجیح دولت افغانستان به طالبان حتما برای ایران پرمنفعت است و نباید فرصت همکاری و حمایت همهجانبه از دولت افغانستان را پشت میز مذاکرات با طالبان با خندههای ظریفانه سوزاند.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|