|
ارسال به دوستان
تأملی درباره صدمات روشنفکری غربزده به هویت ایرانی - اسلامی در دوره معاصر و امتداد جریانی آن
علیه ایران
بسیاری مورخان و متفکران معتقدند استعمارگران برای چپاول ثروت و منابع و استثمار مردم کشورهای مظلوم به فشار نظامی و اقتصادی اکتفا نمیکنند و به وسیله روشنفکران وابسته، تلاش میکنند تا جاده سلطه و استعمار در بین تودههای مردم را هموار کنند. در ایران معاصر نیز این اتفاق توسط کشورهای استعمارگر رقم زده شد و آنها تلاش کردند در سایه پرورش روشنفکرانی از خود بیگانه، استقلال کشور را از بین ببرند. رهبر معظم انقلاب که تولد روشنفکری در ایران را به صورت بیمارگونه توصیف میکنند، میفرمایند: «در قاموس متجددان کشور ما «تجدد» به معنای تقلید از غرب بود. تقلید یعنی چه؟ یعنی شما بروید لباس کهنه کسی را بخرید و در روز عید به عنوان لباس نو تنتان کنید. تفکرات قرن نوزدهمی فرانسه و انگلیس و بقیه مناطق اروپا وارد ایران شد. 100 سال از بروز این تفکرات گذشته بود، اشکالات و خدشهها و نسخها و ردهای فراوانی هم بر آن وارد شده بود، تازه آقایان متجدد ایرانی، آن روز رفتند سراغ همان تفکرات، همان روشها و حتی همان منشهای شخصیتی ظاهری، یعنی لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سبیل گذاشتن و زلف گذاشتن». در همین رابطه یادداشتی تقدیم میشود.
روحالله اژدری: از زمان ورود گفتمان غربی به ایران، نگاهیهای متعددی به غرب وجود داشته است اما در این میان ۲ نگاه متفاوت سنتگرای دینی و روشنفکری غربگرا به دلیل گستردگی تاثیرگذاری فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در تاریخ ایران از دیگران مهمتر بودهاند. با نگاهی تاریخی به نتایج غربشناسی ۲ طیف مذکور، تفاوت آشکاری میان آن دو مییابیم. علت اساسی تفاوت میان غربشناسی جریان سنتگرای دینی و جریان غربگرای روشنفکر در این است که اساسا نقطه عزیمت این ۲ جریان برای شناخت غرب، متفاوت است. به این معنا که جریان سنتگرای دینی وقتی درباره غرب به اندیشهورزی میپردازد، نقطه عزیمت آن سنت ملی - اسلامی است اما جریان غربگرا آنگاه که درباره سنت ملی - اسلامی و تمدن مدرنیته سخن میگوید از نظرگاه غربی و غربیان تحلیلگر مسائل است. به عبارت دیگر، جریان دینگرا از پایگاه سنت دینی به غرب مینگرد و جریان غربگرا از پایگاه روشنفکری به سنت نگاه میکند. به همین دلیل است که جریان دینی نگاهی تفکیکی به دستاوردهای تمدن غربی دارد و معتقد است تمدن غربی مجموعهای از دستاوردهای خوب و بد است و از این رو در مواجهه و بهرهبرداری از آن باید نگاهی تفکیکی داشت. یعنی غرب یک کل تفکیکپذیر است و میتوان در تعامل با آن از دستاوردهای خوب و مفید بشری استفاده کرد اما در مقابل جریان غربگرا معتقد است تمدن غرب یک کل تجزیهناپذیر است که نمیتوان با آن تفکیکی برخورد کرد. برای دستیابی به توسعه باید همه دستاوردهای فرهنگی و تمدنی غرب را چه اخلاقی و انسانی و چه ضدبشری و غیراخلاقی، پذیرفت. دکتر سروش در این باب معتقد است غرب به شکل فرآیندی و چشمبسته به توسعه دست یافته و لذا ما هم باید برای رسیدن به توسعه چشممان را ببندیم و همه آنچه را که غرب تجربه کرده و راهی که رفته، برویم.
از منظر جریان روشنفکری باید اسلام و فرهنگ سنتی را دور ریخت و نظام ارزشی و فرهنگ غرب را دربست پذیرفت.
سابقه تاریخی جریان غربشناسی تاییدی حدود 150 سال است. این جریان تحت تاثیر نفوذ اندیشههای غربی در ایران در عصر قاجار شکل گرفته و تاکنون به حیات خود ادامه داده است. جریان تاییدی با تقابلی که با سنت دارد در تلاش است قلمروی دین در زندگی انسان را به امور فردی محدود کند و معتقد است دین نمیتواند تمدنساز باشد، بنابراین به منظور تمدنسازی و توسعه علمی و اقتصادی جوامع، باید سراغ نسخههای آماده و موفق برویم که بهترین نسخه در حال حاضر، تفکرات و آموزههای غربی است. آنها با اصالت دادن به دانش و تجربه بشری، معتقدند انتظار دخالت دین در امور اجتماعی و تمدنسازی، دخالتی بیجا و بیهوده است. این جریان با اعتقاد به موفقیت کامل تمدن غرب، راهکار پیشرفت جامعه ایران را در غربی شدن میداند.
از نخستین پیشگامان این جریان که سعی در تعمیق این نگاه در جامعه ایران داشتند، میتوان به میرزا ملکم خان ناظم الدوله، محمدعلی فروغی، عبدالرحیم طالبوف، میرزا فتحعلی آخوندزاده و سیدحسن تقیزاده اشاره کرد. این جریان در طول حیات خود تا کنون افراد شاخص و متعددی به خود دیده است که در زمان فعلی، دکتر عبدالکریم سروش را میتوان مصداق این جریان دانست که نظریهپردازی برای این تفکر را به عهده داشته و دارد.
گفتمان امروز جریان اصلاحات نیز گفتمان تاییدی در حوزه غربشناسی است. جریان غربگرا که تلاش زیادی برای عرفیسازی امور در مقابل شرعیسازی دارد، در صورت و شمایل جریان روشنفکر دینی اصلاحطلب، بعد از روی کار آمدن دولت هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی در عرصههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ایران حضوری فعال داشته و دارد. از جمله آسیبهایی که به اهداف و آرمانهای انقلاب اسلامی وارد آمده است از ناحیه همین جریان عرفگراست.
عرفیسازی مسائل در جامعه در واقع همان پیادهسازی دموکراسی غربی در جامعه اسلامی است. خوانشی که امروز عدهای از اصلاحطلبان و در رأس آنها سید محمد خاتمی از مساله حجاب اختیاری ارائه میدهند به طور دقیق منطبق با دموکراسی غربی و رسمیتبخشی به خواستههای نفسانی فاسدان است و از این نقطه تا رسیدن به حمایت از حقوق همجنسگرایان راه زیادی نیست. نقش جریان اصلاحات بویژه رسانههای آنها در طول سالهای بعد از انقلاب اسلامی تلاش برای کتمان و در مرحله بعد توجیه معایب و برجسته کردن محاسن تمدن مدرنیته بوده است.
مقام معظم رهبری با تایید وجود این افراد در ساختار دولتی و عرصههای اقتصادی و فرهنگی کشور از آنان با عبارتی مثل «تقیزادههای جدید» نام میبرند؛ «در داخل متاسفانه بعضیها غرب را بزک میکنند، بدیهای غرب را توجیه میکنند، رتوش میکنند، نمیگذارند افکار عمومی متوجه بشود که همین دولتهای ظاهرالصلاح - مثل فرانسه، مثل انگلیس، مثل دیگران - در باطنشان چقدر شیطنت و شرارت وجود دارد؛ مطبوعاتچیها بینشان هست، رسانهایها بینشان هست؛ مثل تقیزاده. در دوره طاغوت، آدمی مثل تقیزاده، به این مضمون گفت که ایران باید از فرق سر تا ناخن پا غربی بشود؛ یعنی سبک زندگی در ایران باید غربی بشود. امروز هم تقیزادههای جدید از این حرفها میزنند». (آیتالله خامنهای 1398)
از عصر مشروطه به بعد طرفداران این اندیشه در قالب جریان روشنفکر ملیگرا، چپ مارکسیستی و روشنفکر غربگرا بخشی با رژیم مستبد و دیکتاتوری چون رضاشاه و محمدرضا پهلوی همکاری داشته و در ترویج و تحکیم مدرنیته غربی کوشیدند. بخشی نیز به صورت سیاسیون منتقد یا روشنفکران منفعل در جامعه حضور داشتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز جریان روشنفکری به ۲ گونه با انقلاب برخورد کرد.
بسیاری از روشنفکران غربگرای همکار با رژیم سابق از کشور متواری شده و در گروههای اپوزیسیون مخالف انقلاب اسلامی در حال فعالیت بوده و هستند. گروهی نیز بعد از انقلاب به دلیل تعارض اندیشه و رفتار با اسلام و انقلاب اسلامی توان ماندن نداشته و مهاجرت کردند.
جریان دیگر که عموما روشنفکران تکنوکرات هستند و در غرب تحصیل کردهاند در نهادهای آموزشی بویژه دانشگاهها، مراکز اداری و نهادهای اجرایی حضور دارند. مهمترین مشخصه این جریان فکری این است که از یک روحیه خودتحقیر در مقابل توسعه غربی برخوردارند و تلاش زیادی برای غربیسازی جامعه بویژه در مراکز آموزشی و دانشگاهی میکنند. طرفدار سازش و مذاکره با غرب و معتقد به ترجیح اصول اندیشه غربی بر اصول اندیشه دینی و انقلابی هستند.
گاهی سخن بیپرده میگویند و گاهی سخن لیبرالیستی را در پوشش الفاظ دینی در پرتو عبا و عمامه بیان میکنند. این جریان فکری از مهمترین رقبا و چالشهای اندیشه تفکیکی اجتهادی رهبران انقلاب اسلامی بوده و هستند و نفوذ آنان در تصمیمسازی و تمصیمگیری و اجرا لطمات جبرانناپذیری به انقلاب اسلامی وارد آورده است.
جالب است جریان اصلاحطلب که مرکز اجماع جریان روشنفکری عرفیگراست، در ۳ دولت سازندگی با ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی، دولت اصلاحات با ریاستجمهوری محمد خاتمی و دولت تدبیر و امید به ریاستجمهوری حسن روحانی توانسته است بر کرسی قوه مجریه کشور تکیه بزند.
سلوک فکری و عملی این جریان سیاسی در دولت اصلاحات و پس از آن در دولت حسن روحانی چنان افراطی و پر مدعا شد که حتی شورش علیه خداوند را مجاز دانسته و تلاش زیادی برای تقدسزدایی از مفاهیم و مقدسات دینی از جمله قرآن، پیامبر(ص) و ائمه هدی(ع) کردند و از طرف دیگر تنها راه نجات و توسعه کشور را تعامل با دنیا، بخوانید با غرب دانسته و 8 سال کشور را معطل سازش با غربیان کردند. تاریخ نفوذ این جریان در حوزه فرهنگی و هنری به پیش از انقلاب اسلامی بازمیگردد. هنر سینما، تئاتر، موسیقی، رمان و داستاننویسی و رسانههای مجازی صحنه جولان این جریان فکری است. فضای مجازی و ماهوارهها نیز فرصت مناسبی برای ترویج لیبرالیسم برای این جریان پدید آورده است.
پدیده سلبریتیسم هم سیمای عریان جریان تاییدی را از پس پرده سینما نمایان میکند. همچنان که قبلا ذکر شد یکی از ویژگیهای این جریان خودتحقیری است. این ویژگی چنان در ذات این تفکر نهادیده نشده که امکان نفی و نهی آن از ناحیه روشنفکری وجود ندارد. از ابتدای ورود اندیشه روشنفکری به ایران این ویژگی برخی را به عکسالعمل واداشته و آن را نکوهش کردهاند.
شاید نخستین و قدیمیترین منتقد این روحیه رسمی در عصر ناصرالدین شاه قاجار میرزا محمدخان مجدالملک سینکی در سال 1287هجری قمری باشد. وی در رساله کشفالغرایب قلم انتقاد را بر رفتار غربیمأبانه و خودتحقیر این جریان چنین میچرخاند: «شترمرغهایی که از پطرزبوغ و سایر بلاد خارجه برگشته و دولت ایران مبلغها در راه تربیت ایشان متضرر شده از علم دیپلمات و سایر علومی که به تحصیل و تعلم آن مامور بودند، معلومات آنها به ۲ چیز حصر شده است؛ استخفاف ملت و تخطئه دولت.
از موجبات اخذ طمع و بخل و حسد به مرتبهای تنزیه و تقدیس میکنند که همه مردم حتی پادشاه با آن جودت طبع و فراست کذا به شبهه میافتد که آب و هوای بلاد خارجه از جمله چیزها از آب بیرون آورده یا توقف آنجا به لذات مربی است و قلب ماهیت میکند». (مددپور، 1386: 119)
***
مروری بر نظرات جلال آل احمد در باب روشنفکری ایرانی
در خدمت و خیانت روشنفکری
انتقادات جلال آلاحمد به روشنفکران، یکی از جریانسازترین نقدهای روشنفکری در دهههای اخیر بوده است؛ روشنفکری که روزبهروز به دین و دینداران متمایلتر شد. مهدی قزلی، نویسنده کتاب «جای پای جلال» در گفتوگویی با اشاره به آنکه تعلقات جلال آلاحمد طریقتی بود و نه شریعتی یادآور میشود: «آلاحمد، منش و سبک زندگی خود را داشت اما در مواجهه با امام و جریان بدنه روحانیت، گویی چیزی را دیده بود که در دیگر نگاههای جریانهای سیاسی آن زمان رصد نکرده بود. در حقیقت ماجرای تغییر نگرش جلال آلاحمد و همراهیاش با نگاه روحانیت، به ارتباط عمیق و اثرگذاریشان بر مردم و به حضور حضرت امام خمینی(ره) در مراسم ختم پدر جلال آلاحمد بازمیگردد».
وی در ادامه میگوید: «بسیاری که شاهد این مراسم بودند، اینگونه یاد میکنند که پس از دیدار جلال آلاحمد و حضرت امام خمینی در مراسم ختم پدر آلاحمد حال او دگرگون میشود. در حقیقت جلال بعد از دیدار با امام به جلال آلاحمد دیگری بدل میشود و اینجاست که ما شاهد اوج دغدغهمندی جلال آلاحمد نسبت به مردم در حوزه آثار نوشتاری، مقالهها و یادداشتهایی که برای نشریات مینوشت، بودیم».
جلال به روشنفکران به خاطر ملیتگرایی، تقلیدگرایی، حمله به روحانیت، دینگریزی، سطحی بودن، جدایی از تودهها، همکاری با طبقات حاکم و... ایراد میگیرد و ضمن تأکید بر دوری از تعصب، از روشنفکران میخواهد ارتباط خود را با گذشته قطع نکنند و در مقابل استعمار بایستند.
شاید بتوان گفت از مهمترین دستاوردهای آلاحمد، کم کردن فاصله میان روشنفکران مدرن و روحانیون و ایجاد زمینه برای اتحاد آنها در مقابل حکومت استبدادی شاه و اصالت دادن به مبارزه با غرب است. جلال در واپسین دم از زندگی به اصالتهای اسلامی برگشت و یقین یافت این اصالتها میتوانند نجاتبخش مردم باشند.
از جلال آلاحمد چهبسا در ایران بویژه به عنوان روشنفکری تند و تیز و سیاسی یاد شود که در رساله «غربزدگی»، نقد ایدئولوژیکی، سیاسی و فرهنگی قوی و محکمی از غرب عرضه کرده است. نقد او ۲ جهت دارد: از سویی تفوق غرب و استثمار کشورهای جهان سوم را آماج انتقاد قرار میدهد و از سوی دیگر، فرهنگ غرب را تا مغز استخوان بیمار وصف میکند که خطر سرایت آن به فرهنگ و هویت جهان سوم وجود دارد. بیماری غرب خودباختگی در قبال فناوری و ترک خوی انسانی است.
آل احمد عملا پیشنهادی در این باره نمیکند که چه باید جانشین فرهنگ شرقی یا ایرانی شود، لیکن آشکار است که پیشوایان مذهبی باید آن را تعیین کنند یا تعیین کرده باشند اما فورا به انتقاد از آنان میپردازد که بیشتر مشغول شرایع مذهبی بودهاند و از نیروی پویا و زنده تشیع غافل ماندهاند که میتواند از طریق اجتهاد، درباره حیات سیاسی به کار بسته شود و به خدمت خلق درآید. وی معتقد است شناخت، بصیرت و روشهای علمی غرب را در مبارزه با آفت غرب باید به کار برد.
به گفته آلاحمد، در برابر این گریزها، علما در برابر سیاستهایی که از آغاز انقلاب مشروطه به منظور وابسته کردن ایران به غرب اجرا میشد، خودشان را با مقاومت منفی، خادمان واقعی ملت نشان دادهاند. جلال آلاحمد به چهرههای غربگرای قرن 13 ایران، نظیر میرزا آقاخان کرمانی، ملکمخان و طالبزاده حمله کرده و از شیخ فضلالله نوری به خاطر دفاع او از تمامیت و استقلال ایران در مقابل غرب دفاع میکرد.
در این برهه بازگشت معناداری به مذهب و سنن ایرانی - اسلامی در آلاحمد مشاهده میشود. او کتاب «غربزدگی» را منتشر میکند و به «سکوت چند ساله روشنفکران» میپردازد. وی در این باره مینویسد: «طرح این دفتر در دی 1342 ریخته شد، به انگیزه خونی که در 15 خرداد 1342 از مردم تهران ریخته شد و روشنفکران در مقابلش دستهای خود را با بیاعتنایی شستند».
ارسال به دوستان
مروری بر بیانات رهبر انقلاب پیرامون تولد جریان روشنفکری در ایران
روشنفکری بیمار
من چند سال قبل در یکی از دانشگاهها گفتم روشنفکری در ایران بیمار متولد شد. اگر شما به تاریخچه روشنفکری نگاه کنید، این را تصدیق خواهید کرد. اصلا روشنفکری در کشور ما از اول بیمار و وابسته به بیگانه متولد شد. الان هم عرض میکنم که مفهوم تجدد نیز در کشور ما بیمار و معیوب و معلول متولد شد. تجدد در کشور ما به چه معنا بود؟ اینکه عرض میکنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دوره رضاخان و بقیه دوره پهلوی هم اوج حرکتی بود که الان دارم میگویم. در قاموس متجددین کشور ما «تجدد» به معنای تقلید از غرب بود. تقلید یعنی چه؟ یعنی شما بروید لباس کهنه کسی را بخرید و در روز عید به عنوان لباس نو تنتان کنید. تفکرات قرن نوزدهمی فرانسه و انگلیس و بقیه مناطق اروپا وارد ایران شد. 100 سال از بروز این تفکرات گذشته بود، اشکالات و خدشهها و نسخها و ردهای فراوانی هم بر آن وارد شده بود؛ تازه آقایان متجدد ایرانی، آن روز رفتند سراغ همان تفکرات، همان روشها و حتی همان منشهای شخصیتی ظاهری؛ یعنی لباس پوشیدن، ریش گذاشتن، سبیل گذاشتن و زلف گذاشتن. داگلاس نامی در یک گوشه فرنگ پیدا شده بود و سبیلش را به شکل خاصی اصلاح کرده بود؛ در ایران این سبیل شد مد! زمان جوانی ما بیتلها خط ریش کج میگذاشتند؛ جوانهای ما بعد از آنکه سالها از بروز چنین پدیدهای گذشته بود، از آنها تقلید میکردند! این، تجدد است؟! این، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اینکه تجدد نیست.
البته مخالفتهایی هم که با این تجددها میشد سطحی بود؛ این را هم به شما بگویم نوع مخالفتی که با تجدد و موج تجددگرایی در ایران پیدا شد - چه در اواخر دوران قاجار، چه در دوران پهلوی - بنده آن را نمیپسندم. از قدیم هم اینطور عکسالعملها را نمیپسندیدم، چون سطحی برخورد میکردند. آنها در تقلید از غربیها افراط میکردند، اینها هم در مقابل تحریم میکردند. زمان جوانی ما شعرهای عوامانهای معروف بود. مثلا میگفتند:
با کارد و چنگال میخورند آب را
مسخره کردهاند همه طلاب را
چون معتقد بودند آن زمان مثلا روحانیون مخالف غذا خوردن با کارد و چنگال هستند؛ اینها هم از لج آنها میخواهند آب را هم با کارد و چنگال بخورند! نه آن تجدد، تجدد بود؛ نه آن مواجهه و مقابله با تجدد، صحیح و عمیق و منطقی بود.
* * *
بارها گفتهام روشنفکرى در ایران بیمار متولد شد. مقوله روشنفکرى با خصوصیاتى که در عالمِ تحقق و واقعیت دارد - که در آن، فکر علمى، نگاه به آینده، فرزانگى، هوشمندى، احساس درد در مسائل اجتماعى و بویژه آنچه مربوط به فرهنگ است، مستتر است - در کشور ما بیمار و ناسالم و معیوب متولد شد. چرا؟ چون کسانى که روشنفکران اول تاریخ ما هستند، آدمهایى ناسالم هستند. اکنون من ۳ نفر از این شخصیتها و پیشروان روشنفکرى در ایران را اسم مىآورم: میرزا ملکمخان ارمنى، میرزا فتحعلى آخوندزاده و حاج سیاح محلاتى. این کسانى که نخستین نشانهها و پیامهاى روشنفکرى قرن نوزدهمى اروپا را وارد ایران کردند، بشدت نامطمئن بودند. مثلا میرزا ملکمخان که داعیه روشنفکرى داشت و مىخواست علیه دستگاه استبداد ناصرالدینشاهى روشنگرى کند، خود دلال معامله بسیار استعمارى و زیانبار «رویتر» بود!
مىدانید که در 20 سال آخر زندگى ناصرالدینشاه، انحصارات خارجى پدر این مملکت را درآورد. انگلیسیها مىآمدند انحصارى مىگرفتند - انحصار گمرکات، انحصار دخانیات، انحصار راهآهن و ... - باز روسها از آن طرف مىآمدند و مىگفتند شما به رقیب ما امتیاز این معامله انحصارى و این به اصطلاح تجارت را دادید، باید به ما هم بدهید؛ به آنها هم چیزى مىدادند! بعدها اسم این را «موازنه مثبت» گذاشتند؛ موازنه بین روس و انگلیس در سیاست خارجى و ارتباطات اقتصادى، منتها بر مبناى مسابقه! یک چیزى به این قدرت بدهند، دیگرى فردا بگوید چرا به من ندادید؛ اینها هم بگویند بگیر این هم مال تو! باز او بگوید مال من کم شد، بگویند این هم مال تو! ایران را به نفع خاندان سلطنت - یعنى همان ناصرالدینشاه و درباریها و هر کسى که بتواند از این سفره یغما لقمهاى ببرد - غارت مىکردند.
این آقاى روشنفکرى که به عنوان معروفترین پیامآور روشنفکرى و روشنگرى در ایران مطرح بود - یعنى همین میرزا ملکمخان - خودش دلال قضیه «رویتر» بود! در همین انحصار معروف تنباکو - که میرزاى شیرازى، مرجع تقلید وقت، آن را تحریم کرد و جلوی این معامله زیانبار را گرفت - میرزا ملکمخان خود دلال آن بود! واقعا یکى از دلالیهاى عمده میرزا ملکم ارمنى، همین قضیه «رژى» بود که دربار هم آن را قبول کرد. این آدم مىخواهد در ایران پیامآور روشنفکرى باشد؛ یعنى مردم را به آینده، به تجدد و نوگرایى دعوت کند؛ ببینید مردم چه از آب درمىآیند!
من نمىدانم شما چقدر از تاریخ معاصر اطلاع دارید و چقدر آن را خواندهاید. چقدر خوب است که شما در تابستان که قدرى فراغت پیدا مىکنید، واقعا برنامهریزى کنید و قدرى از تاریخ معاصر، از جمله همین قضیه تنباکو را مطالعه کنید. کتابهایى هم درباره این موضوع نوشته شده که مناسب است آنها را بخوانید. البته مطالعه کتابهاى امین را مىگویم. بعضیها هستند که چون پاى روحانیت و دین در میان است، از عنادى که با دین دارند، حاضر نیستند به افتخار به این بزرگى اعتراف و آن را مطرح کنند.
از یک بعد دیگر، میرزا فتحعلى آخوندزاده شبیه میرزا ملکمخان است. این آخوندزاده، از خامنه است. من از خامنهایهاى قدیمى و بعضى خویشاوندان خودمان چیزهاى زیادى نسبت به او شنیدهام و مىدانم. ایشان قبل از انقلاب اکتبر به قفقاز رفت و در روسیه سر سفره تزارها نشست و با کمک تزارها و زیر سایه آنها، به خیال خودش بنا کرد علیه دستگاه استبداد ایران مبارزه کردن! این مبارزه، مبارزه نامطمئنى بود؛ این قابل قبول نبود. نخستین چیزى را هم که اینها هدف قرار مىدادند، به جاى اینکه بیشتر به استبداد و جهات سیاسى بپردازند، به دین و اعتقادات مردم و سنتهاى اصیل بومى مىپرداختند که آن را بعدا خواهم گفت.
حاج سیاح هم نمونه سوم است. او شرح حال و زندگى خود را در سفر اروپایى نوشته است. کسى که این کتاب را بخواند، شک نمىکند که در این کتاب، به صورت سفارش شدهاى سعى شده، با هر جایى که پاى یک روحانى آزاده بزرگ در میان است، برخورد شود؛ عملا نام او کتمان شود و ماجراى او مطرح نشود. روشنفکرى در ایران، اینگونه متولد شد.
طبقات بعدى روشنفکرى هم در ایران، طبقات مطمئنى نبودند؛ بیشتر شاهزادهها و اشراف و اعیانزادهها بودند. شما شرح حال ۳ جلدى عبدالله مستوفى را نگاه کنید که خود آن را نوشته است. خود او هم از همان روشنفکران است؛ ضمنا از اعیانزادهها و خانزادههاى دستگاه قاجار است. البته او شخصیت متعادلى است؛ شخصیت منفى به نظر نمىرسد. اگر شما به آن کتاب نگاه کنید، خواهید دید که آن افرادى که نخستین پرچمها و پیامهاى روشنفکرى با آنها دیده و شنیده و شناخته مىشد، چه کسانى بودند. دوره قاجار به این ترتیب گذشت؛ یعنى یک روشنفکر وطنى میهنى بىغرض دلسوز علاقهمند، در بین مجموعه روشنفکران ایران کمتر دیده شد.
ارسال به دوستان
|
|
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
آدرس مطلب:
|