|
تا وقتی نیمرو هست، قرمهسبزی چرا؟
جدیداً جناب ظریف در یادداشتی که بیشتر شبیه نگارشات بانو فلورانس اسکاولشین است، مرقوم فرمودهاند که «برای پیشگیری از ترکمانچایها باید «انتخاب کنیم» که آرزوهایمان را در چارچوب امکانات دنبال کنیم».
بعد از انتشار این یادداشت، فتحعلیشاه قاجار نیز یادداشتی بدین مضمون منتشر کرد:«بعد از وصول اخبار نگارشات ظریفالممالک، ما که تیر غیب خوردیم، لیکن شما ادامه دهید».
پس از کمی درنگ و تأمل روی این یادداشت، ناگهان انگار کسی با پسگردنی از خواب غفلت بیدارمان کند، فهمیدیم که جز درایت چیز دیگری در این یادداشت نیست. اصلاً اگر کسی به اندازه امکاناتش کار میکرد که این همه آشوب در دنیا نبود.
بعد دوباره نشستیم فکر کردیم و دیدیم ای دل غافل اگر در ایران هم هر کس به اندازه امکاناتش کار میکرد الان اوضاعمان این نبود، کمکمش ژاپنی میشدیم برای خودمان. حالا ژاپن نه، دیگر حداقل کرهجنوبی میشدیم. بعد آنوقت بهجای اینکه بنشینیم یانگوم کرهای ببینیم و برای دردهای یک نامسلمان اشک بریزیم، برای رنجهای بانو هن وطنی گریه میکردیم. در ادامه چند نمونه از این زیادهخواهیها را با هم مرور میکنیم.
موشک هایپرسونیک فتاح
اصلاً این موشک اسمش هم مشکل دارد. انگار که اسم یک بچه را گذاشته باشی امیرمایکل. این همه اسم ایرانی اصیل، چرا هایپرسونیک؟ مثلاً هایپرفریدون چه چیزش کم بود؟ هم فارسی اصیل است هم خوشآوا. اصلاً شمشیر و درفش کاویانی و خنجر و توپ و نیزه چهشان بود که موشک ساختیم. همان سیمخاردارهای زمان جنگ را هم که بهزور از این و آن میگرفتیم کلی خرج روی دستمان گذاشت. نهایت ۴ کیلومتر نه، ۴۰ کیلومتر، اصلا ۴۰۰ کیلومتر زمین خاکی و کثیف و غیر حاصلخیز میدادیم. لازم هم نبود این همه پول برای ساخت موشک هدر بدهیم که مثلاً تا ۱۴۰۰ کیلومتر آنورتر برود و سرعتش ۱۵ ماخ باشد. اصلا کی تا ۱۴۰۰ کیلومتر رفته، کی برگشته؟ نهایتا هم آدم سوار هواپیما میشود میرود تا وینی نیویورکی، تکلم و گفتمان میکند برمیگردد. هواپیما هم الی ماشاءالله بهمان دادهاند. من خودم چند عکس قدی و نیمقد با همهشان در منزل دارم.
فناوری هستهای
این فناوری هستهای از همان اولش هم درس سختی بود. مثلاً برویم اتم بشکافیم که چه بشود؟ هسته زردآلو چه کم از هسته اتم دارد؟ حالا هستههای زردآلویی که پدرهایتان کل تابستان زحمت کشیدهاند و زیر فرش و مبل قایم کردهاند را میکنید در جاروبرقی، آنوقت قفلی زدهاید روی هسته اتم که بشکافیدش؟ اصلا تا وقتی نفت و گاز هست، چرا هسته اتم بشکافیم و از آن برق دربیاوریم؟ نهایتاً نفت و گاز تمام شد امکاناتمان به هیزم که میرسد، هیزم میسوزانیم. اروپاییها (الهی قربانشان بروم) هم فهمیدند باید به اندازه امکاناتشان کار کنند. همین پارسال کلی هیزم و پشکل سوزاندند، ما جهانسومیها تازه دنبال شکافتن هسته اتم هستیم. حالا درست است ۶۸۰۰۰ نفرشان هم از دنیا رفتند که خب! لابد امکاناتشان همینقدر بوده است.
فناوری نانو
من نمیدانم چرا آنقدر شما گیر دادهاید دل و روده ذرات را بکشید بیرون؟ کمی به فکر طبیعت و محیط زیست باشید. با طبیعت، با دنیا مهربان باشید، گفتمان کنید. من خودم چهارماه پیش جوراب نانو از مترو خریدم سه تا ده هزار تومان، فروشنده تضمین داد اگر بو گرفت، عوض میکنم. به دوماه نکشید بوی سگ مرده ازش بلند شده بود. بردم که عوض کنم از در ورودی راهم ندادند و به عنوان سویه جدید کرونا یک ماه قرنطینهام کردند. الان میگویند ایران ششمین کشور در فناوری نانو هست. حالا شما ببینید وضعیت جورابهای کشورای دهم، یازدهم چگونه است؟
اگر به جای اینکه آنقدر بودجه بریزید برای تولید جوراب ضد بو، به قدر امکاناتتان کار میکردید و پول را به مادربزرگ من میدادید جوراب برایتان میبافت، یکبارهم لازم نبود آن را بشویید.
خلاصه! سعی کنید همیشه به قدر امکاناتتان کار و آرزو کنید. اصلا تا وقتی ترکمانچای هست، آزادی خرمشهر چرا؟ تا غرب ایران هست، جنگ هشت ساله چرا؟ تا وقتی تهران هست، مرصاد چرا؟ تا وقتی دکتر بنگلادشی هست، دکتر ایرانی چرا؟ تا وقتی ربع پهلوی هست، امام خمینی چرا؟ در نهایت هم، تا وقتی برجام هست، صنعت هستهای چرا؟
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
طبیعت در ظل عنایات سلطان
سحرگاه از خواب ملوکانه برخاستیم و پنجرهها گشودیم.
آسمان بهجای آنکه به رنگ استقلال باشد، خاکی مینمود. مباشر را فراخواندیم و بر سرش نهیب زدیم که این چه هواییست، سریع از اداره هوا بپرس که چه غلطی میکنند؟
بیچاره چنان از نهیب ملوکانه ما به وحشت افتاد که بایدن درونش روشن شد. نتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و خنده ملوکانه سر دادیم!
به ناله و خجلت گفت: اتفاقا پیش از بیدار شدن قبله عالم، پیگیر بدی هوا شدیم، اداره هوا گفت:«ما در نقشههای جوی چیزی رؤیت نکردیم، از بلدیه پیگیر باشید». از ایشان پرسیدیم، گفتند:«کار اتولهای بیکیفیت داخلیست». از اتولسازها پرسیدیم، گفتند: «تقصیر نفتچیهاست که نفت اتول بیکیفیت تولید میکنند». دیگر حسش نبود از نفتچیها چیزی بپرسیم.
تأمل ملوکانه کردیم و سپس با نهیبی دیگر پرسیدیم: «پس چاره چیست؟»
گفت: «قبله عالم، تصدق نهیب ملوکانهتان شوم، بعد از چنین نهیب باارزشی حتما شمال لازم شدهاید؟»
بیدرنگ پذیرفتیم. ششهای ملوکانه به هوای شمال نیاز داشت، فیالفور راهی شمال شدیم.
به دامان کوهی شدیم به غایت پردرخت. به مباشر گفتیم: «نوک کوه چگونه است؟»
مباشر گفت:«قبله عالم هرجا که بخواهند چادر میزنیم».
گفتیم: «میل ملوکانه، ویلای استخردار و سرسرهدار میطلبد نه چادر».
گفت: «فدای میل ملوکانه بشوم، کسی قبل از شما آنجا را تبدیل به ویلا کرده و در حال ساخت و ساز است». خشم بر دندانهایمان فشار آورد. پرسیدیم: «کدام بیپدرمادری جرأت کرده پیش از ما ویلاسازی کند، سریعا به اداره جنگلها اطلاع دهید تا پدرش را دربیاورند».
مباشر گفت: «خواهش میکنم منو بکشید قربان! ویلا برای ولیعهد میرزاست».
خون در چشمان ملوکانه رژه رفت. جهت کاهش این عصبیت، شکارچیباشی را فراخواندیم و گفتیم: «میل شکار داریم، چه برایمان داری؟»
گفت: «قربان میل شکارتان بشوم قربان. الساعه گوزن دم طلای ایرانی که تنها یک قلاده از آن در پهنه گیتی زیست میکند را خدمتتان میآوریم تا شکار کنید».
گفتیم: «پس جفتش چه شده؟»
گفت: «به تفنگ ولیعهدمیرزا در شکار قبلی از پای درآمد».
اعصاب ملوکانهمان به غایت خطخطی گشت. دستور دادیم بهجای گوزن، ولیعهد میرزا را شکار کنند تا دیگر هیچکس جز خودمان میل شکار حیوانات نادر به مخیلهاش خطور نکند و هوای ویلاسازی در جنگل را در سرنپروراند و از آن پس آن روز را روز محیطزیست نام نهادیم تا رعیت جماعت چون ما قدر محیط زیست را بدانند.
ارسال به دوستان
وای به حال دگران!
نگرانی آمریکا از ائتلاف ایران با کشورهای منطقه
ائتلافی شد و «یو اس» شده خیلی نگران
صورتش سرخ شده، یکسره گوید هذیان
گریه کن یو اس درنده که خالی بشوی!
نقش تو در همه منطقه خوب است عیان
آمدی دورتر از خانه خود جنگ کنی
در فضولی شدهای ورد زبان توی جهان
وعده صلح کجا؟! موشک و صد بمب کجا؟!
هر بهاری شده با همت تو غرق خزان
منطق منطقه بیگانه نمیخواهد و تو
پای خود را ببر از مسأله خرد و کلان!
اینکه ایران و عربها به تفاهم برسند
هیچ ربطی به تو ای هیچ ندارد! تو بدان!
«امنیت» با تو نمیآید و بی تو نرود
«کدخدا نیستی و خلع شدی»، خوب بخوان!
ما نشستیم و توافق شده حاصل چه قشنگ!
تو بمان و دگران؛ وای به حال دگران!
ارسال به دوستان
ای نامه که میروی به سویش
از: یک شهروند جنوبی
به: بندگان شمالنشین خدا
سلامی به گرمای همین هوای ۴۵درجه جنوب، با رطوبت ۸۰درصد
باری! اکنون که در حال نگارش این نامهام، در حال آفتاب گرفتن در کنار سواحل استخر نیممتری خواهرزادهام در حیاط منزلمان هستیم و جایتان خالی مشغول نوشیدن چای. اگر جویای احوالات ما شهروندان همسایه مجاور شیرِ نفت و گاز باشید که جز جلز و ولز در زیر آفتاب و سرفه و عطسه زیر بادهای موسمی موسوم به تشباد، چیزی برای گفتن نداریم. آنچنان که بعد از مدتها حمام آفتاب گرفتن و پر شدن ظرفیت عرقدانمان، دانههای عرقی که از سر و صورتمان آویزان است، به زمین نرسیده تبخیر میشود و با وزش تشباد، چشمانمان صحرای شن طبس میگردد. اینکه چرا در این آتشبازی و معرکه زمین و آسمان در حیاط نشستهایم و به سایه اتاق پناه نمیبریم هم، دلیلش قطع برق است. آخر گرما که مثل سرما شعور ندارد که در را ببندی داخل نشود. از آجر و بلوک سیمانی رد میشود، از در رد شدن که کاری ندارد.
خلاصه! هموطنان شمالنشین - نه آن شمال شما تهرانیها، شمال ما جنوبیها که حتی کویر یزد را هم شامل میشود - از هر دست بدهید، از همان دست میگیرید. پس شما حداقل یک ذره آن درجه کولر را کم کنید، لامپهای اضافه را خاموش کنید، اتو و لباسشویی را شب به برق نزنید، عوضش ما هم در زمستان، بخاریمان را کمتر میکنیم تا گاز به شما برسد. حواستان باشد که باز و بسته کردن شیر نفت و گاز هم دست ماست. درست مصرف کنید تا مجبور نشویم آن را ببندیم. همینی که هست.
عه...مادرم صدایم میزند. یک لحظه نامه دستتان باشد...
نه چیزی نیست. انگار اشتباهی شیر اجاق گاز خودمان را بسته بودم. خدا که با این نزدیک کردن خورشیدش، صمیمیتش را به ما اثبات کرده، شما هم مرام معرفتی، با مصرف درست، برق ما را قطع نکنید تا کار به جاهای باریکی که قبلا ذکر شد، نرسد.
باقی بقایتان
امضا: هموطن جنوبنشین شما
ارسال به دوستان
نخواستن نتوانستن است
تاریخ را وجب به وجب جستوجو کنیم
ما دیپلماتها همه را پشت و رو کنیم
در جنگهای سخت و سپس عهدنامهها
برجام را رواست که ذکری نکو کنیم
باهوش و عاقلیم، تعامل مرام ماست
انگشت توی چشم کسی کِی فرو کنیم؟
موشک هوا کنیم؟ مگر بادبادک است؟
زنهار با تنش همهکس را عدو کنیم
تا کی شعار؟ راحتی و صلح حق ماست
سر را اگر قشنگ بهزیر پتو کنیم
نابخردان چو پرچم گرگان لگد کنند
با احترام رنگ زنیم و رفو کنیم
در جنگل جهان که نشستیم برهوار
باید به رد پنجه شاهانه خو کنیم
او قدر اشتهای خودش لقمه میخورد
تیغی چرا میان گلوی عمو کنیم؟
یک دکمه را اگر بزند، پودر میشویم
پس لازم است تا به ابد گفتوگو کنیم
تا آرمانمان که نباید قوی شویم
باید به قدر قدرتمان آرزو کنیم
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|